مالی تعیین کرد. قدرت نقدینگی، میزان وام، سرمایه در گردش سودآوری، استفاده بهینه از داراییها، جریانهای نقدی و حقوق صاحبان سهام میتواند به گونهای باشد که برخی از استراتژیها منتفی گردند و نتوان آن را به عنوان یک گزینه امکان پذیر مورد توجه قرار داد. بیشتر، عوامل مالی موجب میشوند که استراتژیهای کنونی و برنامههای اجرایی تغییر یابند (خلیلی عراقی وهمکاران، ۱۳۸۸).
دیدگاههای متفاوتی نسبت به استراتژی وجود دارد، برخی پژوهشگران، چون هافرو اسچاندل (۱۹۷۸)، استراتژی را وسیلهی رسیدن به اهداف در نظر گیرند، در حالیکه برخی دیگر، چون آندروز (۱۹۸۰)، آن را هدف در نظر میگیرند. برخی نیز استراتژی را مفهوم جامعتری مدنظر قرار میدهند که هم در برگیرندهی اهداف و هم ابزار رسیدن به آنهاست و بیان میکنند که در چشمانداز مدیریت عمومی، فرموله کردن و پیادهسازی استراتژی به هم مرتبط هستند و دلیلی برای جداسازی آنها وجود ندارد. به هر حال پارادایم مدیریت استراتژیک جدید، به طور آشکار اهداف (ساختار هدف و فرموله کردن هدف) را از استراتژی (فرموله کردن استراتژی، ارزیابی و پیادهسازی آن) مجزا میکند (همان منبع).
استراتژی، مفهومی است که از حوزه مدیریت نظامی سرچشمه گرفته است و اولین آثار مکتوب دراین زمینه به حدود ۲۵۰۰ سال پیش باز میگردد. ولی سابقه کاربرد این مفهوم در حوزه مدیریت و بازرگانی به دهه پنجاه میلادی و در حقیقت به زمانی باز میگردد که نظریهپردازان سیستمهای طبیعی، عامل محیط را در مطالعه سازمانها وارد ساختند اما واژه استراتژی برای اولین بار توسط “آلفرد چندلر” در کتاب “استراتژی وساختار» به کار رفت. پس از «چندلر» دانشمندان دیگر به توسعه این مفهوم پرداختند و برای انجام این مهم دو سبک مطالعات موردی و پژوهشهای تحلیلی را در این حوزه به کار گرفتند. در سال ۱۹۸۰، «میکاییل پورتر» مفاهیم اقتصاد را در این حوزه به کار گرفت و موضوع استراتژیهای عام را پس از چندین سال مجدداً مطرح ساخت. «هنری مینتزبرگ« مفهوم استراتژیهای عام را گسترش داد و آنها را در چارچوب سطوح سهگانه استراتژی ارائه کرد. علاوه بر این وی تعاریف گوناگون استراتژی را در پنج گونه دستهبندی کرد و برای نخستین بار مفهوم استراتژی نو پدید را در مقابل استراتژی برنامهریزی شده و شکلگیری استراتژی را در مقابل فرمولبندی استراتژی مطرح ساخت.
معنای استراتژی از آنجا که یونانیان آن را به منزلهی هدایت و یا فرماندهی جبهههای نبرد میدانستند شروع و به فرایند تصمیمگیری برنامهریزی شده در بخشهای سیاسی، اقتصادی، تحقیقاتی، نظامی و غیره ختم میشد. دولتها و ملتها از استراتژی برای مدیریت سیاست خارجی، نیروهای مسلح، تولید تسلیحات، در یک هماهنگی بسیار تنگاتنگ با سایر منابع و نیروهای سیاسی، اقتصادی؛ اکولوژی و روانی کشور استفاده میکنند. اصطلاح استراتژی در کل، متضمن ارتباط میان هدف و وسیله است که طبق برنامه یک فرد یا مجموعه آن را دنبال میکند. پیدایش استراتژی وابسته به عنوان هنر یا دانش سازماندهی و کاربرد بهکارگیری ابزارها و منابع مختلف به قصد دستیابی به اهداف سیاسی به پیدایش و تشکیل دولت بوده است.
مفهوم استراتژی از سال ۱۹۶۰ در مطالعههای کسب وکار به کاربرده شده و با وجودپذیرش گسترده آن، هنوز مفهومی مبهم و خاص در مدیریت است. تعریف مفهوم استراتژی از یک پژوهشگر به پژوهشگر دیگر متفاوت است، اما در جوهرهی بسیاری ازتعاریف، مفهوم استراتژی چنین بیان شده است: “الگویی در جریان تصمیمات و فعالیتهایست که خصیصهی اصلی آن، ارتباط سازمان با محیطش است و عاملی تعیینکننده در دستیابی به اهداف است"(پارک و جانگ[۱۷]، ۲۰۱۳).
ادبیات مربوط به استراتژی، گرایش استراتژیک را از سه رویکرد مورد توجه قرار میدهد (مانیان وهمکاران، ۱۳۸۸): رویکرد توصیفی، رویکرد طبقهبندی و رویکرد تطبیقی
رویکرد توصیفی در توصیف ماهیت کلگرایانه استراتژی سعی دارد که منحصر به فرد برای موقعیت، شرایط و سازمان باشد. تأکید این رویکرد بر روششناسیهای کیفی است که هدفشان انجام پژوهشهای خرد با بهره گرفتن از تحلیلهای مطالعه ی موردی است. درپژوهشهای سازمانی بیان شده است که این رویکرد کاربردش به آزمودن تئوری محدود شده است؛ زیرا دانایی کافی برای ایجاد مقیاسهای سنجش استاندارد ندارد (مورگان و استرنگ،۱۹۹۸). این دیدگاه به خاطر منحصر به فرد بودن استراتژی به سازمان، محیط و شرایط موقعیتش، به واحدهای تحلیل محدود میشود و تعمیم پذیر نیست (مورگان و استرنگ[۱۸]، ۲۰۰۳ ).
دومین رویکرد در مطالعه استراتژی رویکرد طبقهبندی است این رویکرد بیشتر به محدودیتهای ذاتی رویکرد توصیفی غلبه کرد. این رویکرد شرکتها را مطابق با ماهیت استراتژی مورد تأکیدشان طبقهبندی میکند. یکی از معروفترین طبقهبندیهای استراتژی توسط میلز و اسنو مطرح شده است، آنها استراتژی را به چهارطبقه اکتشافی، تدافعی، تحلیلگر و واکنشی تقسیمبندی کردند (ونکاترمن[۱۹] ،۱۹۸۹). این نوع روششناسی در ادبیات مدیریت بسیار تأکید شده است، ولی باید دانست که چنین رویکردهایی فقط به مقایسهی بین گروهی محدود میشوند و از هرگونه بررسی درون گروهی خودداری میکنند. چنین رویکردی ممکن است اختلافات جزئی مرتبط با جنبههای مختلف استراتژیهای رقابتی را در طبقاتش نادیده بگیرد.
سومین رویکرد ارزیابی استراتژی، رویکرد تطبیقی است. صاحبنظران این رویکرد، در یافتن و سنجش ویژگیهای کلیدی استراتژی (که از آنها به ابعاد یاد میشود ) سعی دارند. بنابراین مدلهای تطبیقی به ارزیابی گرایش استراتژیک، نه در میان طبقات مختلف بلکه با بهره گرفتن از ابعاد استراتژی رقابتی میپردازد (مورگان و استرنگ[۲۰]،۲۰۰۳) و به دنبال ارزیابی استراتژی با استفاده ازابعاد چندگانه، که برای همه سازمانها مشترک است، مبادرت میورزند. در این رویکرد، استراتژی تأکید نسبی شرکت بر هر کدام از ابعاد گرایش استراتژیک است. در نتیجه رویکرد تطبیقی بر محدودیتهای تجربی رویکرد طبقهبندی، که استراتژی کسب و کار را تنها در طبقهی خاص در نظر میگیرد، پیروز شده است.
رویکرد تطبیقی، در سال ۱۹۸۹ توسط ونکاترمن مطرح شد. او شش بعد برای گرایش استراتژیک، در ابزار سنجش استراتژی کسب وکار، ارائه داد، که عبارتند از (مانیان وهمکاران،۱۳۸۸):
تهاجمی: وجهی از گرایش استراتژیک شرکت را پوشش میدهد که در مقایسه با رقبایش، به سرعت منابع را برای بهبود موقعیت بازار به کار می برد. این گرایش استراتژیک، سرمایهگذاری قابل ملاحظهای را می طلبد و تأکیدش بر توسعهی سهم بازار است (مورگان و استرنگ ۲۰۰۳ ).
تحلیلی: بعد تحلیلی، ارائه دهندهی رویکرد کلی حل مسئله نسبت به تصمیم گیری های استراتژیک است که به درک کامل از مسایل محیطی و سازمانی منجر می شود. این بعد، دانش سازمان برای ایجاد توانمندی و تسهیل فرایندهای یادگیری سازمانی منعکس میکند (ونکاترمن و گرند[۲۱]،۱۹۸۶).
تدافعی: این بعد گرایش استراتژیک، منعکس کننده ی رفتارهایی با هدف محافظت از موقعیت بازار در برابر هر تلاشی برای توسعه ی آن است. برخلاف اقدامات بعد تهاجمی، تأکیدش روی کاهش هزینه و کسب کارایی است (مورگان و استرنگ،۱۹۹۸).
آینده نگری: تأکید این گرایش استراتژیک، بینش رو به جلو داشتن و بلندمدت است. آمادگی سازمانی برای موقعیتهای محیطی آینده، در قلب مفاهیم مدیریت استراتژیک قرار دارد. در مواجه با تغییرات محیطی، دید بلندمدت داشتن امری استراتژیک برای بقا در بازار رقابتی است (مورگان و استرنگ ۲۰۰۳ ، ونکاترمن۱۹۸۹).
پیش فعالی: تأکید این گرایش یک گام از رقبا جلوتر بودن است. پیش فعال بودن روی رفتارهای نوآورانه متمرکز است و این بعد از گرایش استراتژیک در تعقیب بازارها و محصولات جدید است. شرکتهایی با این رفتار رقابتی ویژگی های رهبری بازار دارند (مورگان و استرنگ،۱۹۹۸).
ریسک پذیری: مخاطره پذیری در موقعیتهای تخصیص منابع اهمیت دارد وبه عنوان یک پارامتر کلیدی در تعیین فرآیندهای تصمیمگیری در استراتژی رقابتی عمل میکند. ویژگی ریسک پذیری، بیشتر شهودی است تا تحلیلی و نیازمندسرمایهگذاری منابع انسانی و مالی قابل ملاحظه است (مورگان و استرنگ ۲۰۰۳ ، ونکاترمن۱۹۸۶).
۲-۱-۱) تعاریف استراتژی
«چندلر» که برای اولین بار واژه استراتژی را بکار برد، خود آن را به این صورت تعریف کرد: «استراتژی به معنای تعیین هدفهای بلندمدت یک سازمان و گزینش مجموعه اقدامات و تخصیص منابع لازم برای دستیابی به این هدفهاست». وی برای اولین بار نیز تفاوت بین استراتژی و تاکتیک را درقالب تعریف تصمیمهای استراتژیک (که با سلامت بلند مدت سازمان سروکار دارند) و تصمیمهایتاکتیکی (که بیشتر به فعالیتهای روزمره مربوط میشوند) مطرح کرد (پارک و جانگ، ۲۰۱۳)
هنری مینتزبرگ به عنوان یکی از متأخرین در این حوزه برای استراتژی چهار معنی را پیشنهاد میکند:
استراتژی به معنی طرح، تهدید، الگو و دیدگاه استراتژی را به اعتبار معنی کلمه میتوان «سوق دادن، گسیل داشتن، فرستادن، بردن و پاییدن» بیان کرد. گمان میرود که این کلمه عطف به دانش و هنر یک ژنرال قدیمی یونانی به نام « استراتگوس » به کار برده شده است. در بعضی از منابع لاتین هم استراتژی از مفهوم « استریتوم » و به معنای راه، مسیر و یا بستر رودخانه بیان شده استت. علی رغم اختلاف درخصوص ریشه کلمه با یک نگرش کلی میتوان گفت هر دو تعریف مفاهیم مشابهی را در بردارند که این نکته نشان دهنده صحت و اتفاق آراست.
استراتژی شرکت را میتوان شناسایی هدف اساسی، طرحها و اقدامات سازمان برای رسیدن به آن هدف تعریف کرد. روشن است که این تعریف فقط یکی از دهها تعریف این مفهوم است. اما آنچه اهمیت دارد ذکر این نکته است که با تغییر شرایط هدف هم تغییر خواهد کرد. به عنوان مثال مدیران شرکت اپل[۲۲] در سالهای اولیه فعالیت، هدف خود را فراهم کردن کار برای مالکان، کارکنان و دوستان شرکت تعریف کرده بودند اما بارشد شرکت این هدف اساسی تغییر کرد و هدفهای جدیدی مانند ارضای نیازهای مصرفکنندگان مورد توجه قرار گرفت. همچنین در سالهای اخیر تعدادی از استراتژیستهای شرکتها به این نتیجه رسیدند که آنها باید در جامعه دارای نقش بوده و فراتر از هدفهای مرتبط با سهامداران، کارکنان و اعضای وابسته به شرکت عمل نمایند (صالحی،۱۳۹۱).
استراتژی یعنی هنر برنامه ریزی و هدایت عملیاتی و برای اینکه از تاکتیک متمایز شود باید دارای ۳ ویژگی باشد: ۱- گستره عملیاتی بیشتری دارد. ۲- دوره زمانی بلندتری دارد.۳- جابجائی انبوه نیروها (پارک و جانگ، ۲۰۱۳).
گروه مشاوران بوستون: استراتژی امری مربوط به جایگاه سازمان در میدان رقابتی میباشد.
گروه مشاوران مکنزی: استراتژی عبارتست از درک ابعاد مختلف ساختار صنعت و مبانی رقابت در آن یا به عبارتی: جهتگیری کل سازمان و تعیین چنین جهتی مستلزم این است که مدیریت ارشد سازمان و تیم برنامهریزی تفکر خود را روی مقصد استراتژیک سازمان متمرکز کند تا چگونگی رسیدن به مفاهیم استراتژی شامل:
-هدفهای بلندمدت، عملیات عمده و چگونگی تخصیص منابع را تعیین و اعلام میکند.
- حوزههای فعالیت را که سازمان در آن فعال است یا قرار است فعال باشد را انتخاب میکند.
- سعی میکند در هر یک از واحدهای تجاری با توجه به نقاط قوت و ضعف، فرصتها و تهدیدها مزیتهای رقابتی پایدار ایجاد کند.
- وظایف شاخص و عمده مدیران را در سطح کل سازمان تبیین میکند.
- یک الگو یا مجموعه سازگار و یکپارچه از تصمیمات را ایجاد میکند.
- ارزشهای اقتصادی و غیر اقتصادی را که میخواهد برای ذینفعان بوجود آورد تعریف میکند.
- مقاصد و نیات و جهتگیریهای موسسه را بیان میکند (صالحی،۱۳۹۱).
از زمانی که “چندلر” واژه استراتژی و تعریف خود را از آن ارائه کرد تاکنون هر دانشمندی فراخور نگرش خود تعریفی از استراتژی ارائه کرده است: “چافی،۱۹۸۵” این تعریفها را در سه مدل دسته بندی میکند (رضایی و عازم، ۱۳۹۰):
مدل ۱) استراتژی خطی
مدل اول، استراتژی خطی است که بر برنامهریزی تأکید دارد. واژه خطی به این دلیل برگزیده شدهاست که این مدل بیان کننده اقدامهای متدولوژیک، هدایت شده و ترتیبی در برنامه ریزی است. تعریف «چندلر» از استراتژی در همین مدل قرار میگیرد. براساس این مدل، استراتژی از تصمیمها، اقدامها وبرنامههای مرتبط به همیدیگر تشکیل شده است که هدفهای حیاتی سازمانی را تنظیم و حصول آنها راتضمین میکنند. هم هدفها و هم وسایل دستیابی به آنها، هر دو از نتایج تصمیمهای استراتژیک هستند. برای دست یافتن به این هدفها، سازمانها روابط خود را با محیط ار طریق تغییر محصولات یا بازارهایشان یا انجام دیگر اقدامهای کار آفرینانه تغییر میدهند. اصطلاحات مرتبط با این مدل شامل برنامهریزیاستراتژیک، فرمولبندی استراتژی و اجرای آن استراتژی هستند.
در این مدل، مدیران سازمان برای چگونگی برخورد با رقبا در جهت دستیابی به هدفهای سازمانی، برنامهریزی میکنند.
مدل ۲) استراتژی انطباقی
تعریف “هوفر” از استراتژی که آن را «مرتبط با ایجاد بین فرصتها و مخاطراتی که در محیط خارجیوجود دارند و تواناییها و منابع سازمان برای استفاده از این فرصتها» میداند، مدل استراتژی انطباقی را بهخوبی بیان میدارد.
از سازمان انتظار میرود که همواره شرایط داخلی و خارجی را ارزیابی کند. ارزیابی باعث میشود کهسازمان خود یا محیط مرتبط با خود را تعدیل نماید که بدین ترتیب تعادل رضایتبخشی بین فرصتها ومخاطرات محیطی از یک طرف و قابلیتها و منابع سازمانی از طرف دیگر پدید آید.
این مدل با مدل خطی چند تفاوت دارد. اول اینکه در این مدل نظارت محیطی و ایجاد تغییرات بهصورت همزمان و مداوم صورت میپذیرد. دوم، مدل انطباقی آن چنان که در مدل خطی چنین است، بر تصمیم درباره هدفها تأکید نمیورزد. سوم، این مدل علاوه بر اینکه تغییرات اساسی در محصولات و بازارها را مانند مدل خطی ملحوظ میدارد، تغییر در الگو، بازاریابی، کیفیت و سایر جنبههای محصول رانیز در بر دارد. چهارم، این مدل به برنامه ریزی اهمیت کمتری میدهد. بنابراین استراتژی را کمتر متمرکزدر حوزه مدیریت رده بالای سازمان میداند و آن را بیشتر چند جنبهای و نسبت به مدل خطی کمتر بههم پیوسته فرض میکند. در نهایت، محیط در این مدل، بصورت یک سیستم پیشتیبانی کننده از حیاتسازمان، متشکل از روندها، وقایع، رقبا و افراد و سازمانهای ذینفع ملاحظه میشود.
مدل ۳) استراتژی تفسیری
مدل استراتژی تفسیری به موازات علایق اخیر در فرهنگ سازمانی و مدیریت سمبلیک و در خارج از حوزه ادبیات استراتژی توسعه و رشد یافته است. پارامترهای ظهور این مدل هنوز هم روشن نیستند. هر چند عقیدهای وجود دارد که این مدل را بیشتر مبتنی بر یک قرارداد اجتماعی میداند تا دیدی بیولوژیکی یا ارگانیستی از سازمان که به خوبی با مدل تطبیقی سازگاری دارد. دیدگاه قرارداد اجتماعی سازمان را به شکل مجموعهای از توافقات همکاری میداند که به همراه افراد با آزادی کامل وارد سازمان میشوند. حیات سازمان به توانایی آن در جلب افراد برای همکاری در تبادل منافع دو جانبه وابسته است.
۲-۱-۲) استراتژی و انواع آن
فرد آر. دیوید در کتاب مدیریت استراتژیک خویش، انواع استراتژی را در دو بخش اصلی و فرعی طبقه بندی کرده است که در این بخش به صورت خلاصه به این طبقه بندی اشاره میکنیم:
۲-۱-۲-۱) استراتژیهای اصلی:
استراتژی ثبات[۲۳]: استراتژی ثبات به مفهوم حفظ موقعیت موجود است و این در حالی است که اولاً شرکت یا وضعیت مناسبی داشته و تهدید خاصی در آینده متوجه آن نمی باشد. ثانیاً امکانات و منابع لازم جهت توسعه سازمان موجود نیستند یا زمان و شرایط محیطی اجازه آن را نمی دهد.
نگارش پایان نامه درباره :بررسی ارتباط بین استراتژی کسب و کار و کیفیت سود ...