«ژوزف شومپیتر»[۸۳] (۱۹۳۴) همراه با پذیرفتن کرسی استادی در دانشگاه هاروارد و ترجمه «نظریه توسعه اقتصادی»[۸۴] وی به زبان انگلیسی در همان سال و در دوران رکود بزرگ اقتصادی، سبب شد تا نظر او در خصوص نقش محوری کارآفرینان در ایجاد سود، از دیدگاهی تازه مورد توجه قرار گیرد. برطبق نظر «شومپیتر» هم بهره و هم سود ناشی از تغییرات، در محیطی ایستا وجود نخواهد داشت. تحول نیز به نوبه خود حاصل کار نوآوران کسب و کار یا کارآفرینان خواهد بود. از آنجا که احتمال میرود یک تغییر، موجب تغییرات دیگر شود، لذا نوآوریها علاوه بر گرایش به سوی یکدیگر، افزایش یافته و رشد زیادی را از لحاظ سود و فعالیت ایجاد می نمایند. برطبق نظر «شومپیتر» کارآفرین نیروی محرکه اصلی در توسعه اقتصادی است و نقش وی عبارتست از نوآوری یا «ایجاد ترکیبهای تازه از مواد». وی نقش مدیران و افرادی که کسب و کار ایجاد می نمایند را از مفهوم کارآفرین جدا نمود. از دیدگاه وی هر کدام از فعالیتهای زیر کارآفرینی است: ارائه کالایی جدید، ارائه روشی جدید در فرایند تولید، گشایش بازاری تازه، یافتن منابع جدید و ایجاد هرگونه تشکیلات جدید در صنعت. کارآفرین در این میان باید صاحبان سرمایه را در خصوص مطلوبیت نوآوری خویش متقاعد سازد( Echols Ann & Neck Christopher,1998:7-9).
در خصوص تشکیل انواع انحصارات صنعتی «شومپیتر» نظرات روشنی دارد. وی مینویسد: «کارآفرینی در چنین ساختارهایی صرفاً نوآور نیست بلکه کسی است که در خصوص تخصیص منابع جهت بهرهبرداری از یک اختراع، تصمیم میگیرد. وی عهدهدار مخاطره هم نیست، چرا که تحمل مخاطره بر عهده سرمایهداری است که منابع مالی را به کارآفرین وام میدهد». بنابراین میتوان ملاحظه نمود که کارآفرین موردنظر شومپیتر، اساساً دارای نقش مدیریتی یا تصمیم گیری است. در نهایت اینکه وی معتقد بود مخاطره، عاملی است که هم مدیران و هم کارآفرینان آن را تجربه می نمایند. بنابراین، مشخصه کارآفرین را نوآوری میدانست و کار یک کارآفرین را «تخریب خلاق»[۸۵] تعریف میکرد. او در کتاب «نظریه اقتصاد پویا»[۸۶] اشاره میکند که تعادل پویا از طریق نوآوری و کارآفرینی ایجاد میگردد و این دو، مشخصه یک اقتصاد سالم هستند. کارآفرینی طبق مدل توسعه اقتصادی «شومپیتر»، تخریب خلاق است که به عنوان یک نیروی برانگیزنده در توسعه اقتصادی جامعه لازم و ضروری است. همانطور که اشاره شد از دیدگاه «شومپیتر»، نوآوری ملاک کارآفرینی است. وی میگوید: «ویژگی تعیینکننده، همانا انجام کارهای نو یا ابداع روش نو در انجام کارهای جاری است». روش نو عبارت است از «تخریب خلاق» نسبت به وضعیتی که خود لااقل سه ویژگی اساسی دارد: نخست اینکه عملاً نمیتوان آن را براساس احتمالات آینده درک نمود، دوم اینکه تخریب خلاق، مسیر رویدادهای آتی و نتایج درازمدت آنها را شکل میدهد و آخر اینکه تخریب خلاق با موارد ذیل ارتباط دارد(Cochran,2004:72):
الف- کیفیت عوامل انسانی موجود در جامعه
ب- قابلیتهای موجود در زمینه خاصی از کسب و کار
ج- تصمیمات، اقدامات و الگوی رفتار فردی
از این جهت مطالعه «تخریب خلاق» در کسب و کار با مطالعه کارآفرینی مترادف میگردد. از این رو «شومپیتر» مدیر را تنها هنگامی کارآفرین میداند که تخریب خلاق یا نوآورانه از خود بروز میدهد. «هایک»[۸۷] (۱۹۳۷) بر نقش کارآفرین در تحصیل و به کار بردن اطلاعات تأکید میورزد. هوشیاری کارآفرین نسبت به فرصتهای سودآور و آمادگی او برای بهرهگیری از آنها از طریق عملیاتی، از نوع ارزان خریدن از جایی و گران فروختن در جای دیگر، کارآفرینی را در فرایند بازار به عنصر اصلی بدل میسازد. او کارآفرین را کسی میداند که نسبت به تغییرات، واکنش نشان میدهد. او بر بداعت فعالیت کارآفرین تأکید نمینماید و معتقد است که تصمیم صحیح همواره تصمیم بر نوآوری نیست و همچنین نوآوریهای ناپخته، ممکن است از لحاظ بازرگانی فجایعی را ببار آورد. از نظر وی کارآفرین در سیستم اقتصادی همچون قدرتی است که بازار را در رسیدن به تعادل یاری مینماید و جریان فرآیندهای بازار را بهبود میبخشد. «آرتور کول»[۸۸] (۱۹۴۶) کارآفرینی را با فعالیتهای عمومی و مستمر مدیران یکسان میدانست و آن را فعالیت هدفمند (شامل یک رشته تصمیمات منسجم) فرد یا گروهی از افراد برای ایجاد، حفظ یا توسعه واحد خود، برای کسب و کار و به قصد تولید یا توزیع کالا و خدمات اقتصادی میدانست. نوآوری تنها زمانی در دنیای کسب و کار موفقیتآمیز خواهد بود که نهاد ارائهکننده آن به نحوی کارآمد اداره شود. وی در کتاب «جایگاه شرکتهای اقتصادی در جامعه»[۸۹] مینویسد: «کارآفرینی پلی است بین جامعه به عنوان یک کل به ویژه جنبهه ای غیراقتصادی جامعه و مؤسسات انتفاعی تأسیس شده برای تمتع از مزیتهای اقتصادی و ارضای آرزوهای اقتصادی. «کلارنس دانهوف»[۹۰] (۱۹۴۹) معتقد بود که ذهن کارآفرین متوجه تغییر فرمول است و زمان کمی را صرف اجرای یک فرمول خاص میکند. وی عمل کارآفرین را به سه بخش تقسیم میکند. تحصیل اطلاعات مرتبط، ارزیابی از لحاظ سودآوری و در آخر راهاندازی و عملیات از نظر وی تصمیم گیری نقش بنیادی در عملکرد کارآفرین دارد. «کرزنر»[۹۱] (۱۹۷۹) معتقد است که کارآفرینان در اغلب مواقع مالک منابع هم خواهند بود. وی همچنین معتقد بود که مردم اغلب از فرصتهایی که پیش روی آنهاست، غافل میباشند و از سوی دیگر از روشن شدن این فرصتها که تا دیروز نسبت به آن بیتوجه بودهاند، خوشحال میشوند. به نظر وی مشکل اصلی اقتصاد هر جامعهای نشأت گرفته از عدم درک فرصتها است. بنابراین اطلاعات بیشتری در مورد ترکیب و ترتیب عوامل لازم است تا بتوان این فرصتها را درک کرد. به عبارتی دیگر کارآفرینی یعنی آگاهی از فرصتهای سودآور و کشف نشده. «شولتز»[۹۲] (۱۹۸۰) معتقد است که کارآفرینی توانایی مقابله با عدم تعادل میباشد، نه توانایی مقابله با عدم قطعیت. «هبرت» و «لینک»[۹۳] (۱۹۸۲) دوازده خصوصیت کارآفرین را در سطح اعتقادی، شناسایی کردهاند(سیدحسینی، ۱۳۸۱: ۶۸):
- مخاطره را با عدم قطعیت ارتباط میدهد.
- عرضه کننده سرمایه مالی است.
- مبتکر است.
- تصمیمگیرنده است.
- رهبر صنعتی است.
- مدیر یا رئیس است.
- سازماندهنده یا هماهنگکننده منابع اقتصادی میباشد.
- مالک شرکت تجاری است.
- بکارگیرنده عوامل تولیدی است.
- پیمانکار است.
- حاکم است.
- فردی است که منابع را جهت مقاصد مختلف به کار میگیرد.
این دو محقق، ریسک، عدم قطعیت، نوآوری و درک تغییر را در تمامی تعاریف، ثابت یافتند و کارآفرین را متخصص در پذیرش مسئولیت برای اتخاذ تصمیماتی میدانند که بر محل، شکل و کاربرد کالاها و منابع مؤسسات تأثیر میگذارد. از نظر «کاسون» (۱۹۸۲) کارآفرین فردی است که تخصص وی تصمیم گیری عقلایی و منطقی در خصوص ایجاد هماهنگی در منابع کمیاب میباشد. وی میکوشد تا با ارائه مفهوم «واسطهگری»، عنصری مشترک را در میان کارآفرینان تشخیص دهد. کارآفرین به عنوان شخصی تعریف میشود که در تخصیص منابع کمیاب براساس تصمیمات مبتنی بر قدرت تشخیص فردی، تخصص دارد. کارآفرین معتقد است که وجود کلیه اطلاعات برای اتخاذ یک تصمیم برای او، ضروری است و او راهی را برمیگزیند که دیگران برنمیگزینند و همواره فکر میکنند که درست میگوید و دیگران در اشتباه میباشند. «روبرت رونشتات»[۹۴] (۱۹۸۵) معتقد است که کارآفرینی فرایند پویای ایجاد ثروت بیشتر است. این ثروت را افرادی ایجاد میکنند که مخاطره بزرگ را برحسب سرمایه، زمان و تعهد شغلی در قبال تعیین ارزش کالا یا خدمات میپذیرند. کالاها یاخدمات بخودی خود ممکن است جدید یا بینظیر باشند یا نباشند، اما کارآفرین با تأمین کردن و تخصیص دادن مهارتها و منابع ضروری باید به طریقی این ارزش را در کالاها یا خدمات ایجاد کند. «ویلکن»[۹۵] (۱۹۹۲) کارآفرینی را یک متغیر میانجی میداند و از ویژگی تسریعکنندگی، برای تشریح کارآفرینی در توسعه اقتصادی استفاده میکند. وقتی معتقد است که: کارفرآینی به عنوان یک تسریعکننده، جرقه رشد و توسعه اقتصادی را فراهم میآورد. او چهار دسته از عوامل را برای ظهور کارآفرینی مهم میشمارد(جدی، ۱۳۸۰: ۲۵):
- عوامل اقتصادی: مزیتهای بازار، و فراهم بودن سرمایه
- عوامل غیراقتصادی: مقبولیت کارآفرینی (فرهنگی)، تحرکات اجتماعی، امنیت و عواملی همچون طبقه اجتماعی، قدرت و کنترل.
- عوامل روانشناختی: نیاز به توفیق، انگیزهها و مخاطرهپذیری
- ترکیب عوامل تولید: به منظور ایجاد تغییر در تولید محصولات و خدمات.
«کرچهوف»[۹۶] (۱۹۹۴) کارآفرینان را افرادی میداند که شرکتهای جدیدی را که سبب ایجاد و رونق شغلهای جدید میشوند، شکل میدهند. بنابراین کارآفرینان به وضوح مدیران مالکی هستند که به منظور بهرهبرداری از نوآوریها، شرکتهای جدیدو مستقلی را راهاندازی میکنند. آنها فعالیت خود را با دارائی شخصی خیلی کم و با آرزوی به دست آوردن ثروت هنگفت برای خودشان آغاز میکنند.
۲-۱۰-۲ کارآفرینی از دیدگاه محققین علوم رفتاری
از اواسط قرن بیستم روانشناسان، جامعهشناسان و دانشمندان علوم رفتاری با درک نقش کارآفرینان در اقتصاد و به منظور شناسایی ویژگیها و الگوهای رفتاری کارآفرینان، به بررسی و تحقیق در خصوص کارآفرینان پرداختند که در این قسمت مهمترین تعاریف از دیدگاه این دسته از اندیشمندان رفتاری مورد بررسی قرار میگیرند. «هوشلیتز»[۹۷] (۱۹۵۱) معتقد است: «اگر نظریهپردازان مکتب سرمایهداری با یکدیگر اختلاف زیادی داشته باشند، در یک مسأله با یکدیگر توافق دارند و آن مسأله این است که همراه با رشد تولیدات در جامعه سرمایهداری، یک دسته از افراد جدید که آنها را «بورژواها»، کارآفرینان یا کاسبکاران مینامند، ظهور میکنند و عملکرد کارآفرینان، عدم قطعیت را به دنبال دارد. «رابرت لمب»[۹۸] (۱۹۵۲) معتقد به نقش کارآفرین به عنوان تصمیمگیرنده است. وی معتقد بود که «کارآفرینی یک نوع تصمیم گیری اجتماعی است که توسط نوآوران اقتصادی انجام میشود و نقش عمده کارآفرین را اجرای فرایند گسترده ایجاد جوامع محلی، ملی و بینالمللی و یا دگرگون ساختن نمادهای اجتماعی و اقتصادی میدانست. «هربرتون ایوانز»[۹۹] (۱۹۵۷) معتقد بود که کارآفرین وظیفه تعیین نوع کسب و کار مورد نظر را برعهده داشته و یا آن را میپذیرد. همچنین تصمیم گیری در خصوص ماهیت کالا و خدمات، اندازه مؤسسه و مشتریهای موردنظر نیز بر عهده کارآفرین است. پس از این مرحله مسئولیت برعهده مدیریت است. البته نقش کارآفرین پایان نمیپذیرد بلکه دائماً باید هوشیار باشد تا با توجه به تغییر شرایط بازار و ایجاد فرصتهای جدید، تصمیمات جدیدی را اتخاذ نماید. به نظر «ردلیچ»[۱۰۰] (۱۹۵۸) کارآفرین در حالی که مدیر، سرپرست و هماهنگکننده فعالیتهای تولیدی است، برنامهریز، نوآور و تصمیمگیرنده نهایی در یک شرکت تولیدی نیز میباشد. در واقع او، تأمینکننده وجوه و دیگر منابع در شرکت میباشد.«مک کلهلند» (۱۹۶۱) معتقد بود که مدیر نوآوری که مسئولیت تصمیم گیری را برعهده دارد، به اندازه مدیر یک شرکت، کارآفرین است. وی معتقد بود که فرد کارآفرین کسی است که یک شرکت (یا واحد اقتصادی) را سازماندهی میکند و ظرفیت تولیدی آن را افزایش میدهد. وی همچنین ویژگیهای کارآفرین را داشتن نیاز به توفیق بالا و مخاطرهپذیری معرفی نمود. «ژوزف مک گوایر»[۱۰۱] (۱۹۶۲)، نقش کارآفرینی در جوامع مختلف را با توجه به تنوع فرهنگی متفاوت میداند و به نظر وی منابع طبیعی و سرمایه نقدی ممکن است یکسان باشد. اما آنچه را که باید در درک تفاوت رفتار، مورد توجه قرار داد عواملی است همچون(اسکندانی، ۱۳۷۹: ۳۹-۳۸):
- عقاید اجتماعی
- هنجارها
- پاداش رفتارها
- آرمانهای فردی و ملی
- مکاتب دینی
- تعلیم و تربیت
از دیدگاه «پنروز»[۱۰۲] (۱۹۶۸) جنبه اصلی کارآفرینی همانا شناسایی و بهرهبرداری از فکرهای فرصتطلبانه برای گسترش شرکتهای کوچکتر است. «شالن برگر»[۱۰۳] (۱۹۶۸) کارآفرینان را مترادف با صفاتی مانند «جسور»[۱۰۴]، مخاطرهجو[۱۰۵]، مخاطرهپذیر[۱۰۶] و مجری[۱۰۷] میداند و واژههایی همچون سازگاری[۱۰۸]، محافظهکاری[۱۰۹] و روزمرگی[۱۱۰] را متضاد کارآفرینی میداند. «هاری»[۱۱۱] (۱۹۷۹) فعالیت کارآفرینی را به دو دسته تقسیم میکند: وظیفه اول، وظیفه اجرایی است؛ یعنی مدیریت امور و رفع نیازهای افراد. وظیفه دوم وی «رابط بودن»[۱۱۲] است؛ یعنی انتقال احساسات به دیگران. ای وظیفه همراه با وظیفه اصلی در فعالیت انسانی و اجتماعی، موجب بالا رفتن شهر و جایگاه کارآفرین میشود. کارآفرین باید سعی نماید تا حامل پیام دوستی، اعتماد، صداقت به مشتریان بوده و موجب تداوم روابط و همچنین موفقیت شود. از نظر «کارلند» و دیگران[۱۱۳] (۱۹۸۴) کارآفرین فردی است که شرکتی را به منظور سو و رشد، تأسیس و مدیریت مینماید و از آن برای پیشبرد اهداف شخصی استفاده میکند. ویژگی اصلی او رفتار نوآورانه است و از تجربیات مدیریت استراتژیک در فعالیت خود استفاده میکند. «کارلند» معتقد است که کارآفرین، فردی است که جهت دستیابی به سود و رشد، شغلی را به وجود آورده و مدیریت میکند. رفتار خلاقانه و بکارگیری شیوههای استراتژیک مدیریتی در کار، از خصایص کارآفرین است. «چل» و «هاورث»[۱۱۴] (۱۹۸۸) در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که کارآفرینان افرادی هستند که قابلیت مشاهده و ارزیابی فرصتهای تجاری، گردآوری منابع مورد نیاز و دستیابی به مزایای حاصل از آنها را داشته و میتوانند اقدامات صحیحی را برای رسیدن به موفقیت انجام دهند. به نظر «هوارد آلدریچ»[۱۱۵] و «کاترین زیمر»[۱۱۶] (۱۹۸۶) کارآفرینی یک فرایند است و نمیتوان آن را در یک مقطع خاص بررسی نمود؛ بنابراین ارتباطات و روابط بین اجزای اصلی این فرایند را باید بهتر شناخت. کارآفرینان باید بین منابع و ساختار فرصت، ارتباط ایجاد نمایند، آنها همچنین گاهی اوقات تحت تأثیر روابط با بنگاههای اجتماعی که آنها را برمیانگیزد، قرار میگیرند. «واندرورف» و «براش»[۱۱۷] (۱۹۸۹): هنگام بررسی ۲۵ تعریف از کارآفرینی خاطرنشان ساختند که کارآفرینی به عنوان یک فعالیت تجاری، مشتمل بر «اشتراک» رفتارهای زیر است(Brockhaus & Horwitz, 2000:82-83):
ایجاد[۱۱۸]: تأسیس یک واحد تجاری جدید
مدیریت عمومی[۱۱۹]: جهتگیری مدیریتی یک فعالیت تجاری یا تخصیص منابع به آن
نوآوری[۱۲۰]: بهرهبرداری تجاری از کالا، فرایند، بازار، مواد اولیه یا سازمان جدید
مخاطرهپذیری[۱۲۱]: قبول مخاطره ناشی از زیان یا شکست بالقوه یک واحد تجاری که به طور غیرمتعارفی زیاد باشد.
نیت عملکرد[۱۲۲]: نیت و قصد تحقق و دستیابی به سطوح بالای رشد و سود در یک واحد تجاری
۳-۱۰-۲ کارآفرینی از دیدگاه دانشمندان مدیریت
گر چه از اوایل دهه ۱۹۷۰ برخی محققین به تشریح کارآفرینی در درون سازمانها پرداختند اما تا اوایل دهه ۱۹۸۰ این موضوع به طور جدی مورد توجه محققین قرار نگرفت. اندیشمندان مدیریت ضمن انتخاب رویکرد فرآیندی، به تشریح مدیریت کارآفرینی و ایجاد جو و محیط کارآفرینانه در سازمانهای موجود پرداختند که در ادامه به بررسی نظریات برخی از مهمترین آنها پرداخته میشود. به نظر «ساویر»[۱۲۳] (۱۹۵۸) کارآفرینی را میتوان در دامنه وسیعی از وظایف مشاهده نمود؛ این وظایف میتواند شامل نوآوری محض تا کارهای معمولی باشد و کارآفرینی را نه تنها به طور مستقل و فردی بلکه در تمام سازمانهایی که در آنها تصمیم گیری متهورانه اتخاذ میگردد و بر ترکیب و تخصیص منابع در شرایط بیثبات تأثیر میگذارد، میتوان یافت. «هاربینسون» و «مایرز»[۱۲۴] (۱۹۵۹) کارآفرین را در داخل سازمان، به عنوان «اساس مدیریت» تشخیص داده اند و معتقد بودند که کارآفرین کسی است که نمیتوان او را از سازمانش جدا کرد، زیرا وی با آن درآمیخته است. وظیفه او این است که شرایطی را فراهم آورد که تحت آن. دیگر عناصر مدیریت بتوانند ضمن انجام وظایفی که در سازمان تعیین شده، به اهداف شخصی خود نیز دست یابند. «لیبنشتاین»[۱۲۵] (۱۹۶۸) کسی را کارآفرین میداند که با اجتناب از بیکفایتیهایی که دیگران (یا سازمان) دارند، به کامیابی دست مییابد. ویژگیعمده دیدگاه وی آن است که تأکید میورزد در دنیای واقعیات، کامیابی استثناء است و شکت قاعده میشود. از نظر وی کارآفرین، کسی است که یکی از فعالیتهای ذیل را انجام دهد(اورند، ۱۳۸۲: ۱۱۲-۱۱۰):
۱) بازارها را یکپارچه و مرتبط سازد.
۲) خلاءها و شکافهای بازار را پرنماید.
۳) با صرف وقت، خود را درگیر تغییرات ساختاری و سازمانی نماید.
۴) کلیه عوامل را برای تولید و بازاریابی یک محصول مهیا نماید.
«کالینز» و «مور» (۱۹۷۰) کارآفرین را شخصی میدانند که نمیتواند اختیار را قبول کند و درصدد فرار از زیر بار آن است. به علاوه، آنها بین کارآفرین نوآور و کارآفرین اداری، فرق قائل شدند. از نظر آنها، کارآفرین نوآور کسی است که کسب و کاری را آغاز میکند و کارآفرین اداری کسی است که از نردبان سلسله مراتب سازمان بالا میرود. «آلبروماترین»[۱۲۶] (۱۹۷۱) با مطالعه آثار دیگران، نتایج ذیل را در خصوص کارآفرین، جمعبندی نمود:
۱) فردی که صاحب یک مؤسسه است و یا دستورات مربوط به کار را صادر میکند، ضرورتاً کارآفرین نمیباشد.
۲) فردی که مخاطره سرمایه خود را برعهده میگیرد ضرورتاً یک کارآفرین نیست، بلکه فقط یک سرمایهگذار است. اما فردی که شهرت، حیثیت و آبرو یا بخشی از یک سازمان بزرگ را در نتیجه نوآوری خود که از طریق آن شناخته شده است، به خطر بیندازد، بعضی از پیش شرطهای کارآفرینی را دارا میباشد.
۳) یک فرد خلاق در معنای هنری یا ادبی ضرورتاً کارآفرین نمیباشد. کارآفرین از طرق فکرهای خلاق اقدام به نوآوری نمیکند، بلکه از طریق شناختن ارزش فکرها و بهرهگیری از آنها چیزهای نو را خلق میکند. «لایلز»[۱۲۷] (۱۹۷۴) مخاطره کارآفرینانه را برحسب مخاطره مالی، شخصی، فرصتهای شغلی از دست رفته و مخاطره مربوط به روابط خانوادگی و سلامت فکری تعریف میکند. «آلبرت شاپیرو» (۱۹۷۵)[۱۲۸] پیشنهاد نموده که تمرکز بر فرد کارآفرین باید بیش از تمرکز بر «حادثه کارآفرینی باشد». در این زمینه او بیان میدارد که «حادثه کارآفرینی» دربرگیرنده موارد زیر است:
- ابتکار و خلاقیت (به صورت فردی یا گروهی)
- سازماندهی یا سازماندهی مجدد ساز و کارهای اقتصادی - اجتماعی برای تغییر شرایط و قرار دادن منابع در فرآیندهای عملی
- مدیریت اجرائی: مدیریت اجرائی سازمان توسط کسانی که از ابتکار استقبال می نمایند.
- پذیرش مخاطره شکست
طرح های پژوهشی دانشگاه ها درباره شناسایی عوامل مؤثر بر توسعه فرهنگ کارآفرینی سازمانی در ...