افزایش گاز کربنیک در آخر به آتش کشیدن باقیمانده محصولات کشاورزی و آلودگی بیوسفر را باید در نظر داشت. محدودیت بهره وری از محیط به شتاب تأثیر خود را نشان میدهد و در آنجا که ضایعات و مواد زاید حاصل از فعالیتهای انسانی در محل به حال خود رها میشوند. آلودگیها سخت مخاطره آمیز مینمایند. انقلاب در حمل و نقل سرانجام گروههای انسانی را از اجبارهایی که پیش ازاین فعالیتهایشان را محدود میساخت رهایی بخشید. فراوردههایی که برای ادامه حیات گروههای انسانی ضروری بود از سرزمینهای دور دست فراهم شد و آبهای به مصرف رسیده به بیرون از مناطق مسکونی هدایت میشد. چنین بود که مراکز جمعیتی از اشکال سنتی آلودگی خلاصییافتند، بااین حال گونههای دیگری از محدودیتها بزودی پدیدار شدند (کلا وال، ۱۳۸۵، ۶۷).
اگر بخواهیم امنیت را در بخشهای نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سرانجام زیست محیطی مطالعه کنیم، خواهیم دانست کهاین بخشها ارتباط تنگا تنگی دارند و از طریق ارتباطات قوی بهیکدیگر متصل هستند. در حقیقت تمام جنبههای بشر به بخش زیست متکی است. اخیراً عوامل رشد سریع جمعیت، کاهش منابع طبیعی و گسترش غیر قابل کنترل آلودگیهای صنعتی و معدنی وارد صحنه اصلی تفکر روابط بین الملل، پژوهشگران و حتی تودههای مردم شده است، در پایان دهۀ ۱۹۸۰ محیط زیست به عنوانیک موضوع مهم امنیتی آغاز و به مرور بهیک مسئله برجسته ژئوپلیتیکی تبدیل شده، بطور کلی نگرشهای مختلف زیست محیطی بیشتر از چهار عامل تبیین شده است، از جمله کاهش منابع زیست محیطی به عنوانیک علت ناپایداری سیاسی و مبارزاتی، انحطاط زیست محیط که ماحصلیک جنگ است، انحطات زیست محیط به عنوان تهدیدی برای سلامتی و بقای نسل بشر، تلاشهایی که میزان انحطات زیست محیطی را با کاربرد قدرت بتوان نشان داد، بطور کلی هدف آموزش دراین عرصه مسائل بزرگ جهان معاصر و از آن میان نابرابری در امر توسعه و مخاطرات بوم شناختی است (شبلینگ، ۱۳۸۵، ۲۳۹).
۲-۱–۱-۶– رویکرد ژئوپلیتیک انتقادی
ظهور ژئوپلیتیک در نیمه اول قرن بیستم حاصل تداوم تحولات سیاسی گوناگون بوده است. پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول و تحمیل قرار داد، صلح ورسای، جمهوری وایمار محیط مناسبی جهت رشد و بالندگی نظریههای ژئوپلیتیکی شد به عقیدهی کارل ویتفوگل«همانند رشد قارچها پس از یک بارندگی تابستانی». او یک کمونیست آلمانی بود که در سال ۱۹۲۹ اولین اعتقاد اساسی نسبت به کاربرد نام ژئوپلیتیک را انتشار داد. پس اثر انتقادی ویتفوگل آثار بسیاری با جهت گیری انتقادی در خصوص ژئوپلیتیک نوشته شد که هدف آنها غیر مشروع جلوه دادن ژئوپلیتیک به عنوان یک رشته ی علمی بود. در سرتاسر قرن بیستم، هدف منتقدین ویتفوگل به عنوان یک مارکسیسم ارتدوکس تا منتقدین معاصر مکتب فراساختارگرایی، پایه ریزی پایگاه مستحکم و ایجاد یک رشته ی علمی از دانش در مخالفت با ژئوپلیتیک بوده است. به چند دلیل مطالعهی تلاشهای منتقدین مورد علاقه ی بسیاری از صاحب نظران است. اول، این انتقادها افقهای نظری و علمی تازهای در برابر پژوهشگران می گشایند. مطالعهی انتقادی ژئوپلیتیک موقعیت مناسبی برای مطالعهی حقایق موجود در اطراف ژئوپلیتیک و دربارهی جغرافیا و سیاست فراهم میکند. همچنین مطالعهی انتقادی، چگونگی، شکل گیری و کارکرد ژئوپلیتیک را بهتر روشن می کند. دوم، هدف مطالعات انتقادی پشت سر نهادن رشتههای علمی مربوط به مطالعه ی قدرت نیست.
درباره ی چیستی ژئوپلیتیک انتقادی نظرات مختلفی توسط جغرافیدانان ارائه شده است. برخی ژئوپلیتیک انتقادی را یکی از شاخههای نظریه ی نقد اجتماعی در مطالعه ی روابط بین الملل می دانند که در اواخر دهه ی ۱۹۸۰ در برخورد با رویکرد پوزیتیویستی به وجود آمد. برخی دیگر ژئوپلیتیک انتقادی را مقایسه با ژئوپلیتیک سنتی که به دلیل سوء استفاده از شواهد جغرافیایی به نفع مقاصد امپریالیستی لکه دار شده است از لحاظ علمی مستقل و بی طرفانه می دانند که می تواند با دیدگاهی متعالی به امور جهانی نگریسته و به تحقیق عینی بپردازد. برخی دیگر به پیوند میان ژئوپلیتیک انتقادی و جغرافیای رفتاری اشاره کرده و معتقدند که محققین این رشته تمایل دارند دریابند که به جای تمرکز بر شناسایی تأثیر عوامل جغرافیایی بر شکل گیری سیاست خارجی سیاستمداران چگونه تصاویر ذهنی خود را از جهان ترسیم می کنند و چگونه این بینش بر تفاسیر آنها از مکانهای مختلف تأثیر می گذارد. بالاخره، برخی معتقدند که ژئوپلیتیک انتقادی در جستجوی آشکار کردن سیاستهای پنهان دانش ژئوپلیتیک است.
از سوی دیگر محققان متأخر این رویکرد مثل اوتوا و اگنیو که تحت تأثیر افکار میشل فوکو و بودریا قرار دارند مبنای فلسفی ژئوپلیتیک مکیندری را که در واقع گرایی قدرت و جبر محیطی بوده مورد انتقاد قرار داده و به فراواقع گرایی معتقدند.
در فراواقع گرایی واقعیت مرجعیت خود را از دست می دهد و برداشت از واقعیت به جای آن می نشیند. در این رویکرد سیاست یک دولت قدرتمند نسبت به یک دولت ضعیفتر در برگیرندهی یک مجموعه از گفتمانهاست. سیاست خارجی به صورت فیلمنامه و سناریو تنظیم می شود. داستانها هر چند خیالی ولی همزمان واقعی هستند.
براساس این فرضیه اوتوا می گوید سناریوهای رفتاری و استعاراتی که آنها را تنظیم می کنند باید در چهارچوب اقتصاد جهانی قرار داده شوند نه فقط به این دلیل که طبقه بندیهای اقتصاد سیاسی لزوماً دسترسی بهتری را به تصویرهای صحیح تر از واقعیت فراهم می کنند؛ بلکه، به این علت که سناریوهای رفتاری ژئوپلیتیک کشورداری سنتی هرگز نمی توانند چنین کنند (میرحیدر، ۱۳۸۶، ۴۳-۴۱).
ایولاکوست صاحبنظر فرانسوی نیز به عنوان یک جغرافیدان رادیکال و منتقد نظریههای کلاسیک جغرافیایی، ژئوپلیتیک را تنها نوع خاصی از استدلال جغرافیایی می داند. از نظر لاکوست، ژئوپلیتیک در پی توجیه نابرابریهای اقتصادی ـ سیاسی جهان بوده است. تقسیم جهان به جهان اول، دوم و سوم در راستای توجیه وضع موجود و حفظ سلطه ی کشورهای پیش قراول ژئوپلیتیک بوده است. لاکوست معتقد بود از نظر غربیها شرق به مفهوم کمونیسم، توتالیتاریسم و برده برداری و جهان غرب به مفهوم آزادی، دموکراسی و فردگرایی بوده است. جهان سوم نیز محل منازعه ی جهان سرمایه داری و کمونیسم بود. با بهره گرفتن از مفهوم ناحیه در تحلیلهای جغرافیایی خود، در حقیقت پیروی مکتب ناحیه ای ویدال دولابلاش است. با توجه به مطالب فوق، تفاوت عمده میان ژئوپلیتیک سنتی و ژئوپلیتیک انتقادی در این است که ژئوپلیتیک انتقادی میدان عمل جغرافیای سیاسی خود را جهت بازبینی مفاهیم و روش شناسی افزایش داده است. ژئوپلیتیک انتقادی راه خود را از ژئوپلیتیک سنتی جدا می کند و از چندین جنبه، دیدگاههای کاملاً متفاوتی دارد؛ زیرا، محققین این رشته تمایل دارند دریابند که به جای تمرکز بر شناسایی تأثیر عوامل جغرافیایی بر شکل گیری سیاست خارجی، سیاستمداران چگونه تصاویر ذهنی خود از جهان را ترسیم می کنند و چگونه این بینشها بر تفاسیر آنها از مکانهای مختلف تأثیر می گذارد؟ (به این ترتیب، حتی اگر بیان هم نشده باشد، آشکار است که پیوند محکمی میان ژئوپلیتیک انتقادی و ابعاد مختلف جغرافیای رفتاری ـ که توجه زیادی را در دهه ی ۱۹۷۰ به خود جلب کرد ـ وجود دارد). ژئوپلیتیک انتقادی، بخشی از یک حرکت وسیعتری است که شامل روابط بین الملل و در واقع تمام علوم اجتماعی است (مویر، ۱۳۷۹، ۳۹۰، به نقل از زین العابدین، ۱۳۸۹).
ظهور ژئوپلیتیک انتقادی ریشه در ناتوانی جغرافیای سیاسی سنتی جهت سیاست زدایی از جغرافیای انسانی طی دهههای پنجاه و شصت قرن بیستم داشت. برای نمونه، مطالعه ی مرزها به جای ارزیابی موشکافانه ی اهمیت آنها در چهارچوب نظام بین الملل، بیشتر روی بررسی کارکرد و شکل ظاهری مرزها و سرحدات متمرکز شد و مرزها در گفتمان حاکمیت، در میان سایر موارد، ابزاری جهت جدایی فرهنگی فیزیکی دولت حاکم از سایرین تلقی گردید (دادس، ۱۳۸۳، ۶۹-۶۸، به نقل از زین العابدین، ۱۳۸۹). جدول شماره ی ۱-۴ تفاوتهای ژئوپلیتیک سنتی و ژئوپلیتیک انتقادی را نشان می دهد.
جدول ۲-۱ تفاوتهای ژئوپلیتیک سنتی و ژئوپلیتیک انتقادی
ژئوپلیتیک انتقادی | ژئوپلیتیک سنتی |
جهانی شدن | حاکمیت ملی |
مرزهای سمبلیک | قلمروهای ثابت |
شبکهها/پیوستگیها | سیاستمداری |
خطرات فراسرزمینی | دشمنان قلمروها/اتحادیههای ژئوپلیتیکی |
محیطهای حقیقی | محیطهای زمینی، فیزیکی |
سیستمهای اطلاعات جغرافیایی (GIS) | نقشهها و کارتوگرافی |
جهانی، دایمی، فوری و غیر مادی (GPII) | متمرکز، ناپیوسته، وقتگیر و مادی |
۲-۱– ۱-۶– ۱- چشم انداز ژئوپلیتیک انتقادی
گرچه، ژئوپلیتیک انتقادی در دوره ی جنگ سرد به وجود آمد؛ اما، برجسته ترین نمود آن پس از پایان جنگ سرد، در مطالعات ایدئولوژی فمینیستی مشاهده می شود. زیرا، این ایدئولوژی در تحلیل روابط دانش، قدرت و فضا بر تغییر روابط قدرت براساس جنسیت تأکید دارد (بلانت و ویلس، ۱۳۸۵، ۱۶۸). علاوه بر این، ایدئولوژی فمینیستی، تقسیمات جنسیتی در درون جامعه را مورد تأکید و بررسی قرار می دهد. چرا که، آن را به عنوان تقسیمات سیاسی بازتابی از رابطه قدرت بین زنان و مردان تلقی می کند (هی وود، ۱۳۸۳، ۴۱۵).
برخلاف مطالعات ژئوپلیتیک سنتی که قدرت و سیاست را در محدودهی روابط دولتها، امور حکومتها و نهادهای سیاسی قلمداد می کند؛ ایدئولوژی فمینیستی، سیاست و قدرت را مختص به روابط دولتها و امور حکومتها نمی داند؛ بلکه، آن را مرتبط با تمام گروههای اجتماعی می داند. به این معنا که در هر زمان و در هر مکانی که کشاکش اجتماعی به وجود آید، سیاست و قدرت نیز نمود پیدا می کند. بر این اساس، مناسبات و ترتیبات دارای ساختار قدرت که بر مبنای آن گروهی از اشخاص توسط گروه دیگر کنترل میشود سیاست تلقی می گردند. با وجود این، رابطه میان کارفرمایان و کارگران در یک مؤسسه و میان اولیاء و فرزندان در یک خانواده مانند رابطه بین حکومتها و شهروندان همواره، نمود سیاسی دارد. به این ترتیب، موضوعات ایدئولوژی فمینیستی اکنون، به صورت نظریه و راهبرد، در هسته ی مشاوران، مؤسسات راهبردی و دانشگاهها در زیر مجموعه ی ژئوپلیتیک انتقادی مطرح می شود و جنبه ی کاربردی آن توسط ساختارهای فرهنگی (رسانههای گروهی، فیلم، موسیقی، ورزش و…) قابل اجرا است (Cox & others, 2008, 65).