بومیرند ویژگیهای این والدین را اینگونه توصیف می کند: بر اساس تعریف، شیوهی استبدادی نشانگر والدی است که میکوشد رفتارها و نگرشهای کودک را بر اساس یک دسته معیارهای رفتاری شکل داده و کنترل و ارزیابی کند. معیارهایی که معمولاً مطلق بوده و قدرتی بالاتر آنها را تعیین کرده است. او اطاعت کردن را یک حُسن تلقی میکند و در مواقعی که اعمال و رفتار کودک در تعارض با معیارهای رفتاری وی قرار میگیرد از تنبیه و اعمال زور برای مهار خواستهی کودک استفاده میکند. او به القاء ارزشهایی همچون احترام به قدرت و احترام به کار، احترام به حفظ نظم و ساختار سنتی باور دارد. او روابط کلامی را تشویق میکند و معتقد است که کودک باید هر آنچه را که از نظر والدین درست است، بپذیرد (باوم ریند، ۱۹۷۱).
۲-۷- پیشینه نظری
۲-۷-۱- نظریه اریکسون:
بنابر نظریه تحول روانیاجتماعی اریکسون، شکل گیری شخصیت بر طبق مراحل و بر اساس رشد بدنی که تعیین کننده کشش فرد نسبت به جهان خارجی و هشیارشدن وی نسبت به آن است تحقق میپذیرد. بر اساس مراحل هشتگانه روانی اجتماعی اریکسون، اهداف و سبکهای فرزندپروری والدین در مراحل مختلف رشد تغییر می کند (هترینگتون،۱۹۷۸،به نقل از اسلمی،۱۳۸۵).
در مرحله اول رشد روانی اجتماعی اریکسون که اعتماد در برابر عدم اعتماد میباشد و از تولد تا هیجده ماهگی را شامل می شود. هدف اصلی فرزندپروری در این مرحله، پاسخگویی به نیازهای فرزند میباشد. هدف اصلی فرزندپروری برای کودکانی که در سنین هیجده ماهگی تا سه سالگی به سر میبرند و در مرحله خودمختاری در برابر شک وتردید میباشند،کنترل رفتار فرزندان میباشد.برای کودک سه تا پنج ساله که در مرحله ابتکار در برابر احساس گناه به سر میبرد،هدف عمده فرزندپروری باید پرورش خود گردانی باشد (هترینگتون، ۱۹۷۸، به نقل از اسلمی،۱۳۸۵).
مرحله چهارم که اریکسون این مرحله را کارایی در برابر احساس حقارت نامیده است و کودکان پنج تا یازده ساله را در بر میگیرد، هدف اصلی فرزندپروری ترقی دادن و پیشرفت کودک است.در مرحله پنجم که دوران نوجوانی است(یازده تا سیزده سالگی) مرحله هویت در برابر آشفتگی میباشد، هدف اصلی فرزندپروری تشویق به استقلال و حمایتهای عاطفی است(هترینگتون،۱۹۷۸، به نقل از اسلمی،۱۳۸۵).
۲-۷-۲- نظریه مورای
هنری مورای نخستین نظریهپرداز شخصیت به این مجادله علاقمند بود که آیا شخصیت به صورت ساختار صفات بهتر توصیف میشود(آلپورت، ۱۹۶۱) یا به صورت پویاتر برحسب نیازها یا انگیزهها بهتر توصیف میگردد. از نظر مورای، بسیاری از رفتارها(نه همه آنها)، توسط مجموعهای از نیازهای انسانی همگانی توصیف میگردد. مهمترین کمک مورای به مطالعه انگیزش، مفهوم نیاز اوست و نیازها پایه فیزیولوژیکی دارند و نیروهای زیستشیمیایی را در مغز درگیر میسازند.
نیازها یا از فرآیندهای درونی و یا از وقایع بیرونی ناشی میشوند ولی همه نیازها در شخص تولید تنش میکنند و شخص برای کاهش تنش با ارضاء نمودن نیاز عمل میکند هر فرد را میتواند صاحب مجموعه ای مشخص از نیازهای اساسی در نظر گرفت که رفتارش را جهت ارضاء آن نیازها که برای شخصیتش حیاتی هستند نیرو بخشیده و هدایت میکند (سیدمحمدی، ۱۳۷۶).
برخلاف رویکردهای شناختی، مفهوم نظری مورای بیشتر متأثر از مدل های بیولوژیکی بود تا فیزیکی. بر طبق نظر وی، محیط میتواند نیاز را بروز دهد و میتواند در جهت بازداری از نیاز و رفتار مربوط به هدف ارائه دهد او بین محیط ادارک شده و محیط مورد هدف، فرق میگذارد.
به نظر مورای چیزی که اهمیت دارد محیط ادارک شده بین محیط ادارک شده است و افراد براساس ادارک خویش از محیط اطراف عمل میکنند (واینر، ۱۹۹۰).مورای فهرستی از نیازهای انسانی را تهیه کرد که عبارت بود از: نیارهای متضاد(مثل تسلط و دنبالهروی)، نیازهای عقلی (مثل درک کردن)، نیازهای تلاش(مثل پیشرفت)، نیازهای اجتماعی(مثل مهرورزی) و نیازهای دفاعی (مثل تحقیرگریزی).
در نظام مورای، جفت بودن نیازها مهم بودند زیرا وی معتقد بود تمام نیازها تا اندازهای با یکدیگر هماهنگاند. یک نیاز امکان دارد با نیاز دیگر در تضاد باشد. امکان دارد نیازهای دیگر در هم ادغام شوند (مثل پرخاشگری و تسلط)در حالی که نیازهای دیگر ممکن است یکدیگر را تسهیل نمایند (مثل پیشرفت و عمل متقابل). تعریفی که مورای از نیاز ارائه میدهد این است «نیاز تصور آدمی از نیرویی است که در مغز جای دارد و اندیشه و عمل را چنان تنظیم میکند که وضعیت موجود نامطلوبی را به جهت موجب گردد تصادفی و خود به خودی نیست و مقصود از وضعیت نامطلوب این است که نیاز زادهی نارضایتی است و آدمی را به سوی هدف رضایتبخش متوجه میسازد از نظر نیازها پنج ویژگی عمده دارند که عبارتند از:
۱- نتیجه مستقیم یک جریان درونی (انگیزه درونی) یا نتیجه عوامل خارجی هستند.
۲- همیشه با یک خلق انفعالی یا هیجانی همراهند.
۳- خفیف یا شدید هستند.
۴- گذرا یا کمدوام یا پایدار و بادوام هستند.
۵- سبب رفتاری نمایان یا فعالیت روانی ناآشکار (خیالبافی) هست.
مورای در تشکیل شخصیت به عوامل زیستی اهمیت زیادی میدهد. جمله معروف «اگر مغز نباشد شخصیت نیست» مؤید تکیه بیش از حد مورای بر پایههای زیستی است. نظریهی مورای در شخصیت ریشه در نظریه نیروهای تحریکی شخصیت دارد از نظر مورای شخصیت عبارتند از: نیازها (انگیزههای درونی) فشارها (محرکهای خارجی)، نیازهای عاطفی، ارزشها و عمل متقابل هستند (سیاسی، ۱۳۷۸).
۲-۷-۳- نظریه شیفر
شیفر از جمله کسانی است که در این زمینه پژوهشهایی انجام داده است. او براساس مشاهداتی که از تعامل کودکان ۱ تا ۳ ماهه با مادرنشان انجام داد. طرح یک طبقهبندی براساس دو جنبه رفتار والدین یعنی آزادی- کنترل (سهلگیری در مقابل سختگیر) سردی- گرمی (پذیرش و طرح) ارائه نمود. او نتیجه گرفت که مادران پذیرنده یا طردکننده میتوانند سختگیر یا آسانگیر باشند. این دو بعد اساساً به سطوح حمایت عاطفی که والدین درمورد کودکانشان به کار میبرند و نیز اشاره به کنترل دارد که والدین درمورد کودک خود اعمال میکنند. بدینترتیب از ترکیب این دو بعد الگوهای مختلف رفتار والدین شکل میگیرند. به طور کلی، بسیاری از رفتارهای والدین میتواند در مدلی چهار بعدی قرار گیرند (یعقوبخانی و غیاثوند، ۱۳۷۲).
والدین گرم(با محبت) و آزاد گذارنده:این والدین معمولاً بعنوان والدین نمونه شناخته میشوند. کودکان آنها دارای استقلال بوده و رفتارهای اجتماعی مناسبی دارند. محبت وگرمی توام با آزادی موجب می شود به علت داشتن فضای مناسب برای برونریزی و عدم وجود پاسخهای نامناسب و حالتهای پرخاشگری از سوی والدین،حالتهای پرخاشگری در کودکان چنین خانواده هایی مشاهده نگردد.مشخصات کودکان این والدین عمدتاًدارای اعتماد به نفس،احساس خودمختاری،تمایل به کنترل محیط و گرایش به سمت رفتارهای دوستانه نسبت به همسالان است(شفر ۱۹۹۳، به نقل از احدی،۱۳۷۳).
والدین گرم و کنترل کننده(محدود کننده): گاهی محبت والدین محدودیتهایی را نیز به دنبال دارد.این والدین فرصت کسب تجربه و یادگیری را از کودکان سلب می کنند. آنها با محبت افراطی موجب گرفتن آزادی لازم از کودک می شوند.کودکان چنین خانوادههایی معمولاً وابستگی بیشتری را نشان می دهند. این کودکان در مقایسه با فرزندان والدین با محبت و آزاد گذارنده،خصومت و پرخاشگری بیشتری از خود نشان می دهند ودر روابط با همسالان خود مسلط نیستند. شفر معتقد است محدودیت اعمال شده از سوی والدین در سه سال اول زندگی نسبت به بعد از آن تاثیر عمیقتری بر رفتار کودک خواهد گذاشت (همان).
والدین سرد و متخاصم(آزاد گذارنده): تفاوت کودکان این گروه با گروه قبلی در این است که همراه شدن عامل خصومت با عامل آزادی موجب ایجاد رفتارهای پرخاشگرانه به شدیدترین حالت در این کودکان میشود. تحقیقات نشان داده که والدین کودکان بزهکار این الگوی تربیتی را در مورد فرزندانشان اعمال میکنند (همان)
والدین سرد و کنترل کننده: رفتارهای خصومتآمیز این والدین که بیشتر بر اصل تنبیه استوار است به همراه سختگیری و محدودیت شدیدی که نسبت به فرزندانشان اعمال می کنند، موجب ایجاد احساس خصومت شدید در فرزندان آنها می شود. از سویی عدم اجازه به کودک در ظاهر ساختن این احساس خصومت،کودکان را عصبانی بار می آورد. تمایل به خودکشی و خودآزاری در سنین بزرگسالی در این کودکان قابل مشاهده است. این کودکان معمولاً در روابط اجتماعی ناموفقاند. گوشه گیری،خجالت و عدم اعتماد به نفس در این کودکان به وفور یافت می شود(همان).
۲-۷-۴- نظریه زیگلمن
زیگلمن روشهای ارتباطی والدین و فرزندان را به چهار قسمت کلی تقسیم کرده است:
۱- والدین مقتدر ۲- والدین مستبد ۳- والدین سهلگیر ۴- والدین مسامحهگر یا بیاعتنا، که در زیر ویژگیهای هر یک از آنها را مورد بحث قرار میدهیم.
والدین مقتدر: والدین مقتدر انعطافپذیر و مطالبهکننده هستند. آنها بر روی فرزندانشان کنترل اعمال می کنند اما در عین حال پذیرنده و پاسخ دهنده نیز هستند. به طور پیوسته آن قوانین را اجرا می کنند. آنها همچنین دلیل و منطق این قوانین و محدودیت ها را توضیح میدهند. نسبت به نیازها و دیدگاه های کودکانشان پذیرنده هستند و مواقعی که آنها در حال توصیه به فرزندان هستند احترام فرزندانشان را نیز رعایت می کنند (زیگلمن،۱۹۹۹).
مقررات واضحی برای رفتارهای کودکان وضع می کنند. قاطع هستند ولی سختگیر و تحمیل کننده نیستند. روشهای انضباطی شان، حمایتی است تا اینکه تنبیهی باشد. آنها میخواهند کودکانشان ابراز وجود کنند. همچنین این کودکان از لحاظ اجتماعی مسئولیتپذیر و خودنظمده و اهل مشارکت میباشند (بامریند،،۱۹۹۱ به نقل از زیگلمن،۱۹۹۹)والدینی که از سبک اقتدار منطقی استفاده میکنند به فرزندان خود میآموزند که درگیری و اختلاف نظر با در نظر گرفتن نقطه نظر فرد دیگر و در چارچوب گفتگو، به طور موثر حل خواهد شد. آنها متناسب با سن فرزندانشان به آنها مسئولیت می دهند و برای رسیدن فرزندان به حداکثر سطح رشدی لازم برای دستیابی به یک فردیت مطمئن و مستقل، ساختار لازم را فراهم میآورند (زیگلمن،۱۹۹۹).
والدین مستبد: این والدین قوانین را به طور انعطافناپذیری تحمیل میکنند. از نظر تربیتی خشن و تنبیه گرند. با رفتار بد مقابله میکنند و کودک بدرفتار را تنبیه می کنند. ابراز محبت و صمیمیت آنها نسبت به کودکان در سطح پایین است. آنها امیال کودکان را در نظرنمیگیرند و عقایدشان را جویا نمیشوند. کودکان دارای چنین والدینی، ثبات روحی و فکری ندارند و خویشتن را بدبخت میپندارند. آنها زود ناراحت میشوند و در برابر فشارهای روانی آسیبپذیرند.والدین مستبد از نظر درخواست کنندگی و دستوردادن در سطح بالایی هستند اما پاسخ دهنده نیستند. آنها قدرت مدار و واضع قانون هستند و انتظار دارند دستوراتشان بدون توضیح دادن اطاعت شود. همچنین آنها محیط های ساختار یافته با قواعد واضح فراهم نمیکنند (زیگلمن،۱۹۹۹).
والدین سهلگیر: این والدین نسبت به آموزش رفتارهای اجتماعی سهل انگار هستند. نظم و ترتیب و قانون کلی در این نوع خانواده حاکم است و پایبندی اعضا به قوانین و آداب و رسوم اجتماعی بسیار کم است. هر کس هر کاری که بخواهد می تواند انجام دهد. فرزندان در چنین خانواده هایی دارای استقلال فکری و عملی هستند و به سبب هرج و مرج، نوعی تزلزل روحی در اینگونه خانواده ها به چشم میخورد.این تزلزل باعث بیبندوباری کودکان شده و سبب می شود آنان نسبت به زندگی احساس مسئولیت نکنند. همچنین از ویژگیهای فرزندان رشدیافته در چنین خانواده هایی میتوان گفت آنها در مقابل بزرگسالان مقاوم و لجوجند. آنها دارای اتکای به نفس پایینی هستند، زود خشمگین و زود خوشحال میشوند، تکانشی و پرخاشگرند و در مقابله با فشارهای روانی دچار مشکل میشوند (زیگلمن، ۱۹۹۹).
والدین مسامحه گر یا بیاعتنا (بیکفایت یا طرد کننده): والدینی که کنترل پایین و پذیرش پایین را ترکیب میکنند، نسبتاٌ در پرورش کودکانشان غیرمداخله گر هستند. به نظر میرسد آنها از فرزندانشان مواظبت نمیکنند و ممکن است آنها را طرد کنند. به عبارت دیگر آنها به گونه ای غرق در مشکلات خود شدهاند که نمی توانند نیروی کافی برای برقراری و اجرای قوانین اجتماعی انجام دهند (زیگلمن،۱۹۹۹). والدین بیتوجه،هم کمتوقع و هم طردکننده هستند. فرزندان آنها یعنی کودکانی که محبت یا پذیرش ناچیزی از جانب والدین خود تجربه کرده اند و همزمان انضباط کم یا نظارت ناهماهنگ والدین در مورد آنها اعمال شده است، در سالهای بعدی مشکلات سازگاری نشان می دهند؛ به ویژه زمانیکه تنبیه بدنی روی آنها اعمال شده باشد. وقتی کودکان تنبیه بدنی تجربه می کنند، میآموزند که استفاده از خشونت روش مناسبی برای حل درگیری و اختلافات است. در نتیجه تمایل پیدا می کنند از چنین روشی برای حل درگیری و اختلافات استفاده کنند. از همین رو کودکانی که تنبیه جدی شده اند در خطر ابتلا به مشکلات رفتاری قرار دارند و به آزار و اذیت دیگران میپردازند (زیگلمن،۱۹۹۹).
با اندک تأملی پیداست که دیدگاه زیگلمن و شیفر تفاوت چندانی ندارند و تفاوت بیشتر در الفاظ است. درواقع باید گفت مدل ارائه شده توسط شیفر علیرغم گذشت سالیان زیاد همچنان ثابت مانده است. (دهقانی، ۱۳۷۹) بنابراین با توجه به الگوهای مطرح شده میتوان گفت رشد صحیح بچهها در گروه محبت، صمیمیت و محدودیت و خواهندگی و پذیرش صحصح میباشد اگر آنها طرد شوند و کمتر مورد کنترل و هدایت قرار گیرند، آنها کنترل بر خود را نخواهند آموخت و ممکن است خود خواه و قانون گریز شوند. همچنین اگر زیاد هم مورد کنترل و هدایت قرار گیرند مانند آنچه که والدین مستبد انجام میدهند، به آنها فرصت کمی برای اعتماد به نفس داده میشود و آنها در تصمیمگیری دچار بیاعتمادی میشوند. (کارول، ۱۹۹۹)
۲-۷-۵- نظریه پیشرفت اتکینسون:
اتکینسونفرض کرد رفتارهای پیشرفت نهتنها گرایش به نزدیک شدن به موفقیت بلکه به سمت گرایش به دور کردن از شکست نیز هدایت میشوند. گرایش به دوری از شکست، شخصی را برای دفاع در برابر از دست دادن عزتنفس، احترام اجتماعی و دفاع در برابر تنبیه اجتماعی و سرافکندگی برمیانگیزد. گرایش به دوری از شکست که مخفف Taf است با فرمولی محاسبه میشود که برابر با فرمول TS است.Tf× Pf× Maf= Taf
ترس از شکست دارای سهم مؤلفهی عمدهی «انگیزه اجتناب از شکست»، «احتمال شکست» و «ارزش مشوقی شکست» میباشد.انگیزه اجتناب از شکست در فرمول فوق نقش همپای با انگیزه موفقیت، در امید به موفقیت را ایفا میکند. انگیزه اجتناب از شکست، ظرفیتی برای به تجزیه درآوردن شرمساری حاصل از عدم دستیابی به یک هدف (شکست) است. (وایند به نقل از احمدی، ۱۳۸۳)
ترس از شکست، اضطرابی را توصیف میکند که در رابطه با احساس شکست به وجود میآید نه در رابطه با شکست واقعی. فرضیه اتکنیسون این است که در این ویژگی (اضطراب ترس از شکست) تفاوتهای فردی وجود دارد و عدهای از افراد بیشتر از دیگران واجد چنین اضطرابی هستند. وی پیشنهاد میکند ترس از شکست با دیگر ویژگیهای فرد و با موقعیت خاص وی ترکیب میشود و به شرح زیر رفتار موفقیتآمیز را تحت تأثیر قرار میدهد.
۱-افرادی که در متغیر ترس از شکست در سطح بالایی قرار دارند عموماً مایلند که از امور موفقیتآمیز پرهیز کنند.
۲- این افراد معمولاً تکالیفی با درجهی دشواری متوسط را برمیگزینند. اتکینسون برای این امر دو دلیل را ذکر میکند.
الف: اگر به انجام کار بسیار دشوار بپردازد، هیچکس آنهارا به خاطر شکست سرزنش و نکوهش نمیکند،زیرا آنان از شکست واقعی رویگردان نیستند و بلکه از احساس شکست گریزانند.
ب: اگر به انجام وظیفهای بسیار سهل بپردازند احتمال اینکه دچار شکست گردند، وجود ندارند. ویژگیهای افرادی که واجد شرایط ترس از شکست هستند:
۱-از موقعیتهایی که دقیقاً در آن ارزشیابی خواهند شد پرهیز میکنند.
۲- ترجیحمیدهند خود را از با گروههایی مقایسه کنند که با خودشان تفاوت فاحش دارند.
۳- حریم خصوصی خودشان را ترجیح می دهند.
۴- سنجش مهم و غیردقیق از عملکرد را ترجیح می دهند.
۵- از مسئولیت گریزانند.
۶- هنگامی که از عهده یک سطح از عملکرد برنیایند دیگران را سرزنش میکنند. (جاگرن، ۱۳۸۵).
دانلود فایل های پایان نامه درباره رابطه ی بین شیوه فرزندپروری والدین با عملکرد تحصیلی ...