هم گواهی دادن است از سّر خود
خوان و مهمانی پی اظهار راست
کای مِهان ما با شما گشتیم راست
هدیه ها و ارمغان و پیش کش
شد گواه آن که هستم با تو خوش
البته در عین حال که عمل جزء ماهیت ایمان و از مقولات آن به شمار نمیآید اما از لوازم ذاتی آن است، استاد فروزانفر در بیان نظر مولانا میگوید: «از نظر مولوی اعمال و عبادات و همگی حرکات خارجی به نسبت انسان، اعراضاند و پایدار نیستند و مقصود از آنها صورت و ملکه نفسانی است که به واسطه تکرار و دوام عمل در نفس مرتسم میگردد و ثابت و پایدار میماند … بنابر این، هر گاه عبودیّت و عشق به حق تعالی تحقق یابد، به ناچار از آثار خارجی، جدا نتواند بود همچنین ایمان و اقرار به نبوت که صورت نفسانی است از اطاعت، انفکاک نتواند پذیرفت و این امری است فطری به دلیل آن که محبت و دوستی هر گاه با آثار بیرونی همراه نباشد مردم آن را باور ندارند. پس مولانا میخواهد بگوید که ایمان و اعتقاد قلبی، از عمل و اطاعت انفکاک نمیپذیرد … و ایمان به منزله اصل و عمل در حکم فرع و اثر آن است» (فروزانفر، ۱۳۶۷).
مولوی بعد از طرح این بحث اشکالی را مطرح میکند و آن این که طاعت اهل نفاق و مردم ریاکار متفرع بر ایمان نیست و در نتیجه عمل از صورت نفسانی جدایی میپذیرد - البته این خود دلیلی بر مدعای ماست که مولوی عمل را مساوی و یا جزء ماهیت ایمان نمیداند زیرا اگر ماهیت ایمان صرفاً عمل بود منافق هم میبایست اهل ایمان باشد- و خود در مقام پاسخ بر میآید و میگوید:
شاهدت گه راست باشد گه دروغ
مست گاهی از می و گاهی ز دوغ
دوغ خورده مستیی پیدا کند
های و هوی و سرگرانیها کند
آن مرائی در صیام و در صلاست
تا گمان آید که او مست ولاست
مولانا نماز منافق را به شاهد دروغ گو تشبیه میکند، گواه و شاهد همیشه راست نمیگوید اما این باعث نمیشود که قاضی در موارد ضروری، شاهد را از اداء شهادت باز دارد.
۴-۲-۳- ایمان و تصدیق عقلی
چالش اصلی در مورد رابطه ایمان و معرفت است. مولانا چه رابطهای بین ایمان و عقل قایل است و یا به تعبیر دیگر آیا ایمان از نظر او همان معرفت عقلی است و بطور کلی چه نسبتی بین این دو وجود دارد؟ در پاسخ به این پرسش باید توجه داشت که اولاً مولانا عقل را به معنای مختلف به کار میبرد. بنابر این قبل از هر چیز باید این معانی روشن شود، وی در یک جا عقل را به عقل جزیی و کلی تقسیم میکند و مراد از عقل جزیی، عقل ناقص و نارسا است که اکثر افراد بشر کم و بیش در آن شریکند، اما این درجه از عقل برای درک حقایق امور و اشیاء کافی و رسا نیست، زیرا عقل در معرض آفت وهم و گمان است، و همچنین وهم و گمان با عقل میآمیزد و پایه استدلالات عقل را سست میکند. از نظر او باید عقل جزیی را با عقل کلی که مخصوص خاصان و مقربان بارگاه الهی است پیوند داد، تا به برکت آن پیوند متبدل به عقل کلی شود (همایی، ۱۳۷۴).
عقل جزوی آفتش وهم است و ظن
زانکه در ظلمات شد او را وطن