کاینات آیین پذیر از دوده اش
حق یدالله خواند در امُّ الکتاب
سرّ اسمای علی داند که چیست
باز گرداند ز مغرب آفتاب
از یداللّهی شهنشاهی کند
(همان منبع، ۹۸-۹۷).
راز دست یابیِ آدمی به مقام نیابت الهی این است که در این راهی که گام بر می دارد، به تمامیِ اهدافِ واسطی و مقدّمات لازم دست یابد. و دیگر این که خودِ فرد، طالب و جوینده باشد، و سعی کند که اَسماء و صفات الهی را در خود متجلّی کند. چنین انسانی مانند موجی می ماند که آدمیان او را در ظاهرِ اَمر، انسانی عادی مشاهده می کنند، در حالی که در حقیقت، چنین شخصی به دلیل غلبۀ روحانیّت و معنویّت، و رهایی اش از تعلّقاتِ محدود کنندۀ آدمی، در حال تکمیل تجربۀ اتّحادی اش با دریای بیکران الهی است. انسانی که نائب خداوند بر روی زمین است، تمامیِ خیر و خوبی را تا آن جا که ممکن است، با کمک و لطفِ خداوند به فعلیت می رساند. خلیفه الله در هر لحظه از زندگی اش، سعی در نزدیک شدن و شباهتِ هر چه بیشتر به خداوند به عنوان خیر مطلق دارد.
نائل شدن به مقام خود بسندگی(رهبری حیات درونی و بیرونی)
“تغییر شکل دادن و رهبری حیات درونی و بیرونی آدمی هدف اساسی دین است"(اقبال لاهوری،۱۳۶۲: ۴). حیات درونی و بیرونی، هم توجّه به افکار و نیّات درونی است، و هم روابط و اعمال در رابطه با جامعه، دیگران و طبیعت است. اقبال معتقد است که هدف غایی تربیت اسلامی، رهبریِ حیات درونی؛ یعنی بیداری فکری و به خدمت گرفتن قوای درونی، و رهبریِ حیات بیرونی، یعنی سعی در تنظیم اَعمال و رفتارهای شخصیِ خود در رابطه با افرادِ جامعه و به خدمت گرفتنِ عناصر عالم امکان(طبیعت). وی معتقد است که خودشناسیِ اوّلیه و بیداریِ درونی، مقدّمه ای برای رهبری بیرونی است؛ زیرا اسباب و عللِ جهان، بر اساسِ نیروهای آدمی سازمان دهی شده اند و انسان توانایی به خدمت گرفتنِ این اسباب و علل را داراست.
پیکر هستی ز آثار خودی است
خویشتن را چون خودی بیدار کرد
نسخۀ کونین را دیباچه اوست
از محبّت چون خودی محکم شود
پنجه ی او پنجه ی حق می شود
در خصومات جهان گردد حکم
هر چه می بینی ز اسرار خودی است
آشکارا عالِمِ پندار کرد
جمله عالَم بندگان و خواجه اوست
قوّتش فرمانده ی عالم شود
ماه از انگشتِ او شق می شود
تابعِ فرمانِ او دارا و جم
(اقبال لاهوری،۱۳۸۲: ۸۵-۷۷).
دستیابی به مقام خودی
شاید از نظر لغوی، بتوان دو مفهوم خودی و خودشناسی را، نزدیک به هم دانست. امّا نکته ای که باید به آن توجّه کرد، این است که مفهوم خودی در اندیشۀ اقبال، بسیار گسترده تر و دارای شمولیّت بیشتری نسبت به مفهوم خودشناسی است. به عبارت دیگر، خودشناسی تنها بخش کوچکی از مفهوم خودی را در بر می گیرد. در واقع نسبت بین مفهوم خودی و خودشناسی، از بین نسبت های چهارگانۀ منطقی، نسبتِ عموم و خصوصِ مطلق است؛ زیرا خودی تنها یک اصطلاح دم دستی نیست که اقبال به عنوان بخشی از فلسفۀ خود از آن استفاده کند؛ بلکه اساسی ترین مفهوم در اندیشۀ اوست، به گونه ای که می توان طرح فلسفیِ او را فلسفۀ خودی دانست. مفهوم خودی نزد اقبال کشف معنای زندگی و حقیقت آن با رجوع به زندگی است، نه روگردانی از آن. وی مقام خودی را مقام بیداری از خواب غفلت و خودشناسی می داند. از آثار و نشانه های بیداریِ خودی، ظهور محبّت، عشق و معرفت به خداوند قادر، و از بین رفتن دوگانگی ها و محو شدن در معشوق است. خودی در والاترین مرتبه اش، عالِمِ به عالَمِ غیب نیز هست.
پیکر هستی ز آثار خودی است
خویشتن را چون خودی بیدار کرد
نقطه نوری که نامِ او خودی است
از محبّت می شود پاینده تر
فطرت او آتش اندوزد ز عشق
در نگاهِ او یکی، بالا و پست
اندکی اندر حرای دل نشین
هر چه می بینی ز اسرار خودی است
آشکارا عالِمِ پندار کرد