عدم پذیرش ولایت ائمه (علیهمالسلام)
امامت مهمترین و چالشیترین مسأله در اسلام است. بیشترین اختلافات و منازعاتی که در اسلام رخ داده، حول موضوع امامت بوده است و این جمله مشهور شهرستانی نیز این ادعا را کاملاً تأیید میکند که گفته:
«وَ أعظَمُ خِلافٍ بَینَ الأُمَّهِ خِلافُ الإمَامَهِ، إذ مَا سُلَّ سَیفُ فِی الإسلامِ عَلَى قَاعِدَهٍ دِینِیَّهٍ مِثلُ مَا سُلَّ عَلَى الإمَامَهِ فِی کلِّ زَمَانٍ؛ بزرگترین اختلاف در میان امت، اختلاف در امامت است، زیرا در هر دورهای از اسلام، بر سر هیچ قاعده دینیای به اندازه امامت شمشیر کشیده نشده است.»[۹۶]
به همین جهت، بیشترین مذمتی که در روایات نسبت به مخالفین وارد شده، مربوط به تسلیم نشدن آنها در مقابل ولایت و امامت ائمه اثناعشر (علیهمالسلام) است.
عدم پذیرش ولایت ائمه (علیهمالسلام) در روایات بسیاری مساوی با انکار ولایت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و سبب کفر قلمداد شده است. این عدم پذیرش، حتی با انکار یکی از امامان اثناعشر (علیهمالسلام) نیز محقق میشود؛ به عبارت دیگر، آنچه درباره ولایت ائمه (علیهمالسلام) شرط است، پذیرش ولایت جمیع آنهاست.
در روایتی از امام رضا (علیهالسلام) از آباء طاهرینش (علیهمالسلام) از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نقل شده که خطاب به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودند: «یَا عَلِیُّ أَنْتَ وَ الْأَئِمَّهُ مِنْ وُلْدِک بَعْدِی حُجَجُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَعْلَامُهُ فِی بَرِیَّتِهِ مَنْ أَنْکرَ وَاحِداً مِنْکمْ فَقَدْ أَنْکرَنِی؛ یاعلی! پس از من، تو و امامان از نسل تو حجتهای خداوند عز و جل بر خلق و علمهای او در میان مردم هستید. هر که یکی از شما را انکار کند، قطعاً مرا انکار کرده است.»[۹۷] همچنین در روایت دیگری از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نقل شده که فرمودند: «الْأَئِمَّهُ مِنْ بَعْدِی اثناعشر، أَوَّلُهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ، طَاعَتُهُمْ طَاعَتِی، وَ مَعْصِیَتُهُمْ مَعْصِیَتِی، مَنْ أَنْکرَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ أَنْکرَنِی؛ امامان بعد از من دوازده نفرند، اولین آنها امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب و آخرین آنها قائم است؛ اطاعت از آنها اطاعت من و سرپیچی از آنها نافرمانی من است؛ هر کس یکی از آنها را انکار کند، مرا انکار کرده است.»[۹۸] محمد بن مسلم نیز میگوید از امام باقر (علیهالسلام) پرسیدم: کسی که امامی از شما را انکار کند حکمش چیست؟ حضرت فرمودند: «مَنْ جَحَدَ إِمَاماً بَرِئَ مِنَ اللَّهِ وَ بَرِئَ مِنْهُ وَ مِنْ دِینِهِ فَهُوَ کافِرٌ مُرْتَدٌّ عَنِ الْإِسْلَامِ لِأَنَّ الْإِمَامَ مِنَ اللَّهِ وَ دِینَهُ دِینُ اللَّهِ وَ مَنْ بَرِئَ مِنْ دِینِ اللَّهِ فَهُوَ کافِرٌ وَ دَمُهُ مُبَاحٌ فِی تِلْک الْحَالِ إِلَّا أَنْ یَرْجِعَ وَ یَتُوبَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِمَّا قَالَ؛ هر کس امامی را که از سوی خداوند است انکار کند و از او و دینش برائت جوید، کافر و مرتد است؛ زیرا امام از سوی خداست و دینش دین خداست، پس کسی که از دین خدا بیزاری جوید خونش در آن حال حلال است، مگر آنکه برگردد و از اعتقادش به درگاه خداوند متعال توبه نماید.»[۹۹]
در برخی روایات نیز انکار ولایت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به صورت خاص نامقبول شمرده شده است که از جمله آنها روایتی است که از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به این صورت نقل شده است: «مَنْ جَحَدَ عَلِیّاً إِمَامَتَهُ بَعْدِی فَقَدْ جَحَدَ نُبُوَّتِی، وَ مَنْ جَحَدَ نُبُوَّتِی فَقَدْ جَحَدَ اللَّهَ رُبُوبِیَّتَه؛ هر کس پس از من امامت علی را انکار کند، نبوت مرا انکار کرده و هر کس نبوت مرا انکار کند ربوبیت پروردگار را انکار نموده است.»[۱۰۰]
علاوه بر این، در برخی روایات عناوین دیگری در خصوص امیرالمؤمنین (علیهالسلام) وارد شده که برخی از آنها عبارتند از: مخالفت با امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، تفضیل سایر اصحاب بر امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، پیشی گرفتن و مقدم شدن بر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و تسمّی به لقب «امیرالمؤمنین».
ما روایات مربوط به این عناوین را در فصل آینده ذکر و بررسی خواهیم نمود.
اما آنچه در این قسمت ضروری به نظر میرسد این است که اشارهای به معنای ولایت و نیز اقسام آن داشته باشیم تا محل بحث روشنتر شود.
معنای ولایت: جوهری در صحاح در ماده «ولی» میگوید: «وَلْى به معنای قرب و نزدیکی است… و وِلایت به معنای سلطنت است و وِلایت و وَلایت به معنای نصرت.»[۱۰۱] فیومی نیز مینویسد: «وَلْى مثل فَلْس به معناى قرب است… و ولایت به فتحه و کسره به معناى نصرت است.»[۱۰۲] راغب اصفهانی مینویسد: «ولاء و توالى به معناى آن است که دو چیز یا بیشتر، طورى قرار گیرند و واقع شوند که بین آن دو، غیر از خود آنها چیز دیگرى نبوده باشد.»[۱۰۳]
مرحوم علامه طباطبایی در توضیح معنای ولایت چنین مینگارد:
«گرچه معانی متعددی برای ولایت ذکر کردهاند، لکن اصل معناى آن عبارت است از برداشته شدن واسطهاى که بین دو چیز حایل شده باشد، بهطورى که بین آن دو، غیر از آنها واسطهاى باقىنماند و سپس براى نزدیکى چیزى به چیز دیگر به چند صورت به کار گرفته شده است: قرب نَسَبى، مکانى، منزلتى، صداقت و غیر آن. به همین مناسبت بر هر یک از دو طرف وَلایت، ولىّ گفته مىشود؛ خصوصاً به جهت آن که هر یک از آن دو نسبت به دیگرى داراى حالتى است که غیرِ آن ندارد. بنابراین خداوند سبحان ولىّ بنده مؤمن است؛ امورش را زیر نظر دارد و شئون وى را تدبیر مىکند، او را در صراط مستقیم هدایت مىنماید، امور وى را عهدهدار و او را در دنیا و آخرت یارى مىکند.
مؤمن حقیقى و واقعى نیز ولىّ پروردگار است، زیرا خود را در اوامر و نواهى خداوند تحت ولایت او در مىآورد؛ همچنین در تمامى برکتهاى معنوى، مانند هدایت، توفیق، تأیید، تسدید و آنچه در پى دارد، از قبیل تشرّف به بهشت و مقام رضوان خداوند، تحت ولایت و پذیرش خدای خویش است.»[۱۰۴]
اقسام ولایت: ولایت بر اساس اعتبارات مختلف، به اقسامی تقسیم شده است. یکی از تقسیمات ولایت تقسیم آن به ولایت الهی و طاغوتی، یا به عبارت دیگر، ولایت مثبت و منفی است. ولایت الهی یا مثبت عبارت است از ولایتی که منشأ آن خداوند سبحان است و در راستای ولایت خداوند متعال است، به خلاف ولایت طاغوتی و منفی که به امور منفی و شیطانی منتهی میشود. آیه شریفه اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِک أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُون؛ الله ولیّ کسانی است که ایمان آوردند. آنها را از تاریکیها به نور خارج می کند و کسانی که کفر ورزیدند، ولیّشان طاغوت است که آنها را از نور به سوی تاریکیها خارج میکند. آنها اصحاب آتشاند و خود در آن جاودانند.[۱۰۵] به هر دو نوع از ولایت مثبت و منفی اشاره دارد.
شهید مطهری (رحمهالله) ولایت مثبت را به عام و خاص تقسیم میکند و ولایت خاص را به ولایت محبت، ولایت امامت، ولایت زعامت و ولایت تصرف یا ولایت تکوینی تقسیم میکند.
مقصود از ولایت اثباتی عام این است که تمامی مسلمانان که جزیی از جامعه بشری را تشکیل میدهند، نسبت به یکدیگر ولایت دارند. خداوند متعال میفرماید: وَ الْمُؤْمِنونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ؛ مردان مؤمن و زنان مؤمن، بعضی اولیای بعضی دیگرند؛ به معروف امر میکنند و از منکر بازمیدارند.[۱۰۶] ولایت مؤمنان نسبت به یکدیگر به معنای نزدیکی آنان به یکدیگر است و به موجب این نزدیکی، مؤمنان حامی و دوست و ناصر یکدیگرند، به سرنوشت هم علاقهمندند و در حقیقت به سرنوشت خود که یک واحد را تشکیل مىدهند علاقه مىورزند؛ از همین روست که امر به معروف مىکنند و یکدیگر را از منکر و زشتیها باز مىدارند.
نوع دوم از ولایت مثبت، عبارت است از ولایت اثباتی خاص و مقصود از ولایت اثباتی خاص، ولایت اهل بیت (علیهمالسلام) است؛ یعنی علاوه بر ولایتی که مؤمنان به صورت عام نسبت به یکدیگر دارند، ولاء و ولایت خاصی نیز در میان مؤمنان و اهل بیت پیامبر (علیهمالسلام) برقرار است و روایات فراوانی که در رابطه با ولایت اهل بیت (علیهمالسلام) وارد شده، به همین مطلب اشاره دارد. آیاتی از قبیل آیه ذوی القربی که به اتفاق فریقین در شأن اهل بیت (علیهمالسلام) نازل شده، آیه کریمه انَّما وَلِیُّکمُ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ الَّذینَ امَنُوا الَّذینَ یُقیمونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکعونَ؛ ولىّ شما تنها خداست و فرستادهاش و آنان که ایمان آوردهاند که نماز را به پا مىدارند و زکات را در حال رکوع ادا مىکنند.[۱۰۷] و امثال آن نیز به گونهای بیان شدهاند که عمومیت از آنان برداشت نمیشود و تنها اختصاص به اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) دارند.
بنابراین، علاوه بر ولایت عام که در میان تمامی مسلمانان وجود دارد، ولایت خاصی نسبت به ائمه معصومین (علیهمالسلام) وجود دارد که خود بر چهار قسم است.
قسم اول از ولایت اثباتی خاص، ولایت محبت است. ولایت محبت یا ولایت قرابت به این معناست که مردم توصیه شدهاند نسبت به محبت ورزیدن به خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و این محبت، فراتر از محبتی است که ولایت اثباتی عام آن را اقتضا میکند. از جمله آیاتی که بر این معنا دلالت دارد، آیه مودت به ذوی القربی است. در زیارات هم به کثرت با لفظ «موالات» که از ماده «ولی» است به این معنا اشاره شده است؛ از جمله «مُوَالٍ لَکُم وَ لِأولِیاءِکُم؛ دوستدار و محبّ شما و دوستداران شمایم.»[۱۰۸]
دومین قسم از اقسام ولایت اثباتی خاص، ولایت امامت است؛ به این معنا که مردم باید از امامان به عنوان ولی و مرجع دینی در اعمال و رفتار خود پیروی کنند و امام را ولیّ خود بدانند. چنین مقامی مستلزم عصمت است؛ زیرا کسی که ولایت امامت داشته باشد، قول و عملش حجت است و چنین چیزی بدون عصمت قابل قبول نیست. این همان منصبی است که خداوند درباره پیامبر میفرماید: (لَقَدْ کانَ لَکمْ فی رَسولِ اللَّهِ اسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الاخِرَ وَ ذَکرَ اللَّهَ کثیراً؛ مسلّماً براى شما در رسول خدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مىکنند.)[۱۰۹] در آیه دیگری می فرماید: (قُلْ انْ کنْتُمْ تُحِبّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعونی یُحْبِبْکمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکمْ ذُنوبَکم؛ بگو: اگر خداوند را دوست دارید، از من پیروی کنید تا خداوند نیز شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد.)[۱۱۰] در این آیات، خداوند متعال پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را به عنوان اسوه و الگویی نیکو معرفی فرموده که مردم باید در امور خود به آن حضرت اقتدا نمایند و این خود دلیلی بر عصمت آن حضرت است؛ زیرا در غیر این صورت، امر مطلق به تبعیت جایگاهی نداشت.
این مقام، بر اساس حدیث ثقلین که به تواتر در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده است، پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) برای اهل بیت آن حضرت ثابت است. بنابراین، علاوه بر ولایت محبت و قرابت، ولایت امامت نیز برای اهل بیت (علیهمالسلام) ثابت است.
قسم سوم از اقسام ولایت، ولایت زعامت است. ولایت زعامت به معنای حق رهبری اجتماعی و سیاسی است. جامعه نیازمند رهبر است و رهبر جامعه اسلامی که زمام امور اجتماع را در دست می گیرد و بر امور و مقدرات مسلمین مسلط می شود، باید «ولی امر مسلمین» باشد یعنی بر شئون مسلمانان ولایت داشته باشد. این مقام در زمان حیات رسول خدا بر عهده ایشان بود و پس از آن حضرت به اهل بیت (علیهمالسلام) رسیده است. از مهم ترین دلایل قرآنی بر این مطلب، این آیه شریفه است: (اطیعُوا اللَّهَ وَ اطیعُوا الرَّسولَ وَ اولِى الأمْرِ مِنْکم؛ از خدا و رسول و کسانی که اداره امر شما به دست آنان است، اطاعت کنید.)[۱۱۱] عموم آیه (انَّما وَلِیُّکمُ اللَّه…)[۱۱۲] حدیث شریف غدیر و روایات فراوان دیگری این مسأله را ثابت می کند.
چهارمین قسم از اقسام ولایت خاص، عبارت است از ولایت تصرف که بالاترین مرحله ولایت است. ولایت تصرف یا ولایت معنوی، نوعی اقتدار و تسلط فوق العاده تکوینی است که انسان در اثر عبودیت به مقام قرب الهی نایل می شود و اثر رسیدن به چنین مقامی، صاحب معنویت انسانی می شود و با این معنویت، مسلط بر ضمائر و شاهد اعمال و حجت زمان شود.[۱۱۳]
ادعای امامت از سوی نااهل
بر اساس آموزههای مکتب اهل بیت (علیهمالسلام)، امامان پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) دوازده نفرند و اسامی آنها به صورت مشخص و بدون هیچ ابهامی از سوی شخص پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) معرفی شده است. این دوازده نفر که از سوی خداوند متعال به مقام امامت پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) منصوب شدهاند، دارای مقام عصمتاند و پیروی از آنها بر اساس مکتب اهل بیت (علیهمالسلام)، بر هر کس که نبوت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را پذیرفته، واجب است.
مقام امامت، همانگونه که گفته شد، از سوی خداوند متعال به این دوازده نفر عنایت شده و منحصر به آنهاست. به همین جهت جز این دوازده نفر، هر کس ادعای این مقام را بنماید بر اساس روایات موجود، از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) پیروی ننموده و کافر شمرده میشود. امام صادق (علیهالسلام) در این زمینه به صراحت میفرمایند: «مَنِ ادَّعَى الْإِمَامَهَ وَ لَیْسَ مِنْ أَهْلِهَا فَهُوَ کافِرٌ؛ کسی که ادعای امامت کند در حالی که اهل آن نیست، کافر است.»[۱۱۴] حسین بن خالد نیز میگوید: از امام رضا (علیهالسلام) در خصوص آیه (إنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها؛ ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، اما از به دوش کشیدن آن امتناع کردند. سؤال کردم، حضرت فرمودند: «الْأَمَانَهُ الْوَلَایَهُ مَنِ ادَّعَاهَا بِغَیْرِ حَقٍّ فَقَدْ کفَرَ؛ امانت همان ولایت است؛ هر کس به ناحق آن را ادعا کند کافر است.»[۱۱۵]
روایات مرتبط با این موضوع را در فصل آینده ذکر و بررسی خواهیم نمود.
انکار یا تردید در قیام حضرت حجت (علیهالسلام)
گرچه اعتقاد به ظهور منجی، در میان همه فرقههای اسلامی، بلکه حتی در میان غیرمسلمانان امری مورد اتفاق است، لکن اعتقاد به ظهور و قیام حضرت حجت (علیهالسلام) به عنوان امام دوازدهم که از فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) است، یکی از اعتقادات قطعی شیعه به شمار میرود که مخالفت با آن به عنوان یکی از مصادیق مخالفت در روایات ذکر شده و انکار آن مساوی با کفر به خدا قلمداد شده است.
ابوحمزه ثمالی میگوید روزی در محضر امام باقر (علیهالسلام) بودم، وقتی جمعیت از اطراف آن حضرت متفرق شدند، حضرت به من فرمود: «یَا أَبَا حَمْزَهَ مِنَ الْمَحْتُومِ الَّذِی لَا تَبْدِیلَ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ قِیَامُ قَائِمِنَا فَمَنْ شَک فِیمَا أَقُولُ لَقِیَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ بِهِ کافِرٌ وَ لَهُ جَاحِدٌ؛ ای اباحمزه! از امور حتمی و قطعی که در نزد خداوند قابل تغییر و تبدیل نیست، قیام قائم ماست. هر کس در آنچه میگویم تردید نماید، خداوند را در حالی ملاقات خواهد کرد که نسبت به او کافر است و او را انکار میکند.»[۱۱۶]
اصناف «مخالف» به لحاظ منشأ مخالفت
تاکنون مشخص شد که «مخالف» در عرف روایات و نیز در کلام علمای امامیه عبارت است از مسلمانی که شیعه نیست و در مسائل اعتقادی و فروع فقهی و به عبارت کاملتر، در منظومه معارف دینی با روش اهل بیت (علیهمالسلام) اختلاف دارد. اما مسأله بسیار مهم و مؤثر در باب مخالفین این است که همه مخالفین یکسان نیستند و از لحاظ منشأ و سبب مخالفت، دایره مخالفت و نیز احکام مترتب بر آن متفاوتاند. در اینجا به اصناف مختلف مخالفین از لحاظ منشأ مخالفت اشاره میکنیم.
مخالف بر اساس حصر عقلی از سه حالت خارج نیست؛ یا جاهل است و مخالفتش بر اساس نادانی است، یا منکر است و یا معاند. به عبارت دیگر، منشأ مخالفت هر شخصی با حقیقتی ممکن است جهل بسیط او نسبت به آن امر باشد، به این معنا که اساساً اطلاعی نسبت به آن مسأله ندارد و از این جهت با آن مخالفت می کند. همچنین ممکن است مخالفت انسان با حقیقتی، از جهل مرکب سرچشمه بگیرد، به این صورت که علم یا ظن به خلاف پیدا کرده باشد و به عبارت واضحتر، حقیقت برای او ثابت نشده باشد. حالت سوم نیز عبارت است از این که مخالفت با حقیقت، پس از علم به آن صورت بگیرد و انسان با وجود علم به حقانیت مسألهای، آن را انکار کند و به هر دلیلی با آن مخالفت نماید.
بنابراین، مخالف را میتوان به سه صنف جاهل، منکر و معاند تقسیم نمود.
در ادامه به تبیین این سه صنف میپردازیم.
جاهل
صنف اول از اقسام مخالف، مخالف جاهل است. راغب در مفردات جهل را بر سه قسم دانسته است:
۱ـ خالی بودن نفس از علم؛ این معنا، اصل و ریشه معنای جهل است و متکلمین همین جهل را منشأ افعال خارج از نظام دانستهاند.
۲ـ اعتقاد به چیزی که مخالف با واقع است.
۳ـ عمل بر خلاف اعتقاد، چه اعتقاد صحیح باشد یا فاسد.[۱۱۷]
البته قسم سوم از جهل را در اصطلاح جهالت میگویند و از دایره بحث ما خارج است. اما دو قسم اول از جهل، در مورد گروه اول از مخالفین قابل تطبیق است. بنابراین، اگر مخالفی نسبت به عقیده حق و صحیح بیاطلاع باشد (قسم اول)، یا به دلیل جهل و ناآگاهی آن را نپذیرد (قسم دوم)، در صنف اول از اصناف «مخالف» قرار گرفته و جاهل به شمار میآید.
منکر
دسته دوم از اصناف مخالف، منکر است. انکار، بنا به آنچه در اکثر کتب لغت آمده، عبارت است از عدم اعتراف و اقرار. در برخی از لغتنامهها واژه جحود به عنوان مترادف این کلمه ذکر شده است، اما با مراجعه به ریشه «جحد» درمییابیم که انکار اعم از جحد است. در تاج العروس آمده است که «جحد» عبارت است از انکار چیزی با علم به صحت آن. بنابراین جحد مترادف انکار نیست، بلکه انکار همراه با علم است؛ پس انکار ممکن است با علم و یا بدون علم باشد. البته جحد به معنای مطلق انکار هم استفاده میشود.[۱۱۸]
بنا به آنچه گفته شد منکر کسی است که به امری اقرار و اعتراف نکند و این معنا با جاهل کاملاً متفاوت است؛ زیرا جاهل اساساً به مسألهای علم ندارد، لذا انکار و عدم انکار درباره او معنا ندارد، اما منکر نسبت به اصل مسأله مطلع است و آن را انکار میکند. به عبارت دیگر مخالفت شخص جاهل از روی بیاطلاعی و ناآگاهی است و مخالفت منکر با اطلاع و آگاهی است.
در بحث ما، مخالف منکر کسی است که عقاید و اصول شیعه را قبول ندارد و حق را نیز به جانب خود میداند. چنین کسی در رد عقاید شیعه، استدلال میآورد و در درون خود قانع است که مذهب و مسلک خودش صحیح است. چنین فردی در اصطلاح، منکر قلمداد میشود.
معاند
تحقیقات انجام شده در رابطه با بررسی روایات کفر مخالفین ۹۲- فایل ۴