۵-۲-۵. آزادی اندیشه
در برخی از آیات قرآن کریم، خداوند متعال امر به تفکر، تدبر و اندیشه کرده است و یا فرمانی داده که اجرای آن منوط به فکر و اندیشه میباشد. همچنین در آیات زیادی اندیشه و تعقل را ویژگی مؤمنان راستین و انسانهای حقیقت طلب میداند. امر به اندیشه وتفکر و برشمردن آن به عنوان ویژگی انسانهای عالی رتبه، نشان دهنده آزادی انسان دراندیشه است. چرا که بدون آزادی اندیشه، اندیشه معنا پیدا نمیکند. در محورهای ذیل این بحث را پی میگیریم
الف) تفکر درباره قرآن
«أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِـیهِ اخْتِلافاً کَثِـیراً»[۲۰۶]
«آیا در [معانى] قرآن نمىاندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسیارى مىیافتند.»
«لَوْ أَنْزَلْنا هـذَا القُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ وَتِلْک َ الأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»[۲۰۷]
«اگر این قرآن را بر کوهى فرومىفرستادیم یقینا آن کوه را از بیم خدا فروتن و از هم پاشیده مىدیدى و این مثلها را براى مردم مىزنیم باشد که آنان بیندیشند»!
ب) اندیشه در آفرینش انسان و جهان
«إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمـواتِ وَالأَرضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ لاَیاتٍ لاِءُولِی الأَلْبابِ * الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِـیاماً وَقُعُوداً وَعَلی جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمـواتِ وَالأَرضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هـذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ»[۲۰۸]
«مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین و در پى یکدیگر آمدن شب و روز براى خردمندان نشانههایى قانع کننده است همانان که خدا را در همه احوال ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مىکنند و در آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند که پروردگارا اینها را بیهوده نیافریدهاى منزهى تو پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار»
«أَوَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّمـواتِ وَالأَرضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیءٍ»[۲۰۹]
«آیا در ملکوت آسمانها و زمین و هر چیزى که خدا آفریده است ننگریستهاند»
«أَوَ لَمْیَتَـفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِـهِمْ ما خَلَقَ اللّهُ السَّمـواتِ وَالأَرْضَ وَما بَیْنَهُما إِلاّ بِالحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَـمّیً وَ إِنَّ کَثِـیراً مِنَ النّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ»[۲۱۰]
«آیا در خودشان به تفکر نپرداختهاند خداوند آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است جز به حق و تا هنگامى معین نیافریده است و با این همه بسیارى از مردم لقاى پروردگارشان را سخت منکرند»
«وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَرَحْمَهً إِنَّ فِی ذ لِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»؛[۲۱۱]
«و از نشانههاى او اینکه از نوع خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید و میانتان دوستى و رحمت نهاد آرى در این نعمت براى مردمى که مىاندیشند قطعا نشانههایى است»
«وَهُوَ الَّذِی مَدَّ الأَرضَ وَجَعَلَ فِـیها رَواسِیَ وَأَنْهاراً وَمِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِـیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّـیْلَ النَّهارَ إِنَّ فِی ذ لِکَ لاَیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»[۲۱۲]
«و اوست کسى که زمین را گسترانید و در آن کوهها و رودها نهاد و از هر گونه میوهاى در آن جفت جفت قرار داد روز را به شب مىپوشاند قطعا در این امور براى مردمى که تفکر مىکنند نشانههایى وجود دارد.»
«إِنَّما مَثَلُ الحَیاهِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الأَرضِ مِمّا یَأْکُلُ النّاسُ وَالأَنعامُ حَتّی إِذا أَخَذَتِ الأَرضُ زُخْرُفَها وَا زَّ یَّـنَتْ وَظَـنَّ أَهْلُها أَنَّـهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتئهَا أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِـیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالأَمسِ کَذ لِکَ نُفَصِّلُ الآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّـرُونَ»[۲۱۳]
«در حقیقت مثل زندگى دنیا بسان آبى است که آن را از آسمان فرو ریختیم پس گیاه زمین از آنچه مردم و دامها مىخورند با آن درآمیخت تا آنگاه که زمین پیرایه خود را برگرفت و آراسته گردید و اهل آن پنداشتند که آنان بر آن قدرت دارند شبى یا روزى فرمان [ویرانى] ما آمد و آن را چنان در ویده کردیم که گویى دیروز وجود نداشته است این گونه نشانهها[ى خود] را براى مردمى که اندیشه مىکنند به روشنى بیان مىکنیم»
«وَأَوْحَی رَبُّکَ إِلَی النَّـحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الجِبالِ بُیُوتاً وَمِنَ الشَّـجَرِ وَمِمّا یَعْرِشُونَ * ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلـْوانُهُ فِـیهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ إِنَّ فِی ذ لِکَ لاَیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَـکَّـرُونَ»[۲۱۴]
«و پروردگار تو به زنبور عسل وحى الهام غریزى کرد که از پارهاى کوهها و از برخى درختان و از آنچه داربست و چفتهسازى مىکنند خانههایى براى خود درست کن سپس از همه میوهها بخور و راههاى پروردگارت را فرمانبردارانه بپوى آنگاه از درون شکم آن شهدى که به رنگهاى گوناگون است بیرون مىآید در آن براى مردم درمانى است راستى در این زندگى زنبوران براى مردمى که تفکر مىکنند نشانه قدرت الهى است.»
ج) تفکر در نفع و ضرر
«یَسْأَلـُونَکَ عَنِ الخَمْرِ وَالمَیْسِرِ قُلْ فِـیهِما إِثْمٌ کَبِـیرٌ وَمَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِماوَیَسْأَلـُونَکَ ماذا یُنْفِقُونَ قُلِ العَفْوَ کَذ لِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الآیاتِ لَعَلَّـکُمْ تَتَفَکَّرُونَ»[۲۱۵]
«در باره شراب و قمار، از تو مىپرسند، بگو: «در آن دو، گناهى بزرک، و سودهایى براى مردم است، و [لى] گناهشان از سودشان بزرگتر است.» و از تو مىپرسند: «چه چیزى انفاق کنند؟» بگو: ما زاد [بر نیازمندى خود] را. این گونه، خداوند آیات [خود را] براى شما روشن مىگرداند، باشد که در [کار] دنیا و آخرت بیندیشید.»
۵-۳. حدود آزادى
بدیهى است که انسان در عین آزادى، براى آرامش روحی اندامهاى روانى خویش و تبدیل محیط طبیعى به صورت مطلوب خود و فراهم کردن آینده مطلوبش، محدودیتهاى فراوانى دارد و آزادى او، یک آزادى نسبى است، یعنى آزادى انسان در داخل یک دایره، محدود است، و در داخل همین محدودیت، مى تواند آیندهاى سعادتبخش یا سیاه و تاریک براى خود انتخاب کند.
آزادی هاى انسان خواسته یا ناخواسته، از چند جهت محدود مى شود؛ و او در عین اینکه نمى تواند رابطهاش را کاملاً با این موارد قطع کند، لکن برایش این امکان وجود دارد که تا حدود زیادى به حکم نیروى عقل و علم از یک طرف واهتمام، تغییراتى در بعضى از این عوامل ایجاد کند و آنها را با خواستههاى خویش منطبق سازد و خود، مالک سرنوشت خویش گردد. [۲۱۶]
از جمله عواملى که آزادى فرد را محدود مى کند و انسان مى تواند تا حدّى خود را از قید آن برهاند، عوامل اجتماعى مى باشد. حضرت در یکى از خطبههاى خود در مذمت مردم شهر بصره چنین مىفرماید: «و المقیم بین اظهُرکُم مرتهنّ بذنبه و الشّاخص عنکم متدارک برحمه من ربّه »[۲۱۷] « هرکه در میان شما اقامت کرده، در گرو گناه خود بوده و کسى که از میان شما بیرون ر فته، رحمت پروردگارش را درک کرده»
حضرت در این خطبه تأثیر عوامل اجتماعى بر روى افراد را بیان مى کند،و مى فرماید: هرکس در بین اهل بصره زندگى کند، در معرض گناه خواهد بود؛ در واقع منظور حضرت از بیان این نکته این است که در آن محیط اجتماعى عواملى وجود دارد که آزادى انسان را در قبال انجام اعمال نیک محدود مىکند. انسان در چنین محیطى که شرایط براى انجام اعمال خداپسندانه فراهم نیست، تا حدودى محدود است. و در واقع در جامعهاى که افرادش به راحتى مرتکب گناه مى شوند، صحیح زندگى کردن سخت است، ولى غیر ممکن نیست، چرا که در این جوامع، محدوده آزادى انسان تنگ تر مىشود ولى از بین نمى رود.
چنین موردى حتّى براى خود حضرت پیش آمدهاست. ایشان در زمان خلافت سه خلیفه هرچند آزادى عمل چندانى نداشتند، و در رأس حکومت نبودند ولى هیچگاه از انجام فعالیتهاى خود باز نمىایستادند و از گفتن حرف حق ابایى نداشتند و همیشه این موضوع را بیان مى کردند که خلافت حق مسلم ایشان است و آنها به زور آن را غصب کردهاند. حضرت از همان اندک آزادى بیانى که داشتند، نهایت استفاده را مى کردند تا حرف خود را به گوش همگان برسانند؛ امیرالمؤمنین على علیهالسلام با این عمل خود مى خواستند این را به ما بازگویند که حتى در سختترین شرایط نیز از سعى و کوشش دست برندارید و از نعمت آزادى که خداوند در اختیار شما قرار داده براى گفتن حرف حق و در راه حق استفاده کنید.
انسان همیشه از انجام عملى که به ضرر او باشد، پرهیز مى کند و حتى اساس کارهاى خود را بر این قرار مى دهد که آیا این عمل نفع و سودى براى او دارد یا خیر؟ پس عقل سلیم نمى پسندد که صرف داشتن آزادى در انجام عملى آن کار را انجام دهد هرچند که در پایان به ضرر او باشد.
در نهج البلاغه نمونههاى زیادى وجود دارد که حضرت به خاطر مصلحتهاى فرد، آزادى مردم و یا آزادى خود را محدود مى کند و سبب آن را در این بیان مى کنند که انجام این عمل عواقب سوئى براى فرد بدنبال خواهد داشت. از جمله این موارد، خطبهاى است که داستان عقیل را بیان مى کند که به قصد درخواست مقدار بیشترى از سهم بیتالمال نزد حضرت آمد و گمان مى کرد که حضرت نیز به سبب رابطه خویشاوندى سهم بیشترى را در اختیار او خواهد گذاشت. حضرت اینچنین مىفرماید:
«والله لقد رأیت عقیلاً و قد املق حتّى استَماحنى من برّکم صاعا و رأیت صبیانه و شعث الشّعور، غُبر الالوان من فقرهم، کانّما سوّدت وجوههم بالعظلم، و عاودنى مؤکّدا، و کدّر علیّ القول مردّدا، فأصغیت إلیه سمعى فظنّ أنّى أبیعه دینى و أتّبع قیاده مفارقا طریقتى، فأحمیت له حدیده؛ ثم ادنیتها من جسمه لیعتبربها، فضجّ ضجیج ذى دنفٍ من ألمها، و کاد ان یحترق من میسمها فقلت له، ثکلتک الثواکل یا عقیل أتئنّ من حدیده أحماها انسانها للعبه و تجرّنى الى نارٍ سجرها جبارها لغضبه. أتئنّ من الأذى و لا أئنّ من لظى» [۲۱۸] «سوگند بخدا (برادرم) عقیل را در بسیارى فقر و پریشانى دیدم که یک من گندم (از بیتالمال) شما را از من درخواست نمود، و کودکانش را پریشان مى دیدم با موهاى غبارآلوده و رنگهاى تیره، گویا رخسارشان با نیل سیاه شده بود، و عقیل براى درخواست خود تأکید کرده سخن را تکرار مى نمود، و من گفتارش را گوش مى دادم و گمان مىکرد دین خود را به او فروخته، از روش خویش دست برداشته دنبال او مى روم، پس آهن پارهاى براى او سرخ کرده نزدیک تنش بردم تا عبرت بگیرد، و از درد آن ناله و شیون کرد مانند ناله بیمار، و نزدیک بود از اثر آن بسوزد به او گفتم: اى عقیل مادران در سوگ تو بگریند، آیا از آهن پارهاى که آدمى آن را براى بازى خود سرخ کرده ناله مى کنى، و مرا به سوى آتشى که خداوند قهار آن را براى خشم افروخته، مى کشانی؟ آیا تو از رنج مى نالى و من از آتش دوزخ ننالم؟»
امام با علم خود به سرانجام این کار آگاه بودند و آن را به صلاح خود و برادرشان نمى دیدند، پس حضرت علیهالسلام با وجود توانایى و آزادى عمل، از انجام خواسته برادر خود سر باز زدند؛ چون عاقبت کار خود را مى دانستند از آزادى خود در استفاده از بیتالمال، سود نبردند و آن را محدود کردند.
حضرت نه تنها در مورد خودشان این حساسیت را نشان مى دادند بلکه نسبت به کارگزاران نیز احساس مسؤولیت مى کردند و هرگاه آنان از آزادیهاى خود بر خلاف مصلحت خود و جامعه استفاده مى کردند، فورا به آنها گوشزد مى کردند.
امام علیهالسلام در ادامه همان خطبه مى فرماید: «و من بنى و شیّده و زخرف و نجّد و ادّخر و اعتقد، و نظر بزعمه للولد، إشعاصهم جمیعا إلى موقف العرض و الحساب و موضع الثّواب و العقاب، إذا وقع الامر بفصل القضاء شهد على ذلک العقل اذا خرج من أثر الهوى، و سَلِّمَ من علائق الدّنیا»[۲۱۹] «و آنانکه (ساختمانها) بنا کرده و برافراشته و زینت داده و بی آراسته، و ذخیره گردانیده، و خانه و باغ و اثاثیه جمع نموده و به گمان خود براى فرزند در نظر گرفتهاند، که همه آنها را به محل بازپرسى و رسیدگى به حساب و جاى پاداش و کیفر بفرستد، زمانیکه فرمان قطعى صادر شود، عقلى که از گرفتارى خواهش رها باشد و از وابستگی هاى دنیا سالم ماند بر این قباله گواه است.»
امام در جاى دیگرى مى فرمایند:
«و أکفف علیهنّ من أبصارهنّ بحجابک إیّاهنّ فإنّ شدّه الحجاب أبقى عینهنّ »[۲۲۰] «زنان را در پرده حجاب نگاهشان دار، تا نامحرمان را ننگرند زیرا که سختگیرى در پوشش، عامل سلامت و استوارى آنان است.»
شاید اشخاص بسیارى قائل به این مسأله باشند که دستوراتى را که اسلام براى زنان در جامعه مطرح مى کند، باعث ایجاد محدودیت هایى براى آنهاست و به اصطلاح آزادى، آنها را سلب مى کند، لکن از نگاه عمیق اسلام این نه تنها محدودیت نیست، بلکه باعث حفظ سلامتى و اقتدار و عزت و بزرگى زنان مى گردد و به مصلحت جامعه نیز مى باشد.
تقوا از دیگر مواردى است که برخى آن را محدود کننده آزادى مى دانند. لازمه اینکه انسان از زندگى حیوانى خارج شده و وارد زندگى انسانى شود، این است که اصولى را معین کرده و از آن اصول تبعیت کند، و در یک چهارچوب معین قرار بگیرد و از حدود آن تجاوز نکند. و این همان تقوا است. عوامل مختلفى این چهارچوب را مى تواند بوجود آورد، گاهى اوقات خود فرد تعیین کننده این عوامل مى باشد و در بعضى موارد جامعه براى انسان مقرّرات و حدودى را تعیین مى کند و انسان ملزم به انجام این مقررات است. و در بعضى موارد دین این وظیفه را به عهده مى گیرد؛ پس تقوا فقط از مختصات دیندارى نیست، بلکه لازمه انسانیت هر فرد است، و این نگهدارى مى تواند در تمام زمینههاى اجتماعى، فرهنگى، سیاسى و غیره مطرح باشد.
تقوا محدودیتهایى را در بر مى گیرد. اکنون این سؤال مطرح است که آیا تقوا مى تواند محدود کننده آزادى بشر باشد یا خیر؟
پاسخ این است که تقوا محدودیت نیست، بلکه نوعى مصونیت است؛ به تعبیر دیگر، محدودیتى که عین مصونیت است.
انسان براى زندگى خود خانهاى مى سازد و آن را محکم و استوار مى کند به منظور اینکه از سختیهاى بسیارى در امان باشد و از سرما و گرما ایمن گردد. و یا اینکه خود لباس مى پوشد تا جلوى سرما و گرما را بگیرد. حال آیا کسى مى تواند بگوید که انسان با این کارها خود را محدود کرده و آزادى خود را از دست داده است؟ تقوا نیز براى انسان حکم خانه و جامه او را دارد. آیا اگر کسى ملبس به تقوا شد، باید گفت روح خود را محدود کرده است؟ و یا اینکه او روح خود را از جمیع بلایا مصون داشته است؟[۲۲۱]
حضرت على(ع) در یکى از خطبههاى خود در مورد تقوا چنین مى فرماید …»: «فاعتصموا بتقوى الله فإنّ لها حبلاً وثیقا عروته، و معقلاً منیعا ذروتهُ »[۲۲۲] «پس به تقوا و ترس از خدا دست اندازید؛ زیرا پرهیزکارى ریسمانى داردودستگیره محکم و پناهگاهى که بلندى آن استوار است…»
حضرت از تقوا به عنوان پناهگاهى محکم تعبیر مى کند؛ پناهگاه با اینکه محدودیت دارد ولى محدودیت او براى انسان عین مصونیت است. انسان در پناهگاه احساس آرامش روحى و جسمى مى کند که خود نوعى رسیدن به سعادت است، پس تقوا سلب سعادت نیست که محدودیت باشد .
حضرت تعبیرى بالاتر براى تقوا قائل هستند، ایشان نه تنها تقوا را مانع آزادى نمى دانند بلکه آن را عامل بزرگ آزادى مى دانند؛ امام على علیهالسلام در یکى از خطبههاى خود مى فرمایند: « فإنّ تقوى الله مفتاح سداد، ذخیره معاد، و عتق من کل ملکهٍ، و نجاه من کلّ هلکهٍ…» [۲۲۳] «همانا ترس از خدا کلید هر در بسته و ذخیره رستاخیز و عامل آزادى از هرگونه بردگى و نجات از هرگونه هلاکت است …»
۵-۴. بررسی شبهاتی پیرامون آیه «لا اکراه فی الدین»
۵-۴-۱. شبهه اول – انحصار مقبولیت شرعی دین اسلام، در تعارض با آزادی عقیده دینی است.
مطابق این شبهه، آیه « ان الدین عندالله الاسلام » دین مقبول نزد خداوند فقط دین اسلام است، در تعارض با آزادی واختیار عقیده دینی در « لا اکراه فی الدین »است و موجب سلب اختیار انسان میگردد.
۵-۴-۱-۱. جواب و رد شبهه: قبلا در فصل سوم مختصری به این تعارض اشاره شد ، اما در اینجا برای روشن تر شدن مطلب، با تفصیل بیشتری به بررسی آن می پردازیم:
اولاً: باید میان آزادی عقیده و آزادی اندیشه، تفاوت قائل شویم انسان گاه نسبت به پدیده یاحقیقتی ازحقایق جهان علم پیدامی کند و رابطه ذهن میان خارج و درون خود برقرارمی کند که این نوعی شناخت ودرک ازجهان خارج است. اما گاهی انسان افزون برشناخت، نوعی تعلق خاطر و وابستگی پیدا می کند وگرایش به موضوع خاص دردلش ریشه می دواند که تمام فکر و ذهن او را اشغال خواهد کرد که در این صورت عقیده تنهایک شناخت وعلم نیست بلکه برگزیدن و ایمان پیداکردن به فکر و راهی است که به آن تعلق خاطر پیداکرده است . بنابراین عقیده یک فعل و عمل اختیاری نیست که بشود افراد را از آن منع کرد و یا به کسی اعطا کرد و اجازه ی عقیده داشتن داد، بنابراین اعتقاد و ایمان از امور قلبی قلمداد می شوند که اکراه واجباردرآن هاراه ندارد.
مقالات و پایان نامه ها درباره :نقش و اختیار و اکراه در پذیرش دین الهی- ...