ج- خالی بودن حروف و کلمات از حرکات و اعراب: شکل ظاهری کلمه در ساختار زبان عربی و نبودن حرکات در کلمات، وجوه و احتمالات فراوانی را حتی برای آشنایان به زبان عربی ایجاد میکرد.[۵۳۵]
د- نبودن حرف «الف» در وسط کلمات: در ابتدا، قرآن به خط کوفی نوشته میشد. خط کوفی از خط سریانی نشأت گرفته بود و در خط سریانی نوشتن (الف) وسط کلمه، مرسوم نبود و اسقاط میشد.[۵۳۶]
بند دوم: اختلاف لهجهها
اختلاف لهجهها به این صورتها در قرائت تأثیر میگذاشت[۵۳۷]:
الف- اختلاف در جایگزینی حروف؛
ب- اختلاف در حرکات؛
ج- اختلاف در ادغام؛
د- اختلاف در اشباع.
بند سوم: اجتهاد قراء
جدا از عوامل زبان شناختی، درباره نقطه آغازین و ریشه اصلی اختلاف قرائت قرآن چند موضع طولی متصور است:
- نزول متعدد و مختلف[۵۳۸]
- نزول واحد و ابلاغ متعدد[۵۳۹]
- نزول واحد و ابلاغ واحد با اذن تعدد قرائت[۵۴۰]
- نزول، ابلاغ و قرائت واحد، روایت متعدد[۵۴۱].
بینش اخیر متعلق به کسانی است که معتقدند تعدد قرائات، ریشه در «اجتهاد قاریان» دارد[۵۴۲]. اجتهاد قاریان دلایل گوناگونی داشت و موجب میشد قاری با قرائت صحیح اهل تحقیق و مشهور بین مردم، مخالفت کند.
از جمله دلایل مخالفت با قرائت مشهور می توان به موارد ذیل اشاره کرد[۵۴۳]:
الف- التزام به رأی شخصی؛
ب- افراط در به کارگیری ادبیات؛
ج- تمایلات نفسانی و انگیزههای درونی: شهرت طلبی و رقابتهای ناسالم، از تمایلات و انگیزههای مخالفت با قرائت مشهور بود. مثلاً محمدبن حسن شنبوذ (م ۳۲۸ ق) که همزمان با ابن مجاهد (م ۳۲۴ ق) بود با وی رقابت ناسالم داشت. درباره او گفتهاند نسبت به قرائتی که صحیح میپنداشت تعصب میورزید هر چند مخالف مصحف بود.
د- آمیختگی تفسیر با متن: شرح آیات گاهی جزء متن قرآن تلقی میشد. چون بنا بر برخی روایات نگارش تفسیر همراه با متن قرآن جایز بوده است.
هـ- دلایل سیاسی: مانند قرائت عمر، که آیه شریفه «و مَن عنده علم الکتاب»[۵۴۴] را «و مِن عنده علم الکتاب» میخواند[۵۴۵] تا ضمیر «عنده» به خدا برگردد. اما از نظر شیعه و بر طبق قرائت مشهور بین فریقین، منظور آن ائمه، به ویژه امام علی(ع) میباشد[۵۴۶].
و- دلایل کلامی: مانند قرائت معتزله که در آیه «کلم الله موسی تکلیما»[۵۴۷]، «الله» را منصوب میخواندند چون تکلم خدا را جائز نمیدانستند.
برخی عامل اصلی اختلاف قرائات را «اختلاف مصاحف الامصار» میداند. چنانچه گذشت مصحف عثمانی به منظور حل اختلاف قرائات، تهیه و به مراکز مهم بلاد اسلامی فرستاده شد. اما اختلافاتی بین خود این نسخه ها وجود داشت که بعداً مایه اختلافات گستردهتری شد. اگر تا قبل از ارسال مصحف عثمانی به شهرهای مهم اختلاف بر سر قرائت صحابه بود، پس از آن اختلاف بر سر خود مصحفها بود. اگر برای اتحاد این مصاحف دقت و اهتمام بیشتری به کار میرفت، چنین معضلی ایجاد نمیشد.[۵۴۸]
بخش چهارم: تواتر قرائات
گروهی از علماء قائل به تواتر قرائات سبع هستند؛ مانند زرقانی[۵۴۹]، حسینی عاملی[۵۵۰] و … . آنها دلایلی برای اثبات نظر خود دارند[۵۵۱] از جمله:
الف- ادعای اجماع در بین متقدمان و متأخران بر تواتر قرائات سبع؛
ب- اهتمام صحابه و تابعین نسبت به قرآن؛
ج- اگر قرائات سبع متواتر نباشد، قرآن متواتر نخواهد بود.
برخی این دلایل را رد کردهاند؛ زیرا:
الف- وجود مخالفان تواتر قرائات سبع، مانع تحقق اجماع در این امر است؛
ب- اهتمام نسبت به قرآن، تنها تواتر قرآن را ثابت میکند و مسأله قرائت نزد گروهی – از جمله برخی مدعیان تواتر – مبتنی بر اجتهاد یا سماع است؛ اگر قرائتی حتی از یک نفر ثابت شود، مقبول است[۵۵۲].
ج- هیچ ملازمهای بین تواتر قرآن و تواتر قرائات سبع نیست، زیرا اختلاف در کیفیت اداء کلمه، منافی اتفاق در اصل وجود آن کلمه نیست.[۵۵۳]
در مقابل، عدهای از محققان به عدم تواتر قرائات معتقدند؛ مانند: فخر رازی[۵۵۴]، زرکشی[۵۵۵]، ابن جزری[۵۵۶]، شیخ طوسی[۵۵۷]، جزایری[۵۵۸]، علامه بلاغی[۵۵۹]، آیتالله خویی[۵۶۰]، علامه طباطبایی[۵۶۱] و … این افراد با دلایلی، تواتر قرائات را رد کردهاند؛ از جمله:
الف- اگر منظور از تواتر قرائات، نقل از خود قراء سبعه باشد؛ اولاً خلاف واقعیت است؛ زیرا هر یک از این قرائات را دو نفر از راویان آنها – گاه با واسطه و گاهی بیواسطه – نقل کردهاند. ثانیاً چنین نقلی فاقد ارزش است؛ زیرا مبداء تواتر باید معصوم باشد تا منقول معتبر شود. نقل از پیامبر(ص) نیز در آنها ثابت نیست زیرا قرائت بیشتر قراء، حتی سند ندارد[۵۶۲]ولی نسبت به طبقه خود قراء و زمان قبل از آنان تا زمان صحابه و عصر رسول خدا(ص) هیچ نقل متواتری وجود ندارد و آنچه هست اخبار آحادی است که صحت هیچ کدام از آنها مورد اتفاق نیست و اتصال سند برخی از آنها مورد تردید است[۵۶۳].
ب- استدلال هر قاری به صحت قرائت خود و احتجاج پیروان آنها، دلیلی بر اجتهادی بودن قرائات است[۵۶۴].
ج- در مواردی که اختلاف قرائت دگرگونکننده معنا باشد، مستلزم آن است که یک آیه بر حسب قرائات مختلف دارای هیئتهای گوناگون با معنای متفاوت باشد[۵۶۵]. گرچه بعضی از علمای اهل سنت به این مطلب ملتزمند و آن را از مفاد حدیث سبعه احرف میدانند[۵۶۶] اما در روایات شیعی این مطلب نادرست و قرآن دارای قرائت و نزول واحد می باشد[۵۶۷]. به علاوه در مواردی که اختلاف قرائت معنای متضادی داشته باشد[۵۶۸]، التزام به آن غیر ممکن است.
بخش پنجم: گونه های اختلاف قرائات
اختلاف قرائات در حروف و کلمات به دو صورت میباشد:
اختلاف قرائت بدون تغییرات معنوی
اختلاف قرائات با تغییرات معنوی.
طبق قائده ی مربوط به موارد اختلاف قرائات، اگر اختلاف در معنا تأثیرگذار نباشد و یا یک قرائت، مشهور و سایر قرائات، شاذ باشد، مفسر برای تفسیر آیات به ذکر قرائات مختلف و تعیین قرائت صحیح، نیازی ندارد و تنها در تفسیر آیاتی که برای آنها بیش از یک قرائت مشهور و مؤثر وجود دارد ذکر قرائات و تعیین قرائت صحیح لازم است[۵۶۹]. حال به بررسی نمونههایی از گونه های اختلاف قرائات میپردازیم:
بند اول: اختلاف قرائت بدون تغییرات معنوی:
در بخش عمده اختلاف قرائات، هیچ گونه تغییر معنوی رخ نمیدهد؛ مانند اختلافی که در قرائت واژه «کفواً» در آیه «و لم یکن له کفواً احد»[۵۷۰] وجود دارد[۵۷۱]. طبری درباره این واژه دو قرائت گزارش کرده است: اکثر قراء بصره «کُفُواً» به ضم کاف و فاء و برخی از قراء کوفیه «کفئاً» به تسکین فاء و همزه قرائت کردهاند. رأی درست این است که : دو قرائت معروف و دو لغت مشهورند و قاری با هر کدام قرائت کند، صحیح است.[۵۷۲] فخر رازی میگوید: اصل در آن ضم بوده سپس مخفف شده است مثل طُنُب و طُنب و عُنُق و عُنق. سپس از ابوعبیده نقل میکند: کفو و کفء و کفاء به معنی مثل است[۵۷۳].
طبرسی نیز از این کلمه سه قرائت گزارش کرده است: اسماعیل از نافع و حمزه، خلف و رویس، «کفؤاً» با سکون «فاء» و «همزه» خوانده و حفص «کُفُواً» با ضمه «فاء» و فتحه «واو» بدون همزه خوانده و دیگران «کُفُؤاً» با «همزه» و ضمه «فاء» قرائت کردهاند[۵۷۴] و همه لغات، صحیح و فصیح و به معنی مثل و نظیر میباشد[۵۷۵].
در تفسیر ابن کثیر[۵۷۶]، تفسیر المیزان[۵۷۷] و تفسیر نمونه[۵۷۸] به اختلاف قرائت در «کفوًا» اشاره نشده است.
سید محمدکاظم یزدی، در مسأله ۵۸ احکام قرائت نماز درباره این کلمه چهار وجه را جایز دانسته است:
کُفُؤاً با ضمه فاء و همزه، کُفؤاً با سکون فاء و همزه، کُفُواً با ضمه فاء و واو، کُفوا با سکون فاء و واو.
همان طور که مشخص است دقت بسطهای فوق از مرتبه دو است.
با توجه به غیر خطی بودن معادلات حاکم و احتمال واگراییِ روش حل، از تکنیک شبه خطی سازی[۵۸]، به منظور افزایش همگرایی فرایند حل مساله استفاده شده است. به این ترتیب پس از خطی سازی معادلات، جملات مشتق با روش تفاضل محدود گسسته می شوند و برای رهایی از مشکلات ناشی از ناپایداری، معادلات تفاضل محدود به شکل ضمنی نوشته میشوند. در معادلات ضمنی بیش از یک مجهول در معادله تفاضل محدود ظاهر میشود، لذا مجموعهای از معادلات را باید به طور همزمان حل کرد که باعث افزایش زمان محاسبه در هر تکرار میشود. امّا همان طور که ذکر شد روش های ضمنی دارای فایده مهم پایداری معادلات تفاضل محدودند، زیرا بیشتر آنها بیقید و شرط پایدارند. نهایتا پس از گسسته سازی معادلات حاکم و انجام عملیات ریاضی و سادهسازیهای لازم، معادله گسسته شده به دستگاه معادلهای به شکل برای هر تکرار منجر میشود که در آن ماتریس ضرایب، بردارمقادیر مجهول و بردارمقادیر معلوم هستند. از حل این دستگاه میتوان مقادیر هرتابع را در هر تکرار بدست آورد.
پس به طور خلاصه میتوان بیان داشت که معادله f برای مقادیر مختلف و با انتخاب عدد به روش تفاضلات متناهی مرکزی حل شدند. دستگاه معادلات جبری بدست آمده در هر تکرار منجر به یک ماتریس سه قطری میگردد که با الگوریتم ماتریس سه قطری(TDMA) قابل حل میباشد. برای بدست آوردن جواب در هر تکرار، جواب تکرار قبلی به عنوان حدس اول تکرار جدید در نظر گرفته شده است. برای تکرار اوّل تمام مقادیر مجهول صفرفرض می شود و تکرا آغاز می شود. شرط همگرایی تکرارها و رسیدن به جواب این است که تغییرات ایجاد شده در هر نقطه از در دو تکرار متوالی از مقدار بسیار کوچک (که توسط کاربر قابل تغییر است) کمتر باشد.
۴- ۳-۱-حل معادله f باروش تفاضل محدود
برای حل معادله f ابتدا با تغییر متغیر مرتبه معادله را کاهش می دهیم تا به معادله دیفرانسیل معمولی مرتبه دومی نسبت به F برسیم سپس با بهره گرفتن از تکنیک شبه خطی به همراه الگوریتم TDMA معادله را حل می کنیم.
با تغییر متغیر ، معادله f به صورت زیر تبدیل می شود:
(۴-۴۹) |
در روش شبه خطی، برای متغیر های به صورت زیر عمل می کنیم:
(۴-۵۰) |
در رابطه بالا ، ، ، و به صورت زیر بدست می آیند:
(۴-۵۱) | |
(۴-۵۲) | |
(۴-۵۳) | |
(۴-۵۴) |
با توجه به رابطه (۴-۵۰)، و با توجه به تعیین ضرایب ، ، و ضریب به صورت زیر تعیین می شود:
(۴-۵۵) |
با توجه به اینکه می باشد، پس از ساده سازی های بیشتر ضریب به صورت زیر بدست می آید:
- تحقیق توصیفی (غیرآزمایشی)
- تحقیق آزمایشی
طرح تحقیق، تعیین اسلوب و رویههای کسبِ اطلاعات لازم برای طرح یا حل مسائل است. طرح تحقیق، الگوی جامع یا چهارچوب تحقیق است که تصریح می کند کدام داده ها، از کدام منابع و با چه روشهایی گردآوری شوند (هوشمندیار، 1388، ص 91).
طرحهای تحقیق کمّی بهصورت گامهایی متوالی و منظم- همانطور که در شکل 3-2 به نمایش درآمده است- به کار گرفته میشوند (مکناب، 2008، ترجمه: واعظی و همکاران، 1390، ص 157).
تعیین اهداف پژوهش
تعیین طرح تحقیق
تحقیق علٌی
تحقیق اکتشافی
تحقیق توصیفی
تعیین ابزار گردآوری داده ها
تجزیهوتحلیل و تفسیر داده های گردآوری شده
گزارش یافتههای تحقیق
شکل 3-2. استراتژی های کمّی در فرایند پژوهش
ماهیت مطالعات پژوهشی ممکن است اکتشافی یا توصیفی باشد یا درعینحال برای آزمون فرضیه ها به اجرا درآید (سکاران، ترجمه: صائبی و همکاران، 1390، ص 120). پژوهشگران بر اساس اهداف پژوهشهایشان یکی از طرحهای تحقیق کمّی که عبارتاند از: طرحهای اکتشافی، توصیفی و علّی را برای پژوهش خود برمیگزینند (مکناب، ترجمه: واعظی و همکاران، 1390، ص 158) که در ادامه به طور مختصر بیان خواهد شد.
-
-
-
-
- طرحهای اکتشافی[91]
-
-
-
مطالعات اکتشافی طرحهای نمونه گیری کوچکی هستند[92] که اساساً بهمنظور شناخت بیشتر و نگرش عمیقتر نسبت به متغیرها و مسائل مرتبط با مسئله پژوهش مورد استفاده و بهره گیری قرار میگیرند. برخی اوقات به این نوع طرحهای مطالعاتی، مطالعات مقدماتی[93] نیز اطلاق میگردد. مطالعات اکتشافی بهمنظور شناخت بیشتر مسئله یا مسائل تحقیق که باید اطلاعات مربوط به آنها در مراحل بعدی پژوهش گردآوری گردد صورت میگیرند. این نوع مطالعات همچنین به پژوهشگر در زمینه شناخت آن دسته از متغیرهایی که چندان آشکار نیستند کمک می کند (مکناب، ترجمه: واعظی و همکاران، 1390، ص 159).
زمانی به مطالعه اکتشافی روی میآوریم که درباره وضع موجود آگاهی چندانی نداریم یا آنکه درباره چگونگی حل مسائلی که درگذشته پدید آمدهاند و با وضعیت موجود، شباهت دارند اطلاعاتی در دست نداریم. در اینگونه موارد باید بررسی مقدماتی گستردهای برای آشنایی با پدیده های مرتبط با وضعیت موردنظر صورت دهیم تا بتوانیم مدلی را پدید آوریم و برای تکمیل مطالعه طرح مستحکمی برپا کنیم (سکاران، ترجمه: صائبی و همکاران، 1390، ص 120). مطالعات اکتشافی سه هدف را دنبال می کنند: کشف متغیرهای معتبر در موقعیت میدانی، کشف روابط بین متغیرها و ایجاد زمینه برای کار بعدی (آزمودن فرضیه ها به نحو نظامیافتهتر و جدیتر) (خاکی، 1378، ص 217).
3-3-2) طرحهای توصیفی[94]
تحقیق توصیفی شامل مجموعه روشهایی است که هدف آنها توصیف کردن شرایط یا پدیده های موردبررسی است. اجرای تحقیق توصیفی می تواند صرفاً برای شناخت بیشتر شرایط موجود یا یاریدادن به فرایند تصمیم گیری باشد. بیشتر تحقیقات علوم رفتاری را میتوان در زمرۀ تحقیق توصیفی به شمار آورد (سرمد و همکاران، 1391، صص 82-81).
تحقیق توصیفی را میتوان به دستههای زیر تقسیم کرد (سرمد و همکاران، 1391، ص 82):
- تحقیق پیمایشی[95]
- تحقیق همبستگی[96]
- اقدام پژوهی[97]
- بررسی موردی[98]
- تحقیق پس-رویدادی[99] (علّی-مقایسه ای)
هدف مطالعه توصیفی، تشریح یا توصیف جنبه های خاص پدیده های موردبررسی در سطح فرد، سازمان یا صنعت است؛ بنابراین برای بررسی توزیع ویژگیهای یک جامعۀ آماری، روش تحقیق پیمایشی که استراتژی مناسب مطالعات توصیفی است، به کار میرود (داناییفرد و همکاران، 1392، ص 152؛ سرمد و همکاران، 1391، ص 82). این نوع تحقیق [روش تحقیق پیمایشی] می تواند برای پاسخ به سؤالهای پژوهشی از نوع زیر مورد استفاده قرار گیرد:
الف) ماهیت شرایط موجود چگونه است؟
ب) چه رابطهای میان رویدادها وجود دارد؟
ج) وضعیت موجود چگونه است؟
هیچ کدام از منابع موجود به این که لشکر ایران دارای نیروی دریایی بوده باشد و جنگی در دریا انجام داده باشد اشارهای ندارند. به نظر می رسد سبئوس ماجرای محاصرهی قسطنطنیه در سال ۶۲۶م را با این حادثه مخلوط کرده است.
۳-۲-۴ سقوط اسکندریه و تمامی مصر و قسمت هایی از شمال افریقا
مسئلهی مورد بحث دیگر در منابع موجود، سقوط اسکندریه و مصر است. بر طبق گزارش تئوفانس، پس از سقوط اورشلیم، ایرانیان تمام مصر، اسکندریه، و لیبی را تا اتیوپی اشغال کردند، و پس از گرفتن اسرای بسیار و غنائم و پول فراوان به خانه برگشتند.[۷۰۳]
در مورد خالکدون، تئوفانس گزارش میکند که در این سال موفق به تصرف آن نشدند. نیرویی را برای محاصرهی آن گذاشتند و عقب نشینی کردند. در سال بعد ایرانیان به خالکدون حمله کردند و با جنگ آن را گرفتند.[۷۰۴] از این قسمت از گزارش تئوفانس میتوان استنباط کرد که عقبنشینی از خالکدون میتواند با ماجرای ملاقات شاهین و هراکلیوس برای صلح مطابقت داشته باشد، و سال بعد که ایرانیان خالکدون را فتح کردند با پاسخ رد خسروپرویز به صلح همخوان است. تئوفانس گزارش میکند که در این سال هراکلیوس بار دیگر سفرایی را برای تقاضای صلح از خسروپرویز به ایران فرستاد، اما خسروپرویز دوباره آنها را با این کلمات مرخص کرد: «من تا زمانی که آن شخص بر صلیب آویخته شده را که خدا مینامید انکار نکنید، و خورشید را نپرستید، شما را نخواهم بخشید».[۷۰۵]
آگاپیوس روایت می کند که در سال هشتم حکومت هراکلیوس ایرانیان اسکندریه و سرزمینهای مجاور آن را گرفتند، و تا نوبیا[۷۰۶] پیش رفتند، سپس به خالکدون حمله نمودند و آن را تصرف کردند.[۷۰۷]
رویدادنامهی ۱۲۳۴م گزارش میکند که سال پس از فتح اورشلیم شهربراز به مصر حمله کرد، و با کشتار زیاد آن را به همراه اسکندریه تحت تسلط ایرانیان درآورد.[۷۰۸] میخاییل سوری هم فتح همزمان خالکدون به دست شاهین و مصر به دست شهربراز را گزارش می کند.[۷۰۹]
رویدادنامهی ۶۴۰م فتح اسکندریه به دست ایرانیان را برابر با سال ۶۱۹ میلادی میداند. [۷۱۰] آگاپیوس که منبعی نسبتا موثق است و احتمالاً نسبت به سایر منابع اطلاعات بیشتری در این باره داشته است، تسخیر مصر را مربوط به هشتمین سال حکومت هراکلیوس میداند.
نیکفروس دربارهی تصمیم هراکلیوس برای فرار به آفریقا گزارشی دارد، که در منابع دیگر راه نیافته است و به عقیدهی نگارنده این احتمال زیاد است که منابع بیزانسی دیگر آن را به عمد حذف نموده باشند، تا پیروزیهای بعدی هراکلیوس را کم رنگ نکند و قسطنطنیه را شهری تسخیرناپذیر جلوه دهند، مبادا دیگر دشمنان به فکر حمله به آن بیفتند.
بر طبق گزارش نیکفروس، هراکلیوس بسیار آشفته و ناراحت گردیده بود، زیرا علاوه بر آنکه خسروپرویز تقاضای صلح او را رد کرده بود مصر دیگر غله را فراهم نمیکرد، و در شهر قحطی به وجود آمده بود. طاعونی نیز میان ساکنان شهر رایج شد، و تعداد زیادی مردند .امپراتور تصمیم گرفت به سمت لیبی برود. او یک محمولهی از پیش تجهیز شده از مقدار فراوانی پول، طلا و نقره و سنگهای قیمتی را به آنجا فرستاد که در راه مورد حملهی توفانی سهمگین قرار گرفت، و قسمتی از آن در آبهای دریا غرق شد. برخی از مردم با آگاهی از این موضوع خواستند، تا تمام تلاششان را برای جلوگیری از آن انجام دهند. کشیشان بزرگ نیز هراکلیوس را به کلیسا دعوت کردند، و او را ملزم به سوگندی کردند که تحت هیچ شرایطی شهر سلطنتی را رها نخواهد کرد. او تسلیم آنها شد و برخلاف میلش با دیدگاه های ایشان موافقت نمود؛ در حالیکه بر بدبختیهایی که دچار گشته بودند تاسف میخورد.[۷۱۱] استروگورسکی معتقد است که تصمیم هراکلیوس مبنی بر فرار، علاوه بر بازتاب وضعیت دشوار امپراتوری در شرق، نشانگر جذابیتی است که مناطق سابق امپراتوری رم غربی برای هراکلیوس داشت.[۷۱۲]
ثعالبی در کتاب خود روایتی در مورد گنج بادآورد دارد، دارد. بر طبق گزارش او هنگامی که شهربراز اسکندریه را محاصره کرد، و لشکرهای بسیار به جانب قسطنطنیه اعزام داشت امپراتور از ترس تسخیر شهر، خود را مهیا کرد و به کشتی نشست، و خزاین و اشیاء ذیقیمت خود را در کشتیهای دیگر نهاد. همین که کشتی به میان دریا رسید طوفان همه را به جانب اسکندریه برد و کلا در اختیار شهربراز در آمد. نامبرده همه را تصرف کرد و به خدمت پرویز فرستاد. نام آن را گنج بادآورد گذاشتند.[۷۱۳] این موضوع در گزارش رویدادنامهی خوزستان هم وجود دارد. رویدادنامهی خوزستان گزارش می کند که در اسکندریه، ثروت کلیسا و اشراف را بر کشتیهای بسیاری گذاشتند تا از آنجا دور شود اما باد مسیر آن را عوض کرد و بسیاری از کشتیها به دست ایرانیان افتاد. آنها گنج را به همراه کلیدهای شهر نزد خسروپرویز فرستادند. اما هنگامی که پیکی کلیدها را میآورد به یزدین رسید. او در شب کلیدهایی طلایی را به جای کلیدهای اصلی گذاشت، و نزد خسروپرویز فرستاد تا به او توجه کند[۷۱۴]
رویدادنامهی خوزستان دربارهی سقوط اسکندریه نیز گزارش میکند که ایرانیان اسکندریه را محاصره کردند، برای مدتی بر ضد آن جنگیدند اما نتوانستند آن را تصرف نمایند، تا اینکه یکی از اهالی به نام پیتر که از قطر به اسکندریه آمده بود آنها را راهنمایی کرد تا از طریق دریا وارد شوند. تعدادی از ایرانیان در کسوت ماهیگیران با کشتیهای کوچک ماهیگیری به همراه ماهیگیران هنگام سحر وارد شهر شدند آنها محافظان دروازه را کشتند و آن را بر روی دیگران گشودند و نام خسروپرویز را بر روی دیوار جار زدند.[۷۱۵]
یعقوب ادسایی نیز فتح مصر و لیبی را چهار سال پس از فتح فلسطین گزارش میکند.[۷۱۶]
فصل چهارم
ادامه جنگهای خسروپرویز با بیزانس تا زمان قتل خسروپرویز
۴-۱ دام آوارها برای هراکلیوس و فتح آنکارا به دست ایرانیان
بر طبق گزارش تئوفانس، هراکلیوس سعی نمود تا ابتدا با آوارها که به تراکیه حمله کرده بودند صلح کند. خاقان آوار با قرارداد صلح موافقت کرد، اما در واقع برای هراکلیوس دامی پهن کرد. هنگامی که او با هدایا برای دیدار با خاقان خارج شد ناگهان آوارها به آنها حمله کردند، و امپراتور که سر در گرم شده بود پا به فرار گذشت، و به شهر برگشت. اما آوارها بار و بنه و خدم و حشم امپراتوری و تعداد بسیاری را دستگیر کردند، و پس از نابودی روستاهای بسیار به خانه برگشتند.[۷۱۷]
همانگونه که هالدن نیز اشاره می کند خطر اتحاد آوارها و ایرانیان از سال ۶۱۵م آغاز شده بود، و حتی چیزی نمانده بود که در سال ۶۱۹م هراکلیوس اسیر شود.[۷۱۸]
نیکفروس در اینباره گزارش می کند، که رئیس ملت آوار پیامی به هراکلیوس فرستاد تا با هم معاهدهای امضا کنند. هراکلیوس به شدت از این موضوع خوشحال شد و او را با هدایایی پاداش داد. هراکلیوس تصمیم گرفت که با خاقان در شهر هراکلیا ملاقات کند. وی پیشاپیش مقداری تجهیزات برای نمایش و برگزاری مسابقات ارابه رانی در مهمانی را آماده کرد، اما خاقان با رسیدن به هراکلیا جمعی از شجاعترین سرداران جنگی را به ارتفاعات پوشیده از درخت مشرف بر دیوارهای طویل فرستاد تا با قرار گرفتن در پشت امپراتور بتوانند او را محاصره کنند، و وی و همراهانش را به راحتی شکار کنند. اما هراکلیوس با آگاهی از موضوع ردای ارغوانی خود را در آورد و لباسهایی مندرس و ژنده پوشید تا مانند یک مرد معمولی به نظر برسد و با پنهان کردن تاج سلطنتی زیر دستش به سرعت به قسطنطنیه گریخت.[۷۱۹]
مسئلهی نقشهی خاقان برای هراکلیوس در رویدادنامهی پاک نیز گزارش شده است که با گزارش نیکفروس همخوانی بسیاری دارد. رویددنامهی پاک تاریخ این اتفاق را مربوط به سال ۶۲۳م [۷۲۰]میداند که با توجه به صلح مجدد هراکلیوس با آوارها بر طبق تئوفانس به نظر صحیح می آید، زیرا همانگونه که ویتبی اذعان دارد [۷۲۱]هراکلیوس مجبور بود اول با آوارها به مصالحه برسد، تا اینکه بتواند با خسروپرویز بجنگد. رویدادنامهی پاک گزارش میکند که او در ۵ ژوئن سال ۶۲۳م در روز یکشنبه برای ملاقات صلح با خاقان آوار به منطقهی تراکیه رفت، و قرار بود مسابقات ارابه رانی در شهر هراکلیا برگزار شود، اما ناگهان خاقان آوار با شلاقش علامت داد و افراد او به سمت دیوار حمله کردند، و تمام کسانی که دیدند را غارت کردند؛ از جمله قربانگاه کلیسای آرچانگل [۷۲۲]را شکستند و بدون هیچ مخالفتی همه را به همراه اشیاء غارت شده با خود به آن طرف دانوب بردند. [۷۲۳] نیکفروس تعداد اسیران را ۰۰۰/۲۷۰ نفر گزارش می کند.[۷۲۴]
نیکفروس ازدواج نامشروع هراکلیوس را در ادامه گزارش میکند:
«حال هراکلیوس اگر چه مسائل دولتی به چنین وضعیت تأسف انگیز و ناهنجاری رسیده بود حتی توجه نکرد که امور شخصیش را درست انجام دهد. در عوض یک عمل غیرقانونی انجام داد که بر طبق سنت رومی ممنوع است. او با خواهرزادهاش مارنتینا ازدواج کرد. وی دختر خواهرش ماریا بود. پدر او مارتینوس بود کسی که قبل از یوتروپیوس همسر ماریا بود. (هراکلیوس) دو پسر از او به دست آورد. اولی را فلاویوس و دومی را تئودوسیوس نامید؛ گرچه عدالت ]پروردگار[ نامشروع بودن این کار را با معلول کردن گردن اولی که نمی توانست آن را به هیچ سمتی بچرخاند، و محروم نمودن دومی از حس شنوایی اعلام کرد».[۷۲۵]
در ادامه نیکفروس مخالفت دو حزب بیزانسی سبزها و آبی ها و کشیش قسطنطنیه را با این ازدواج توضیح می دهد.[۷۲۶] رویدادنامه ی پاک نیز از مارتینا به عنوان همسر هراکلیوس نام می برد.[۷۲۷]
بر طبق گزارش تئوفانس، هراکلیوس پیش از حمله به ایران مجدداً سفرایی را نزد خاقان آوارها فرستاد و تقاضای صلح نمود زیرا میل داشت که در هنگام حمله به ایران با آوارها در صلح باشد خاقان از
رفتار قبلیش اظهار پشیمانی کرد، و پس از توافق بر مقدار باج سفرا با صلح برگشتند.[۷۲۸]
تئوفانس گزارش می کند که ایرانیان آنکارا در گالاتیا را با جنگ گرفتند. [۷۲۹] میخاییل سوری نیز فتح آنکارا و رودس را به دست شهربراز گزارش می کند.[۷۳۰] همچنین رویدادنامه ی ۱۲۳۴م گزارش می کند که شهربراز آنکارا در گالاتیا و بسیاری از جزیرههای دریا را فتح کرد.[۷۳۱] آگاپیوس نیز تصرف رودس را گزارش می کند.[۷۳۲]
بر طبق یافتههای باستانشناسی مربوط به اوایل و اواسط قرن هفتم شهر آنکارا کوچکتر و به شدت سنگربندی شده بود، مانند بسیاری از شهرهای دیگر این دوران، و احتمالاً این موضوع با شروع حملات ایرانیان در سال ۶۲۰م آغاز شده بود.[۷۳۳]
۴-۲ لشکرکشی هراکلیوس از طریق ارمنستان و قفقاز
موضوع مورد بحث بعدی در منابع، مسئله لشکرکشی دوم هراکلیوس به ایران بین سالهای ۶۲۲ تا ۶۲۸م است. رویدادنامهی پاک گزارش می کند که در بیست و پنجم ماه مارچ سال ۶۲۴م امپراتور هراکلیوس به سمت مناطق غربی حرکت کرد، اما اشارهای به حملات سال ۶۲۲م که در روایت تئوفانش گزارش شده است ندارد. بر طبق روایت او، هراکلیوس در نزدیکی شهر نیکومدیا جشن استر را برگزار کرد. پس از جشن، امپراتور هراکلیوس به همراه همسرش مارتینا به سمت مناطق شرقی به راه افتادند، اما کودکان او به قسطنطنیه بازگشتند. سبئوس گزارش می کند که پیش از آن خسروپرویز در سی و چهارمین سال سلطنتش نامهای به هراکلیوس نوشت، که هراکلیوس آن را در حضور بزرگان رومی و افراد سپاهش خواند تا برای جنگ آماده شوند:
«خسرو، محترم در میان خدایان، ارباب و شاه تمام زمین، و فرزند اهورامزدای [۷۳۴]بزرگ به هراکلیوس خدمتکار ناچیز و احمق ما. تو نخواستهای خود را به ما تسلیم کنی و خودت را ارباب و شاه می خوانی. گنج من که نزد تو است را خرج می کنی، خدمتکارانم را فریب میدهی، و با جمع کردن ارتشی از راهزنان استراحت را از من گرفتهای. آیا من یونانیان را نابود نکردم؟ اما تو ادعای اعتماد به خدایت را داری. چرا او قیصریه، اورشلیم و اسکندریهی بزرگ را از دست من نجات نداد؟ آیا نمیفهمی که من دریا و خشکی را تحت کنترل خود در آوردهام؟ با این حال، من تمام جرمهای تو را خواهم بخشید. برخیز، با زن و فرزندانت اینجا بیا. من به تو املاک، تاکستانها و درختان زیتون میدهم، تا در آنها بتوانی زندگی کنی و ما به عنوان دوست به تو نگاه خواهیم کرد. مگذار که امید واهی تو را فریب دهد، زیرا آن مسیح که نتوانست خود را از یهودیان نجات دهد، و آنها او را با آویختن بر یک صلیب کشتند چگونه می تواند تو را از دستان من نجات دهد؟ زیرا اگر تو به اعماق دریا فرو روی من دستانم را باز میکنم و تو را میگیریم، و آنگاه تو مرا به شکلی خواهی دید که مشتاق آن نیستی».[۷۳۵]
برطبق گزارش سبئوس، هراکلیوس در حضور تمام بزرگان نامه را خواند و آنها در اندوه بزرگی فرو رفتند. هراکلیوس و تمام سناتورها تصمیم گرفتند تا کنستانتین پسر هراکلیوس را بر تخت بنشانند. او کودکی خردسال بود. هراکلیوس مشغول تدارکات شد تا به همراه همسرش به شرق برود. او استر را در قسطنطنیه جشن گرفت و صبح روز بعد با کشتی به خالکدون رفت. از آنجا به قیصریه رفت و در حضور نیروهایش نامه را خواند و آنها را تحریک به جنگ کرد.[۷۳۶] موسی داسخورانتسی اما مسیری دیگر را ارائه میدهد. بر طبق گزارش او پس از آنکه هراکلیوس تمام نیروهای خود را متحد کرد از طریق دریای سیاه لشکرهای خود را به ارمنستان رساند، زیرا نمیخواست از نزدیکی نیروهای ایرانی بگذرد، و با آنها درگیر شود.[۷۳۷]
به عقیدهی نگارنده روایت موسی داسخورانتسی بیشتر به حقیقت نزدیک است، زیرا در آن زمان نیروهای ایرانی تا خالکدون و قیصریه پیشروی کرده بودند، و عبور هراکلیوس از آن مناطق به ارمنستان بدون درگیری نظامی امکان پذیر نبود.
نیکفروس نیز تأیید می کند که هراکلیوس از طریق دریای سیاه عازم لازیکا شد تا از آنجا به ایران حمله کند.[۷۳۸]
تئوفانس گزارش میکند که در ۴ آوریل، امپراتور هراکلیوس پس از جشن استر مستقیماً بر علیه ایران حرکت کرد او که با کمبود بودجه مواجه بود پولهایی از تأسیسات مذهبی قرض کرد و ظرفهای کلیسای بزرگ را تبدیل به مقدار زیادی سکهی طلا و نقره کرد.[۷۳۹]
نیکفروس هم گزارش میکند که در این دوران ظروف کلیساها فروخته می شد و صرف پرداخت باج به بربرها میگردید.[۷۴۰] اما رویدادنامهی پاک در بیان حوادث سال ۶۱۵م اشاره به ضرب نوعی سکهی نقرهی جدید در بیزانس دارد که ویتبی آن را با هدایای دریافتی برای تأمین هزینهی جنگ با ایران مرتبط می داند [۷۴۱]
بر طبق گزارش تئوفانس هراکلیوس ابتدا شروع به آموزش نظامی نیروهایش کرد سپس به منطقهی ارمنستان رفت. در اینجا گروهی از اعراب که خراجگزار ایرانیان بودند، و قصد حمله به امپراتور را داشتند، از پیش قراولان لشکر او شکست خوردند. در زمستان او به منطقهی پنتوس رفت، اما ایرانیان تصمیم گرفتند وی را در اقامتگاه زمستانیش محاصره کنند. او از آنان فرار کرد و به ایران یورش برد. شهر براز نیروهایش را برداشت، و به کلیکیه آمد، تا شاید با حمله به روم امپراتور را مجبور به بازگشت کند، اما هنگامی که بازگشت او را ندید و مجبور شد ارتش روم را از عقب دنبال کند. او دنبال فرصتی می گشت تا در شبی تاریک به آنها حمله کند. در ادامه، تئوفانس از خیانت شخصی ایرانی که به رومیان پیوست، و درباره لشکر ایران به آنها گزارش داد توضیحاتی ارائه میدهد، و نهایت نبرد این دو را چنین شرح میدهد:
«شهربراز که نمیتوانست دیگر اقامت در کوهستان را تحمل کند مجبور بود به سمت جنگ بشتابد. او ارتشش را به سه بخش تقسیم کرد، و ناگهان با آغاز روز قبل از آنکه خورشید بالا بیاید آماده برای جنگ پایین آمدند. اما امپراتور این را پیش بینی کرده بود و او نیز ارتشش را در سه فالانکس مرتب کرد و آنها را به سوی جنگ هدایت نمود. وقتی که خورشید بالا آمد امپراتور در سمت راست بود؛ بنابراین اشعههای خورشید که ایرانیان آنها را به عنوان خدا میپرستیدند دید ایشان را از بین برد. امپراتور تظاهر کرد که مردانش پا به فرار گذاشتند، و ایرانیان صفوفشان را بر هم زدند تا آنها را آنگونه که فکر میکردند بی وقفه تعقیب کنند، اما رومیان برگشتند و آنها را شجاعانه شکست دادند. آنها افراد زیادی را کشتند و دیگران را به کوهستان و پرتگاهها و مناطق غیر قابل دسترسی راندند، و تمامشان را نابود کردند، و در آن پرتگاهها مانند بزهای کوهی باقی ماندند؛ در حالیکه بسیاری از آنها زنده اسیر شدند. اردوی ایران و همچنین تمام تجهیزات آنها گرفته شد. رومی ها دستانشان را بالا بردند تا از خدا تشکر کنند و با گرمی امپراتوری شان که آنها را به خوبی هدایت کرده بود ستایش کنند. زیرا کسانی که در گذشته جرئت نداشتند که گرد و خاک ایرانیان را مشاهده کنند اینک چادرهای آنها را بر پا دیدند و غارت کردند. چه کسی توقع داشت که نژاد جنگی ایرانی پشتش را به رومیها کند؟ امپراتور ارتش را با فرماندهش برای زمستان در ارمنستان گذاشت در حالیکه خودش به قسطنطنیه بازگشت».[۷۴۲]
روایت تئوفانس در آن قسمت که از تاکتیک رومیان در مورد عقب نشینی و سپس ضد حمله که منجر به پیروزی آنها شد سخن میراند با روایت کتاب استراتگیکون متضاد است. استراتگیکون از جمله تاکتیکهای نظامی ایرانیان برمیشمرد، که هنگام عقبنشینی دشمن در تعقیب آنها کاملاً منظم عمل می کنند و به هیچ وجه صفوف خود را بر هم نمیزنند.[۷۴۳]
به عقیدهی نگارنده در مورد روایت تئوفانس از این جنگهای هراکلیوس باید بسیار با احتیاط عمل کرد، زیرا دیدگاه او در مورد لشکر ایران بسیار متعصبانه و همراه با افراط است. این را میتوان در نحوه گزارش او از جنگها و بزرگنمایی پیروزیهای هراکلیوس یافت، زیرا تئوفانس یا منابع او در حوادث پیش از آن یعنی زمانی که لشکریان خسروپرویز بیش از ۲۰ سال لشکریان بیزانس را شکست میدادند هیچ شرحی ارائه نمیدهند، و صرفاً به اینکه ایرانیان پیروز شدند یا اینکه فلان شهر مشخص را فتح کردند اشاره می کنند، اما در مورد پیروزی هراکلیوس بسیار مبالغه می کنند و در جاهایی گزارشهایی دور از عقل ارائه میدهند. به طور مثال در نبردی دیگر میان شهر براز و هراکلیوس که در ادامه به آن نیز پرداخته خواهد شد گزارش می شود که فقط شهر براز توانست از مهلکه بگریزد، و تقریباً هیچ کسی جز او نتوانست فرار کند. [۷۴۴]
البته ویتبی معتقد است که اشعار جرج پیسیدیا منبع اصلی تئوفانس برای بیان لشکرکشی سال ۶۲۲م بوده است؛ [۷۴۵]بنابراین جرج پیسیدیا که خود با امپراتور معاصر بوده است، و رابطه نزدیکی میان آنها وجود داشته است، و در اشعارش به مدح هراکلیوس می پردازد؛ احتمالا از گفتههای شخص او که همراه با مبالغهی بسیار درباره پیروزیش بوده است به عنوان منبع اصلی خود استفاده کرده است.
نیکفروس گزارش می کند که هراکلیوس پس از رفتن به قفقاز با شاه ترکان دیدار کرد، و بین آنها اتحادی به وجود آمد. هراکلیوس شاه ترکان را پسر خود نامید، و با برداشتن تاج شاهی از سرش آن را بر سر آن ترک قرار داد. علاوه بر آن هدایای بسیاری به او بخشید، و با نشان دادن تصویر دخترش به او وعدهی ازدواج با وی را به او داد. خان ترک نیز سپاهی از ترکان را به همراه یک فرمانده به او داد. هراکلیوس به همراه آنها به ایران حمله کرد، و شروع به برانداختن معابد کرد؛ از جمله در یکی از معابد، خسروپرویز با تبدیل خود به یک خدا تصویر خود را بر سقف قرار داده بود چنانکه گویی در آسمان نشسته بود، و آسمان را ساخته بود، ماه و خورشید و فرشتگان ایستاده در کنار او و یک مکانیزم برای ایجاد تندر و باران هر جا که او می خواست وجود داشت، اما هراکلیوس آن را نابود کرد. خسروپرویز نامهای به شهربراز نوشت تا از بیزانس برگردد، و با هراکلیوس بجنگد اما این نامه دستگیر شد، و هراکلیوس پیامی متفاوت را از جانب خسروپرویز به شهربراز جعل کرد مبنی بر آنکه خسروپرویز لشکر متحد ترکها و هراکلیوس را شکست داده است، و شهربراز باید به محاصرهی خالکدون ادامه دهد، و او نیز با دریافت آن به محاصره ادامه داد.[۷۴۶]
موسی داسخورانتسی گزارش می کند که هراکلیوس با خزرها متحد شده بود. میخاییل سوری و رویدادنامهی ۱۲۳۴م نیز این موضوع را گزارش می کنند، که خاقان خزر ۰۰۰/۴۰ نیروی کمکی برای هراکلیوس فرستاد.[۷۴۷]
در ادامهی ماجرای جنگ هراکلیوس با خسروپرویز، تئوفانس گزارش می کند که هراکلیوس به ارمنستان برگشت و خسروپرویز، شهر براز را با ارتشش اعزام کرد، تا به قلمروی بیزانس حمله کند. هراکلیوس نامهای به خسروپرویز نوشت که صلح را بپذیرد؛ در غیر این صورت او با ارتشش ایران حمله خواهد نمود. اما خسروپرویز نه صلح را پذیرفت و نه توجهی به اینکه امپراتور جزئت نزدیک شدن به ایران را دارد نمود. خسروپرویز به شهربراز دستور داد که برگردد و ارتشی را به شاهین [۷۴۸]داد، تا با تمام سرعت به شهربراز ملحق شود. امپراتور نیز به سمت قلب ایران حرکت کرد و شهرها و روستاها را سوزاند. وقتی که او شنید خسروپرویز با ۴۰ هزار جنگجو در شهر گنزک است، به سمت او حمله کرد. خسروپرویز با آگاهی از این موضوع شهر و ارتشش را رها کرد و پا به فرار گذاشت. هراکلیوس آنها را تعقیب کرد و با شکست دادنشان به شهر گنزک رسید. امپراتور به تعقیب خسروپرویز به شهر تبارمایس[۷۴۹] رسید، که در شرق واقع بود و در آن معبد آتش و گنج کرزوس قرار داشت. او معبد آتش و تمام شهر را ویران ساخت، و خسروپرویز را در گذرگاههای سرزمین ماد تعقیب کرد. با آغاز زمستان هراکلیوس به قفقاز[۷۵۰] بازگشت. از آنجاییکه او اسرای زیادی را با خود داشت نیروهای ایرانی به او چندین بار حمله کردند، اما او پیروز شد و با ۵۰۰۰۰ اسیر به آلبانیا بازگشت، و با قلب دلسوز خود آنها را آزاد ساخت، و آنها وی را بسیار ستایش کردند که او باید نجات دهنده ایران باشد، و خسروپرویز ویران کننده جهان را بکشد.[۷۵۱]
به نظر میرسد که آزاد کردن اسیران به خاطر فشاری باشد که لشکریان ایران از عقب به سپاه هراکلیوس وارد میآوردند نه دلسوزی او، زیرا پیش از آن خود تئوفانس به آتش کشیده شدن شهرها به دست او را توضیح میدهد. عنایت الله رضا نیز نتیجه میگیرد که حمله هراکلیوس درسال ۶۲۳م با پیروزی همراه نبوده است، و او تنها در سایه هجوم ترکان و خزران به سال ۶۲۶م توانست در قفقاز پیروز گردد.[۷۵۲]
تئوفانس گزارش می کند که در سال بعد خسروپرویز شخصی به نام سرابلانگاس [۷۵۳]را به عنوان فرمانده برگزید، و ارتشهایی به نام های خسروگتای [۷۵۴]و پیروزیتای [۷۵۵]به او داد، و وی را به مقابلهی هراکلیوس در ارمنستان فرستاد. وی گذرگاههایی که به ایران منتهی میشد را در اختیار گرفت، تا هراکلیوس را در تله بیندازد. هراکلیوس از طریق دشتها به سمت ایران حرکت کرد، که راهی بسیار طولانی بود، اما غذای فراوانی در آن وجود داشت، و سرابلانگاس از طریق راهی کوهستانی و کوتاهتر به راه افتاد، تا زودتر از او به ایران برسد، اما نیروهای هراکلیوس با راهی که انتخاب کرده بود مخالفت کردند، به خصوص متحدین لاز، آباسگیان و گرجستانی. [۷۵۶] در این میان شهربراز نیز با نیروهایش سر رسید. سرابلانگاس هم به او پیوست. رومیان با شنیدن خبر حملهی شهربراز ترسیدند، و از هراکلیوس به خاطر نافرمانیهایشان معذرت خواهی کردند. هراکلیوس از آن دو فرار کرد، و به سمت خسروپرویز حرکت نمود. آنها نیز از پشت وی را تعقیب کردند. خبر نزدیک شدن شاهین نیز به گوش آنها رسید. به علاوه دو جاسوس رومی آنها را قانع کردند، که رومیان از روی ترس فرار می کنند. در نهایت بین دو سپاه جنگ در گرفت که به پیروزی هراکلیوس و مجروح شدن سرابلانگاس در جنگ منجر شد. شاهین نیز با ارتشش سر رسید و امپراتور او را شکست داد، و بسیاری از افرادش را شکست داد؛ در حالیکه دیگر افرادش را در حال فرار پراکنده کرد، و تجهیزات اردوگاهشان را تصاحب کرد. شهربراز سپس به نیروهای شاهین پیوست، و نیروهایی را که نجات یافته بودند در کنار هم جمع کرد، و یک بار دیگر بر ضد هراکلیوس به راه افتادند. امپراتور به سمت سرزمین هونها پیش رفت؛ در حالیکه ایرانیان نیز او را تعقیب میکردند. دو قوم لازی و آباسگیانس پا به فرار گذاشتند، و اتحادشان را با رومیها بر هم زدند. امپراتور دوباره به حرکتش ادامه داد؛ در حالیکه آن دو او را تعقیب میکردند. امپراتور به منطقه پرسارمنیا رسید. در آن سرزمین که تحت کنترل ایرانیان بود مردان زیادی به شهربراز پیوستند؛ بنابراین ارتشش بزرگتر شد، و هنگامی که زمستان رسید ارتشش در سرزمینهای خودشان متفرق شدند.[۷۵۷]
گزارش تئوفانس در این قسمت دارای ابهاماتی میباشد. در ابتدا او گزارش می کند که هراکلیوس به سمت خسروپرویز در حرکت بود، و لشکریان سه فرماندهی ایرانی را که دنبال او بودند شکست داد، اما در ادامه دوباره از حرکت لشکریان متحد شاهین و شهربراز بر علیه او و فرارش به سرزمین هونها اطلاعاتی میدهد. اگر هراکلیوس واقعا لشکریان آنها را شکست داده بود چه نیازی وجود داشت که مجدداً شروع به عقبنشینی کند، و تمام مناطق فتح شده را رها سازد؟ به علاوه چگونه شهربراز و شاهین که شکست خورده بودند، به این سرعت و بدون هیچ معطلی بر ضد هراکلیوس حرکت کردند، و او جرئت رویاروشدن با آنها را نداشت، در حالیکه تعدادی از متحدان او نیز از ترس پا به فرار گذاشتند؟
به نظر میرسد که تئوفانس یا منابع او احتمالاٌ بر اساس گفتههای خود هراکلیوس برخی از درگیریهای جزئی میان لشکریان ایران و هراکلیوس را در این زمان به عنوان پیروزیهای بزرگ برای هراکلیوس گزارش کردند؛ در حالیکه در مجموع؛ هراکلیوس بسیار محتاطانه عمل کرد، و برای جلوگیری از رویارویی منظم حاضر شد تمام مناطق فتح شده را رها کند، تا فصل زمستان سر برسد. موسی داسخورانتسی مورخ ارمنی نیز در قسمتی از گزارش خود این موضوع را تأیید می کند. بر طبق گزارش او هراکلیوس به طور ناگهانی از طریق ارمنستان به ایران حمله کرد، و شروع به تعقیب خسروپرویز نمود، اما خسروپرویز ابتدا به درون ماد رفت، و از آنجا خود را به تیسفون رساند و نامهای به شهربراز نوشت، تا لشکریان را برای حمله برضد هراکلیوس جمع کند. او نیز پادگانهایی را در مناطق فتح شده گذاشت و با بهترین نیروهای خود حرکت کرد. هراکلیوس که از فرار خسروپرویز مطلع شد از تعقیبش دست کشید، و به منطقه ی آذربایجان حمله کرد. او به دژی به نام گیشاوان حمله نمود، که در مرز ماد اقامتگاه تابستانی شاهان ساسانی بود. هراکلیوس تمام آن سرزمین را غارت نمود، و مردمش را اسیر کرد؛ سپس برگشت تا در سرزمین آغوانها، گرجستانیها و ارمنی ها زمستان را بگذارند. او به شاهزادگان و رهبران این مناطق نامه نوشت و آنها را تهدید کرد که یا به او و ارتشش در زمستان خدمت کنند، یا منتظر حملهاش باشند. مردم سرزمین آغوانها از شهر بزرگ پرتو[۷۵۸] خارج شدند، و در دژهای قوی سنگر گرفتند، اما تعداد زیاد مسیحی و مرتد بودند که به خاطر بیماری و ضعف در شهر ماندند. ارتش ایران به نام ارتش جدید تحت فرماندهی شهرپلاکان [۷۵۹]بود. یکی از اشراف وفادار به شاه که یک حکمران و فرمانده بود، به نام گرنیکان سالار [۷۶۰]در ارتش حضور داشت؛ کسی که به دنبال جای ارتش بیزانس میگشت. یک فرماندهی ایرانی دیگر نیز از قلمرو بیزانس به آنجا آمد. آنها ارتشهای هراکلیوس را به عقب زدند، و آنها را به سرزمین سیونیک [۷۶۱]راندند، زیرا اگرچه نیروهای ایرانی ضربات سنگینی را متحمل شدند، اما او را شکست دادند و به سرزمین خودش پس زدند، و شهرهایی را که او به زور از آنها گرفته بود باز پس گرفتند. [۷۶۲]
بر طبق گزارش تئوفانس هنگام زمستان که شهربراز نیروهایش را که بسیاری از آنها اهل همان مناطق بودند مرخص کرد، تا استراحت کنند، هراکلیوس از فرصت استفاده کرد و به او شبیخون زد و وی فرار کرد، و لشکریان پراکندهاش شکست خوردند.[۷۶۳] تئوفانس در ادامه، حملهی بعدی هراکلیوس را شرح میدهد. بر طبق گزارش او هراکلیوس پس از ۷ روز خود را به رود فرات رساند، و ارتش و اسیران در آنجا استراحت کردند. از آنجا امپراتور توانست نامه هایی برای پایتخت بنویسد، و اقداماتش را شرح دهد. شهربراز ارتشش را جمع کرد، و به دنبال او رفت. هراکلیوس خود را به فرات رساند و از آن گذشت و یک بار دیگر خود را به توروس[۷۶۴] رساند. شهربراز وی را تعقیب کرد، و امپراتور خو درا به پل ساروس [۷۶۵]رساند، و شهربراز در آن سو اردو زد. در آن میان شهربراز تظاهر به عقب نشینی کرد، و تعدادی از رومیان بدون اجازهی امپراتور او را تعقیب کردند. ناگهان شهربراز برگشت و آنها را قتل عام نمود.
حدیثی که در ذیل آیهی بالا بیان شده،عبارت است از : عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ رَفَعَهُ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) لَمَّا أَحْرَمَ أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ(علیه السلام) فَقَالَ لَهُ مُرْ أَصْحَابَکَ بِالْعَجِّ وَ الثَّجِّ وَ الْعَجُّ رَفْعُ الصَّوْتِ بِالتَّلْبِیَهِ وَالثَّجُّ نَحْرُ الْبُدْنِ وَ قَالَ قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ مَا بَلَغْنَا الرَّوْحَاءَ حَتَّى بَحَّتْ أَصْوَاتُنَا.[۸۲] چون رسول خدا (صلّىاللَّه علیه وآله) محرم شد جبرئیل نزد او آمد و گفت: اصحابت را به«عجّ» و «ثجّ»مأمور کن پس عجّ بانگ برآوردن به لبّیک و ثجّ قربانى کردن اشتران است.
طبرسی” الثجاج” را این طور معنا کرده است، که به معنای یک دفعه ریختن مثل ریختن خون از بدن است.[۸۳] ومولف اطیب البیان بر این نظراست، که ثجاج به معنای پى در پى و بشدت و اتصال خارج شدن است.[۸۴] ودر تفسیرالمیزان آمده است، که ثجاج ابری است که بسیار آب بریزد.[۸۵]
این حدیث معنای ثجج را در کلام امام برای ما بیان می کند، در صدد تفسیرآیه نیست و بر اساس اشتقاق لفظ بیان شده است.
۲-۱-۱۵-وهج
طریحی بیان کردهاست،که “وهج” به معنای بسیار شعله ورشدن است.[۸۶] آیهی آورده شده، عبارت است از:«وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً »)نبا /۱۳)«و چراغى فروزان گذاردیم».
حدیثی که در این باب آورده شده است، به این شرح است :. عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: لَا تَدْخُلِ الْحَمَّامَ إِلَّا وَ فِی جَوْفِکَ شَیْءٌ یُطْفَأُ بِهِ عَنْکَ وَهَجُ الْمَعِدَهِ وَ هُوَ أَقْوَى لِلْبَدَنِ وَ لَا تَدْخُلْهُ وَ أَنْتَ مُمْتَلِئٌ مِنَ الطَّعَامِ.[۸۷] و از امام جعفر صادق(علیه السلام) نقل است، که به حمام نرو مگر این که در درونت چیزى باشد، که شراره معده را خاموش کند، و آن تن را نیرومندتر کند، و با شکم پر هم بگرمابه مرو.
علامه بر این باور است، که کلمه وهاج به معنای چیزی است، که گرما و حرارت شدید داشته با شد[۸۸].
این حدیث برای ما بیان میدارد، که باشکم گرسنه حمام نرفتن بهتر است ودراین کار حکمتی است، وآن نیرومند شدن بدن است، و اگر می بینیم که این حدیث را ذیل این آیه آورده، از باب اشتقاق لفظ واژگان است.
۲-۱-۱۶-أود
واژه “أود” به معنای مشقت ودشواری است[۸۹]. آیهی آورده شده، در این قسمت عبارت است، از:«وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ» (بقره /۲۵۵)«کرسىِ او آسمانها و زمین رادربرگرفتهو نگهدارى آنها، بر او دشوار نیست و اوست والاىِ بزرگ». دعای آورده شده، در این قسمت عبارت است، از: اللهم اشدد بهم عضدی و أقم بهم أودی و کثر بهم عددی و زین بهم محضری[۹۰]. بار خدایا بازوى من به نیروى فرزندانم توانا گردان، و به آنان نابسامانیهاى من به سامان آور و به ایشان شمار یاران من فزونى ده، و مجلس من به وجود ایشان بیاراى.
طبرسی در تفسیر مجمع البیانآورده است،که “لا یؤده” یعنی او را به زحمت و سختی نمی اندازد.[۹۱]
مولفدرتفسیرالمیزان براینباوراست،که نگهداریآسمانهاوزمینبرای خداوند مشقتی ندارد.[۹۲]
در این دعا نیز اود به معنا مشقت و دشواری بیان شده است، وطریحی آن رابراساس اشتقاق لفظ بیان کرده است،هر چند که در آیه نیز معنای واژه همین است.
۲-۱-۱۷-برد
واژه “برد” که مولف،آن را به معنای تگرگ و سرد بودن آورده است.[۹۳] آیهی آورده شده دراین قسمت عبارت است، از« لا یَذُوقُونَ فیها بَرْداً وَ لا شَراباً» (نبا/۲۴) «در آنجا نه خنکى چشند، و نه شربتى».
حدیثی که بیان شده، عبارت است از : قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) إذا اشتد الحر فأبردوا بالصلاه فإن الحر من فیح جهنم و اشتکت النار إلى ربها فإن لها فی النفسین نفسا فی الشتاء و نفسا فی الصیف فشده ما تجدون من الحر من فیحها و ما تجدون من البرد من زمهریرها.[۹۴] رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمودند: هنگامى که گرما شدت پیدا مىکند، نماز (منظور نماز ظهر و عصر است) را تاخیر بیاندازید، تا هوا خنکتر شود؛ چه آن که این گرما ناشى از زبانه کشیدن آتش جهنم مىباشد، آتش دوزخ از کثرت و غلیان بر مکان خود مستولى شد؛ و در تنگنا قرار گرفت؛ پس حق تعالى به آن اذن داد، که دو نفس بکشد یک نفس در زمستان و یک نفس در تابستان، پس شدت گرما در تابستان از زبانه کشیدن و شعلهور شدن آن بوده، وشدت سرما در زمستان از زمهریر جهنم مىباشد.
علامه در ذیلآیهی بالا بر این نظراست،که برد وشراب در این آیه مقابل یک دیگرند وبرد مطلق هرچیز غیر نوشیدنی است، که انسان با آن خنک شود، و منظور از “چشیدن” مطلق دسترسی به خنکی و تماس با خنکی است، نه مطلق چشید نیها[۹۵].
آنچه به طور واضح در این حدیث در ذیل آیه مشخص است این است که برد را به هوا نسبت می دهد ومنظور سردی هوا است نه خود هوادر آیه نیز مقصود سردی چیزها است آن چنان در تفسیز المیزان آمده است وهم چنین می توان گفت، که در جهنم ازشدت حرارت و گرما،راحتی وجود ندارد، و برد می تواند این معنا را نیز دربرداشته باشد،که راحتی نیز به جهنمیان نخواهد رسید،ودرواقع این حدیث بر اساس اشتقاق لفظ بیان شده است،ودر تفسیر آیهی مورد نظر نیست.
۲-۱-۱۸-حصد
واژهحصد،مولفبراینباوراست،کهبه معنای درو کردنی،که چیزی از آن باقی نماند،است.[۹۶] آیهی آورده شده، دراین قسمت عبارت است، از « وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِیدِ» (ق/۹)«و از آسمان آبى پر برکت فرو فرستادیم و به وسیله آن باغها و دانههاى دروکردنى رویاندیم».
حدیث آورده شده،عبارت است، از: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی فَقَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ وَیْحَکَ وَ هَلْ یَکُبُّ النَّاسَ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِم.[۹۷]
مردى خدمت پیغمبر(صلى اللَّه علیه وآله) آمد، و عرض کرد:یا رسول اللَّه! مرا سفارشى کن فرمود: زبانت را نگهدار؛ گفت:یا رسول اللَّه! مرا سفارشى کن فرمود: زبانت را نگهدار؛ گفت:یا رسول اللَّه! مرا سفارشى کن فرمود: زبانت را نگهدار؛ واى بر تو! آیا مردم را جز دروشدههاى زبانشان به رو در آتش اندازد.
علامه بیان کرده است،که منظور از “حب الحصید"حب و دانه درو شده است، و اضافه کلمهحب به حصید،از باب اضافه شدن موصو ف به صفت است.[۹۸]
مولف تفسیر جوامع الجامع بر این باور است،که “حب الحصید” هر دانهای است، که بتوان آن را درو کرد، مانند گندم و جو.[۹۹] هم چنین راغب اصفهانی بیان داشته است که، اصل حصید درو کردن محصول است.[۱۰۰]
این حدیث بیان می داردکه،آدمی در این دنیا با زبانش هر عملی را کشت کند،نتیجه- اش راکه،کلمه حصید آن را بیان می دارد،خواهد دید؛واین حدیث هر چند بر اساس اشتقاق لفظ بیان شده است؛بازتابهای عمل توسط زبان را باکلمه حصید بیان می داردکه، مخاطب با دیدن کشت درو شده، باز تاب عمل زبان را برای خود به تصویر بکشد،وهم چنین میتوان گفت: بیانی مجازی و استعاره نیز نیز دارد، که نتیجه عملکرد زبان رابه کشت درو شده تشبیه می کند.
۲-۱-۱۹-حید
طریحی بیان داشته است،که واژه حید به معنای گریختن است.[۱۰۱] آیهی بیان شده، عبارت است، از « وَ جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِید» (ق/۱۹)«بیهوشى مرگ به حق فرا رسید، و این همان است، که تو از آن مىگریختى».
حدیث بیان شده، عبارت است از:أیها الناس المجتمعه أبدانهم المختلفه أهواؤهم کلامکم یوهن الصم الصلاب و فعلکم یطمع فیکم عدوکم المرتاب تقولون فی المجالس کیت و کیت فإذا جاء القتال قلتم حیدی حیاد ما عزت دعوه من دعاکم.[۱۰۲]
و نیز از سخنان امام علی(علیه السّلام) است،درباره کندىورزیدن آنان که، از یاریش دست برداشتند، فرمود: اى گروه مردمانى که بدنهاشان گرد هم، و اندیشههاشان پراکنده است، سخنان شما (و لاف و گزافتان) سنگهاى سخت را نرم کند، ولى کردار شما دشمنانتان را در شما بطمع اندازد؛ (یعنى گفتارتان چون کردارتان نیست.) در انجمنها چنین و چنان گویید؛ (و بدروغ لاف دلاورى و جنگجویى زنید.) ولى چون جنگ پیش آید؛ «حیدى حیاد» میگویید؛ یعنى اى جنگ از ما دور شو (حیدى حیاد مثلى است که عرب وقت فرار از دشمن بر زبان آرد.) دعوت کسى که شما را بخواند؛ بجایى نرسد، و دل آن کس که در باره شما رنج کشد؛ آسوده و راحت نگشت.
حدیث گریختن کسانی که از جنگ فرار می کنند، رابه تجسم و تصویر می کشد،این حدیث ضرب المثلی رادربیان امام آورده است، که خود مردم جاهلی از آن استفاده کرده و برایشان بدیهی بوده است، و حدیث بر اساس اشتقاق لفظ درذیل آیه بیان شده است.
۲-۱-۲۰-ردد
مولفبراینعقیدهاست،کهواژه ردد،به معنای برگرداندن است[۱۰۳]. آیهی آورده شده عبارت است، از :«وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُراد» (ص/۶)«مهترانشان به راه افتادند،و گفتند:برویدو برپرستش خدایان خویش پایدارى ورزید،که این است چیزى که، از شما خواسته شده.»
در مفردات آمده است،که ردد به معنای بر گرداندن چیزی از ذات خودش، یابه حالتی از حالاتش میگویند[۱۰۴]. مولف مجمع البیان بیان داشته است، که “لَشَیْءٌ یُراد"یعنی کاری که برای ما خواسته شده است، وبر ما اراده شده است.[۱۰۵]
علامه در ذیل آیه بالا، اذعان داشته است؛که مقصود ی که از ظاهر آیه می توان فهمید این است،که اشاره به دعوت رسول خداوند دارد؛و غرضی که مشرکین از دعوت آن حضرت فهمیده بودند، وآن این است که آن حضرت، منظورش از دعوت به توحید ریاست وحکومت به مردم است.[۱۰۶]
حدیثی که ذیل آیهی بالا، آورده شده است، عبارت است، از:قال النبی(صلیالله علیه وآله) لا یرد القضاء إلا الدعاء.[۱۰۷]
این حدیث که، به معنای تغییر قضا و عوض شدن نتیجه آن بوسیله دعا آمده است، بر اساس اشتقاق لفظ ذیل آیه بیان شده است.ردد در آیه به این معنا است که، مشرکین که به بت پرستی مشغول بودند؛ می گفتند: پیامبر آمده است با دعوت به توحید مارا از بت پرستی منصرف گرداند،وبا این دعوت وپذیرش نتیجه اعمال آنان نیز عوض می شدو سرنوشت آنان نیز تغییر میکرد.
۲-۱-۲۱-شید
درکتاب مجمعالبحرینآمده است،که واژه شید،که مشیده، ازاین کلمه گرفته شده است، به معنای قصر طویل ومرتفع است.[۱۰۸] آیهی آورده شده در این قسمت، عبارت است از:
«أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ» (نسا/۷۸)«هر جا باشید مرگ شما را فرا مىگیرد، اگر چه در برجهاى محکم و مرتفع باشید».
حدیث بیان شده،عبارت است، از: إن الإمامه خص الله عزوجل بها إبراهیم الخلیل( علیه السلام) بعد النبوه و الخله مرتبه ثالثه و فضیله شرفه بها و أشاد بها ذکره فقال إنی جاعلک للناس إماما[۱۰۹]. که خداى عز و جل بعد از رتبه نبوت و خلت، در مرتبه سوم به ابراهیم خلیل (علیه السلام) اختصاص داده، و به آن فضیلت مشرفش ساخته، و نامش را بلند و استوار نموده است؛ و فرموده:همانا من ترا امام مردم گردانیدم.
طبرسی بر این باور است،که شید به معنای گچ و بلند کردن ساحتمان است؛ ومشیده ساختمانیاستکه،با گچ تزیین شده باشد.[۱۱۰] هم چنین علامه بیان داشته است، که مشیده از تشیید، به معنای رفع و بلندیاست،که اصلآن ازشیدبه معنایگچ میباشد؛چراکه ساختمانها بوسیله گچ زینت داده و مرتفع داده میشوند[۱۱۱]. و درمفردات آمده است که اشاده که از این ماده است، به معنای بانگ برداشتن و فریاد کردن است.[۱۱۲]
طریحی این حدیث را براساس اشتقاق لفظ بیان کرده است، وارتباطی به تفسیرآیه ندارد.
۲-۱-۲۲-صفد
واژه صفد،که مولف آن را به معنای زنجیر وبندآورده است[۱۱۳]. آیهی آورده شده دراین قسمت، عبارت است از« وَ تَرَى الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفاد» (ابراهیم/۴۹)«مجرمان را در آن روز به غلهایى که دست را به گردن بندد، بسته بینى.» حدیثی که در ذیل آیه آورده شده است،عبارت است از: إِنَّ أَبْوَابَ السَّمَاءِ تُفَتَّحُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ وَ تُصَفَّدُ الشَّیَاطِینُ وَ تُقْبَلُ الْأَعْمَالُ أَعْمَالُ الْمُؤْمِنِینَ نِعْمَ الشَّهْرُ شَهْرُ رَمَضَانَ کَانَ یُسَمَّى عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) الْمَرْزُوق.[۱۱۴]
این حدیث درتایید معنای واژه صفد،در بیان امام آمده است، وارتباطی به تفسیرآیه ندارد؛ واز باب اشتقاق لفظ بیان شده است.
۲-۱-۲۳-ندد
در کتاب مجمع البحرین، واژه ندد به معنای مثل ونظیر بیان شده است.[۱۱۵] آیهی آورده شده عبارت است، از: « قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِکَ رَبُّ الْعالَمِینَ» (فصلت/۹)«بگو:آیا نسبت به خداوندى که، زمین را در دو روز آفرید، کافر میشوید و براى او کسانى را همتا مىپندارید، این پروردگار جهانیان است.»
حدیثی که آمده است،عبارت است از : ثُمَّ اسْتَلِمِ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ وَ قَبِّلْهُ فِی کُلِّ شَوْطٍ فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ عَلَیْهِ فَافْتَحْ بِهِ وَ اخْتِمْ بِهِ فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ عَلَیْهِ فَامْسَحْهُ بِیَدِکَ الْیُمْنَى وَ قَبِّلْهَا فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ عَلَیْهِ فَأَشِرْ إِلَیْهِ بِیَدِکَ وَ قَبِّلْهَا وَ قُلْ- أَمَانَتِی أَدَّیْتُهَا وَ مِیثَاقِی تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِی بِالْمُوَافَاهِ آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ کَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللَّاتِ وَ الْعُزَّى وَ عِبَادَهِ الشَّیْطَانِ وَ عِبَادَهِ الْأَوْثَانِ وَ عِبَادَهِ کُلِّ نِدٍّ یُدْعَى مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل[۱۱۶].- سپس دست بر حجر الاسود بساى و در هر شوط از طواف آن را ببوس، پس اگر امکان دست سودن و بوسیدنش را نیافتى، طواف را با آن آغاز کن و هم به آن ختم کن، و اگر امکان آن را نیافتى با دست راستت آن را لمس کن و آن دست را ببوس،و اگر امکان آن را نیافتى با دست خود به آن اشاره کن، و آن را ببوس و بگو: «این امانت منست که آن را ادا کردم، و پیمان منست که آن را تجدید نمودم، تا براى من بوفا کردنم شهادت دهی من بخدا ایمان آوردم، و بجبت و طاغوت ولات و عزّى و عبادت شیطان و عبادت هر معبود باطلى که در مقابل خدا ساخته، و آن را بجاى خداى عزّ و جلّ خواندهاند، کافر گشتم.