در آیهی «ولقد صرفنا للناس فی هذا القرآن من کل مثل» خداوند به مشرکان خرده گرفته که چرا از امثال فراوان موجود در قرآن بهره نمیگیرند تا هدایت گردند. این آیه به بعدی از اعجاز قرآن، یعنی اشتمال آن بر انواع مثل به منظور هدایت خلق، اشاره میکند.[۱۵۸]
در آیه {ذهب الله بنورهم}، منظور از “نور"، همان آتش است اما خداوند آن را تمثیلی برای نور ایمان میآورد که این نور در دلهای منافقان خاموش شده است. در این آیه علاوه بر آرایه تمثیل، ایجاز بدیعی هم صورت گرفته است به گونه ای که هر دو معنا را در بر داشته باشد. این اسلوب تا زمان نزول قرآن، نزد عرب سابقه نداشته و از اعجاز قرآن کریم به شمار میآید.[۱۵۹]
ذیل آیه {أَوْ کَصَیبٍ مِّنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْق} حال منافقان به حال قومی تشبیه شده است که در شب تاریک، در سرزمینی که باران میبارد،حرکت میکنند و اهل آن سرزمین در خانه های خویش با آسایش نشسته و هیچ ضرری از رعد و برق متوجه آنان نبوده بلکه منفعت عایدشان میشود.اما منافقان که با پای پیاده قدم برمی دارند،از بارش این باران و رعد و برق، ضرر میبینند. ابر باران زا (صیب) استعاره ای است از قرآن و هدایت اسلام و اختلاط نفع و ضرر به باران و ابر تمثیل شده است به منظور بیان این اختلاط، تمثیلی نیکوتر از آن، نمیتوانست به کار برده شود و از بدیعترین تمثیلهای قرآن به شمار میرود.[۱۶۰]
ذیل آیه ۴۱ سوره بقره {مَثَلُ الَّذِینَ اتخََّذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتخََّذَتْ بَیتًا وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیوتِ لَبَیتُ الْعَنکَبُوتِ} کسانی که به جای پرستش خداوند، بتها را به خدایی اتخاذ کرده و عبادت میکنند، هیچ سودی عاید آنان نمیشود. اینان گمان باطل دارند که این بتان، آنان را از شر و عذاب و عقوبت الهی در امان میدارد آن گونه که عنکبوت نیز برای خویش خانه ای ساخته و گمان میکند از آسیب در امان خواهد بود درحالیکه این تارها با کوچکترین حرکت، پاره میشود. در این آیه تمثیل بدیعی که از ابتکارات قرآن است به کار رفته است.[۱۶۱]
در آیه {و نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید} بشر عادی از درک احاطه علم لایزال خداوند بر احوالات وی، عاجز است. لذا خداوند تمثیل بسیار زیبا و بدیعی را برای القای این معنا به کار گرفت و قرب و احاطه خویش را به قرب رگ گردن تشبیه و تمثیل نموده و با این مثال بیان میکند انسان با وجود نزدیکی رگ گردن به او، اما به دلیل پنهانی بودن آن در زیر پوست، نمیتواند این نزدیکی را حس کند، این چنین از درک قرب و احاطه علم خداوند هم ناتوان است.[۱۶۲]
۲-۳-۳. تشبیه
سخندانان پذیرفتهاند که تشبیهات قرآنی، مبین ترین تشبیهاتی است که در کلام عرب یافت میشود. این تشبیهات، جامع محاسن و نکات بدیعی بوده و رساترین بیان در ارائه فن ترسیم معانی شناخته شده است.[۱۶۳]
ذیل آیه { و جعلنا الیل لباساً} ابن عاشور در اینکه چرا شب به لباس تشبیه شده است سه وجه را بیان میکند: ایشان اشاره میکند که در شب، تاریکی زمین را فراگرفته و دید اندک میشود و همانگونه که لباس وی را استتار میکند ، شب نیز، انسان را پوشانده و استتار میکند. و انسان در شب میتواند به اموری دست زند که در روز به دلیل روشنایی و دید خوب، نمیتوان به آنها دست زد.
یا اینکه وجه شبه تشبیه شب به لباس در نرمی و راحتی و آسایش است، زیرا با تاریکی شب، کار و فعالیت کنار گذاشته میشود و اعصاب انسان آرام گرفته و خواب به چشم آمده و سبات حاصل میشود.
یا اینکه وجه شبه در محافظت است. پس همان طور که لباس انسان را از خطر و ضرر سرما و گرما و یا آسیب احتمالی دیگر حفظ میکند، شب نیز انسان را از خطرات و تجاوز محافظت مینماید. زیرا عرب چنین عادت داشت که شبانه هجوم نمیبرده و غارت نمیکرده و آن را به صبح موکول میکردند. لذا صبح هنگام که هجوم و یورش اتفاق میافتاد، مردم فریاد بر میآوردند «یا صباحاه، صبحهم العدو». [۱۶۴]
۲-۳-۴ .تضاد (طباق)
از دیگر آرایههای بدیعی که در قرآن کریم به کار رفته است، صنعت تضاد یا اطباق است که ابن عاشور برای آن نمونههای فراوانی را شاهد مثال میآورد. برای نمونه ذیل آیه ۷ سوره روم مینویسد: بین دو واژهی “یعلمون” و “لا یعلمون” تضاد وجود دارد و آیه، دو کلمه متضاد را کنار هم جمع کرده است.[۱۶۵] همچنین است آیه ۱۰۲ سوره بقره که خداوند متعال میفرماید: {و لقد علموا لمن اشتراه ماله فی الآخره من خلاف و لبئس ما شروا به انفسهم لو کانوا یعلمون} که “شروا” به معنای فروختن با “اشتروا” به معنای خریدن متضاد هستند و در یک آیه به کار رفتهاند.[۱۶۶]
خداوند در آیات ۵۱ و ۵۲ سوره سبأ بین کلمات “قریب” و “بعید” صنعت تضاد و طباق را به نیکی به کار برده است. همان گونه که در آیاتت ۱۹تا ۲۲ سوره فاطر هم بین کلمات “اعمی” و “بصیر"، “ظلمات” و “نور"، “ظل” و “حرور” و “احیاء” و “اموات"، آرایهی تضاد و طباق وجود دارد.[۱۶۷]
در آیه ۲۸ سوره محمد: {ذَالِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُواْ مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَ کَرِهُواْ رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ} بین مفردات “السخط” و “الرضوان"، و “الإتباع” و “الکراهیه” تضاد و طباق وجود دارد. البته بین این آیه و آیه قبل {فَکَیفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَئکَهُ یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ}[۱۶۸] آرایه لف و نشر مرتب وجود دارد. اشاره میشود که ملائکه از صورت و از جلوی این منافقان خواهند زد زیرا به دشمنی باخدا و خشم او روی آوردند. و همچنین از پشت سر، آنها را ضربه خواهند زد، چون از به دست آوردن رضایت خداوند کراهت داشتند و کراهت مستلزم روی گردانی و پشت کردن است.[۱۶۹]
سوره نجم آیه ۴۳ بین “ضحک” و “بکاء” و آیه ۴۴ بین"حیات” و “موت” و آیه ۴۶ بین"ذکر” و “انثی". آیه ۳ حدید بین دو وصف اول و آخر[۱۷۰]
وصف رسول اکرم (|) در آیه {هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبین}[۱۷۱] به اینکه در میان امیین مبعوث شده مماثلی است مبنی بر اینکه خود آن حضرت هم فردی از این قوم و امی بوده است و این از ایجازهای بدیع قرآن کریم است و از سوی دیگر اشاره دارد به اینکه پیامبر (|) در میان قوم خویش آیات خداوند را ب ایشان میخواند و ایشان را تزکیه داده و کتاب و حکمت میآموزد. در این اوصاف تحدّی به معجزه امی بودن رسول اکرم (|) صورت پذیرفته است.یعنی آن حضرت با وجود اینکه امی بوده اما همانند تمام انبیاء غیر امّی، تمام اموری که آنان مأمور به وحی به امت خویش بودند، تمام و کمال ایفا کرده است. در وصف امی بودن و نیز تلاوت و تعلیم کتاب و حکمت و نیز تزکیه نفوس نوعی از تضاد و طباق به کار رفته است.[۱۷۲]
در آیه۲۰ قلم بین “اصبحت” و “صریم” تضاد و طباق وجود دارد. اصبحت کالصّریم: أصبح از ریشه صبح ، به معنای صبح کرد، و"صریم” از “صرم” در معنای پشت سر گذاشتن به معنای شب است.گاهی هم به معنای شب و هم به معنای روز میآید، چون هرکدام از آنها دیگری را پشت سر میگذارند. [۱۷۳]
آیه ۷۹ نحل: {أَ لَمْ یرَوْاْ إِلىَ الطَّیرِ مُسَخَّرَاتٍ فىِ جَوِّ السَّمَاءِ مَا یمْسِکُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فىِ ذَالِکَ لاََیاتٍ لِّقَوْمٍ یؤْمِنُون} یک جمله استینافیه است. انکار مشرکان و عدم بهرهگیری از دلایل و آیاتی که رویت میکنند، این سؤال را در شنونده ایجاد میکند که آیا عدم بهره برداری از دلالت رویت پرنده عمومی است و همه مردم چنین هستند که در جواب میفرماید نه مؤمنان با دلایل فراوان به رویت پرنده در آسمان استدلال کرده و به آیات الهی ایمان آورند. بین انکار مشرکان در عدم رؤیت تسخیر پرنده و بین اثبات همین رؤیت برای مؤمنان تضاد و طباق وجود دارد. همچنین بین نفی عدم رؤیت مشرکان “أَلَمْ یرَوْاْ” و تأکید اثبات رؤیت مؤمنان “إِنَّ” هم تضاد وجود دارد. و بین ضمیر “یرَوْاْ” که به مشرکان برمیگردد و عبارت “قَوْمٍ یؤْمِنُون” هم تضاد دیگری است که در آیه وجود دارد. در مجموع خداوند به سه تضاد و طباق به زیبایی اشاره کرده است. و این سه بلیغترین تضادهایی هستند که میشد بیان کرد.[۱۷۴]
۲-۳-۵ . مجاز
در آیه {وَ نَحْشُرُهُ یوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى}[۱۷۵] اعمی مجاز و تمثیلی است به حالت حسی از کسی که از نظر معنوی در دنیا به اسباب هدایت و نجات بی توجه است و این اعمی همان غضب الهی و دور نمودن ان شخص از رحمت ایزدی است.[۱۷۶]
در کلام {وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیباً}[۱۷۷] اسناد اشتعال به سر مجاز عقلی به کار رفته است، زیرا اشتعال از صفات آتش است که پیری بدان تشبیه شده است. در این عبارت، ایجاز بدیعی رخ داده است. در واقع اصل نظم آیه چنین بوده: «اشْتَعَلَ الشیب فی الرَّأْسُ». ابن عاشور میگوید در این آیه معانی ارزشمندی است که اهل بلاغت بدان اشاره کردهاند که صاحب الکشاف و المفتاح به آنها اشاره کردهاند.[۱۷۸]
۲-۳-۶. تقدیم و تأخیر (حصر یا قصر)
خداوند با حصری که در عبارت {لَّهُ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فىِ الْأَرْضِ}[۱۷۹] میآورد، عقاید مشرکان و بت پرستان را باطل میکند و این از بلاغتهای معجر قرآن است.[۱۸۰]
اشاره به تقدیم و تأخیر در آیه ۴۰ سوره توبه: {فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ وَ أَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها} از معجزههای غیر قرآنی پیامبر اکرم(ص) سکینه یا همان اطمینان و آرامشی است که در هنگام ورود پیامبر اکرم(|) و همراه ایشان بر قلب مبارک آن حضرت نازل شد. این تقدیم و تأخیر سبک بدیعی است تا دلالت داشته باشد بر اینکه، این یاری و عنایت در زمان و شرایطی به وقوع پیوست که امکان نداشت این یاری برای کسی دیگر در همان شرایط اتفاق افتد، مگر به اذن خداوند. این یاری خود معجزهای خارقالعاده بوده است. نکتهی قابل ذکر این است که تقدیم و تأخیر موجود در این آیه موجبات حیرت و سردرگمی مفسران در تفسیر این آیه شده است و بسیاری از آنان ضمیر مجرد در علیه را به ابوبکر منتسب کردهاند، با این که همین مفسران قطعاً بر این باورند که ضمیر منصوب در “أیده” به خود پیامبر اکرم (|) بازمیگردد. ابن عاشور معتقد است، هیچ لزومی ندارد که عبارت “انزل الله سکینیه علیه” را در ادامه عبارت “لا تحزن” در نظر بگیریم و به این ترتیب قائل شویم که خداوند سکینه مذبور را بر ابوبکر نازل کرد، بلکه تقدیم کلام چنین است که خداوند پیامبر را یاری رساند و سکینه را بر ایشان نازل کرد و او را با لشکریانی حمایت کرد.[۱۸۱]
در {الله نور السماوات والارض} اینکه فرمود، خداوند نور است مجاز به کار رفته است. زیرا خداوند جسم نیست و جوهر و عرض ندارد و کسی در این باره تردیدی ندارد.[۱۸۲]
در {الَّذِینَ هُمْ فىِ صَلَاتهِِمْ خَاشِعُون} تقدیم “نماز” بر “خاشعون” به این منظور است که بیان کند مؤمنان اهتمام شدیدی بر نمازهای خود دارند. ایجاز رخ داده است و اعجاز قرآن پا برجاست.[۱۸۳]
۲-۳-۷. مقلوب مستوی
ابن عاشور یکی دیگر از نوآوریهای اعجاز قرآن، قول خداوند متعال، در آیه {کُلٌّ فی فَلَکٍ}[۱۸۴] میداند. در این عبارت، حروف آن از ابتدا به انتهاء و برعکس به یک شکل خوانده میشود. و مثل آن است عبارت: {وَ رَبَّکَ فَکَبر}[۱۸۵] و هر دو عبارت از هفت حرف تشکیل یافته و این نوع را سکاکی مقلوب مستوی مینامد که از انواع قلب به شمار میرود.[۱۸۶] اهل ادب ذکر کردهاند که قاضی فاضل بیسانی، عماد کاتب را ملاقات کرد و هنگامی که خواست سوار شود تا از نزد او بازگردد، عماد به او گفت: «سر فلاکبا بک الفرس» (حرکت کن که اسب با سوار کاری تو هیچ گاه بر زمین نخورد). قاضی نیز به فراست دریافت که عماد از محسن قلب استفاده کرده است. سپس به طور بدیهی او نیز بیان کرد: «دام علا العماد» (پایدار باشی) که در این عبارت نیز آرایه قلب موجود است .[۱۸۷]
این نکته که ابن عاشور بان میکند شاید از نظر ذوقی، جالب توجه باشد اما درواقع باید گفت که حروف آیه کل فی فلک، از راست به چپ، و از چپ به راست به یک شکل خوانده نمیشود و یک لام( لام مشدد کل) در صورت خواندن از چپ به راست، کم است.
۲-۳-۸. تفنن در نقل، با بیانها و واژگان متعدد
در آیه {فلما جاء السحره قالوا لفرعون أ إن لنا لأجرا إن کنا نحن الغالبین} خداوند به منظور بیان استفهام موجود در آیه، از همزه استفهامی استفاده کرده است اما هنگامی که همین حکایت را در آیه ۱۱۳ سوره اعراف بازگو میکند، عبارت موجود را با حذف همزه استفهام ذکر کرده تا اسلوب حکایت متنوع شده و حکایت ملال آور و تکراری نباشد.[۱۸۸]
خداوند برای بیان احوال منافقان، در دو آیه مختلف {یکاد البرق یخطف أبصارهم}[۱۸۹] و نیز آیه {یکاد سنا برقه یذهب بالأبصار}[۱۹۰]، از یک معنای مشابه با الفاظ و تعابیر متفاوت یاد میکند. تفاوت این دو آیه با توجه به اقتضای مکان قرارگیری آنها در سور قرآن، در این است که در “خطف” معنای چیرگی و تسلط بر منافقان نهفته است درحالیکه عبارت “یذهب بالأبصار"، تنها، معنای از بین رفتن سو و دید چشمان را منتقل میکند. آیه موجود در سوره بقره، چون در مقام تهدید منافقان که ظاهراً اظهار به اسلام کرده ولی در اصل بدان کافر و منکرند، نازل شده است لذا تعبیر به “یخطف ابصارهم” بهتر و مناسبتر است. همانگونه که مشاهده میشود این دو عبارت در تعداد حروف و شمار واژگان بسیار به هم نزدیک هستند اما هر کدام بار معنایی ویژهای دارد. این خود، نمونه ای از بلاغت و اعجاز قرآن و شیرینی نظم وبیان آن میباشد.[۱۹۱]
۲-۳-۹ .حسن مطلع و حسن ختام بدیع آیات
علمای بلاغت از دیرباز حسن مطلع و حسن ختام در هر سوره را از محسنات بدیعی قرآن دانستهاند؛ بدین ترتیب که هر سوره با مقدمه ای ظریف آغاز میگردد و با خاتمهای لطیف پایان مییابد. گویند: ضرورت بلاغت اقتضا میکند که سخنور سخن خود را با ظرافت تمام به گونهای آغاز کند که هم آمادگی در شنونده ایجاد کند و هم اشارتی باشد به آنچه مقصود اصلی کلام است. این نحو شروع در سخن با نام “براعت استهلال” خوانده میشود. یعنی ورزیدگی و هنرمندی در جلب نظر شنونده در آغاز سخن.[۱۹۲] سورههای قرآن دارای آغازی زیبا و جذاب هستند که این خود از شکلهای گوناگونی برخوردار است که هرکدام از بلاغت و زیبایی خاصی بهرهمند هست ازجمله، افتتاح برخی سورهها باحروف مقطعه در سورههایی مانند: بقره، آل عمران، اعراف؛ افتتاح برخی از سورهها با حمد وثنای الهی، مانند:فاتحه، انعام، کهف؛ افتتاح برخی سوره ها با تسبیح و تنزیه خداوند، مانند: اسراء، حدید، حشر؛ افتتاح برخی از سورهها با خطاب قرار دادن مؤمنان یا پیامبر(|)، مانند: نساء، حج، مائده؛ افتتاح برخی از سورهها با قسم، مانند: یس، صافات، زخرف؛ افتتاح برخی از سورهها با استفهام و سؤال، مانند: انسان، نبأ، غاشیه؛ افتتاح برخی از سورهها با عبارات شرطیه مانند: واقعه، منافقون، تکویر؛ افتتاح برخی از سورهها با عبارات تهدیدآمیز مانند: توبه، نحل، انبیاء.[۱۹۳]
ابن عاشور در تفسیر التحریر و التنویر به این مبحث هم پرداخته است . به عنوان نمونه بیان میکند: آیه {تبارک الذی نزل الفرقان}[۱۹۴] شروع بی نظیری است که در ابتدای سوره مبارک فرقان جای گرفته است و از دیگر ویژگیهای بلاغی قرآن کریم، نوآوری در شروع آیات است که کمتر موردی شبیه به آنها در کلام بلیغان عرب، یافت میشود. این شاعران و بلیغان، اشعار خویش را غالباً با یک اسم یا کلمه ای که همراه با یک حرف زائد باشد، آغاز مینمودند. مانند شعر “لخوله أطلال ببرقه ثهمد” که حرف زائد لام ابتدای اسم خوله قرار گرفته است. یا شعر معروف “قفا نبک” که حرف زائد الف در انتهای فعل امر قف قرار دارد.»[۱۹۵]
انتها و فواصل آیات قرآن هم از متممات فصاحت کلام الهی و از اعجاز آن میباشد.[۱۹۶] ذیل آیه {لیکون الرسول علیکم شهیداً} علت مقدم شدن جار و مجرور (علیکم) بر شهیدا میتواند به این دلیل باشد که با قرار گرفتن شهیدا در انتهای آیه و وجود مد در آخر آن، برای وقف مناسبتر باشد و این از بدیعیات فصاحت کلام مقدس خداوند میباشد.[۱۹۷]
در قرآن کریم علاوه بر شروع و ختام بی نظیرسورهها، ارتباط ناگسستنی هم بین آن دو، در برخی سوره ها مشاهده میشود؛ به عنوان مثال، برخلاف سرگذشت دیگر پیامبران که به صورت بخشهای جدا در سورههای مختلف پراکنده شده است، داستان حضرت یوسف(×)یکجا، در سوره یوسف بیان شده است. این ویژگی به این دلیل است که تفکیک بخشهای این داستان با توجه به وضع خاصی که دارد، پیوند اساسی آن را از هم میبرد و برای نتیجه گیری کامل باید یکجا ذکر شود و داستان خوب حضرت یوسف(×) و تعبیری که پدر برای آن ذکر کرد که در آغاز سوره آمده است بدون ذکر پایان داستان، مفهومی ندارد. از این رو در اواخر این سوره میخوانیم هنگامی که حضرت یعقوب وبرادران حضرت یوسف به مصر آمده و در برابر مقام پر عظمت او خضوع کردند حضرت یوسف(×) رو به پدر گفت:{وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْویلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بی إِذْ أَخْرَجَنی مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَ بَیْنَ إِخْوَتی إِنَّ رَبِّی لَطیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیم}[۱۹۸] (گفت: «پدر! این تعبیر خوابى است که قبلًا دیدم پروردگارم آن را حقّ قرار داد! و او به من نیکى کرد هنگامى که مرا از زندان بیرون آورد، و شما را از آن بیابان (به اینجا) آورد بعد از آنکه شیطان، میان من و برادرانم فساد کرد. پروردگارم نسبت به آنچه مىخواهد (و شایسته مىداند،) صاحب لطف است چرا که او دانا و حکیم است.) این نمونه، پیوند ناگسستنی آغاز وپایان این سوره را بیان میکند.[۱۹۹]
۲-۳-۱۰. عادات قرآن
ابن عاشور در آیات فراوانی که در جهت بشارت و انذار مردم نازل شده است، بیان میکند، از عادت قرآن این است که در آیات، بعد از بشارت به انذار، و بعد از انذار به بشارت میپردازد.[۲۰۰]
ابن عاشور ذیل آیه {أقم الصلاه لدلوک الشمس إلی غسق اللیل و قرآن الفجر} بیان میکند از اصطلاح قرآن، این است که خطاب برخی آیات به پیامبر اکرم (|) بوده اما مراد، عموم امت مسلمان میباشد، مگر اینکه دلیلی بر اختصاص آن به نبی اکرم (ص) وجود داشته باشد.[۲۰۱]
به نظر میرسد منظور ابن عاشور در اینجا، از تعبیر” اصطلاح قرآن"، شیوه و اسلوب بیانی قرآن باشد. قطعاً خطاب خاص قرآن که مراد از آن عام باشد، نمیتواند به عنوان اصطلاح به کار رود اما با عنوان عادت و روش قرآن، میشود این نمونه را مثال آورد.
۲-۳-۱۱. تناسب
از دیگر مباحث مربوط به اعجاز بلاغی قرآن کریم مبحث “تناسب” است که خود بر دو دسته “تناسب در آیات"و ” تناسب در سور” قابل تقسیم است.
الف) تناسب آیات
یکی دیگر از ویژگیهای قرآن، وجود تناسب معنوی میان آیات هر سوره است حتی اگر چه این آیات، یکجا نازل نگشته و به صورت پراکنده با فاصله های زیاد یا کم نازل شده باشند. زیرا پراکندگی در نزول آیات که به جهت مناسبتهای گوناگون بوده، طبیعتا اقتضا میکند میان هر دسته آیاتی که به مناسبتی نازل گشته با دسته دیگر که به مناسبت دیگری نازل گشته است، رابطه و تناسبی وجود نداشته باشد و این پراکندگی در نزول، بایستی در چهره مجموع آیات هر سوره به خوبی هویدا باشد در صورتی که با دقتی که دانشمندان به ویژه در عصر اخیر، در محتوای سرتاسر هر سوره انجام داده اند، به این نتیجه رسیدهاند که هر سوره هدف یا هدفهای خاصی را دنبال میکند که جامع میان آیات هر سوره است و امروزه به نام ” وحدت موضوعی” در هر سوره خوانده میشود. همین وحدت موضوعی است که وحدت سیاق سوره را تشکیل میدهد و مسأله اعجاز در همین نکته است که پراکندگی در نزول، عدم تناسب را اقتضا میکند، با آن که تناسب و وحدت سیاق در هر سوره به خوبی مشهود است و بر خلاف مقتضای طبع پراکندگی در نزول میباشد![۲۰۲] برخی در جهل آشکار هستند که بیان میدارند بین آیات قرآن هیچ ارتباطی وجود ندارد و هر آیه مستقل از آیه دیگری است؛ در واقع این همان حیله برخی مستشرقان است که با چنگ زدن به این داعیه ها سعی دارند این مطلب واهی را القا کنند که قرآن کریم کتابی محکم ومنسجم نبوده و نامفهوم است. این امر برخی از مستشرقان و مسلمانان را برآن داشته تا سختی چیدن آیات قرآن به ترتیب نزول را به دوش کشند.[۲۰۳] در این میان علمایی بودند که به تناسب آیات و سور پرداخته و تألیفاتی نیز در این باره دارند. علمایی مانند زرکشی(متوفی۷۹۴ه) در کتاب “البرهان فی علوم القرآن” به این موضوع توجه داشته و با عنوان “معرفه المناسبات بین الآیات"مطلب نگاشته است.[۲۰۴] سیوطى آغاز توجه به علم مناسبات را به شیخ ابوبکر نیشابورى (م. ۳۲۴ ق.) نسبت داده است.[۲۰۵]
ابن عاشور همان گونه که در مقدمه التحریر والتنویر اشاره نموده است مانند “بقاعی” و"فخر رازی” به تناسب آیات و ارتباط و انسجام آنها اهمیت میدهد ایشان هرگاه مفاد آیهای در ظاهر با دیگر آیات مجاور همخوانی نداشته باشد، بیان میکند: «مکان قرارگیری این آیه نیز مفاد آن پیچیده است » اما با این حال باز تلاش میکند به این ارتباط و انسجام دست یابد. از نظر او بین محمل قرار گرفتن آیه و معنای آن اتصال وجود دارد. لذا میگوید: «ابتدا به مکان قرارگیری آیه، سپس به معنای آن میپردازیم زیرا بین محل آیه ومعنای آن، تلازم و همبستگی موجود است.».سپس احتمالات مختلف را ذکر میکند.[۲۰۶]
ذیل آیه ۲۳۸ سوره بقره ابن عاشور پیرامون تناسب آیات بیان میکند در انتقال آیات قرآن از غرضی به غرض دیگر لزومی وجود ندارد که حتماً بین آنها ارتباط محکمی وجود داشته باشد. زیرا قرآن کتاب درسی نیست که حتماً مبوّب بوده و مسأله آن از هم جدا و دارای فصل بندی باشد، قرآن کتاب موعظه و مجموعهای از آنچه برای هدایت و اصطلاح و تعلیم و تربیت امت لازم است، میباشد.[۲۰۷] ابن عاشور با این که در اینجا بیان میدارد: لزومی به ارتباط بین آیات و تناسب آنها وجود ندارد. اما با این حال موارد بسیاری از تناسب در قرآن را بیان و به ارتباط موجود بین آیات اشاره دارد.
درباره علت و مناسبت واقع شدن آیه {اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ}[۲۰۸]، بعد از آیه {وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَیکمُْ ءَایاتٍ مُّبَینَاتٍ}[۲۰۹] میگوید چون آیات قرآن نور است خداوند در سورهی نساء، آیه ۱۷۴ میفرماید: {وَ أَنزَلْنَا إِلَیکُمْ نُورًا مُّبِینًا} و یا میفرماید: {قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ}[۲۱۰]. از نظر ابن عاشور محل قرارگیری این آیه از جهاتی عجیب است. از جمله اینکه، خداوند هنگامی که درباره احکام سخن میگوید، سخن خداوند بلافاصله به موضوع و غرض دیگری منتقل میشود که این روش، میتواند از شیوههای ارشاد و موعظه و برهان باشد.[۲۱۱]
{وَ هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیلَ لِباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً}[۲۱۲] مناسبت انتقال از احوالات سایه و روشنی به احوالات شب و روز، روشن است. زیرا شب شبیه سایه است در اینکه هر دو تاریکی هستند که پشت سر نور ایجاد میشوند.[۲۱۳]
در اینجا لباس نعمت و ستر بودن شب، بر نعمت خواب و آرامش آن پیشی گرفته است. برخلاف آیات ۸ تا ۱۱ سوره نبأ: {وَ خَلَقْنَاکمُْ أَزْوَاجًا} {وَ جَعَلْنَا نَوْمَکمُْ سُبَاتًا} {وَ جَعَلْنَا الَّیلَ لِبَاسًا} {وَ جَعَلْنَا النهََّارَ مَعَاشًا}زیرا در این آیات نعمت خواب نسبت به نعمت ستر بودن شب از اهمیت بیشتری برخوردار است. زیرا مناسبت نعمت خواب با نعمت خلق ازواج شدیدتر است. پس این دو آیه مجاور یکدیگر قرار گرفتهاند.[۲۱۴]
ابن عاشور بیان میکند برای آیه {قُلِ ادْعُواْ الَّذِینَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلَا یمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنکُمْ وَ لَا تحَْوِیلا}[۲۱۵] تفسیری که دلچسب باشد ندیدم و سردرگمی مفسران از فهم معنای دقیق آیه و کشف تناسب و ارتباط بین این آیه با آیات دیگر، از اقوالشان پیداست و نیازی به ذکر آنها در اینجا نمیبینم و میتوان این اقوال را در تفسیر “طبری” و “قرطبی” دید. آنچه به نظر میرسد این است که این آیه، جملهی معترضهای است بین آیه {وَ لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِینَ عَلىَ بَعْضٍ وَ ءَاتَینَا دَاوُدَ زَبُورًا}[۲۱۶] و آیهی {أُوْلَئکَ الَّذِینَ یدْعُونَ یبْتَغُونَ إِلىَ رَبِّهِمُ الْوَسِیلَهَ }[۲۱۷]. خداوند در اثناء آیه ۵۵ همین سوره به پیامبران افضل خویش اشاره داشته و با این سخن به مشرکان که با بهانهجوییهای خویش دنبال علت انتخاب حضرت محمد (|) به پیامبری و اهلبیت او به امامت و ولایت بودهاند، پاسخ قاطعی داده و میفرماید: خداوند به هر آن کس که در بین آسمانها و زمین است آگاهتر است. در ادامه با بیان آیه ۵۶ هم پاسخ دیگری به مشرکان میدهد که قول باطلشان این بار چنین بود که بتها را به بهانهی نزدیک کردن آنان به خدا میپرستیدند. اما خداوند با ابطال ادعاهای آنان، از هر فرصتی استفاده نموده تا آنان را ارشاد کرده و موعظه نماید[۲۱۸]
در آیه {تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الحَْکِیمِ}[۲۱۹] خداوند خود را با دو صفت عزیز و حکیم توصیف میکند، تا اشاره به این باشد که آنچه نازل کرده است نیز این دو صفت را دارا هستند. قرآن عزیز است همانگونه که در آیه ۴۱ فصلت آمده است {وَ إِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیز} عزیز یعنی به وسیلهی حجتهای روشن خویش بر همهی کسانی که آن را رد و تکذیب میکنند غالب است و نیز بر تمام کتب دیگر برتری دارد. همچنین بر تمام بلیغان عرب چیره بوده و آنان را از معارضه با حتی سورهای کوتاه بازداشته است. همچنین مانند نازل کنندهاش حکیم است. حکیم یا به معنای حاکم آمده است که در این صورت یعنی قرآن با حجتهای خویش بر مخالفان و معارضان حاکم و مسلط است و با تفصیل و بیان خود بر دیگر کتب آسمانی غالب است. یا اینکه حکیم به معنای محکم و متقن است. قرآن مشتمل بر بیانی است که احتمال هیچ خطایی در آن راه ندارد. یا به معنای حکمت است که یعنی قرآن دارای معانی حکمت آمیز است. این معانی که از آیه برداشت میشود، اشارهای است به اینکه قرآن با بلاغت الفاظ خویش و با اعجاز علمی خویش، معجزه است. زیرا علومی را در بر دارد که مردم به آن علم نداشتند.[۲۲۰]
ابن عاشور ذیل آیه {إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلىَ الْأَرْضِ زِینَهً لهََّا لِنَبْلُوَهُمْ أَیهُُّمْ أَحْسَنُ عَمَلًا. وَ إِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَیهَْا صَعِیدًا جُرُزًا}[۲۲۱] مینویسد: مناسبت این آیه در این مکان بسیار پوشیده است و مفسران از بیان آن عاجز ماندهاند. برخی از تفسیر آن سکوت اختیار کرده و برخی اندک تلاشی کردهاند که تفاوتی با سکوت گروه قبل ندارد، ولی آنچه به نظر میرسد این است که این آیه تسلّی خاطری برای نبی اکرم (|)، در رابطه با اعراض و روی گردانی مشرکان میباشد. و اینکه خداوند به آنها زینتها و نعمتهای دنیوی را عطا کرده و مهلت داده است تا شکر گذار شوند و آنها که کفران نعمت کنند خداوند آنها را از ایشان سلب میکند. و این تعریفی است قحطی ۷ ساله که پیامبر (|) از خداوند درخواست کرد، بر مشرکین قرار دهد. مانند درخواست قحطی حضرت یوسف(×)[۲۲۲]
در سورهی سبأ دو آیه مشابه و با مضمون واحد، تقریباً بلافاصله از هم میآیند. یعنی آیه ۳۶ و ۳۹: {قُلْ إِنَّ رَبىِّ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ وَ یقْدِرُ} که تنها در انتهای آیات باهم تفاوت دارند. اولی (آیه ۳۵) در رد مشرکان نازل میشود که به داشتن اموال و اولاد فراوان خویش فخر میفروشند و ادعا میکردند از اهل عذاب نخواهند بود و دومی در جهت ترغیب و تشویق مؤمنان است تا اموال خویش را در راه خداوند انفاق نمایند. همانطور که ملاحظه میشود، یک عبارت واحد برای اهداف مختلف در قرآن به کار گرفته میشود و این از وجوه اعجاز قرآن است که یک کلام واحد شایستگی داشته باشد خطاب به دو گروه مختلف شود و غرضهای متفاوتی از آن برداشت گردد.[۲۲۳]
قرار گیری آیه {وَ یدْعُ الْانسَانُ بِالشرَِّّ دُعَاءَهُ بِالخَْیرِْ وَ کاَنَ الْانسَانُ عجَُولًا}[۲۲۴] در این مکان و نیز دریافت معنای آن از نظم و سیاق و الفاظ آن پیچیده به نظر میرسد. مفسران هم در این باره، مطلبی که به جان بنشیند، ایراد نکردهاند. ابن عاشور میگوید: «آنچه ایشان از این آیه برداشت میکنند این است؛ آیه قبل که اشتمال بر بشارت و انذار دارد و بیان میکند، کافران وقتی آیات انذار را میشنیدند، آن را به سخره گرفته و میگفتند: «این وعده کی میرسد اگر راست میگویید»[۲۲۵] بدین ترتیب آّیه مورد بحث به این آیه عطف شده و اشاره میکنید. این وعدهای که کافران به دنبال آن هستند، زمان معینی دارد. و مراد از انسان در این صورت شخصی است که به آخرت ایمان ندارد. همان طور که خداوند میفرماید: {وَ یقُولُ الْانسَانُ أَ إِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیا. أَ وَ لَا یذْکُرُ الْانسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ یکُ شَیا}[۲۲۶] و اطلاق انسان بر کافر در قرآن بسیار به کار رفته است.[۲۲۷]
در آیه ۲۶ سوره بقره { إنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْىِ أَن یَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَهً فَمَا فَوْقَهَا} (خدا از اینکه به پشه و یا کوچکتر از آن مثل بزند شرم نمىکند)، تناسب آیه را با آیات قبل توضیح میدهد و بیان میکند، شاید در ظاهر متناسبی بین این آیات دیده نشود، اما در آیات قبل خداوند، این کتاب را مورد ستایش قرار داده و اعجاز آن را متذکر میشود و مسألهی تحدی را پیش میکشد. با دقت و تأمل در تناسب این انتقال موضوع، در مییابیم که آیات قبل بلیغان را به آوردن یک سوره مثل قرآن فراخوانده و آنان بعد از عجز خویش، سعی در طعن و خردهگیری از آیات و مثالهای آن میکنند و به مردم چنین القا میکنند که در قرآن معانی سخیفی به کار رفته است. پس نمیتواند کلام الهی بوده و معجزه باشد. اما خداوند تعالی با ذکر تمثیلات بدیع و بیانات بلیغ در این آیه میفرماید که خداوند از این که به پشهای حقیر مثال آورد ابائی نداشته و به تمسخر منافقان هیچ اعتنایی نمیکند.[۲۲۸]