۱ـ ۱۳ تعمق ثانویه
تعمق ثانویه عینی، فردی، مکاشفه ای و باز است. مارسل بیان کرده«تفکر می تواند خود را در سطوح گوناگونی جلوه گر سازد . تفکری اولیه وجود دارد و تفکر دیگری هم هست که من آن را تفکر ثانویه می خوانم»[۶۱]به بیان دقیق تعمق ثانویه متوجه اشیا نیست، بلکه متوجه حضور است. تعمق ثانویه به قلمرو راز تعلق دارد. تفاوت این نوع تفکر با تفکر اولیه این است که«اندیشه اولیه درصدد است که وحدت تجربه ای را که در آغاز با آن مواجه شده از بین ببرد کارکرد اندیشه ثانویه اساسا جبران کننده است یعنی وحدت مذکور را از نو غلبه می بخشد»[۶۲] تاملات آن نه با کنجکاوی یا تردید، بلکه با حیرت و شگفتی آغاز میشود. از این رو تفکر ثانویه از این حیث که می خواهد تابع مقولاتی شود که توسط آن چیزی ایجاد می شود که تفکر ثانویه برآن متمرکز است ،فروتن است. مثل کاری که عاشق دربرابر معشوقه اش می کند نسبت به هدفش باز و گشاده است، نه به عنوان یک نمونه از یک رده، بلکه به عنوان یک هستی منحصر به فرد آن را قبول می کند. این بازبودن، یک اصل روش شناختی مثل آنچه درتفکر علمی وجود دارد نیست، بلکه ناشی از امکان خلق یک هستی جدید در رابطه است. تعمق ثانویه دیالوگی است ،نه دیالکتیکی .به جای جستجوی اطلاعات درمورد دیگری و رسیدگی انتزاعی به آن، تعمق ثانویه درصدد مکاشفه کل حضور است. چه حضور جسم من باشد، چه دنیا، چه فرد دیگر و چه خدا.بنابراین تعمق ثانویه بر داده ها یا سوالاتی تاثیر می گذارد که متفکر به عنوان یک فرد حاضر نمی تواند به صورت موجه خود را از آن جدا سازد.آیا من آزادم؟آیا معنا و ارزش در زندگی وجود دارند؟آیا می توانم خودم را به این فرد متعهد سازم؟به عبارت دیگر تعمق ثانویه متوجه مسائل نیست، بلکه متوجه راز است. یکی از آشکارترین مصادیق اندیشه ثانویه درون نگری است .درون نگری، نحوه ای از گرفتاربودن است که فراتر از ظاهر بینی است.نمونه بارز تعمق ثانویه که مارسل آن را زیربنای تمامی تفکرات درنظر می گیرد ،دوباره جمع کردن است. فردی که میخواهد تحصیل کند و دنبال شغل است باید تمامی عناصر زندگی اش را جمع کند و بین آن ها نوعی وحدت ایجاد کند.فرایند دوباره جمع کردن چون در آن فرد، خود را تمام وکمال درنظر می گیرد تا خود را برای رویارویی با یک دیگری یا اتفاقی آماده کند به این خاطر در رویارویی با راز پدید می آید.
۱ـ۱۴ مساله و راز
مفهوم راز مورد توجه فیلسوفان نیست ، از نظر ایشان راز مربوط به امور نامعلوم است. و یا عالمان الهیات از راز برای اموری که مربوط به حوزه ی وحی است بهره می جویند ، طبق نظر مارسل، یک راز ابتدا صرفا به صورت یک مساله ظاهر می شود که حل کردنش مشکل است. مارسل میان مساله و راز تمایز می گذارد. او می گوید «یک مساله چیزی است که من با آن ملاقات می کنم چیزی که من آن را کاملا دربرابر خود می بینم و می توانم محاصره اش کرده و آن را تقلیل دهم. اما تعمق نشان می دهد که در رویارویی با یک راز اصیل، تمایز میان ذهنی وعینی ،یعنی میان آنچه درمن است وآنچه درمقابل من است ازبین می رود واعتبار اولیه اش را از دست می دهد»[۶۳] از دید مارسل ،مفاهیمی چون هستی انسانی ،اختیار،شر که در فلسفه مورد بررسی قرار می گیرند و تجارب انضمامی از قبیل عشق، امید و وفا همگی در قلمرو راز هستند[۶۴]. و آدمی هنگام بررسی آن ها نمی تواند از دید آفاقی به آنان نگاه کند چون خود گرفتار آنها است.اما این بدان معنا نیست که راز نامعلوم یا غیرقابل دانستن است ودر قلمرو احساسات مبهمی قرار دارد که فکرو اندیشه تسلطی برآن ندارد. بلکه معرفت به راز، یک مشارکت فوری و بی واسطه یا آنچه مارسل یک الهام کور می خواند را به صورت پیش فرض درنظر می گیرد. اما این مشارکت تنها با کمک یک فرایند مفهومی درک می شود. الهام بدون کمک یک ابزار فلسفی، کافی نیست .در شناخت راز، آدمی باید بازیگر باشد و نه تماشاگر.انسان بازیگر یا مشارکت کننده ملتزم و دربند است، اما انسان تماشاگر صرف چنین نخواهد بود. پس راز را زمانی می توان شناخت که آدمی مشارکت خودآگاهانه ای در زندگی اش داشته باشد، نه این که ناظر باشد. راز معرفتی است که در هر مشارکتی هست.[۶۵]«راز مساله ای است که از حد داده های خود فراتر می رود و گویی از آن ها می گذرد و به این ترتیب خود را از حد یک مساله ساده برتر می برد.»[۶۶] اما تعمق ثانویه تنها زمانی به راز وجود وهستی نفوذ می کند که همراه با عشق ،وفاداری باور و رویکردهای عینی دیگر عمل کند.آن یک نوع معرفت و حقیقت را حاصل می کند که اگر اثبات پذیر نباشد با اینحال تایید می شود، چون زندگی هایمان را روشن می سازد. دو کانون راز را می توان متمایز از هم درتفکر مارسل مشخص کرد. اگرچه آن ها هرگز از هم تفکیک نشده اند. مارسل به نقل از بی.پی.ژوو[۶۷] می گوید:«رازها حقایقی نیستند فراتر از ما ، حقایقی اند فراگیرنده ی ما.»[۶۸]
راهنمای نگارش پایان نامه درباره نظریه اخلاقی گابریل مارسل- فایل ۳