شبانه
مرا تو بی سببی نیستی.
به راستی صلت کدام قصیده ای
ای غزل؟
ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب
از دریچهی تاریک؟
کلام از نگاه تو شکل میبندد
خوشا نظر بازیا که تو آغاز میکنی!
***
پس پشت مرد مکانت
فریاد کدام زندانی ست که آزادی را
به لبان برآماسیده
گل سرخی پرتاب میکند؟_
ورنه این ستاره بازی
حاشا چیزی بدهکار آفتاب نیست.
***
نگاه از صدای تو ایمن میشود
چه مؤمنانه نام مرا آواز میکنی
***
و دلت
کبوتر آشتی است
در خون تپیده به باِم تلخ
با این همه چه بالا
چه بلند پرواز میکنی!
ما در اینجا به مسائل فنی از قبیل وزن و قافیه کاری نداریم. بحث ما از نقطه خطاب شاعر است به محبوب خود. قصیده یکی از قالبهای مسلّط سبک خراسانی است که عمدههی مضامین آن مدح است. شاعران قصیده پرداز سبک خراسانی، قصاید خود را با تغزّل آغاز میکردند بدین معنی که در ابتدا قصاید خود به وصف طبیعت یا بهار یا جوانی و به این گونه مسائل میپرداختند تا شعر مورد توجه ممدوح و معشوق قرار گیرد. که به هنگام تغییر سبک از صورت خراسانی به عراقی این قسمت هایی که در مدح معشوق زمینی بوده است از شعر رفته رفته حذف میشود و تغزّل تبدیل به غزل میگردد. و معشوق مطرح که در سبک خراسانی منحط و زمینی و نازل بوده است از قبیل شاه و یا ترک لشکریمقام خود را به معشوق آسمانی میدهد. پس با این توضیحات میتوانیم معنای شعر شاملو را کشف کنیم ودر یک رویکرد خواننده مدارانه میتوانیم شعر شاملو را اینگونه معنا کنیم:
شاعر به محبوب خود که او را به استعاره؛ غزل (شعر عاشقانه) خوانده است خطاب میکند. قصیده به مجاز ستایشهای شاعر (اعّم از محبوب خود، یا آزادی که برای آن جنگیده است و به زندان رفته است) است. به هر حال چنین موهبتی نمی تواند بدون مقدمه باشد ولابد این خوشبختی که به او روی آورده است پاداش زحمات شاعر است. آوردن مصوّت بلند «آ» در آخر خوشا /نظر باز یعنی استفاده از عناصر زبانی کهن (=آرکائیسم) در خدمت ایجاد موسیقی است.
در پایان هر بند (واحد شعر معاصر بند است) مصراعی هماهنگ و هم قافیه میآورد:
چه مؤمنانه نام مرا آواز میکنی
هر دو مصراع پانزده هجا دارد، هر چند مطابق عروض سنتّی مبتنی بر تناظر هجایی نیست. اما موسیقی آفرین [(musical)] است. (خیلی نزدیک به وزن مجتث است و از ارکان مفاعلن و فعلاتن تشکیل شده است.)
چه بالا چه بلند پرواز میکنی
که با احتساب «با این همه» هفده هجا و بدون آن سیزده هجا دارد (یعنی تقریباً نزدیک به دو مصراع قبلی است.)
ستاره باران جواب کدام سلامی …
یعنی آن سلامی که من از دریچهی تاریک زندان زندگی به روشنی و نور (آفتاب) کردم، سرانجام به این منجر شد که ستاره باران نگاهت را به پاداش آن ببینم.
پس پشت مرد مکانت …
یعنی در نگاه تو آن زندانی است که به سوی آزادی گل سرخی به شاد باش پرتاب میکند وگرنه نگاه چیزی از آفتاب کم ندارد، یعنی همان آفتاب است منتها با این فرق که زندانیی است که در قدوم آزادی گل سرخی پرتاب میکند (و در ضمن گل سرخ به قرینهی لبان بر آماسیده میتواند استعاره از بوسه باشد). در این کلام به قول قدمای علم بلاغت جمع با تفریق است.[۶۳]»
مسعود در زندان گاه خود را بی گناه میداند و افسوس میخورد:
والله که چو گرگ یوسفم والله
برخیره همی نهند بهتانم
بر بیهده باز مبتلا گشتم
آورد قضا به سمج ویرانم
شخصی به هزار غم گرفتارم
در هر نفسی به جان رسد کارم
بی زلّت و بی گناه محبوسم
بی علّت و بی سبب گرفتارم
و گاه خود را مجرم میداند و احساس پشیمانی به او دست میدهد:
تا کی دل خسته در گمان بندم
جرمی که کنم بر این و آن بندم
بدها که ز من رسد همی بر من
بر گردش چرخ و بر زمان بندم
البته دیسکورس قضا و قدر و فرافکنی در شعر مسعود کم نیست. احمد کتابی در کتاب فرافکنی (درآمد) مینویسد: «فرافکنی یا برون فکنی» یکی از اصطلاحات و مفاهیم نوین روانشناختی است که نخستین بار در آثار زیگموند فروید، روان شناس و روان پزشک نامدار اتریشی، ضمن مبحث ساز و کارهای دفاعی مطرح شد. امّا اگر آن را، فارغ از جنبههای صرفاً تخصصی و نکتهسنجیهای فنیّ، به معنای سادهاش: «افکندن گناه کمبودها و تقصیرهای خود به عهدهی دیگران «در نظر بگیرم، مفهومی است بسیار کهن که از دیرباز مورد توجّه و اشارهی اندیشمندان و صاحبنظران فرهنگهای گوناگون قرار گرفته است و سابقهی آن شاید به قدمت خود انسان برسد.[۶۴] نویسندهی کتاب مزبور به آوردن قطعهای از مسعودسعد در مورد فرافکنی بسنده کرده است ولیکن در مقام یک پژوهش علمی به نمونههای بیشتری میتوان دست یافت که در اینجا قصد ما پرداختن به آن نیست. از کردهی خود که دقیقاً معلوم نیست چیست و احتمالاً بر اثر فشارهای روحی در زندان امر بر او مشتبه شده است توبه میکند:
از کردهی خویشتن پشیمانم
راهنمای نگارش پایان نامه درباره مقایسهی سبک شناسانهی حبسیّات مسعود سعد سلمان با حبسیّات ...