تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم
من آن کنم که خداوندگار فرماید
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی غمی
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
حافظ با ابراز نظرهائی مشابه که دربارهی عشق دارد، متکی به سنتی کهن با شاخههایی گوناگون است.
اینکه عشق یکی از مهمترین موضوعات شعر حافظ است، قاعدتاً شناخته شده است. او بارها گفته است که سرشت و سرنوشت یک عاشق را دارد. حافظ در ابیاتی بیشمار، عشق را در کنار «رندی» مینهد؛ شیوهای دیگر از زندگی که مُعرف شاعران فارسی زبان است. این بیت به بهترین وجه معنای رندی را نشان میدهد:
کجا یابم وصال چون تو شاهی
منِ بدنام رند لاابالی
باری، رند کسی است که از نام و ننگ در جامعه نمیپرسد و بر خلاف هنجارهای اجتماعی زندگی میکند، و نهایتاً با در پیش گرفتن این شیوه از زندگی، در خلاف عقل متعارف عمل میکند. بنابراین، آنجا که حافظ در اشعارش عشق و رندی را به هم پیوند میزند، تقابلِ عقل و عشق را نیز در نظر دارد.
عاشق و رند و نظر بازم و میگویم فاش
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد
در بیت اخیر، رندی در تباین با نفاق ظاهر میشود تا دیوانگیِ متضمن در شیوهی رندانه زیستن، نخستین جنبهی مثبت خود را بیابد. میدانیم که حافظ نه تنها عاشق، بلکه سرایندهی عشق است و خود معترف است که او را عشق تعلیم سخن داده وشاعر ساخته است و شهرت شاعری خود را نیز مدیون همین آموزش است:
مرا تا عشق تعلیم سخن داد
زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست
حدیثم نکتهی هر محفلی شد
بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش
آنچه در بیت دوم جلب توجه میکند، کلمه «زبور» است که حافظ با به کارگیری آن، شعر خود را همطراز متون وحیانی قرار میدهد؛ همچنانکه در ابیات دیگری، حتی از الهام گرفتن از جبرئیل، روح القدس و یا سروش، فرشتهی پیام رسان آیین زرتشتی، سخن میگوید. گر چه به این نکته در اینجا تنها به طور ضمنی اشارهای توان کرد.
به هر حال حافظ مدعی است که بیشتر از «واعظ» از عشق میداند. او در ابیاتی بسیار در برابر واعظ همانگونه به میدان آمده است که در برابر زاهدان قشری.
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد