۳-۱-۵-۱- اصطلاح معجزه و تفاوت آن با کرامت
قرآنکریم از معجزه با تعابیری چون «آیه»، «برهان» و «سلطان» تعبیر کرده که در آیاتی چون «..وَ مَا کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَهٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ..»[۵۶۳] «..فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّک َإِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ..»[۵۶۴] و «..قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُریدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبینٍ»[۵۶۵] به آن إشاره شده است.[۵۶۶]
این اصطلاح سپس برای ائمه اطهار(ع) نیز بکار رفتهاست. شیخصدوق به اسناد خویش از ابوبصیر روایت کرده که گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: «به چه علتی خداوند به انبیاء و رسولانش و نیز به شما معجزه عطا کرده است؟ حضرت فرمود: به این علت که دلیلی بر صدق آورنده آن باشد و معجزه نشانهای الهی است که خداوند آن را جز به انبیاء و رسولانش و حجتهایش به کسی عطا نمىکند که به واسطه آن صدق راستگو از دروغ دروغگو مشخص شود»[۵۶۷]
شیخ صدوق در اعتقادات الإمامیه نیز درباره معصومان(ع) مىنویسد: اعتقاد ما این است که ایشان صاحب معجزات و دلائل هستند.[۵۶۸] قطبراوندی در بخش «فی معجزات النبی و الأئمه(ع) » در مقدمه «الخرائج و الجرائح» روایتی به اسناد خویش از امام کاظم(ع) نقل مىکند که حضرت فرمود: «گناهکارترین مردم و خطاکارترین ایشان در گفتار حضرت محمد(ص)، کسی است که عالم آل محمد(ص) را انکار مىکند و سخنانشان را تکذیب و معجزات ایشان را إنکار مىکند»[۵۶۹] که از این دو روایت مىتوان دریافت که معجزه در لسان روایات و در عصر معصومان(ع) علاوه بر انبیاء و رسل الهی برای ائمه اطهار(ع) نیز بکار رفتهاست.
این اصطلاح توسط دانشمندان امامی نیز درباره ائمه(ع) نیز استعمال شده است. نمونههای زیر بیانگر این مدعاست:
أ- عناوین برخی از ابواب کتاب «الإرشاد» شیخ مفید عبارتست از: «باب طرف من أخبار أمیر المؤمنین(ع) و فضائله و مناقبه و المحفوظ من کلامه و حکمه و مواعظه و المروی من معجزاته و قضایاه و بیناته»[۵۷۰] «باب ذکر طرف من دلائل أبی الحسن موسى(ع) و آیاته و علاماته و معجزاته»[۵۷۱] «باب طرف من الأخبار عن مناقب أبی جعفر(ع) و دلائله و معجزاته»[۵۷۲] «باب ذکر طرف من أخبار أبی محمد(ع) و مناقبه و آیاته و معجزاته»[۵۷۳]
ب- عناوین برخی از ابواب کتاب «دلائل الإمامه» نوشته محمد بن جریر بن رستم طبری نیز عبارتست از: «ذکر معجزاته» در بیان معجزات امامحسن(ع)[۵۷۴] «ذکر شیء من معجزاته» در بیان معجزات امامسجاد(ع)[۵۷۵] «ذکر معجزاته» در بیان معجزات امام باقر(ع)[۵۷۶] «ذکر معجزاته» در بیان معجزات امام صادق(ع)[۵۷۷] «ذکر معجزاته» در بیان معجزات امام کاظم(ع)[۵۷۸]
ج- طبرسی نیز در کتاب «إعلام الورى» ابواب متعددی از این قبیل دارد: «فی ذکر شیء من معجزاته» درباره امام سجاد(ع)[۵۷۹] «فی ذکر نبذ من آیاته و دلالاته و معجزاته» درباره امام کاظم(ع)[۵۸۰] «فی ذکر دلالاته و معجزاته» درباره امام رضا(ع)[۵۸۱] «فی ذکر طرف من دلائله و معجزاته» درباره امام جواد(ع)[۵۸۲]
د- علامه مجلسی نیز در «بحار الأنوار» ابواب متعددی ناظر به این مطلب دیده مىشود، ابوابی چون «معجزاته و استجابه دعواته و معرفته بجمیع اللغات و معالی أموره(ع)»[۵۸۳]«معجزاته و استجابه دعواته و معالی أموره و غرائب شأنه(ع)»[۵۸۴] «معجزاته و غرائب شأنه(ع)»[۵۸۵]«ما ظهر من برکات الروضه الرضویه على مشرفها ألف تحیه و معجزاته(ع) عندها على الناس»[۵۸۶]
اما در تعریف این اصطلاح کلامی، شیخ مفید مىگوید: «معجزه امری خارق عادت و مطابق با ادعا و همراه با تحدی است که دیگران توانایی ندارند که مانند آن را بیاورند»[۵۸۷] علامه مجلسی نیز نوشته است: «معجزه امری است که به صورت خلاف عادت از شخص مدعی نبوت و یا امامت در هنگام درخواست منکران صادر مىشود به صورتی که دلالت بر صدق وی کند و دیگران إمکان معارضه با وی را نداشته باشند»[۵۸۸] بر این اساس با توجه به تعریف عام معجزه در بیان شیخمفید و تعریف علامه مجلسی که قید «امامت» نیز در آن ذکر شده و نیز با توجه به استعمال این اصطلاح در روایات و آثار روایی و کلامی متقدمان و متأخران امامی مىتوان دریافت که صدور معجزه اختصاصی به انبیاء ندارد بلکه ائمه اطهار(ع) را نیز شامل مىشود و این دیدگاه امامیه برخلاف دیدگاه معتزله است که صدور معجزه از غیر انبیاء را إنکار مىکنند.[۵۸۹]
البته علاوه بر این اصطلاح، اصطلاح «کرامت» نیز در میان علماء امامیه بکار رفته اما استعمال اندکی داشته است مانند عناوین برخی از ابواب کتب متقدم و متأخر که ذیلا ذکر مىشود: «فصل فی آیات الله تعالى و براهینه الظاهره على أمیر المؤمنین(ع) الداله على مکانه من الله عزوجل و اختصاصه من الکرامات»[۵۹۰] «فصل فی ذکر کراماته و ما جرى على لسانه من إخباره بالمغیبات»[۵۹۱] «فی بعض ما ظهر عند الضریح المقدس مما هو کالبرهان على المنکر من الکرامات»[۵۹۲] «تاریخ ولادته(ص) و ما یتعلق بها و ما ظهر عندها من المعجزات و الکرامات و المنامات»[۵۹۳] «ما ظهر عند الضریح المقدس من المعجزات و الکرامات»[۵۹۴]
اما باید توجه داشت که حقیقت اعجاز و کرامت یک مسأله است، در واقع معجزه و کرامت تفاوت جوهری با یکدیگر ندارند بلکه هر دو جزء شئون ولایت هستند نبوت و امامت دو چهره بیرونی هستند که درون آنها ولایت است و اگر نفس انسان کامل شد مىشود ولی الله و مىتواند که به اذن خدا در نظام هستی تاثیر تکوینی داشته باشد. کاری که پیامبران الهی به عنوان معجزه انجام مىدهند اولیاء الهی به عنوان کرامت انجام مىدهند و هر معجزهای که انبیاء پیشین داشتند معصومان(ع) نیز مىتوانند به اذن خداوند داشته باشند با این تفاوت که وحی تشریعی فقط مخصوص پیامبران است. اعجاز کار خارق العادهای است که برای اثبات نبوت و امامت صورت مىگیرد و همراه تحدی و مبارزه طلبی است لذا امور خارق العادهای که از شخص پیامبر برای اثبات نبوت یا از شخص امام برای اثبات امامت صادر مىشود معجزه نامیده مىشود و آن دسته از امور خارق العادهای که از سوی پیامبران و امامان صادر شده و برای اثبات نبوت و امامت آنان نبوده کرامت نامیده مىشود.[۵۹۵]
۳-۱-۵-۲- جایگاه معجزه در منظومه فکری امامیه
معجزه در منظومه فکری مسلمانان غیر امامی جایگاهی بس رفیع دارد که در حوزه اعجاز پیامبران الهی و به ویژه در قرآن کریم که معجزه جاویدان رسول خداست، مورد بررسی قرار مىگیرد. دانشمندان امامیه نیز در این عرصه قلم فرسایی کردهاند و در میان کتب تفسیری و علوم قرآنی و یا در قالب تک نگاری مطلب ارزشمندی را از خود به یادگار گذاشتهاند. اما در منظومه فکری امامیه افزون بر اعجاز پیامبران، بخشی از علم کلام به معجزات ائمه اطهار(ع) اختصاص یافته است که خاستگاه آن در میراث کهن روایی است. لذا متکلمان امامی در مقام اثبات امامت در کنار ادله گوناگون به دلیل اعجاز نیز تصریح کردهاند. به عنوان نمونه شیخ مفید در کتاب «الفصول المختاره» امامت را موجب عصمت، نص و معجزه دانسته است.[۵۹۶] این مطلب به نیکی نمودار آن است که اهمیت معجزه در کلام امامیه به اندازهای است که در ذیل ویژگیها و اختصاصات مقام امامت، در عرض عصمت و نص بر امامت قرار مىگیرد.
۳-۱-۵-۳- کارکرد معجزه در منظومه فکری امامیه
شیخ مفید در کتاب «المسائل الجارودیه» نیز پس از بیان برخی مطالب اصولی درباره امامت(وجوب وجود امام در همه زمانها، عصمت امام از عصیان، سهو و نسیان، عالم بودن به جمیع آنچه مردم در احکام به آن نیاز دارند، وجوب برتری وی بر همه مردم در دین در نزد خداوند) مىنویسد: «هرگاه این اصول ثابت شود، متمایز شدن و مشخص شدن شخص امام از رعیت وی، با نص بر شخص امام و معجزه خارق عادات واجب است چراکه راهی به پی بردن به شخصی که چنین اوصافی در وی جمع باشد نیست مگر به طریق نصّی صادق از ناحیه خداوند و یا به طریق معجزه همانگونه که هیچ راهی به پی بردن به نبوت و رسالت از ناحیه خداوند نیست مگر به وسیله نصّ پیامبر پیشین و یا به وسیله معجزه باهر العقول»[۵۹۷]
در «أوائل المقالات» نیز تصریح کرده است: «دانشمندان امامی بر این اتفاق نظر دارند که امامت با عدم معجزه ثابت نمىشود مگر با نص بر شخص امام، اما معتزله، خوارج، زیدیه، مرجئه و اصحاب حدیث بر خلاف این دیدگاه هستند و امامت را درباره کسی که معجزه و نص ندارد، جائز دانستهاند» و نیز تصریح کرده که امامیه بر امامت ائمهاطهار(ع) نص نبوی و نص امامی دارد که امامیه بر این امر اتفاق نظر دارند. لکن فرقههای مخالف امامیه، این امر را انکار مىکنند.[۵۹۸] لذا در این مواقع به نظر مىرسد ظهور معجزه برای ایشان کارآمدی بیشتری نسبت به نص داشته باشد زیرا ایشان نص را مىتوانند با اتهام به ضعف سند و با اتهام «جعل حدیث» و «غلو» به امامیه انکار کنند، اما ظهور معجزه را نمىتوانند انکار کنند مگر اینکه اساساً عناد و لجاجت داشته باشند و مصادیق این آیه شوند که فرمود: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا..»[۵۹۹] لذا بیدلیل نیست که قطبراوندی(د ۵۷۳ق) معجزه را اقوی از نص دانسته است.[۶۰۰]
شیخ طوسی نیز بر این باور است که تشخیص مصداق امام گاه به نص و گاه به معجزه حتی گاه صدور معجزه از وی واجب است. وی مىنویسد: «اما عین امام و تعیین شخص وی که زید یا عمرو است، پی بردن به آن گاه از طریق نص است و گاه از طریق معجزه، بنابرین هرگاه راویان حدیث نصی بر امامت وی نقل کنند به صورتی که دیگر عذری باقی نماند، غرض حاصل شده(مصداق امام با نص تعیین مىشود) و هرگاه راویان نصی بر امامت وی نقل نکنند و از نقل نص إعراض کنند و به غیر نص روی بیاورند، در این صورت واجب است که خداوند بر دستان مبارک حضرت معجزهای صادر نماید که شخص امام را از دیگری مشخص و معین نماید»[۶۰۱] طبرسی نیز به منظور اثبات امامت(به عنوان نمونه درباره امام حسن مجتبی(ع) و امامسجاد(ع)) ادله کلامىمتعددی ذکر کرده که یکی از ادله وی صدور معجزات از ایشان است لذا به نمونههای متعددی از این معجزات اشاره کردهاست.[۶۰۲] اهمیت این امر به قدری است که برخی از علماء همچون علی بنیونس نباطی(د ۸۷۷ق) نفس معجزه را نص دانسته و چنین تصریح کرده است: «هرکه ادعاء امامت کند و معجزه از وی صادر شود، این امر نصّی از جانب خداوند بر امامت اوست»[۶۰۳]
۳-۱-۵-۴- عدم انحصار معجزه به انبیاء
شیخ مفید صدور معجزه از ائمه اطهار(ع) را امری ممکن دانسته که به لحاظ عقلی واجب و به لحاظ قیاسی ممتنع نیست، روایات بسیار و گستردهای نیز بیانگر صدور معجزه از ایشان نقل شده است که از منظر دلیل سمعی و نقلی و روایات صحیح مورد قطع و یقین است. این دیدگاه عموم دانشمندان امامی مىباشد. البته بنىنوبخت با این امر مخالف هستند، برخی از امامیه نیز صدور معجزه از ایشان را عقلا واجب دانستهاند همانگونه که درخصوص انبیاء نیز چنین باوری دارند. لکن معتزلیان به جز ابنإخشید اساساً مخالف دیدگاه ما هستند. اصحاب حدیث نیز همگی معجزه را از هر انسان صالح و اهل ایمان و تقوی ممکن مىدانند.[۶۰۴]
نکته اساسی که باید به آن توجه نمود این است که لزوما معجزه حاکی از نبوت نیست چراکه این ادله مختص به نبوت نیست بلکه این ادله دلالت بر صدق داعی به مطلب مورد ادعاء اوست لذا اگر از ناحیه پیامبری صادر شود دلالت بر صدق إدعاء او یعنی نبوت وی دارد و اگر از ناحیه امامی صادر شود، دلیل و برهانی بر صدق ادعاء وی یعنی امامت او دارد.[۶۰۵] سید هاشم بحرانی(د ۱۱۰۷ق) در مقدمه «مدینه المعاجز» مىنویسد: «بدان که معجزات انبیاء و ائمه(ع) دلیل بر صدق آنها در ادعاء نبوت و امامت ایشان است زیرا معجزه خارق العاده فعل خداوند است و چنین قدرتی را خداوند به ایشان داده است»[۶۰۶] و در ادامه مىنویسد: «بدان که امامان دوازده گانه ما ادعاء امامت داشتهاند و خداوند معجزه به دستان ایشان ظاهر کرد بنابرین ایشان امامان هدایت و صراط مستقیم خداوند هستند»[۶۰۷]
شیخ مفید در پاسخ به این شبهه که «اعتقاد به غیبت حضرت مهدی(ع) مستلزم إقامه معجزات و براهین بر وجود اوست که در این صورت ایشان مانند پیامبر خواهد بود و از سوی دیگر معجزه دلالت بر پیامبر بودن شخص دارد، به این دلیل که معجزه دلالت بر نبوت، وحی و رسالت مىکند»، اخباری که بیانگر علامات ظهور حضرت مىباشد را منقول از شیعه و اهل سنت دانسته که این علامات قطعاً رخ خواهد داد و این معجزه روشنی است که گویای صحت نسب و ادعاء امامت اوست افزون بر اینکه ظهور معجزات از ائمه(ع) لزوماً بیانگر نبوت ایشان نیست زیرا معجزات، ادله منحصر به صدق دعوت انبیاء نیست بلکه این ادله دلالت بر صدق داعی به مطلب مورد ادعاء اوست لذا اگر از ناحیه پیامبری صادر شود دلالت بر صدق ادعاء او یعنی نبوت وی دارد و اگر از ناحیه امامی صادر شود، دلیل و برهانی بر صدق ادعاء وی یعنی امامت او دارد. لکن وی معجزه را مختص به صاحبان عصمت از گمراهی و ارتکاب کبائر دانسته است. وی در ادامه به آیه «..کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیَمُ أَنَّى لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ..»[۶۰۸] استناد کرده که گویای نزول رزق آسمانی به صورت خرق عادت برای حضرت مریم است در حالیکه او دارای نبوت و یا رسالت نبود لکن از بندگان صالح خداوند و معصوم از لغزشها بود. و نیز آیه «وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ»[۶۰۹] که وحی به مادر موسی(ع) را معجزهای از جمله معجزات انبیاء دانسته در حالی که او نیز پیامبر و رسول الهی نبود بلکه از بندگان نیک و باتقوای خداوند بود. وی در ادامه تصریح مىکند: بنابرین چه چیزی مانع از صدور معجزهای خواهد شد که شخص امام را از دیگران مشخص و متمایز سازد.[۶۱۰] وی در جای دیگری مىنویسد: «سخن ما درباره معجزات همان سخن خداوند است که فرمود: «وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ»[۶۱۱] این آیه بیانگر صحت خواب نیز هست زیرا این وحی در خواب بوده و بیانگر معجزهای برای مادر موسی(ع) است. خداوند در سوره مریم فرمود: «فَأَشارَتْ إِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»[۶۱۲] که سخن گفتن حضرت عیسی(ع) معجزهای برای مریم(ع) بود زیرا بیانگر پاکی ساحت مریم بود. مادر موسی و نیز مریم از پیامبران و رسولان الهی نبودند لکن آن دو از بندگان صالح خداوند بودند»[۶۱۳]
گفتنی است آیه «فَرَدَدْنَاهُ إِلىَ أُمِّهِ کىَْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَ لَا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ..»[۶۱۴] که در ادامه آیه وحی به مادر موسی(ع) قرار دارد حکایت از این دارد که آنچه خداوند به او وحی نمود یک وعده الهی بود و خداوند به وعدهاش عمل کرد و اراده الهی بر این بود که او تحقق وعده خداوند را ببیند و به آن یقین حاصل کند. لذا این مطلب به خوبی مخالف مطالبی است که در برخی کتب تفسیری و علوم قرآنی مبنی بر یک الهام صرف به اوست. به عبارت بهتر این وحی الهی که مشتمل بر دستوری ویژه برای نجات جان موسی(ع) و وعده الهی به بازگرداندن او و از رسولان الهی قرار دادن وی همگی مخالف تنزّل این وحی به یک الهام صرف و در عرض وحی به زنبور عسل قرار دادن است. افزون بر اینکه امر به قرار دادن موسی(ع) در تابوت و روانه کردن تابوت در رود نیل که در آیات «إِذْ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّکَ ما یُوحى أَنِ اقْذِفیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لی وَ عَدُوٌّ لَهُ..»[۶۱۵] نیز از آن یاد شده به خوبی گویای این است که قرار دادن تابوت موسی(ع) در دریا او را با خطر بزرگ دیگری چون غرق شدن در دریا مواجهه مىکرد، نمىتواند سرچشمه از یک الهام صرف باشد.
گفتنی است برخی دچار سوء برداشت شدهاند و با استناد به این دسته از آیات، مادر موسی(ع) و حضرت مریم(ع) را از پیامبران دانستهاند.[۶۱۶].[۶۱۷] از سوی دیگر برخی نیز سخن فرشتگان و وحی الهی به آن دو را معجزهای برای حضرت موسی و عیسی(ع) به نحو «إرهاص»[۶۱۸] دانستهاند، اگرچه نگارنده این سطور این دو دیدگاه را بر نمىتابد. لیکن بیتردید خاستگاه این دو دیدگاه غیر عادی دانستن وحی به مادر موسی(ع) و حضرت مریم(ع) است. اما نتیجه ای که از این مطلب برداشت کردهاند، نادرست به نظر مىرسد.
گفتنی است که علامه حلی ادله قائلان به اختصاص معجزه به انبیاء را چنین برشمرده است:
اول: آنکه اولیا و صلحا بسیارند و اگر براى هر یک ثبوت کرامتى شایسته روا باشد اعجاز خرق عادت نیست و از معجز بودن خارج مىشود. دوم: آنکه اگر هر کس را معجزتى دهند وقعى براى پیغمبران نمىماند و معجز را تعظیم انبیاء نتوان شمرد. سوم: ابوهاشم گوید: معجزه براى امتیاز پیغمبر است از دیگر مردم تا دلیل درستى دعوى او باشد و اگر دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مىکرد، معجزه مسیح امتیاز او نیست. چهارم: آنکه اگر دیگران معجزه داشته باشند و کسى به راستى پیغمبر باشد و دعوى نبوت کند معجزه او دلیل نبوت او نخواهد بود چون شاید از صلحا است و کرامتى بر دست او جارى شده است. پنجم: آنکه اگر خارق عادت بر غیر نبى جائز باشد پس هر کس ممکن است معجزه داشته باشد و آن حدى ندارد و خصوص ذکر اولیا یا صلحا یا ائمه یا عباد بىدلیل است.
علامه حلی در ادامه به اشکالات مذکور چنین پاسخ میدهد:
پاسخ مطلب اول: کرامات چندان اتفاق نمىافتد که از حد اعجاز خارج شده امرى معتاد شود و اگر هزار مرد صالح از روى آب بگذرند باز امرى خارق عادت خواهد بود. پاسخ مطلب دوم: کرامت و تعظیم انبیا تنها براى داشتن معجزات نیست چنانکه به پیغمبران شجاعت و سخاوت دادند و دیگران را هم دادند و از اینکه پیغمبرى هم مانند دیگر شجاعان باشد وهن او نیست بلکه پیغمبران هزاران فضائل و مناقب دارند که معجز در میان آنها هیچ نیست. پاسخ مطلب سوم: امتیاز پیغمبران از مردم دیگر بداشتن معجزه نیست بلکه به علم دین، معرفت، شریعت، وحى و الهام است و چنان نیست که اگر معجزه نباشد از دیگران امتیاز نداشته باشند و معجزه نشانه و دلیل فضائل او است نه اصل فضیلت. پاسخ مطلب چهارم: این سؤال و شبهه کسى کند که خداوند را عالم و قادر و مختار نداند اما آنکه گوید به همه چیز عالم و بر همه قادر است و ببندگان عنایت دارد و لطف را بر او واجب مىداند گوید اگر پیغمبر در دعوى خویش دروغ گوید نباید معجزه بر دست او جارى کند تا سبب گمراهى مردم شود اگر چنین کند البته مردم معذورند و در قیامت آنها را بر متابعت این پیامبر عقاب نخواهد کرد، اما صلحا و اولیا که کرامت دارند دعوى باطل ندارند و اگر داشتند هرگز آنها را کرامت نمىدهد. پاسخ مطلب پنجم: کرامت نه براى همه صالحان است بلکه حدى دارد که خداى خود مىداند و بزرگان اولیا و خداشناسان را مرحمت مىفرماید.[۶۱۹]
۳-۱-۵-۵- استناد به صدور خرق عادت از طالوت
شیخ مفید در «الإرشاد» پس از اشاره به آیات قصه طالوت و استناد به فزونی در علم و جسم که موجب برگزیدهشدن او بر دیگران بود این ویژگی را در امیرالمؤمنین(ع) نیز بارز دانسته و با استناد به آیه «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَهَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیَّهٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»[۶۲۰] علم غیب امیرالمؤمنین(ع) و دیگر موارد از خوارق عادات ایشان را همچون خرق عادت طالوت در حمل تابوت دانسته است.[۶۲۱] در واقع شیخ مفید علاوه بر فزونی علم و جسم، صدور خوارق عادت از حضرت را از اسباب برتری، شایستگی و برگزیدگی حضرت در امامت بر امت مىداند که از قصه طالوت استنباط مىشود.[۶۲۲]
اشکالی که در اینجا مطرح میشود چنین است که تعبیر قرآن این است که تابوت میآید نه اینکه طالوت، تابوت را میآورد لذا چه بسا این معجزه آن پیامبر در صدق دعوایش باشد که طالوت را خداوند انتخاب کرده به این نشانه که تابوت میآید. لذا از طالوت معجزهای صادر نشده است.
در پاسخ به این اشکال شایان ذکر است که سیاق آیات بیان ابعاد صلاحیت طالوت است که در ادامه این ابعاد که عبارتند از بعث و اصطفاء و تعیین الهی و نص نبوی و زیادت در علم و جسم؛ در ادامه به بعد دیگری یا جنبه دیگری از صلاحیت و شایستگی وی برای زعامت و ملک بودن تصریح میکند و آن آوردن تابوت است. در واقع سیاق آیات با آوردن تابوت توسط طالوت بیشتر تناسب دارد تا آوردن تابوت توسط آن پیامبر به آن عنوان معجزه وی.
دیگر اینکه واکنش قوم این نبود که آن پیامبر دروغ می گوید و آنها برای اثبات صداقت وی که این پیام مبنی بر انتخاب طالوت را رسانده است، نیاز به معجزه دارند، بلکه واکنش آنها گویای این است که آنها به صداقت پیامبرشان ایمان داشتند، اما اشکال آنها در اصلح و احق بودن طالوت است که بر این باور بودند که آنها از طالوت، احق و اصلح هستند. لذا اینجا دلیل میخواهستند، مؤید این مطلب، عدم هیچگونه اشاره قوم به احتمال دروغگویی و اتهام کذب به آن پیامبر است و نیز اظهار تعجب آنها از انتخاب طالوت در حالی که به پندار خویش آنها احق و اصلح هستند، خلاصه آنکه اشکال آنها به عدم صلاحیت طالوت بود نه دروغگویی آن پیامبر. لذا این قسمت آوردن تابوت در ادامه پاسخ آن پیامبر به اثبات صلاحیت طالوت است نه اثبات صداقت ادعاء آن پیامبر، لذا قول آوردن تابوت توسط طالوت تقویت میشود.
افزون بر اینکه معجزه هنگام اثبات اصل مدعای منصب نبوت و یا امامت باشد یعنی وقتی که یک قوم در اصل نبوت و یا امامت شخصی تردید دارند آن شخص به قدرت خداوند و اذن خداوند، معجزهای اقامه میکند که اصل نبی یا امام بودن وی اثبات شود. با این توضیح روشن است که در این ماجرا، آن قوم در اصل نبوت در اصل نبی بودن آن پیامبر، تردیدی نداشتند و او را به عنوان پیامبر پذیرفته بودند لذا برای تعیین پادشاه نزد وی رفتند و این حاکی از مقبولیت اوست. لذا با این توضیح روشن میشود که آوردن تابوت توسط آن پیامبر، به منظور «صدق ادعای او در انتخاب طالوت» وجهی ندارد زیرا قرار نیست که پیامبر برای اثبات الهی بودن هریک از اقدامات و تصمیمات خود برای مردم معجزه اقامه کند بلکه همان معجزه آغازین در اثبات نبوت وی لازم و کافی است. بلکه آوردن معجزه توسط طالوت با توضیح مذکور متناسب تر و وجیه تر است که وی به منظور اثبات صلاحیت خویش در تصدی اصل این زعامت و پادشاهی در ابتداء امر، این قدرت را خداوند به وی داده باشد که بتواند آن تابوت را بیاورد.
دیگر اینکه پاسخ آن پیامبر نیز مؤید دیگری بر آوردن تابوت توسط طالوت است زیرا فرمود: «ان آیه ملکه..» و نفرمود: «ان آیه صدقی..» در واقع این پاسخ متناسب با درخواست آنهاست که آنها خواستار وجه صلاحیت طالوت شده بودند نه نشانه بر صداقت آن پیامبر. این مطلب مؤید همان صلاحیت طالوت و آوردن تابوت توسط اوست. برای مطالعه بیشتر به منبع زیر مىتوان رجوع کرد.[۶۲۳]
بنابرین با پذیرفتن این امر که طالوت از انبیاء نبوده این امر حاکی از این است که صدور معجزه تنها از ناحیه انبیاء نیست و این دیدگاه معتزله در انحصار معجزه به انبیاء را رد میکند. مطلب دیگر اینکه اگر یک فرماندهای و پادشاهی از جانب خداوند انتخاب و به نص نبوی برای مردم مشخص شود و برای اثبات منتخب بودنش معجزه اقامه کند به طریق اولی خلیفه و جانشین پیامبر باید از وی معجزه صادر شود.
به هر روی حتی اگر نتوان اثبات کرد که معجزه به دست طالوت صادر شده بلکه در ارتباط با طالوت از آن پیامبر صادر شده است، میتوان ادعا کرد که در دوران حضور کسی که جانشین پیامبر و خلیفه پیامبر باشد باید در ارتباط با او یک معجزهای رخ دهد که مردم خلیفه بودن و ملک بودن او را باور کنند(چراکه به زور که نمیتوان یک پادشاه را به مردم تحمیل کرد) در این صورت ملک بودن او مشروعیت دارد در غیر این صورت اگر نشانه و معجزهای درباره آنها اقامه نشود خود امارهای بر عدم منتخب بودن ایشان و عدم مشروعیت حکومت ایشان از ناحیه خداوند است.
۳-۱-۶- محدَّث بودن امام
یکی دیگر از ویژگیهای امام که از قصص قرآن قابل استنباط است، محدّث بودن امام است. البته در خصوص حضرت مریم(ع)، حضرت فاطمه(ع) و سلمان فارسی گفته شده ایشان نیز محدث بودهاند.[۶۲۴] بنابراین محدث بودن از ویژگیهای اختصاصی و منحصر به امام نیست.
تحدیث عبارت است از اینکه صداى فرشته را بشنود ولى خود او را نبیند، و این شنیدن هم شنیدن با گوش ظاهر نیست بلکه با گوش باطن و قلب است و نیز از قبیل خطور کردن خاطرهاى در دل نیست تا عرفاً شنیدن صوت شمرده شود، مگر به صورت مجازى، آن هم مجاز دور از فهم. و به همین روی مىبینید که روایات در معرفى تحدیث دو جمله آوردهاند: یکى شنیدن صوت و دیگرى افتادن در قلب و با اینکه هیچیک از این دو عنوان از نظر لغت «تکلیم» و «تحدیث» و گفت و شنود، نیست مع ذلک آن را تحدیث و تکلیم خواندهاند، پس محدَّث صوت فرشته را در تحدیثش مىشنود و با گوش خود فرا مىگیرد، نظیر آنچه، از صداهاى کلام معمولى و سایر صوتها عالم ماده را مىشنویم و یا به دیگران مىشنوایانیم با این تفاوت که آنچه را محدث مىشنود غیر محدث نمىشنود و به همین جهت است که این شنیدن امرى قلبى است.[۶۲۵]
گفتنی است که شیخ مفید در باب «القول فی الإیحاء إلى الأئمه و ظهور الإعلام علیهم و المعجزات» در «أوائل المقالات» به صراحت به دلیل اجماع بر امتناع نزول وحی پس از پیامبر اکرم(ص) قائل به منع وحی بر ائمه اطهار(ع) شده که عبارات وی از این قرار است: «همانا عقل نزول وحی به امامان را منع نمىکند اگرچه امام هستند و پیامبر نیستند، بدرستیکه خداوند به مادر موسی(ع) وحی نمود و فرمود: «وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ»[۶۲۶] او صحت این امر را با وحی دریافت و به آن عمل کرد وحال آنکه پیامبر، رسول و یا امام نبود لکن از بندگان صالح خداوند بود. اما اجماع مانع از وحی به ایشان است که اجماع بر این است که هرکه گمان کند که پس از پیامبر(ص) بر کسی وحی مىشود قطعاً که خطا کرده و مرتکب کفر شده است و نیز به دلیل علمی که به دین پیامبر(ص) داریم»[۶۲۷]
شیخ مفید در مباحث «جهات علوم الأئمه» به اسناد خویش از حارث بن مغیره روایت کرده که به امام صادق(ع) عرضه داشت: «علم عالم شما چگونه است؟ آیا جملگی بر قلبش القاء مىشود یا به گوشش مىرسد؟ حضرت در پاسخ فرمود: وحیی مانند وحی به مادر موسی(ع)». [۶۲۸]
و نیز از امام صادق(ع) روایت کرده که حضرت فرمود: علم ما «غابر» است و «مزبور» (نوشته شده) و یا به صورت افتادن در دلها و تأثیر کردن در گوشها است و همانا جفر احمر و جفر ابیض و مصحف فاطمه(ع) نزد ماست و همانا در پیش ما است جامعه که آنچه مردم بدان محتاجند در آن وجود دارد، پس شرح و توضیح این سخن را از آن حضرت پرسیدند؟ فرمود: اما «غابر» علم به آینده است، و اما «مزبور» علم بگذشته است، و اما افتادن در دلها آن الهام است، و اما تأثیر در گوش سخن گفتن فرشتگان است که سخن آنها را مىشنویم و خودشان را نمىبینیم.[۶۲۹]
لازم به ذکر است که وی در فصل «کیفیه نزول الوحی» در «تصحیح الاعتقاد» پس از اشاره به آیه وحی به مادر موسی(ع) «وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ..»[۶۳۰] و اجماع اهل اسلام که این وحی در رؤیا و یا کلامی بوده که وی در خواب به وجه اختصاص به او شنیده است و نیز پس از اشاره به الهام خفی در آیه «وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ..»[۶۳۱] و آیات دیگری چون «وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ..»[۶۳۲] و «فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَیْهِمْ..»[۶۳۳] مىنویسد: «خداوند گاه چیزى را که تاویل آن درست مىآید و حق آن ثابت مىگردد، در خواب به خلق بسیارى نشان مىدهد لیکن پس از استقرار شریعت، بر آن اسم وحى اطلاق نمىشود و در این وقت یعنى بعد از استقرار عرف شرع، به کسی که خداوند او را بر آگاهی به چیزی مجبول نموده، گفته نمىشود که به او وحى شده است. وی در ادامه مىنویسد: «نزد ما امامیه ثابت است که خداوند متعال مىشنواند حجتها را پس از پیامبرش(ص) کلامى را که القاء مىکند به سوى ایشان(یعنى اوصیاء) در دانستن علم مستقبل، لیکن به آن اسم وحى اطلاق نمىشود به جهت آنچه پیش ذکر نمودهام از اجماع مسلمین بر آنکه از براى هیچ کس پس از پیامبر ما وحى نمىباشد و اجماع بر آنکه گفته نمىشود در هیچ یک از آنچه ذکر نمودهایم آن را، که وحى است به سوى کسى(یعنى در باب زنبور عسل و مادر موسى و سایر آنچه گذشت وحى گفته نمىشود) البته براى خداوند متعال رواست که گاه سخنى را اطلاق نماید و گاه آن را در وقت دیگری منع نماید و نیز رواست که گاه از نام بردن به چیزى منع نماید و گاه از آن منع نکند، و اما معانى از حقیقت خود تغییر نمىکنند..»[۶۳۴]
به نظر مىرسد در این فراز، اجتناب از اشکالات مخالفان و اتهام به غلو بىتأثیر در ارائه این دیدگاه توسط شیخ مفید نبوده زیرا در آیه «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إیتاءَ الزَّکاهِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ»[۶۳۵] «وحی» به عنوان دومین ویژگی امام بیان شده است و اگر گفته شود که این آیه اشاره به حضرت ابراهیم(ع)، اسحاق(ع) و یعقوب(ع) دارد و این وحی از مقتضیات نبوت ایشان است در جواب مىگوییم که ظهور آیه در بیان دو ویژگی «هدایت به امر» و «وحی» برای شخص امام است. از سوی دیگر مورد آیه که درباره این سه پیامبر الهی است نمىتواند مخصص عموم آیه باشد. به عبارت دیگر هر که به مقام امامت برسد از «وحی» مذکور برخوردار است. البته این نوع از وحی، نه وحی تشریعی، بلکه وحی تسدیدی است و از موجبات عصمت است.[۶۳۶] که در سطور آتی به تفصیل بیان خواهد شد افزون بر اینکه گفتنی است که شیخ مفید درباره «..أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی..»[۶۳۷] تعبیر معجزه بکار برده در مقام امکان صدور معجزه از غیر انبیاء که این مقدمه استدلال وی باشد برای اثبات صدور معجزه از ائمه اطهار(ع)[۶۳۸] لذا به نظر مىرسد که در نظر وی وحی به مادر موسی(ع) تنها یک الهام عادی نبوده است.
از سوی دیگر شیخ مفید در مسأله با عنوان «کیف تصل الأوامر و النواه الإلهیه إلى الأئمه» به کیفیت این امر پرداخته که صدور امر و نهی از ناحیه خداوند به حجج و سفیران خویش را به صورت کلامی دانسته که خداوند آن را در محلی که کلام به آن استوار است، إحداث کند مانند هوا و اجسام دیگر که به واسطه آن به شخص مهیای رسالت خطاب کند که عجز دیگران از ایجاد چنین چیزی حاکی از این است که آن کلام خداست مانند تکلم و وحی خداوند با موسی که خداوند کلامی را در درخت و یا در هوای متصل با درخت ایجاد نمود و به او را دلالت نمود که آن کلام خداست. وی در ادامه این خطاب را به صورت بىواسطه و گاه با واسطه فرشته ذکر کرده است.[۶۳۹]
گفتنی است شیخ صدوق با اشاره به وحی به مادر موسی به الهام به امام و مسأله علم امام پرداخته است. وی در کمال الدین مینویسد: «چون خداوند متعال خبر داد که سلسله انبیاء و رسولانش را به وجود محمّد(ص) ختم فرموده است آن را پذیرفتیم و به یقین دانستیم که رسولى پس از وى نخواهد آمد و ناگزیر باید کسى باشد که در مقام او بنشیند و حجّت خداوند به واسطه او برپا شود و نیاز ما به او محقق شود زیرا خداوند به رسولش فرمود: «..إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ»[۶۴۰] و نیازمندى ما به هدایتکننده تا انقضاى دنیا و زوال تکلیف و امر و نهى دائمى و ثابت است. و آن هادى نباید مانند ما باشد که خود محتاج مقوّم و مؤدّب و هادى باشد و نباید در علوم شریعت و مصالح دین و دنیا نیازمند مخلوقى چون ما باشد بلکه مقوّم و هادى او خدوند متعال است که به او الهام مىکند همچنان که به مادر موسى(ع) الهام فرمود و راه نجات خود و موسى را از فرعون و قومش به وى نشان داد. بنابراین علم امام از ناحیه خداوند متعال و رسول اوست و از این روست که حقایق قرآن را مىدانند و آن علم به طریق رأى و قیاس حاصل نشده است، چنانکه خداوند فرمود: و اگر آن را به رسول و اولى الامر باز مىگردانیدید آنان که شایسته استنباط بودند آن را مىدانستند»[۶۴۱]
سید بن طاووس نیز در ذیل آیه «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»[۶۴۲] در نقد دیدگاه جبائی که وحی را مختص به انبیاء دانسته، به آیه «وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی قالُوا آمَنَّا..»[۶۴۳] استناد کرده در حالی که حواریون پیامبر نبودند و در ادامه به الهام خداوند به حضرت خضر اشاره کرده است.[۶۴۴]
ابنطاووس در ذیل روایاتی ناظر به نزول امر از ناحیه خداوند به پیامبر و اوصیاء ایشان در شب قدر به روایتی از امام باقر اشاره کرده که حضرت فرمود: «إنما یأتی بالأمر من الله فی لیالی القدر إلى النبی ص و إلى الأوصیاء(ع) افعل کذا و کذا» و مىنویسد: «إلقاء این اسرار در سال به ولی أمر، از قبیل وحی نیست زیرا وحی با وفات پیامبر(ص) منقطع گردید. بلکه به گونهای از گونههای القاء معرفت است و کسی که به آن إلقاء مىشود آن را درمىیابد بدرستیکه خداوند فرمود: «وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ..»[۶۴۵] و نیز فرمود: «وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى..»[۶۴۶] و نیز فرمود: «وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ..»[۶۴۷] که برای هریک از این موارد تأویلی غیر از وحی نبوی وجود دارد».[۶۴۸]
امام باقر(ع) در روایتی به ابوالجارود فرمود: «..این امر در روز و شب به حضرت صاحب الأمر(ع) وحی مىشود. ابوالجارود عرضه داشت: به او وحی مىشود؟ حضرت فرمود: همانا این وحی، وحی نبوت نیست لیکن به امام عصر(ع) وحی مىشود مانند وحی الهی به مریم دختر عمران و وحی به مادر موسی و وحی به زنبور، ای ابوالجارود همانا قائم آل محمد(ع) نزد خداوند از مریم دختر عمران و مادر موسی و زنبور، گرامی تر است».[۶۴۹]
البته در جوامع روایی امامیه ابواب گوناگونی مشتمل بر روایات متعددی وجود دارد که گویای محدَّث بودن امامان معصوم(ع) است ابوابی چون «باب فی الأئمه أنهم محدثون مفهمون»[۶۵۰] «باب أن الأئمه محدثون مفهمون»[۶۵۱] «باب أنهم محدثون مفهمون و أنهم بمن یشبهون ممن مضى و الفرق بینهم و بین الأنبیاء»[۶۵۲] در واقع بهترین تعبیری که مىتوان درباره انتقال پیام از ناحیه خداوند به معصومان بکار برد اصطلاح «تحدیث» است.
به نظر مىرسد در خصوص وحی به امام به آیه شریفه «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیرَْاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَوهِ وَ إِیتَاءَ الزَّکَوهِ وَ کاَنُواْ لَنَا عَابِدِینَ»[۶۵۳] بتوان استناد نمود. ابراهیم(ع) پیش از این «وحی فعل خیرات» صاحب شریعت بوده و از طریق وحی رسالی و تشریعی شریعت حنیف را برای مردم از ناحیه خداوند آورده لذا این وحی پس از سخن از رسیدن به مقام امامت، نوع دیگری از وحی است.
گفتنی است علامه طباطبایی در در ذیل آیه «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إِیتاءَ الزَّکاهِ..»[۶۵۴] مینویسد: «اضافه مصدر فعل، به معمولش «خیرات» این معنا را مىرساند که معناى آن در خارج تحقق دارد، حال اگر بخواهند اضافه مزبور این معنا را افاده نکند، آن را مقطوع از اضافه مىکنند و یا کلمه «ان»، و «ان»(مشدد) که خاصیت تاویل بردن به مصدر را دارند بر سر آن فعل مىآورند، این قاعده را جرجانى در کتاب دلائل الاعجاز آورده است. و بنابراین اگر بگوییم «یعجبنى احسانک و فعلک الخیر- احسان و کار نیکت مرا خوش آمد» و یا مانند آیه «ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ..»[۶۵۵] دلیل بر این است که عمل مورد کلام، قبلا واقع شده و اما اگر بگوییم: «یعجبنى ان تحسن و ان تفعل الخیر- خوش دارم که احسان کنى و کار نیک انجام دهى» و یا مانند آیه «..أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ..»[۶۵۶] این دلالت را ندارد یعنى نمىفهماند که عمل مورد سخن قبلا واقع شده است. به همین جهت معهود و مالوف از آیات در آیات دعوت و آیات تشریع این است که کلمه «أن» را بر فعل مىآورد، نه بر مصدر مضاف، مانند آیات « قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ..»[۶۵۷] و «..أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ..»[۶۵۸] و «..وَ أَنْ أَقِیمُوا الصَّلاهَ..»[۶۵۹] بنابراین، آیه «وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ..» که مصدر مضاف در آن به کار رفته، دلالت دارد بر اینکه فعل خیرات تحقق یافته، به این معنا که وحى متعلق به فعل صادر از ایشان شده است. به بیان دیگر عمل خیرات که از ایشان صادر مىشده، به وحى و دلالتى باطنى و الهى بوده که مقارن آن صورت مىگرفته و این وحى غیر وحى تشریعی است که اولا فعل را تشریع مىکند و سپس انجام آن را بر طبق آنچه تشریع شده بر آن مترتب مىسازد. مؤید این معنا جمله بعدى است «..وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ»، زیرا این جمله به ظاهرش دلالت دارد بر اینکه ائمه پیش از وحى هم خداوند را عبادت مىکردهاند و وحى، ایشان را تایید نموده است، و عبادتشان با اعمالى بوده که وحى تشریعى قبلا برایشان تشریع کرده بود، پس این وحى که متعلق به فعل خیرات شده، وحى تسدید(تایید) است، نه وحى تشریع. پس حاصل کلام این شد که ائمه مؤید به روح القدس، و روح الطهاره، و مؤید به قوتى ربانى هستند که ایشان را به فعل خیرات و اقامه نماز و دادن زکات(انفاق مالى مخصوص به هر شریعتى) دعوت مىکند».[۶۶۰]
تحقیقات انجام شده درباره : بنمایههای کلامی امامت در قصص قرآن کریم- فایل ۱۴