اگر فرد در اجتماعیشدن ثانویه، نوعی واقعیت ذهنی، مغایر با هویت حاصل از اجتماعی شدن اولیه به دست آورد، ولی جهان اجتماعی پایه اجازه بروز و نمود آن را ندهد، فرد، واقعیت ذهنی جدید را به صورت خیالی، هویت واقعی خود قلمداد میکند. اگر عدۀ چنین افرادی زیاد شود، تهدیدها و آسیبهای بالقوهای برای جهان اجتماعی پایه به وجود میآید. فرد میتواند در اثر تماس با جهانهای اجتماعی متفاوت، واقعیتهای گوناگونی را درونی سازد بیآنکه با آنها همذات شود؛ یعنی آنها را با روش آمیخته به فریب برگزیند. اگر عدۀ چنین افرادی زیاد شود کل نظم نهادی به تدریج به شکل شبکهای از فریبکاریهای متقابل در میآید.
مهمترین حالت شکاف میان اجتماعیشدن اولیه و اجتماعیشدن ثانویه صورتی است که این دو فرایند، در دو جهان اجتماعی رویارو رخ دهند، به نحوی که اجتماعیشدن ثانویه، مستلزم استحالۀ هویت و نظام اخلاقی حاصل از اجتماعیشدن اولیه باشد. اگر عدۀ چنین افرادی زیاد شود و فرصت عینیت اجتماعی بیابند در این صورت به تدریج با کاهش هیمنۀ جهان اجتماعی پایه، زمینۀ استقرار یک ضد جهان فراهم میشود که در نهایت میتواند جایگزین جهان اجتماعی پایه شود.
در ایران امروز ما از جهانهای اساسی در دسترس، دو جهان اجتماعی دینی و دنیویاند. دو جهانی که هر کدام ظرفیتها و فرصتهایی برای بازتولید خود دارند. متناظر با بازتولید جهانهای اجتماعی دینی و دنیوی هویتها و نظامهای اخلاقی متفاوتی شکل میگیرد. فرصتها و محدودیتهای متفاوت این دو جهان در بازتولید خود از کانال اجتماعیکردن اولیه و ثانویۀ افراد، توزیع کمی و کیفی نظامهای اخلاقی را تبیین میکند. امروزه جهانهای دینی و دنیوی بر مبنای بازار عرضه میشوند. البته ظرفیت این جهانها در سطوح مختلف نمادی، نهادی و فردیشان متفاوت است و افراد و اقشار گوناگون، دسترسیهای متفاوتی به این جهانها و سطوح مختلف آنها دارند. در دسترس بودن این دو جهان، واقعیتها و هویتهای ویژهای را ایجاب میکند. در چنین شرایطی جهان دینی و دنیوی هر دو نسبی جلوه میکنند. فرد جهان خود را نه مطلق جهان بلکه به صورت یک جهان ادراک میکند و امکان گسست ذهنی از آن برایش فراهم میشود. این وضعیت خود را به صورت یکسان به همه افراد و گروه ها عرضه نمیکند و در نهادهای عمومی و تخصصی جلوههای متفاوتی پیدا میکند. این وضعیت برای بعضی از اقشار صورتی مبرم مییابد. نخبگان علمی جامعه ما یکی از این اقشار هستند.
۲-۳-۵- چارچوب نظری
اخلاق همانند دو واژه « moral» و «ethic» دو کاربرد متمایز دارد: «یک معنای این واژهها دانشی است که به نحو روشمند از خوبی و بدی رفتار بحث میکند. در مقام دیگر، اخلاق به معنای خلق و خوی، رفتار عادت شده و مزاج به کار میرود. همانگونه که دو واژۀ یاد شده، گاهی به معنای عادت و سجیه و custom به کار میروند.»(قراملکی،۱۳۸۹: ۱۲۱) مراد این پژوهش، علم اخلاق نیست بلکه صفات و اعمال خاصی از انسان است، ولی کدام دسته از صفات و اعمال انسانی در محدودۀ اخلاق میگنجند و با اخلاق توصف میشوند؟ «علمایجدید، گاهی چنین تعبیر میکنند که: اخلاق، چگونه باید زیستن است، نه اینکه انسانها چگونه زندگی میکنند. این هم تقریباً همان مفهوم قدما از اخلاق را میرساند، ولی باید چند قید به آن اضافه کرد. اول اینکه، مقصود قدما، چگونگی کلی بود؛ یعنی یک دستورالعمل کلی برای همۀ انسانها و نه فرد یا افراد خاصی بود، کلیتی که برای همه انسانها، علیالسویه[فارغ از تعلق گروهی، قومی و …] باشد. دوم اینکه، انسان چگونه زندگی کند که زندگیاش، دارای قداست و تعالی باشد؛ یعنی نوعی تقدس و تعالی در مفهوم اخلاق نهفته است؛ یعنی ارزش. سوم اینکه، هم شامل رفتار میشود و هم ملکات؛ یعنی انسان باید چگونه رفتار کند و چگونه ملکاتی داشته باشد تا با ارزش باشد؟. چهارم اینکه، انسان از نظر تعین وجودی نامتعینترین موجودات است و اعمالش، ملکات او را میسازد و ملکات او سازندۀ هویت و حتی ماهیت او میشوند. انسان هویتی جدای از ملکاتش ندارد و ملکات بر هویت انسان عارض نمیشود. در این صورت اخلاق، تنها چگونه باید بودن نیست بلکه چه بودن هم هست. واقعیت انسانها از نظر روحی تابع اخلاق و ملکاتی است که دارند»(مطهری،۱۳۸۶: ۴۰۷). در این صورت، مفاهیم خُلق، کنش و ارزش با مفهوم اخلاق همراهند.
از منظر علم اخلاق کلاسیک، خُلق در مقابل خَلق(طبیعت) به صورتی اداراکی گفته میشود که درون انسان جایگیر و پایدار شده و در موقع مناسب او را به اراده و عملی وادار مینماید. خُلق برای توصیف صفات نفسانی انسان به کار میرود. خُلق در میانۀ علم و عمل واقع میشود از یک طرف با اعتقاد هم مرز است و از طرف دیگر با عمل. بر همین اساس، یک راه پرورش خلقیات، انجام عمل است؛ تکرار عمل، بالاخره به جایی خواهد رسید که صورت درونی آن، همیشه در ادراک انسان حضور دارد و خودنمایی میکند. راه دیگر پرورش خلقیات، تلقین نیکیها و ارزشها به خویشتن است و گاهی با تلفیق این دو روش، خلقیات و ملکات نفسانی به دست میآیند. اگر انسان از اعتقادی منصرف شود خًلق متناسب آن را از دست میدهد و اگر موفق به انجام عملی نشود یا خلاف آن را انجام دهد کمکم خٌلق متناسب با آن از بین میرود. پس خُلق از یک طرف در گرو عمل و از طرف دیگر در گرو اعتقاد است. بنابراین، اخلاق پسندیده همیشه با یک رشته شناختها و اعتقادات اصیل و اعمال و افعال مناسب زنده میماند. بدینترتیب، خُلقیات یا ملکات، نظر و عمل تثبیت شدهاند. «آنها ویژگیهای فطری نبوده و از ابتدای تولد در اختیار فرد نیستند، بلکه خصایلی اکتسابیاند و هنگامی به دست میآیند که انسان روی خویش کار کند. انسان، خلقیات خویش را از طریق تکرار آگاهانه و پیوستۀ رفتارها به دست میآورد. به خلقیات، طبیعت ثانوی انسان میگویند. زیرا اگر انسان خُلق معینی پیدا کند به طور منظم در چارچوب آن عمل میکند. خُلقیات، انجام کنشهای اخلاقی را آسان میکند؛ هنگامی که چنین خصلتی در انسان استحکام یافت کنشهای نیک با یک احساس خوشایند پیوند میخورد و حداقل سختی و دشواری را به همراه دارند» (زاگال، ۱۳۸۶: ۶۸)
امروزه اخلاق را بیشتر به عنوان صفت رفتار و کنش به کار میبرند، هرچند که به صورت یک صفت راسخ در نفس در نیامده باشد. در چنین حالتی، رفتار و کنش انسان، به فضیلت یا رذیلت توصیف میگردد نه اینکه صرفاً حالات نفسانی(خُلقیات)، متصف به چنین صفاتی گردند. در مفهوم کنش، عناصر آگاهی، ارزش و اراده نهفتهاند. بسیاری از فیلسوفان و عالمان تلاش کردهاند تا با یکی از این عناصر در قبال عناصر دیگر، اخلاق را تعریف کنند. نتیجۀ این نوع تلاشها که تاریخ مطالعات اخلاق را پوشش میدهد به این اجماع تقریبی نزدیک شد که کنش اخلاقی دارای تمامی وجوه شناختی، ارزشی ـ عاطفی و مهارتی است.
اصولاً با مفاهیم« خوب» و «بد» و «باید» و «نباید» وارد محدودۀ اخلاق میشویم. خوبی و بدی، صفاتی هستند که خُلقیات، عادات و اعمال اختیاری انسان را توصیف و داوری میکنند. اخلاق مجموعه اعمال شایستۀ ناظر به «کمال» است و از کمال، «ارزش اخلاقی» متولد میشود. ارزش اخلاقی، حد فاصل کمال اولیه(وجه ممیز انسان با سایر موجودات طبیعی) و «کمال غایی» و تربیت اخلاقی متضمن ارتقای انسان و کاهش این فاصله است. اعمال و خُلقیاتی که امکان تحقق کمال انسانی را فراهم میکنند، ارزش و آنهایی که مانع کمال انسان میگردند ضدِ ارزشاند. براین اساس، خوبی و بدی در قالب ارزشها و ضدِ ارزشهای نظاممند نمودار میشوند. به همین دلیل میتوان از «نظام اخلاقی» سخن به میان آورد.
نظام اخلاقی مجموعهای از ارزشهای اخلاقی و نحوۀ ارتباط میان آنهاست. این ارزشها به صورت سلسله مراتبی با یکدیگر در ارتباط هستند؛ یعنی نسبت به یکدیگر، برخی از آنها در حکم ارزش وسیلهای و بعضی در حکم ارزش غاییاند. بنابراین هر نظام اخلاقی دارای ساختاری ویژه است که چگونگی ارتباط و چینش ارزشها را تعیین میکند. ارزش غایی هر نظام اخلاقی به مثابه ساختار آن، عمل می کند.[۱۳۷] ارزش غایی یا غایت هر نظام اخلاقی را جهانبینی و تصویر بنیادی آن از عالم و آدم و کمال(سعادت و شقاوت) او تعیین میکند. در این سطح بنا به گونهشناسی مطمح نظر پژوهش، پنج تصویر متفاوت از کمال انسانی عبارتند از: در ظرف دنیا(کمال طبیعی ـ پاسداشت شأن انسانی ـ کسب شأن انسانی)، در ظرف آخرت(بهشت و جهنم) و فراتر از ظرف دنیا و آخرت(قرب الهی).
وقتی فردی معین(در جهان فردی و اجتماعی)، به یک نظام اخلاقی مقید میشود برای لایه های شناختی، انگیزشی و توانشیِ هویت او، دلالتهایی دارد. در بعد شناختی، آشنایی با قواعد اخلاقی و توانایی داوری اخلاقی در تطبیق قواعد به مصادیق مورد انتظارست. از نشانه های بعد انگیزشی، داشتن تمایل به ارزشهای اخلاقی و تنفر از ضدِ ارزشها و داشتن احساس گناه بعد از تخطی از قواعد اخلاقی است. در بعد توانشی، مراعات قواعد اخلاقی و مقاومت در برابر وسوسههای شکستن آنها در شرایط مختلف مورد انتظارست. به تعبیر جان رالز «داشتن یک نظام اخلاقی باید لااقل مستلزم قبول یک سلسله اصول، به عنوان اصولی که بیطرفانه بر سلوک خود شخص و نیز بر سلوک دیگری اطلاق میشوند و یک سلسله اصول دیگر که ممکن است طلب منافع شخصی را دستخوش قید و بند یا محدودیتی کنند، باشد. البته داشتن یک نظام اخلاقی جنبه های دیگری هم دارد. قبول اصول اخلاقی باید خود را در مواردی از این قبیل نشان دهد. پذیرش رجوع به اصول اخلاقی به عنوان اصولی که تحدید دعاوی یک شخص را توجیه میکنند، قبول موونۀ ارائه توضیحی خاص یا پوزشخواهی خاص، وقتی که شخص کاری برخلاف این اصول میکند. یا نشان دادن شرم و پشیمانی و رغبت به جبران مافات. داشتن یک نظام اخلاقی، نظیر این است که شخص پیشاپیش موکداً ملتزم شده باشد؛ زیرا باید اصول اخلاق را حتی وقتی که به ضرر او تمام میشوند قبول کند. انسانی که داوریهای اخلاقیاش همیشه بر منافعش منطبق میشوند. ظن غالب آن است که اصلاً نظام اخلاقی ندارد.؟(رالز، ۱۳۸۵ :۲۷۲)
هویت هر فرد انسانی از سه لایۀ دانستنیها، خواستنیها و توانستنیها تشکیل میشود. نظام اخلاقی هر فرد انسانی، مرکز ثقلِ هویت او و حلقه پیوند میان نظر(دانستنیها) و عمل(تواناییها) اوست. تکوین نظام اخلاقی به این معنی است که فرد عواطف و خواسته های خود را به گونهای ساماندهی کند که عمل و رفتار او، تبلور اندیشهاش باشد؛ یعنی فرد آنگونه که میاندیشد زندگی کند و زندگیاش نیز محملی برای اندیشهورزی او باشد. بدینوسیله نظر و عمل فرد در یک رابطۀ دوسویه «کمال» مییابند و زندگی او از قداست و تعالی برخوردار میشود. نظام اخلاقی هر فرد از دو سطح نظری(شناختی ـ انگیزشی) و عملی(مهارتی) برخوردار است که سطح شناختی ـ انگیزشی یا دلایل و انگیزهها در حکم ساختار آن عمل میکنند. بر اساس گونهشناسی مختار، پنج دلیل یا انگیزۀ عمده افراد از مبادرت به کنشهای اخلاقی عبارتند از: الف) کسب رضایت الهی، ب) کسب پاداش و اجتناب از کیفر اخروی، ج)آراسته شدن به فضیلتهای انسانی، د) پاسداشت شأن و حرمت انسانی در خویشتن و دیگران، ه) جلب فایده یا آسایش برای خود و دیگران و دفع ضرر یا رنج از خود و دیگران.
اگر اخلاق را منطق کنش انسان بدانیم، با توجه به اینکه، کنشانسان در ارتباط با جهانهای عینی، فردی و اجتماعی رخ میدهد، تمامی هستی، عرصۀ اخلاقورزی انسانهاست و نظام اخلاقی باید تکلیف فرد را در رویارویی با مسائل اخلاقی در تمامی عرصه های زندگی مشخص نماید. از این رو نظام اخلاقی فرد برای سطوح شناختیـ انگیزشی و توانشی او در تمامی عرصه های زندگی دلالتهایی دارد و با نوعی یگانگی و تداوم، انسان را در مواجهه با مسائل متغیر اخلاقی یاری میرساند. جدول زیر سطوح و عرصه های گوناگون یک نظام اخلاقی را نشان میدهد.
سطوح اخلاقی | عرصه های اخلاقی | |||||||
طبیعی[۱۳۸] | فردی | اجتماعی | ||||||
غیرزنده | زنده | ارگانیسم | نفس | خانوادگی | دوستی | صنفی | مدنی | |
شناختی ـ انگیزشی | ؟ | ؟ | ؟ | ؟ | ؟ | ؟ | ؟ | ؟ |
توانشی | ؟ | ؟ | ؟ | ؟ | ؟ | ؟ | ؟ | ؟ |