تعهد نگرشی حاکی ازطرفداری کارمندان ازسازمان،تمایل زیاد به عضویت وتمایل بسیار کمتر به ترک خدمت است.بنابراین همانطور که تعهد رفتاری بیشتر شاخص پیش بینی ترک خدمت بود.تعهد نگرشی نیز پیش بینی کننده رضایت شغلی است. وجه افتراق قابل توجه رضایت شغلی با تعهد نگرشی آن است که رضایت شغلی بیشتر جنبه های مثبت ومفید محیط شغلی است.بنابراین درتعهد نگرشی توجه به اهداف وارزش های سازمان است.این دونگرش به طور کلی می توانند پیش بینی کننده رفتارفرد باشند ( مایروآلن ، ۱۹۹۰ ).
شکل ۲_۱ دیدگاه های نگرشی ورفتاری درزمینه تعهد سازمانی
.دیدگاه نگرشی
شرایط مانند انتخاب وتکرار پذیری
دیدگاه رفتاری
منبع : ( مایروآلن ، ۱۹۹۰ )
به عبارت دیگر، تعهد سازمانی یک نگرش درباره وفاداری کارکنان به سازمان ویک فرایند مستمراست که به واسطه مشارکت افراد درتصمیمات سازمانی توجه افراد به سازمان وموفقیت ورفاه سازمان را می رساند.
تعهدسازمانی ناشی ازعوامل ومتغیرهای مختلفی است که نتایج مختلفی به دنبال دارد. درارتباط با تعهدسازمانی مطالعات مختلفی صورت گرفته که یکی ازمهم ترین این مطالعات به وسیله « می یروآلن » صورت گرفته ومدلی سه بعدی ارائه شده است. ابعاد این مدل عبارتنداز :
۱_ تعهد عاطفی : شامل وابستگی عاطفی کارکنان به تعیین هویت باسازمان ودرگیرشدن درفعالیت های سازمانی است.
۲_ تعهد مستمر : شامل تعهدی که مبتنی بر ارزش نهادن به سازمان است وکارمند در زندگی سازمان سهیم می شود.
۳-تعهد هنجاری : شامل احساسات افراد مبنی برضرورت ماندن در سازمان است. به طورکلی تعهد سازمانی منجر به نتایج مطلوب سازمانی ، همچون عملکرد بالاتر ، ترک خدمت کمتر وغیبت کمتر خواهد شد که تحقیقات متعددی نیز صحت آن را تایید کرده است.
عراقی (۱۳۷۷) به نقل از لوتانز اظهار می دارد که متون تحقیقی اخیر ، نگرش کلی تعهدسازمانی ، عامل مهمی برای درک وفهم رفتار سازمانی وپیش بینی کننده خوبی برای تمایل به باقی ماندن درشغل آورده است. تعهد وپایبندی مانند رضایت ، دوطرزتلقی نزدیک به هم هستند که به رفتارهای مهمی مانند جابجایی وغیبت اثرمی گذارند. همچنین تعهد وپایبندی می تواند پیامدهای مثبت ومتعددی داشته باشند ،کارکنانی که دارای تعهد وپایبندی هستند ، نظم بیشتری درکارخود دارند ، مدت بیشتری درسازمان می مانند وبیشتر کارمی کنند.
مدیران بایدتعهد وپایبندی کارکنان را به سازمان حفظ کنند وبرای این امربایدبتوانند بااستفاده ازمشارکت کارکنان درتصمیم گیری وفراهم کردن سطح قابل قبولی ازامنیت شغلی برای آنان ، تعهد وپایبندی را بیشترکنند. ( مورهد ،۱۳۷۴). اندیشه تعهد موضوعی اصلی درنوشته های مدیریت است.این اندیشه یکی ازارزش
های اساسی است که سازماندهی برآن متکی است وکارکنان براساس ملاک تعهد ، ارزشیابی می شوند.اغلب پرسش هایی به عمل می آید ، ازقبیل : آیا اضافه کارخواهدکرد؟ آیا روزهای تعطیل برسر کارخواهد آمد؟آیا دیرمی آیدیازود می رود؟ اغلب مدیران اعتقاد دارند که این تعهد برای اثربخشی سازمان ضرورتی تام دارد ( میچل ،۱۳۷۳ ). شهید مطهری(۱۳۷۰) اظهارمی دارد : اگر شخص لیاقت ، شایستگی و تعهد حداکثر بهره برداری از امکانات وسرمایه را داشته باشد ، لیاقت مدیرشدنرا دارد واگرچنین تعهد وشایستگی راندارد.نباید چنین مسئولیتی به اومحول شود.
هوش
نظریه های جدید درباره هوش انسانی به انواع مختلفی ازهوش اشاره کرده اند که هرچند برخی انواع آن دارای همبستگی ضعف یا متوسطی با یکدیگرنداما برخی انواع را نیز باید غیرهمبسته یا مستقل ازیکدیگر دانست. دراین میان می توان به انواعی ازهوش شامل هوش اجتماعی[۳۵] ، هوش فرهنگی ، هوش عاطفی یا هیجانی[۳۶] ،هوش بدنی ، هوش موسقیایی وهوش زبانی اشاره کرد.اگرچه پژوهش های اولیه تمایل دارند به اینکه هوش رابه گونه ای محدود ، توان درک مفاهیم وحل مسائل درمجموعه های علمی تعریف کنند امادرحال حاضرتوافق فزاینده ای وجود دارد دراین باره که هوش می تواند از مکان هایی غیرازکلاس های درس ظهوریابد.
علاقه فزاینده به موضوع هوش درجهان واقعی ، ونه فقط محیط های کلاس ، انواع نوینی ازهوش ازجمله هوش فرهنگی را طرح کرده است.چنین نکته ای بسیارحائزاهمیت است که پیشرفت های فردی واجتماعی را محدود به مفاهیم پیوندخورده با هوش منطقی وریاضی ندانسته وبا دقت بیشتری به افراد وجوامع موفق در دستیابی به اهداف فردی وگروهی مشاهده کنیم که آنها را می توان به لحاظ هوش ریاضی ومنطقی در سطوح متفاوتی طبقه بندی کرد.
هوش ازجمله مفاهیمی است که درحوزه روانشناسی تعاریف متعددی از آن ارائه شده است.باوجود تعدد تعاریفی که ازهوش ارائه شده است ویا ویژگی های متعددی که برای افراد باهوش موردشناسایی قرار گرفته است اما می توان جهت گیرهای واحدی را درآنها یافت.علاوه راین پیوندهایی بین تعاریف مختلف از هوش وفضای مفهومی هوش فرهنگی وابعاد آن وجو دارد که تلاش می شود تا به اختصار این پیوندها ذکر شوند.
احمدی وماهر( ۱۳۸۵) مجموعه ای ازتعاریف طرح شده بویژه توسط دانشمندان مختلف ازنیمه اول قرن بیستم را گردآوری کرده اند که برخی از آنها پیوندبیشتری با مفهوم هوش فرهنگی وبا یکی ازابعاد آن داشته وارتباط برخی نیز کمتر است.این تعاریف به شرح زیر هستند :
هوش عبارت است از ظرفیت توانایی ویادگیری ؛
هوش عبارت است از دانش پذیری وظرفیت کسب آن ؛
هوش عبارت است از سازگاری فردبامحیط ؛
هوش توانایی تفکر برحسب ایده های انتزاعی است ؛
هوش توانایی درک اشخاص وایجاد رابطه با آنها(هوش اجتماعی) ، توانایی اشیاء وکارکردن با آنها ( هوش عملی ) وتوانایی درک نشانه های کلامی _ ریاضی وکارباآنهاست ؛
۶)هوش عبارت استاز توانایی فرد برای اینکه به طور هدفمند عمل کند ، به طور منطقی بیندیشد وبه طورموثربا محیط مبادله نماید..
درتعریف پیاژه[۳۷] از هوش نیز می توان ماهیت هوش فرهنگی را تاحدزیادی ردیابی کرد. وی هوش را عبارت ازحالت تعادلی می داند که کلیه استعدادهای سازشی از نوع حسی وحرکتی ونیروهای شناختی واکتسابی وهمچنین کلیه تبادلات جذبی وانطباقی که بین جسم ومحیط صورت می گیرد بدان گرایش پیدا می کنند( پیاژه ، ۱۳۷۵). تاکید برعناصری نظیر حالت تعادلی ، نیروهای شناختی وتبادلات جذبی وانطباقی درتعریف هوش با فضای مفهومی هوش فرهنگی درارتباط است.
ازنظر پیاژه عمل کامل واساسی هوش مستلزم سه مرحله اصلی است که عبارتنداز:
۱٫سوال که متوجه تحقیق وپژوهش می گردد.
-
- فرضیه که راه حل ها را ازقبل پیش بینی می کند.
۳٫ضبط یا کنترل که راه حل ها را انتخاب می کند.
مراحل سه گانه ای که ازنظر پیاژه هوش یک عمل کامل را به انجام می سارندبا بحث های نظری درباره هوش فرهنگی مرتبط است. مرحله اول که با طرح پرسش تحقیق وپژوهش آغاز می شودبابحث مربوط به هوش انگیزشی ارتباط دارد. در واقع فردی که ازهوش انگیزشی بالایی برخوردار است همواره پرسش های متعددی را درباره فرهنگ سایر گروه های اجتماعی مطرح می کند وازطریق مختلف به دنبال گردآوری اطلاعات برای پاسخگویی به دغدغه های ذهنی خود را دراین باره است. آنچه که پیاژه به نام فرضیه یا راه حل های پیش بینی شده ازقبل عنوان می کند با هوش فرهنگی فراشناختی مرتبط است.دراین مرحله فرد دارای پرسش درباره سایرفرهنگ ها ، باآگاهی نسبت به فرایند شناخت ومخاطراتی که عقاید قالبی در راه شناخت واقعی ایجاد می کند فرضیه هایی را طرح کرده وبدنبال فهم درستی یا نادرستی انهاست بدون آنکه بخواهد باورهای اولیه خودرا به هرنحوکه شده تایید کندکه انتخاب راه حل هاست باهوش فرهنگی شناختی ورفتاری مرتبط است.دراین مرحله است که پس از آزمون فرضیه،بردانش فرد ازفرهنگ سایر گروه ها افزوده شده و وی درمی یابدکه چه رفتاری دریک موقعیت خاص ودریک ارتباط بایک فرهنگ ویژه می داند اثربخش ترباشد.
ازنظر وی فقط می توان دوشکل ازهوش را مشخص ساخت:یک هوش عملی یا تجربی ودیگری هوش متفکرانه یا سیستماتیک. درهوش نوع اول،مسئله به صورت یک نیاز سادهمطرح می شود ونظریه به صورت یک آزمایش وخطای حسی_حرکتی وضبط یا کنترل نیزبه شکل یک سر ازشکست ها یا پیروزی هامتجلی می گردد.درهوش نوع دوم است که نیازبه صورت مسئله مورد تفکر وحرکات آزمایشی به صورت پژوهش ها وبررسی هایی به منظور یافتن فرضیه ها در می آید وبالاخره ضبط وکنترل وجود قطعی وکنترل وجود قطعی وتثبیت شده وتجربه را ازطریق شناسایی ودرک ارتباطات که برجداساختن وطرد فرضیه های غلط وحفظ فرضیه هایدرست به کارمی رود قبلا جلو انداخته وپیش بینی می نماید( پیاژه ، ۱۳۷۵ ).
آنچه پیاژه به عنوان انواع هوش نامیده وبه دونوع عملی _ تجربی ومتفکرانه _سیستماتیک تقسیم کرده است نیز باهوش فرهنگی درارتباط است.این انتظار وجود دارد که فرایند کامل از تقویت هوش فرهنگی یک فرآیندمتفکرانه وسیستماتیک باشد به نحوی که چارنوع هوش انگیزشی ، شناختی وفراشناختی مقدم برهوش فرهنگی رفتاری عمل کنند هرچند این امکان وجود دارد که صرفا براساس قرار گرفتن درموقعیت های رفتاری وبدون توجه مستقیم به ابعاد سه گانه انگیزشی ، شناختی وفراشناختی ازهوش فرهنگی آثار مثبتی برتقویت هوش فرهنگی داشته باشد. حالت اخیر بیشتربانوع هوش عملی وتجربی پیاژه ارتباط دارد.
اشترنبرنگ[۳۸] دربرررسی خودپیرامون هوش درابتدا تاکید می کند که هوش مفهومی است که می توان آن را به عنوان چیزی که همه روانشناسان شناختی راگیج کرده است تلقی کرد. وی می توان آن را به عنوان چیزی که همه روانشناسان شناختی را گیج کرده است تلقی کرد.وی ازخود می پرسد که واقعا هوش چیست؟درپاسخ به آن می نویسد که درسال ۱۹۲۱وقتی سردبیر مجله روانشناسی تربیتی این پرسش را ازچهارده روانشناس مشهور کرد پاسخ ها متفاوت بودند اما به طور کلی دوموضوع مهم را دربرداشتند :
اول اینکه هوش شامل ظرفیت یادگیری ازتجربه است. دوم اینکه هوش شامل توانش سازگاری بامحیط اطراف است.۶۵سال بعدهمین پرسش از ۲۴ روانشناس شناختی مختصص درپژوهش هوش پرسیده شده.آنها نیز براهمیت یادگیری ازتجربه وسازگاری با محیط تاکید کردند.آنها همچنین این تعریف را با تاکید براهمیت فراشناخت _ درک افراد ازفرآیندهای تفکرخویش وکنترل آن _ توسعه دادند ( اشترنبرگ ،۱۳۸۷).
تأکید صورت گرفته براهمیت یادگیری از تجربه وسازگاری با محیط هردوبه هوش فرهنگی ارتباط دارند.ازطرفی یادگیری ازتجربه با بعد با بعد ذهنی یا شناختی هوش فرهنگی ارتباط دارد درحالیکه بحث سازگاری بامحیط هم به کلیت مفهوم هوش وهم به بعد رفتاری آن ارتباط پیدا می کند.آنچه به عنوان درک افراد ازفرآیندهای تفکرخویش وکنترل بر آن ذکرشدمستقیما با بعدفراشناختی ازهوش فرهنگی درارتباط است.
اشترنبرگ همچنین درپژوهش دیگری ازمردم خواست تا خصوصیات یک شخص باهوش را معین کنندوازمیان رایج ترین پاسخ ها ، عبارات زیرچشم گیرتربودند :
به طورمنطقی ودرست استدلال کند.
به طور گسترده مطالعه کند.
ذهن بازی داشته باشد.
بادرک وفهم بالایی مطالعه کند (سولسو[۳۹] ، ص۵۷۸).
آنچه افراد تحت تاثیر مطالعه اشترنبرگ به عنوان مشخصه های افرادباهوش عنوان کرده اندتاحد قابل توجهی با سایر تعارف هوش وهمچنین با ابعاد مختلف هوش فرهنگی درارتباط است.استدلال درست ومنطقی ومطالعه با بعد شناختی هوش فرهنگی وداشتن ذهن بازبا ابعاد انگیزشی وفراشناختی هوش فرهنگی مرتبط است. درتلاش دیگر برای تعریف هوش ، پرکنیز[۴۰] (۱۹۸۵) فهرستی از توانایی های را که به اعتقاد آنان مبین هوش انسانی است ارائه کرده اند :
توانایی طبقه بندی الگوها