او به کمانداری و هنرهای رزمی زمان، آراسته بود؛ اما هیچجا آن را بهکار نگرفت. او قربانی عقل دوراندیش خویش میشود و با ایثار خود سبب رسوایی ستمگران و بدخویان میگردد.
سودابه: شرورترین و نابکارترین زن شاهنامه در همه ادوارست. در بدو ازدواج به کاووس وفادارست و حتی وقتی پدرش توطئه اسارت کاووس را میچیند قضایا را به شوهر اطلاع میدهد و هنگامی که کاووس با بیخردی و حرف ناشنوی از سودابه در بند و زندان شاه هاماوران میافتد، سودابه یار و غمگسار اوست و چه گریهها و روی شخودنها که برای کاووس نمیکند، اما همین سودابه در تناقضی شگفتانگیز با ویژگیهای گذشتهاش شیفته ناپسریاش میشود و عشقی ممنوع را هوسبازانه در دل میپرورد و آنگاه که کام نمییابد دیدیم که چه حیلهها که پشت حیلهساز نمیکند و حتی به پای مرگ جوان معصوم مینشیند (حمیدیان، ۱۳۸۳: ۲۱۶).
سودابه در حیلهگری و مکاری تا آنجا پیش میرود که برخی او را جزء دیوان و دروجان بهشمار میآورند و نقش او را در داستان سیاوش، معادل نقش جهی در برانگیختن اهریمن برای ویران کردن قملرو اهورامزدا میدانند (دوستخواه، ۱۳۸۰: ۲۶).
او مسبب مرگ سیاوش و نمونه برجسته یک زن نابکار است، هم شهوتران است و هم حسابگر، در اظهار عشق خود به سیاوش هم نظر سیاسی دارد و هم قصد کامطلبی. او زنی است فاجعهآفرین (اسلامی ندوشن، ۱۳۷۰: ۲۲). در حق اوست که رستم به کاووس میگوید:
کسی کاو بو مهتر انجمن |
کفن بهتر او راز فرمان زن |
|
سیاوش به گفتار زن شد به یاد |
خجسته زنی کاو زمادر نزاد |
(جلد ۳، بیت ۱۸ـ۲۶۱۷).
رستم او را که عامل اصلی رنج سیاوش در دوران زندگیش و کشته شدنش در غربت به دست بیگانگان بود به قتل میرساند.
۳ـ۵ـ کیکاووس
شخصیت او آمیزه عجیبی از بلاهت و رندی و بدجنسی و خوش قلبی متناوب است. پادشاهی مغرور و رفتارش همیشه گویی رعد و برق بیباران است. زود خشم است، ولی زود هم آرام میشود و از رفتار و کردار خود پشیمان میگردد.
او هیچگاه نه آیین کار را میداند نه سخن دانندگان را میشوند چون در مازندران نابینا و اسیر دیو سپید میشود، به زال پیام میفرستد که از نادانی پند تو را نشنیدم و اکنون پشیمانم، بیا و مرا برهان و چون به زندان شاه هاماوران میافتد، به پیام رستم پاسخی دلیرانه و خردمندانه میدهد و آنگاه که بهجای پیموندن آسمان به خاک میافتد، سخت شرمگین و غم زده میشود.
هر بار شکست و درماندگی به خرد گریز پای او دریچهای بازمیگرداند. اما این از سنجش کارها و دریافت حقیقت آنها بهدست نمیآید و در نتیجه رفتاری هماهنگ با این دریافت درپی ندارد، عرضی گذراست، از جانب جهان خارج بر او تحمیل شده است.
حقیقت چون امری واقع، چون گرو شدن اسیر گشتن و سقوط کردن بر کاووس نازل میشود و او آنها را میپذیرد اما آنگاه که رهایی فرا میرسد و آن موقع پیشین که کاووس را به رفتاری خردمندانه واداشه بود، از میان میرود، خرد او نیز زایل میشود و باز همان میشود که بود، زیرا این خردمندی حاصل کارکرد آزاد اندیشه او نیست. وابسته به وضع منفی و ناتوان اوست و مانند سایه هستی وابستهای دارد. این خرد حاصل اجبار در کردار اوست و چون آزادی کردار ممکن شود دیگر خردمند مجبور نیست که بخرد بماند، به اصل خود بازگردد. این است که کاووس در اسیری بخرد و در آزادی نابخرد است (مسکوب، ۱۳۶۹: ۱۱۸).
کاووس در ماجرای سودابه و سیاوش، با سسترأیی هرچه تمامتر چشم به دهان سودابه و سیاوش میدوزد و میان آندو در نوسان است. وقتی هم که نمیتواند حق را به پسر ندهد، زیبایی و حرکت دلآرا و فتنهانگیز سودابه، پایش را سست میکند. سبب رنجش سیاوش از او نیز همین است.
کاووس قدرت آن را ندارد که قضایا را بهسوی این یا آن طرف فیصله دهد و به اصطلاح یا رومی روم و یا زنگی زنگ باشد (حمیدیان، ۱۳۸۳: ۲۵۸).
کاووس که همیشه در انجام هر کاری شتابزده بود، اینبار در قبل سودابه شتابزده نیست، زیرا او دلداده سودابه است، عاشق است و دل کشتن معشوق را ندارد و هر گناه او را میبخشاید. تأمل کاووس هرچند شاعر چنین میگوید، نه از شاه هاماوران است و نه محبتهای پیشین سودابه و نه غم کودکان. پس او که منتظر میانجیگری سیاوش است، با درخواست عفو سودابه از طرف سیاوش، موافقت میکند و این تخم کینه و شر و فساد را از میان برنمیدارد، از میان برداشتن آن به رستم واگذار میشود.
کاووس در ماجرای جنگ سیاوش با توران ابتدا سیاوش را از پیشروی و داخل شدن به خاک توران برحذر میدارد اما هنگامی که سیاوش به تورانیان روی خوش نشان میدهد و پیشنهاد آشتی آنان را میپذیرد و با گرفتن غنایم از ورود به خاک توران خودداری میکند، برمیآشوبد و در پیام به سیاوش و رستم بدانها میتازد که چرا با گرفتن آن اموال «صاحب مرده» تطمیع شدهاند!
شما را بدان مرده ری خواسته |
بدانگونه بر شد دل آراسته |
|
کجا بستد از هر کسی بیگناه |
بدان تا بپیچیدتان دل زراه |
(جلد ۳، بیت ۷ـ۹۳۶ ).
پس این خود نمونه دیگری از تلون مزاج اوست و از سیاوش میخواهد که گروگانها را به نزدش بفرستد تا او آنها را بکشد و خود به جنگ با تورانیان بپردازد. که سیاوش نمیپذیرد، چراکه این پیمانشکنی را خلاف اصول اخلاقیای میداند که بدان پایبند است. سیاوش معقتد است که پیمانشکنی بیداد کردن است و باید با آنکه پیمان میشکند جنگید، چیزی که کاووس از آن بویی نبرده است و بدان معتقد نیست و بهدلیلی همین اصرار کاووس، سیاوش راه بازگشت به ایران ندارد و راهی دیار غربت میشود.