یکی از ویژگی های این انقلاب این بود که همه نیازمندی های آن (چـه در بـعد فرهنگی و چـه در بعد سیاسی و چه در تشکل بخشیدن به مـلت و بـخصوص درمسئله رهبری) از درون مرز ایران تأمین می شده، و همه کـارهای آن اکثرأ از مـتن اسـلام و رهـبری رهبران دینی و سیاسی تأمین می شده است. انـقلابیون ایران بـرای بـه شکست کشاندن رژیم حاکم و خلع سلاح او، شیوه بـدیعی را به کاربسته بود که آن همان تسخیر و همراه کردن ارتش با خود بود، زیرا با این شـیوه عـلمی و حـساب شـده مردم در اکثر اوقات در مقابل ارتش نایستاده و ارتـش را به نام دشمن خود نخوانده اند و این است که: ارتش برادر ماست لذا ارتش، با انقلابیون همراه شدند و یا اعلام بی طرفی کردند. این شیوه با کمترین تلفات پیروزی انقلابیون را به همراه داشت وگرنه اگر مردم بـا سـلاح در مـقابل ارتـش ظاهر می شدند یقینأ با تلفات بی شمار هم نـمی توانستند بـه آن سـرعت به پیروزی برسند.
اما به اعتقاد ما، مهمترین وجه تمایز بخش انقلاب ایران را باید در نقش شتاب دهنده و تمام کننده همراه با «جوهرۀ دینی» آن جست؛ یعنی در نقش تعیین کننده و تمام کنندۀ دین به عنوان ایدئولوژی بسیج گر، رهبری بسیج کننده و شبکه و سازمان اداره کنندۀ آن، گرچه تعداد صاحب نظرانی که برای دین نقشی اساسی تر از این در انقلاب ایران قائلند نیز کم نیست. اینان دین و انگیزه های دینی مردم را در جایگاه عوامل اصلی انقلاب ایران می نشانند و از ریشه های دینی و فرهنگی آن سخن می گویند. از نظر ایشان، واکاوی عوامل بروز انقلاب در ایران به تبیینی فراتر از بررسی متغیرهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نیاز دارد. «نارضایتی روحانیون از اوضاع» که با بهره گرفتن از تئوریِ «محرومیت نسبیِ» تِد رابرت گِر و به عنوان یکی از مهم ترین عوامل بروز انقلاب مورد بررسی قرار گرفته است و یا تأکید بر «نارضایتی مردم» از روند عرفی سازی ناشی از رشد مدرنیته در ایران و تبیین های دیگری که بر زمینه های فرهنگی- دینی انقلاب و ماهیت اخلاقی- آرمانی آن تأکید کرده اند، از همین دست نظریات می باشند. این نظریات انگیزه های دینی را به سطح عوامل بنیادی و یا لااقل شتاب زا می رسانند که نقش مهم تر از ایدئولوژی بسیج گر به آن می بخشد که این پژوهش نیز نقش انگیزه های دینی به عنوان عاملی شتاب زا را تأکید می کند.
در پایان باید به این نکته هم اشاره کنیم که مشکل ایدئولوژی های رقیب مثل ناسیونالیسم ولیبرالیسم و سوسیالیسم، به جز عملکردهای ضعیف گذشته و داشتن منشأ خارجی، محصور ماندن شان در فضای نخبه گرایانه بود. دو مورد نخست با این آسیب نیز مواجه بودند که ایدئولوژی شاهنشاهی هم بر صورت های مفرطی از ملی گرایی و مدرنیته ابتناء داشت و همین مردم را بیش از پیش به آن ها بدگمان می ساخت.
این که احزاب سیاسی و گروه های چریکی نتوانستند نقش چندانی در فرایند بسیج انقلابی ایفا نمایند، هیچ به معنی نادیده گرفتن تلاش های در حد خود مؤثر آنان در مبارزۀ با رژیم شاه و انقلاب نیست و متمرکز شدن در بحث بسیج توده ای در این کار نیز هیچ به معنی ناچیز شمردن اهمیت دیگر اقدامات متشکل نخبگان سیاسی و روشن فکران در آن مقطع تاریخی نمی باشد. در عین حال نمی توان انکار کرد که آنان با تمام تجربه و سوابق سیاسی- تشکیلاتی شان نتوانستند از این موقعیت استثنایی که همیشه در انتظار آن بودند بهره برداری مناسبی نمایند و این به جز عامل سرکوب نظام یافته ناشی از ناتوانی آن ها در تعامل و تجانس باتوده ها، تجربه ی ناموفق و عملکرد نامقبول در گذشته و مواضع و شعارهای غیرقابل فهم و جذبشان برای مردم بوده است. برخلاف تصور «فوران» که با اشاره به «سفر سنجابی» به پاریس از ائتلاف سیاسی مخالفان سخن می گوید، هیچ ائتلافی به معنای درست کلمه میان ایدئولوژی های مطرح و جریانات سیاسی موجود شکل نگرفت تا برحسب آن بتوان فرایند بسیج توده ای را به آن ها منتسب ساخت. خود او هم از آن ها با عنوان «شریک کوچک» یاد می کند و از ناگریزی آن ها به همراهی با شعارهای عمومی مردم سخن می گوید. تفوق جناح مذهبی و جلوداری امام خمینی در این برهه به گونه ای بود که جناح های مختلف سیاسی و ایدئولوژیک به رغم تمامی تمایزات و اختلافاتشان، بدان می پیوستند تا در عرصه سیاسی به انفعال و انزوای سیاسی دچار نشوند.
در پایان باید این مطلب را افزود که تنها در اواسط دهۀ پنجاه و بعد از کودتای ۱۹۵۳ و بحران ناسیونالیسم و سوسیالیسم در ایران بود که راه برای سیاست اسلامی گشوده شد. به این معنی، این نادرست است که تجدید حیات اسلامی را صرفاً واکنشی به اقدامات دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ برای نوسازی بدانیم. تحولات این دو دهه تنها این چرخش سیاسی را که مدت ها قبل شروع شده بود، تحکیم کرد و زمینه را برای تبدیل سیاست اسلامی به سیاست توده ای فراهم آورد. اما چنین تغییری فی نفسه واکنشی ایدئولوژیک در مقابل تمام تجارب قرن گذشته بود.
فصل چهارم
مولفه ها و ویژگیهای ایدئولوژی انقلابی در انقلاب کبیر فرانسه
مقدمه:
انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۹۹-۱۷۸۹) دورهای از دگرگونیهای اجتماعی سیاسی در تاریخ سیاسی فرانسه و اروپا بود. ویژگی اساسی این انقلاب، استقرار موفقیت آمیز وحدت ملی از طریق انهدام رژیم ارباب-رعیتی و فئودالی بود (سوبول،۲۵۳۷: ۱۲۶).
این انقلاب، یکی از چند انقلاب مادر در طول تاریخ جهان است که پس از فراز و نشیبهای بسیار، منجر به تغییر نظام سلطنتی به جمهوری در فرانسه و ایجاد پیامدهای عمیقی در کل اروپا شد.
در چهاردهم جولای ۱۷۸۹ میلادی، جماعتی از گرسنگان به زندان «باستیل» در پاریس، حمله کردند. فقرای پاریس که «سان کولوت» نامیده می شدند، از سیاست های لویی شانزدهم، پادشاه فرانسه، به خشم آمده بودند. لویی که با بحران مالی شدیدی دست به گریبان بود، از مجلس طبقات عمومی در خواست کرد تا مالیات ها را افزایش دهد. این امر، موجب بروز انقلاب فرانسه گردید و به مدت ۱۰ سال این کشور دچار هرج و مرج شد. لویی شانزدهم در سال ۱۷۹۲ اعدام شد و سرانجام، در سال ۱۷۹۹، هنگامی که ژنرال ناپلئون بناپارت به قدرت رسید، انقلاب پایان پذیرفت.
انقلاب فرانسه (۱۷۹۹-۱۷۸۹) دورهای از دگرگونیهای اجتماعی سیاسی در تاریخ سیاسی فرانسه و اروپا بود. این انقلاب، یکی از چند انقلاب مادر در طول تاریخ جهان است که پس از فراز و نشیبهای بسیار، منجر به تغییر نظام سلطنتی به جمهوری لائیک در فرانسه و ایجاد پیامدهای عمیقی در کل اروپا شد.
پس از انقلاب در ساختار حکومتی فرانسه،که پیش از آن سلطنتی با امتیازات فئودالی برای طبقه اشراف و روحانیون کاتولیک بود، تغییرات بنیادی در شکلهای مبتنی بر اصول جدایی دین از سیاست، روشنگری، ملیگرایی دموکراسی و حقوق شهروندی پدید آمد.
با این حال این تغییرات با آشفتگیهای خشونتآمیزی شامل اعدامها و سرکوبیها در طی دوران حکمرانی وحشت و جنگهای انقلابی فرانسه همراه بود. وقایع بعدی که میشود آنها را به انقلاب فرانسه ربط داد شامل: جنگهای ناپلئونی و بازگرداندن رژیم سلطنتی و دو انقلاب دیگر که فرانسه امروزی را شکل داد است.
برخی معتقدند که اولین جرقه انقلاب، یورش به «باستیل» بود و در آن زمان نیز مردم هنوز به براندازی سلطنت فکر نمیکردند و برخی آغاز آن را ماه مه ۱۷۸۹ (میلادی) میدانند. پایان آن را ۱۷۹۵ یا ۱۷۹۹ میدانند و برخی سال ۱۸۰۴ که ناپلئون اعلام امپراطوری نمود و گاهی تمام دوره ناپلئون را تا ۱۸۱۵ نیز در جزء انقلاب فرانسه میآورند ولی اغلب آغاز عصر ناپلئون را پایان دوره انقلاب میشمارند.
«توکویل»، از اندیشمندان همعصر انقلاب، معتقد است که با وجود آن همه تلاش برای وقوع انقلاب، نتیجه کار دموکراسی نبود. شاید به همین دلیل است که وی برخلاف بسیاری، سال ۱۷۸۹ (شروع انقلاب) را سال پایان انقلاب میداند. با این حال به نظر بسیاری، انقلاب با سقوط زندان باستیل در سال ۱۷۸۹ آغاز شد. شاه، لویی شانزدهم، در سال ۱۷۹۳ اعدام شد و سرانجام، در سال ۱۷۹۹ هنگامی که ناپلئون بناپارت به قدرت رسید، انقلاب پایان پذیرفت.
پس از ناپلئون دوباره نظام جمهوری جایگزین شد تا این که ناپلئون سوم (برادرزاده ناپلئون)، کودتا نمود و امپراتوری دیگری به راه انداخت. پس از آن جمهوریهای متعدد شکل گرفت. بدین ترتیب در کمتر از یک قرن، بر فرانسه به شکلهای گوناگونی مانند جمهوری، دیکتاتوری، سلطنت مشروطه و دو امپراتوری متفاوت حکمفرمایی شد. تا به امروز که جمهوری پنجم بر فرانسه حکم فرماست. در ادامه فصل به تشریح این مطالب می پردازیم.
الف- خاستگاه ایدئولوژی در انقلاب کبیر فرانسه
ایدئولوژی انقلاب فرانسه را نه درخواسته های مردم به پاخاسته که بسیار ساده و صریح، کاهش شکاف های طبقاتی و فشارهای مالیاتی را مطالبه می نمودند؛ بلکه در محتوای خطابه های ایراد شده در مجلس طبقات، در بحث ها و نمایش های محافل ادبی و هنری و باشگاه های سیاسی و به طور کلی در محافل روشنفکری آن باید جست وجو کرد. فضای روشنفکری فرانسه در این دوره به شدت متأثر از اجوای روشن گری دو سه دهه پیش بود. در عین حال باید اذعان نمود که بر خلاف تصور شایع، جریان روشن گری و فضای باز اندیشه ای نیمه قرن مبلغ و مروج ایدئولوژی واحد و یک دستی نیز نبود. از دل این برهه زاینده تاریخ تفکر فرانسه، آرمان های متفاوتی سر برآورد که جز مخالفت با ساختار مطلقه حکومت و بقایای قرون وسطایی مسیحیت و نظام فئودالی پوسیده هیچ اشتراک و اجماع نظری با یکدیگر نداشتند و با این که آرائشان پشتوانه ایدئولوژیک انقلاب گردید، صراحتاً از هیچ ایده و تصور انقلابی حمایت نمی کردند (مانفرد، ۱۳۶۶، ج. ۱ : ۳۶۹) و (دورانت، ۱۳۷۰، ج ۹ : ۸۶۰ و ج ۱۱ : ۸).
اگر از گرایشات کم اثرترِ کسانی چون «مورلی» و «مابلی» که بعدها در چهره کسانی چون «بابوف» و «آنژگودار» و جریان «هارها» ادامه پیدا کرد درگذریم؛ اصلی ترین تمایلات برآمده از جریان روشن گری را باید در آوای «منتسکیو» و «حکومت آشرافی» مطلوب او، در آرای «ولتر» و فیزیوکرات ها با تصوری که از «استبداد مُصلح» داشتند و بالاخره در گرایش دموکراتیک و توتالیتر «اراده عمومی» روسو جست و جو کرد پیروان این ها در فرایند صف بندی های سیاسی سه جناح اصلی راست، میانه و چپ انقلاب را تشکیل دادند.
تفسیرهای متداول مارکسیستی مانند تفسیر «ژرژ لوفور» این انقلاب را نتیجه برخورد بین طبقه اشرافی فئودالی و اعضای سرمایهگرای طبقه متوسط جامعه دانستهاند. بعضی از تاریخدانان استدلال میکنند که طبقه اشرافی قدیمی یه حکومت پیشین در برابر اتحادی از اعضای طبقه متوسط جامعه و روستاییان آزرده و حقوقگیران شهری تسلیم شدند. با این حال تفسیری دیگر ادعا میکند که انقلاب نتیجه از کنترل خارج شدن حرکتهای اصلاحی گوناگون اشرافی و مربوط به قشر متوسط جامعه بودهاست. مطابق این نظریه این حرکت ها هم زمان با حرکتهای مردمی حقوقگیران شهری جدید و روستاییان ایالتنشین بودند. اما هرگونه اتحاد در بین قشرها تصادفی و اتفاقی بودهاست. اما بسیاری از تاریخدانان بسیاری از خصوصیات حکومت پیشین را از دلایل انقلاب دانستهاند.
در ادامه باید به این موضوع اشاره کرد که طبقۀ سوم با به دست آوردن فرصت مشارکت در برخی تصمیم سازی های مالی و مالیاتی امتیاز دو برابر شدن تعداد نمایندگانش را نیز به دست آورده بود، به دنبال آن بود تا از این فرصت و امتیاز برای تصویب قوانینی به نفع خویش حداکثر بهره برداری را بنماید، لذا تلاش نمود تا مجلس طبقات را به مجلس ملی بدل سازد (سوبول، ۱۳۵۷ : ۱۹۳) و قوانین را به جای رأی گیری طبقاتی، با رأی فردی نمایندگان ملت به تصویب برساند؛ این در حالی بود که پادشاه و نجبا بر تشکیل جلسات جداگانۀ طبقات و رأی گیری طبقاتی به روش پیشین تأکید داشتند. «دورانت» طرح همین قبیل مطالبات را از سوی نمایندگان طبقۀ سوم که خود را نمایندگان واقعی همۀ ملت فرانسه می دانستند سرآغاز انقلاب فرانسه دانسته است (سوبول، ۱۳۵۷ : ۲۰).
همچنین از سال ۱۷۸۹ تا سال ۱۷۹۴، رخدادهای سیاسی و اجتماعی بسیاری در فرانسه رخ داد که بر ماهیت حکومت آینده در فرانسه و کل اروپا اثر گذاشت. در این ۵ سال اکثر مردم در امور سیاسی مشارکت داشتند و مورخان در معرفی انقلاب فرانسه بیش از همه به معرفی و بررسی این ۵ سال تأکید دارند که در ذیل به طور کلی به وقایع انقلاب فرانسه که زمینه ساز شکل گیری ایدئولوژی انقلابی شدند اشاره می شود.
نگرانی های اشراف خواهان تغییر وضع موجود به نارضایتی از دیوان سالاری تمرکز گرا و تعطیلی پارلمان ها و احیاناً مجلس طبقات محدود می شد. آن ها به سرعت با مسائلی که در مجلس طبقات درباره چگونگی رأی گیری _ فردی یا طبقه ای _ بروز کرد و نهایتاً به نفع طبقه سوم تمام شد از عرصه سیاسی کنار گذاشته شدند. بعدها بقایای آن ها در گرایش راست جناح میانه موسوم به «فوریان ها» خود را نشان داد و تا زمان تشکیل جمهوری و به قدرت رسیدن کنوانسیون به حیات خویش ادامه داد. جناح میانه انقلاب، یعنی ژیروندن ها، طیف بسیار گسترده ای بودند که از اشراف انقلابی نظیر «لافایت» و «پارناو» تا مشروطه طلبان مدافع لویی و جمهوری خواهان و میانه رو نظیر «میرابو» را در خود جمع داشت. این گستره، نظیر مشرب سیاسی و فکری ولتر بس وسیع و متنوع می نمود. جناح چپ که مثل دیگر جناح ها در درون متکثر و متدرج بود، به لحاظ گرایشات ایدئولوژیک و آرمان های انقلابی بیشتر تحت تأثیر سوسیالیست های روشن گر نظیر «هلوسیوس»، «هولباخ» و «دالامبر» از یک سو و «روسو» از سوی دیگر قرارداشت (سوبول، ۱۳۷۰: ۱۰۳-۱۰۴).
پدیده ای که باعث شده تا برخی از تحلیل گران انقلاب فرانسه بعضاً سخن از سه انقلاب متوالی در فاصله میان ژوئیه ۸۹ تا ژوئن ۹۳ برانند، ناظر به فراز و فرود همین سه جناح و ایدئولوژی های پشتیبان آنان بوده است. «بینتون» با همین الگو، سیر تصفیه حساب ها از راست به میانه و از آن به چپ در انقلابات دیگر پیگیری کرده است و حتی آن را در سیر تصفیه حساب های درونی جناح چپ، یعنی ژاکوبن ها نیز نشان داده است (شجاعی زند،۱۳۸۲: ۳۷).
«بوری» این برهه شناسی را با تأمل در مناسبات میان کاتولیسیسم[۱۵] و دولت های پس از انقلاب مورد بررسی قرار داده است. او می گوید دولت وقت (کنوانسیون) در جمهوری اول، ضد کاتولیک بود و قدرت پاپ را به هیچ وجه به رسمیت نمی شناخت. در این سال ها (۱۷۹۲-۱۷۹۵) تقریباً مذهب روسویی ترویج می شد و انتخاب اسقف کلیساهای رسمی نیز به عهده مردم هر ایالت سپرده شده بود. در دوره جمهوری دوم (دوره هیئت مدیره و کنسول ها)، سیاست دولت مبتنی بر ایجاد و حفظ توازن میان فِرَق مختلف و جلوگیری از تفوق یکی بر دیگری بود؛ لذا در عین حمایت از فِرَق غیر کاتولیک، کاتولیک ها همچنان در فشار قرار داشتند. دوره سوم با ظهور اقتدار ناپلئونی آغاز می شود. او ضمن رعایت نسبی تساهل دینی تلاش کرد تا روابط دولت فرانسه را با پاپ بهبود بخشد و حقوق و اختیارات روحانیون کاتولیک را مجدداً به آن ها بازگرداند (شجاعی زند،۱۳۸۲: ۳۶).
برهه شناسی «بوری» نیز با این که به خارج از محدوده بحث ما رفته است، نشان می دهد که با زوال فضا و موقعیت انقلابی و گردش به راست، روابط دولت های انقلابی با دین و کاتولیسیسم نیز بهبود یافته و به سمت تفاهم و مدارای بیشتر پیش رفته است.
وضع به شدت متکثرِ ایدئولوژی های رقیب فرانسه، در یک نقطه به هم می رسد و سامان می یابد و آن مخالفت با حکومت مطلقه فردی، کاتولیسیسم و مسیحیت متصلب قرون وسطایی و نظام پوسیده فئودالی است. شدت مخالفت انقلابیون با کلیسا و مسیحیت را علاوه بر مواضع غیر دینی و روشن گری و تأثیراتی که از فضای فکری- سیاسی انگلستان پذیرفته بودند باید در پیوند تاریخی و استراتژیک کلیسا با فئودالیسم از یک سو و با دربار بوربون ها از سوی دیگر جست. «توکویل» هم اعتقاد داشت که کلیسا بیش از هر چیز چوب حمایت اخلاقی اش از دولت و حمایت شدن از سوی دولت را خورد.
این البته به جز عملکرد سوء و موقعیت رشک برانگیز روحانیون به عنوان یکی از دو طبقه ممتاز و حکومت گر بوده است که آن ها را هدف حملات انقلابی دهقانان و هم پیمانان شهری آن ها قرار می داد. بر خلاف نظر «وَن کلی» که تلاش دارد انقلاب فرانسه را واجد انگیزه و ریشه های دینی معرفی نماید و منازعه انقلابی را به اختلافات مذهبی درون جامعه فرانسه تقلیل دهد، شواهد و قرائن فراوانی وجود دارد که نشان می دهد نه تنها مسیحیت، کلیسا و روحانیون کمترین نقشی در بسیج انقلابی دوره نخست و به طریق اولی در دوره رادیکالی شده دوم ایفا نکردند؛ بلکه بعضاً در موضع و موقعیت ضدیت با حرکت انقلابی نیز قرار داشته اند.
«دورانت» با اشاره به شاخص هایی نظیر کاهش اعضای فرق مذهبی و محافل رهبانی، خلوت شدن کلیساها و گرایش روستاییان به سمت خرافات کفر آمیز و افزایش مفاسد اخلاقی، مدعی است که وضع دین و دین داری در دو دهه منتهی به انقلاب در حال افول بوده است (دورانت،۱۳۷۰، ج ۹: ۸۶۴-۸۶۵ و ج ۱۱ ۳-۴).
محبوبیتی که اصحاب روشن گری و چهرۀ بارز آن، یعنی «ولتر»، در میان طبقۀ متوسط، نجبا و درباریان داشت و استقبالی که از تماشاخانه ها و محافل ادبی به رغم مخالفت کلیسا با آن ها می شد، همه به نحوی بر ادعای دورانت صحه می گذارند. مواضع غیردینی و ضد کلیسایی انقلاب را علاوه بر تخریب کلیساها و صومعه ها به همراه قصرها در بحبوحۀ انقلابی (دورانت،۱۳۷۰، ج ۱۱ :۲۸)، از طریق برخی از حرکت ها و اقدامات بلافاصله پس از پیروزی نیز می توان استنباط کرد. به عنوان مثال، رواج چشمگیر هنر موسیقی و تئاتر (دورانت،۱۳۷۰، ج ۱۱ :۱۷۶-۱۷۷) به تصویب رساندن پیشنهاد ملی کردن اموال کلیسا، تصویب اساسنامۀ مدنی روحانیون که آن ها را حقوق بگیر دولت می کرد؛ بستن صومعه ها و مرخص کردن راهبه ها؛ انتخابی کردن تعیین اسقف ها و آزادی مذهبی پروتستان ها و یهودی ها و تحت تعقیب قراردادن کشیشانی که بر این قبیل اقدامات صحّه نمی گذاردند و در برابر آن تمکین نمی کردند (دورانت، ۱۳۷۰ : ۳۶). « وَن کلی» این اقدامات را پی آمدهای ضددینی در «انقلاب رادیکال» به مراتب حادتر و بلندبالاتر بوده است. به علاوه عنوان «اتحاد مقدسی» که کشورهای اروپایی در جنگ با فرانسۀ انقلابی برای خود برگزیدند نیز گواه دیگری است بر وجود تلقی ضد مسیحی بودن جهت گیری های انقلاب.
بدیهی است که بخش معظم این ضدیت را باید به حساب همبستگی کلیسا یا دو خصم اصلی انقلاب، یعنی پادشاه و اشراف و همچنین عملکرد کشیشان به عنوان طبقۀ ممتاز و حکومت گذارد، نه لزوماً جهت گیری ضد دینی و حتی ضدمسیحی انقلابیون. چنان که «توکویل» نیز می گوید : مسیحیت بیش تر به عنوان «نهاد سیاسی» و نه «نهاد دینی» مورد حمله قرار گرفت. در عین حال باید توجه داشت که جدایی و نقار موجود میان انقلاب و مسیحیت، در یک فرایند تدریجی و توأم با توطئه و افراطی گری طرفین، تشدید شد؛ و گرنه در ابتدا جز در مسئله امتیازات روحانیون و قرار داشتن کلیسا در جناح حکومت، معاوضه ای در میان نبود، خصوصاً معاوضۀ ایدئولوژیک. این را از بررسی درخواست های اعلام شدۀ طبقه سوم در کتابچه های ارسالی به مجلس طبقات که غالباً در اجتماعات مردن در کلیساها تنظیم و تدوین شده بود می توان به دست آورد. در این کتابچه ها برحسب نقل «آلبر ماله» و «ژول ایزاک» ، جز درخواست مشروطه و لغو امتیازات هیچ خواستۀ ملحدانه و ضدمسیحی و حتی ضد کلیسایی به چشم نمی خورد (ماله و ایزاک، ۱۳۶۴ : ۳۷۱ – ۳۷۲).
ایدئولوژی بسیج در دورۀ دوم تفاوت ماهوی برهۀ نخست ندارد و جز حادّ شدن مواضع ضدمسیحی انقلاب، عنصر جدیدی بدان افزوده نشده است. «وَن کلی» ایدئولوژی انقلاب رادیکال را با شواهدی نظیر تحت تعقیب قرار دادن، خلع لباس کردن، شلاق زدن، زندان افکندن، تبعید کردن و وادار کردن کشیشان به انتخاب مشاغل دیگربه دست آورده است. اقداماتی نظیر تغییر تقویم مسیحی، برداشتن اسامی مسیحی از اماکن، حذف و انهدام نمادها و اشیای مقدس و تبدیل کلیساها به معابد خِرَد یا هستی برتر را نیز باید در راستای حادّ شدن جهت گیری ضدمسیحی ایدئولوژی انقلاب در برهۀ دم آن محسوب کرد. «دورانت» نیز به موارد دیگری از قبیل حرکات ضدمسیحی و ضد کلیسایی اشاره می کند؛ مثل اجبار کشیشان کاتولیک به ازدواج و گذاردن کلاه سرخ آزادی به جای کلاه کشیشی، اِعمال ممنوعیت پوشیدن لباس و انجام دادن مراسم مذهبی در خارج از کلیسا، ازبین بردن صلیب ها و شمایل های مقدس؛ خاموش کردن صدای ناقوس ها و ذوب کردن زنگ کلیساها و تبدیل آن ها به توپ و ادوات جنگی، لغو مراسم تشییع جنازه به شیوۀ مسیحی و نصب تابلو در قبرستان ها که در آن مرگ را «خوابی جاودانه» می خواند؛ غارت ظروف و وسایل کلیساها، تبدیل کلیسا و صومعه ها به مدرسه یا مساکن فقرا؛ آوردن ادیان جدید و تبدیل کلیسای نتردام به پرستشگاه خِرَد و قرار دادن الهۀ آزادی در محراب آن و رقص و پایکوبی و … در صحن آن و تبدیل کلیسای سَن ژنویو به پانتنون (معبد همۀ خدایان) و مقبرۀ قهرمانان ملی و … (دورانت، ۱۳۷۰، ج.۱۱ : ۹۳-۹۴).
همچنین ایدئولوژی ضدمسیحی انقلاب را از این نشانه نیز می توان استنتاج کرد که هر گونه تنازل و عقب نشینی انقلابی و بروز واژگونی در روند آن با حمایت های مسیحی همراه می شد. کاسته شدن از حدّت اقدامات ضد مسیحی یک بار را اعدام «ابر» و «شومت»، از افراطی ترین چهره های ضدکلیسا توسط روبسپیر، رخ داد و بار دیگر با اعدام خود روبسپیر که سرآغاز دورۀ ترمیدوری، یعنی واژگونه شدن روند انقلابی بود (دورانت، ۱۳۷۰، ج.۱۱ : ۱۰۱ و ۱۰۷).
در دورۀ ترور سفید که هنگامۀ انتقام کشی بورژواها و کاتولیک ها از انقلابیون بود، گروه هایی با انگیزه و عناوین ظاهراً مذهبی به تعقیب و کشتار ژاکوبن ها مشغول بودند. دورانت می گوید در آستانۀ کودتای ناپلئون (۱۸ برومر ۱۷۹۹)، فرانسه به مذهب بازگشته و یکشنبه ها در زندگی فرانسوی ها اهمیت بیش تری پیدا کرده بود و کلیساها رونق گرفته بودند (دورانت، ۱۳۷۰، ج ۱۱: ۱۳۶ و ۱۵۱). با بازگشت مجدد بوربون ها و به تخت برآمدن لویی هیجدهم در ۱۸۱۴، از پی یک دوره بی دینی، مردم مجدداً مسیحیان مؤمنی شدند (لوبون، ۱۳۶۹ : ۱۶۹- ۱۷۰).
در کل با توجه به این که خاستگاه ایدئولوژی فرانسه بر گرفته شده از اندیشه های زمینه ای مانند لیبرالیسم، ناسیونالیسم، سکورالیسم و اومانیسم می باشد در ذیل به توضیح این مکاتب فکری خواهیم پرداخت.
۱- لیبرالیسم
لیبرالیسم به صورت یک اصطلاح اندیشۀ سیاسی، معانی زیادی داشته است، اما هرگز از اصل لاتین کلمه «لیبر[۱۶]»، به معنی آزاد، جدا نبوده است. این اصطلاح دلالت دارد بر دیدگاه یا خط مشیهای کسانی که گرایش اولیهشان در سیاست و حکومت کسب یا حفظ میزان معینی آزادی از قید نظارت یا هدایت دولت یا عوامل دیگری است که ممکن است برای ارادۀ انسانی نامطلوب به شمار آید. لیبرالیسم[۱۷] به طور سنتی جنبشی بوده است برای تامین این نظر که مردم به طور کلی تابع حکومت خودکامه نیستند، بلکه در زندگی خصوصی شان مورد حمایت قانون قرار می گیرند و در امور عمومی بتوانند قوه ی مجرب حکومت را از طریق یک هیات قانون گذاری که آزادانه انتخاب شده باشند کنترل کنند. لیبرالیسم در زمینۀ نظریۀ ناب متمایل به پیروی از «جان لاک» فیلسوف انگلیسی بوده است که به وضعیت طبیعی و قانون طبیعت اعتقاد داشت. بر این اساس این نظر تصدیق می شد که هیچ کس نباید به سلامتی، زندگی، و اموال دیگران آسیبی برساند (پرهام،۱۳۸۶: ۱۰).
لیبرالیسم به عنوان یک جنبش سیاسی در چهار قرن اخیر سیطره داشته است، گرچه واژه لیبرالیسم به عنوان ارجاع به این مکتب تا قرن نوزدهم رسمیت نیافته بود. شاید اولین دولت مدرنی که بر پایه ی اصول لیبرالی بنیان نهاده شد، ایالات متحده آمریکا بود که در اعلامیه استقلال خود اعلام کرد: تمام انسان ها برابر آفریده شده اند و توسط خالق شان از یک سری حقوق بهره مند شده اند، از جمله ی این حقوق: زندگی، آزادی و پی گیری سعادت و خوشبختی است. که یادآور این عبارات «جان لاک» است که از اهمیت بالایی در نظریه های وی برخوردار بودند: زندگی، آزادی و مالکیت. چند سال بعد این بار انقلاب فرانسه بود که بر میراث اشرافی گری این کشور با شعار آزادی، برابری و برادری، غلبه کرد و تبدیل به اولین کشور در تاریخ شد که حق رای فراگیر برای همه ی مردان قائل شد. اعلامیه ی حقوق مردان و شهروندان اولین بار در سال ۱۷۸۹ در فرانسه تدوین شد و بعدها تبدیل به سندی بنیادین هم برای لیبرالیسم و هم برای حقوق بشر شد. انقلاب فرانسه یک انقلاب لیبرال _ بورژوایی بود (توحید فام،۱۳۷۴: ۱۳۵).
قبل از وقوع انقلاب و در زمان سلطنت لویی شانزدهم، فرانسه دارای یک مجلس طبقاتی بود و اشرافیت فئودال از مزایای ویژهای برخوردار بودند که نمایندگان بازرگانان و سرمایهداران و صاحبان صنایع فاقد آن امتیازها بودند. در جریان انقلاب فرانسه، رهبری با سرمایهداران و بازرگانانی بود که ایدههای بورژوایی و عصر روشنگری را در سر داشتند و تحت شعار «برابری» خواهان حقوق برابر با اشراف و لغو امتیازات ویژه فئودالی بودند. انقلاب فرانسه به لحاظ ایدئولوژیک تجسم آرمانهای ایدئولوژی لیبرالیسم بود و به لحاظ اجتماعی توسط طبقه سرمایهداری فرانسه و به ویژه روشنفکران مدرنیست رهبری گردید؛ هرچند که سختیها و مشقات و تلفات انسانی آن را تودههای محروم روستایی و شهری متحمل شدند. انقلاب فرانسه به لحاظ میزان تأثیرگذاری و سیر حرکت و ایدئولوژی لیبرال بورژوایی رهبری کننده انقلاب و نیز نتایج و تبعات گسترده آن در فرانسه و سراسر اروپا، به مظهر و نمونه کلاسیک انقلابهای مدرن تبدیل گردیده است. با انقلاب فرانسه، لیبرالیسم به صورت ایدئولوژی غالب و طبقه سرمایهداران صنعتی و تجاری و بانکداران به عنوان طبقه حاکم در فرانسه مطرح میگردد و نظام فئودالی و سیطره اشرافیت منسوخ میگردد (مکنزی،۱۳۷۵: ۶۴-۶۵).
بورژوازی، ذیل شعار «آزادی»، محدود شدنِ قدرت سلطنت و گسترش نفوذ زرسالارانِ صاحب سرمایه (بازرگانان، رباخواران، صاحبان صنایع) را طلب میکرد و تودههای مردم که اکثراً از دهقانان فقیر و پیشهورزان خردهپا وگروه کمجمعیت کارگران صنایع تشکیل میشد، در آرزوی لغو مالیاتهای فئودالی و عشریههای اجباری به کلیسا بودند. تودهها تحت هدایت افرادی مثل «میرابو»، «مارا»، «دانتون»، «ربسپیر» و تأثیرپذیری از ایدههای فیلسوفان عصر روشنگری به ویژه افرادی مثل «ولتر» و «روسو» علیه سلطنت مطلقه لویی شانزدهم طغیان کردند و در ۱۴ فوریه ۱۷۸۹ «زندان باستیل» را که نماد استبداد خاندان «بوربون» بود، ویران ساختند (مکنزی،۱۳۷۵: ۷۸).
با عقبنشینی لویی شانزدهم، سلطنت مشروطه تشکیل شد و بورژوازی لیبرال، بخش عمدهای از قدرت را به دست گرفت. در فاصله سالهای ۱۷۹۰ - ۱۷۹۲ قدرت غالباً در دست کلوپ سیاسی «ژیروندَن»ها یعنی نمایندگان سرمایهداری لیبرالِ خواهان سلطنت مشروطه قرار داشت.
۴-۱-۲- ناسیونالیسم[۱۸]
در زبان لاتین «ناسیو» و «نیتوس» به معنای مقام تولّد است. کلمۀ «ناسیون» بر گروهی از مردم اطلاق میشود، که در سرزمین واحدی زندگی میکنند و نهادهای سیاسی مشترک، آنان را پیوند میدهد (نقوی،۱۳۶۴: ۵۰).
ملّیگرایی به صورت یک مکتب سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک، پس از انقلاب فرانسه در باخترزمین شکل گرفت. بیش تر صاحبنظران، انقلاب فرانسه را نقطۀ عطفی در بروز ملّیگرایی میدانند.
یکی از اوّلین پیامبران بزرگ کیش ناسیونالیسم، «روسو» بود. او بر وحدت، یکپارچگی و عصبیّت گروهی تودهها، تأکید فراوان داشت و اصرار میورزید، انسان باید به زادبوم و جایگاه پرورشی خود بیش ترین دلبستگی را داشته باشد و محور کانون اصلی عشق و وفاداریهای فرد و گروه، باید میهن باشد. او حتّی آنرا تا اندازهی وظیفهی مقدّس دینی بالا برد و ایدۀ بستگی به تمام بشریّت و یا جامعۀ دینی را به شدّت محکوم کرد.
با انقلاب فرانسه اکثر مبادی و مبانی و ویژگیهای مکتب ناسیونالیسم شکل گرفت و برای نخستینبار این مرام در عمل پیاده شد. تهییج احساسات نسبت به پرچم، میهن، تجلیل و پرستش قهرمانان ملّی، تدوین سرود ملّی، تأکید بر تقدّس زبان فرانسه و نژاد فرانسویان، اختراع مراسم و اعیاد بزرگ ملّی به سبک مراسم مذهبی، افتخار به تاریخ فرانسه و عقیده به رسالت عظیم ملّت فرانسه. تمامی این اصول و فروع دین ناسیونالیسم، یکی پس از دیگری طی انقلاب بروز کرد؛ ولی با به قدرت رسیدن «ژاکوبنها» و آفتهایی که انقلاب فرانسه در پی داشت، آسیبهای ناسیونالیسم، وسیلهای شد، برای تهییج احساسات مردم، بسیج همگانی، تجاوز به ملل مجاور، توسعهطلبی، کشت و کشتار، فساد، اختناق و خودکامگی که بر فضای جامعه تاثیرات نامطلوبی بر جا نهاد.
بنابراین عواطف ملّیگرایی، همیشه تجاوز و امپریالیسم را به دنبال داشته است. برای ژاکوبنها محور تصمیمات، منافع محدود فرانسه بود. با گسترش نفوذ انقلاب فرانسه در مغربزمین، ایده ناسیونالیسم، به مراتب، سریعتر از ایدۀ آزادیخواهی و دموکراسی توسعه یافت. روی کار آمدن ناپلئون، روند ناسیونالیسم را در غرب به شدّت سرعت بخشید. ناپلئون از معتقدان مؤمن مذهب ناسیونالیسم بود. او نخستین کسی بود که بذر این کیش را در جهان اسلام پاشید (نقوی،۱۳۶۴: ۱۴-۱۳).
۳- سکولاریسم
واژه سکولار در زبان لاتین به معنای «این جهانی»، «دنیوی»، «گیتیانه» و متضاد با «دینی» یا «روحانی» است. امروزه وقتی از سکولاریسم به عنوان یک آموزه (دکترین) سخن میگویند، معمولاً مقصود هر فلسفهایست که اخلاق را بدون ارجاع به جزمیات (دُگمهای) دینی بنا میکند و در پی ارتقای علوم و فنون بشری است. در مورد استفاده از سکولاریسم در انقلاب فرانسه می توان گفت که، سکولاریسم در فرانسه موقعیتی را فراهم آورد که در آن، جامعه مفاهیم مذهبی را در تصمیمگیریهای خود کمتر دخالت داد و یا این مفاهیم، کمتر موجب بروز اختلاف و یا درگیری در جامعه فرانسه گردید. اگر که به ریشه این واژه بنگریم خواهیم یافت که چرا در انقلاب فرانسه واژه سکولاریسم کم تر مورد استفاده بوده است. واژه سکولاریسم[۱۹] مشتق از کلمه لاتینى سکولیوم[۲۰] به معناى گروهى از مردم است. در سرزمین هاى پروتستان نشین این کلمه تداوم پیدا کرد و به معناى عالم دنیوى در مقابل عالم روحانى و معنوى به کار رفت. اما در کشورهاى کاتولیک نشین، نظیر فرانسه به جاى رواج کلمه سکولار و سکولاریزم، واژه لائیک رواج پیدا کرد (واعظى،۱۳۸۷: ۹۴).
این واژه از دو کلمه یونانى «لائوس»[۲۱] به معناى مردم و «لایکاس»[۲۲] به معناى مردم عوام در قبال رجال دین و روحانى اخذ شده است. با این ملاحظه و توجه به نقش مهم مردم عادی در انقلاب فرانسه می توان گفت که لائیک شباهت بیش تری به رفتار مردم فرانسه دارد. با این حال سکولاریسم رویکرد خاصى است که بر اثر تحولات اقتصادى، فرهنگى، اجتماعى مغرب زمین پس رنسانس به وجود آمد از مهم ترین نتایج این پدیده،. شکل گیرى نظریه اى سیاسى در باب جدایى دین از سیاست است. جان مایه اندیشه سکولارها تاکید بر امورى است که منتهى به انکار شدید مرجعیت دین در امور اجتماعى و سیاسى مى شود و تلقى خاص و ویژه اى از دین و کارکرد آن عرضه مى دارد.
انقلاب فرانسه به دلیل ماهیت لیبرال _ مدرن آن، خصلت سکولاریستی داشته و در تاریخ دویست ساله پس از انقلاب، روند کلی جامعه فرانسه به سمت نهادینه شدن هرچه بیش تر سکولاریسم و صنعتی شدن روزافزون جامعه فرانسه بوده است؛ هرچند که مناسبات مذهب با حکومتهای مختلف و وزن اجتماعی کلیسا در دو قرن پس از انقلاب فرانسه، تغییرات و نوساناتی داشته است، اما به هر حال سمت و سویی کلی حرکت رژیمهای سیاسی فرانسه به سوی بسط سکولاریسم بوده است (همان،۱۳۸۵: ۱۶۱).
۴- اومانیسم
دانلود مطالب پایان نامه ها با موضوع مطالعه مقایسه ای ایدئولوژی در انقلاب فرانسه و انقلاب ...