از طرفی، به دلیل شباهتهای اعتقادی و اصولی در این سنتهای دینی، اشتراکهایی بین جنبشهای بنیادگرایی شکل گرفته در این زمینه های دینی ظاهر می شود و مادام که این اشتراکهای اعتقادی وجود دارد، بررسی تطبیقی پدیده های نتیجه شده از این زمینه های دینی قابل تأمل و بررسی خواهد بود. مثلاً، اغلب بنیادگرایان یهودی و مسلمان ویژگیهای مشترکی دارند ( مانند آرزوی تشکیل دولتی مبتنی بر قوانین شریعت) که به نظر میرسد در مورد بنیادگرایی مسیحی صادق نباشد. در برخی موارد، بنیادگرایان یهودی و مسیحی صفات مشترکی دارند (مانند اعتقاد به سلطنت هزارسالهی مسیح)، در حالی که برخی ویژگیهای دیگر میان بنیادگرایان مسیحی و مسلمان مشترک است (مانند جسمیت دادن به کتب مقدس به عنوان موجودی لایتغیر در راستای ممانعت از ورود مسائل جدید به آنها). البته این ویژگیها آشکارا به شخصیت و منش ویژهی هر تمدن و پیش زمینه تاریخی آن در گذشته و حال ربط دارد.
اما علت انتخاب جنبشهای هاردیم، اکثریت اخلاقی و طالبان از سنتهای دینی ابراهیمی در این تحقیق یکی اثرگذاری قابل ملاحظهی این جنبشها در عرصه اجتماعی است- یعنی هر یک از این جنبشها در سنت دینی خود جز معدود جنبشهایی بودند که به شکل مستقیم به دنبال تغییر در سبک زندگی مردم جامعهشان بوده اند- و بعضی از آنها مانند هاردیم و طالبان برای این تغییر نظارت زیادی را بر زندگی اعضای خود داشتند. نکته دیگر آن که هر سه جنبش برای رسیدن به اهداف خود در عرصه اجتماعی به شکلی به دنبال نفوذ در ساختار سیاسی یا کسب قدرت سیاسی بودند. البته استراتژی هر یک از آنها برای رسیدن به این هدف متفاوت بود. و همین تفاوت مطالعه تطبیقی آنها را ارزشمندتر می کند. عامل دیگری که در انتخاب این سه جنبش موثر بوده است بازهی زمانیای است که این جنبشها در آن شکوفا شده اند. با این که آغازگاه فعالیت جنبشی مانند هاردیم، که قدیمیترینِ این سه جنبش به حساب می آید، به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میرسد، حضور فعال آن در عرصه سیاسی و اجتماعی اسرائیل و مطرح شدنش به عنوان یک نیروی اجتماعی و سیاسی موثر از دهه هشتاد میلادی به بعد در قرن بیستم است، همزمان با ظهور و قدرتنمایی اکثریت اخلاقی در آمریکا و جرقههای اولیه ظهور طالبان در افغانستان. بنابر این، این اشتراکِ زمانی می تواند در مطالعه نیروهای موثر جهانی بر سنتهای دینی ابراهیمی، که زمینه ساز ظهور و قدرتیابی این جنبشها می شود، کمک کند. اگر وضعیت این سه جنبش را در دهۀ نود میلادی بررسی کنیم، مشاهده خواهیم کرد که این سه جنبش بنیادگرا جزء مطرحترین نیروهای سیاسی و اجتماعی دینی در سنتهای دینی خود اند.
بخش دوم
مروری بر تحقیقهای پیشین
۱ـ۲ـ تحقیقهایِ انجام یافته:
در این قسمت، بخشی از تحقیقهای انجامیافته با محوریت بنیادگرایی را در دو بخش تحقیقهای خارجی و داخلی بررسی خواهیم کرد. هر یک از بخشهای یاد شده خود به چهار بخش تقسیممی شود، بخش اول تحقیقهای مربوط به بنیادگرایی و سه بخش دیگر پژوهشهای صورتپذیرفته در مورد جنبشهای انتخابشده در این تحقیق. لازم بهذکر است که هر پژوهش انجامیافته را با توجه به استفادهی ما در این تحقیق بررسی خواهیم کرد. همچنین، در مورد هر پژوهش، علاوه بر توضیح در مورد روند کار آن، نقدی مختصر نیز فراخور موضوع ارائه خواهیم کرد.
ترتیب بررسی تحقیقهای انجام شده بر اساس میزان اهمیت آنها در پژوهش ما و همچنین سبک و روش انجام تحقیق است و نه لزوماً ترتیب زمانی انجام گرفتن تحقیق ( با اینکه تا جایی که مقدور بوده است، تحقیقهای صورت گرفته را از قدیم به جدید تقسیم بندی کردهایم). این شیوهِ نوشتن البته به ماهیت موضوع تحقیق و پژوهشهای انجام شده در این زمینه بازمیگردد. چرا که، مثلاً، جدیدترین تحقیقهای انجامگرفته در زمینه بنیادگرایی نمیتواند به دقت و جامعیت پروژهی دانشگاه شیکاگو به سرپرستی مارتین مارتی برسد.
۱ـ۲ـ۱ـ بنیادگرایی در تحقیقات خارجی:
در این بخش، تحقیقات انجام یافته را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: تحقیقاتی که با یک رویکرد کلنگر به این پدیده توجه دارند و دستهای دیگر از تحقیقات که رویکردی خاصگرایانه نسبت به یک جنبش یا جریان بنیادگرا پرداخته است.
شاید یکی از گستردهترین و بلندپروازانه ترین پژوهشهای صورت گرفته در بابِ بنیادگرایی دینی پروژهی پیشگفته با همین عنوان در دانشگاه شیکاگو به سرپرستی مارتین مارتی و اپل بی است که در پنج جلد منتشر شده است. این پروژه، برای فاصله گرفتن از تعریفهای تقلیلگرا و ساده ساز، به تعریفی شبکه ای از بنیادگرایی روی آورده است. مارتی و همکارانش، که از ملتها و مذاهب مختلف اند، متقاعد شدند که بدون سادهسازی، با جمع میان عملگرایی و ریشه یابی تاریخی و با بهره گیری از تحلیلی میان رشتهای ، روی به پدیدهای موسوم به بنیادگرایی آورده و آن را به شیوهای تکثرگرا و با نظامی شبکه ای مطالعه کنند. توجه به اختلاف ادیان و تفاوتهای فرقه ای درون ادیان، توجه به تفاوت تحقیقی دین در فضاهای متنوع بومی و منطقهای و واکاوی مسأئل مختلف در بنیادگرایی، مانند جهانبینی و فسلفهی بنیادگرایی، رویکرد به علم و فن آوری، موضعگیری نسبت به تجدد و ارزشهای مدرن و توجه به مولفههای جامعهشناختی و فرهنگی مانند هویت، از ویژگیهای این پروژهی بزرگ تحقیقاتی به حساب می آید.(مارتی و اپل بی،۹۵-۱۹۹۱)
کارن آرمسترانگ[۵۴] در کتاب خود با عنوان « جنگ برای خدا» نشان میدهد که، بر خلاف پیشفرضی که در جهان معاصر وجود دارد، دین در حال ضعیف شدن و کمرنگ شدن نیست. او با ارائه شواهد تاریخی مختلف نشان میدهد که چگونه بنیادگرایی در ادیان مختلف مثل اسلام، یهودیت، مسیحیت و حتی مسلک بودایی و سیک ریشه کرده و در حال رشد است. طبق ادعای آمسترانگ، بنیادگرایی صرفاً یک واکنش نسبت به جهان تکنولوژی و ارزشهای لیبرال غربی نیست، بلکه نوعی ناامیدی از این جهان است. و بنیادگرایان میخواهند با اقدامات خود تغییراتی را در این جهان به وجود بیاورند. او در کتاب خود نشان میدهد که غرب و بنیادگرایان چگونه به شکل سرسختانهای میخواهد یکدیگر را به افراطی شدن سوق دهند. آرمسترانگ معتقد است برای جلوگیری از تشدید این تضادها باید دو طرف دردها و مشکلات یکدیگر را درک کنند (آرمسترانگ،۲۰۰۰).
ملیس روتون نیز جزء همین طبقه به حساب می آید که با رویکردی کلنگر به بنیادگرایی پرداخته است. او، در کتاب خود، ضمن پذیرفتن این موضوع که بنیادگرایی یک واقعیت زندگی در سدۀ بیست و یکم میلادی است که به چشمگیرترین شیوۀ ممکن در یازده سپتامبر ۲۰۰۱ خود را به رخ کشید، سعی می کند پارهای از معانی همراه این اصطلاح (بنیادگرایی) را توضیح دهد. او با این که معتقد است بنیادگرایی دقیقاً ریشه در زمینه الاهیاتی خاص آمریکای پروتستان سده بیستم دارد، تلاش می کند از طریق ارائه نمونهها و توازیهای متعدد نشان دهد که در سنتهای دینی متفاوت شباهتهای قاطعی میان بنیادگراییهای دینی وجود دارد. سبک و روش روتون در پژوهش بسیار به پروژه دانشگاه شیکاگو نزدیک است. (روتون،۱۳۹۱) در این سبک از تحقیقات، اکثر محققان بنیادگرایی را واکنشی جدی به مدرنیته میدانند و کمتر به عوامل محلی توجه می کنند.
اما در بخش دیگر که تحقیقات خاصگرایانه را شامل می شود، شاید تحقیق دکمیجیان یکی از اولین و کمنظیرترین تحقیقات در این عرصه باشد. هرایر دکمیجیان[۵۵] در تحقیق خود با عنوان « بنیادگرایی در جهان عرب» به بررسی جامعهشناختی رستاخیزهای اسلامی می پردازد. وی برای شناساندن اصول ایدئولوژیک و فعالیتهای سیاسی گروه های اسلامی و تاریخ شکل گیری آنها، منابع عربی، جزوات و اعلامیهها و کتابهای مخفی مربوط به جنبشهایهای مذکور را بررسی و ارزیابی می کند. دکمیجیان برای بررسی علل ظهور و رستاخیز فکری و سیاسی در دورانهای تاریخی مختلف، بر اساس یک دیدگاه جامعه شناختی ترکیبی، رستاخیز اسلامی را یک حرکت دوری میداند که در طول تاریخ ۱۴۰۰ سالهی اسلامی در مقاطع خاص، یعنی زمانی که عوامل بحران ساز دست به دست هم می دهند، به عنوان پاسخ متقابل بحران فراگیر در جامعه به وقوع می پیوندد. وی معتقد است که روش های تحلیل غربی و مارکسیستی از رستاخیز اسلامی، به شناخت دقیق این پدیده منجر نمی شود. او برخلاف بعضی از محققان غربی از واژهی بنیادگرایی اسلامی به عنوان اصطلاحی منفی نمیکند و بنیادگرایان را افرادی متعصب و جزمی نمیداند. او معتقد است در اصل بنیادگرایی به معنای بازگشت مجدد به ریشه های اصلی پیام و عقیدهی اسلامی به شیوه سنت پیامبر اسلام است (هرایر دکمیجیان، ۱۳۶۶).
همچنین گیدیون آران[۵۶] نیز تحقیقی با چنین رویکردی را در مورد بنیادگرایی یهودی انجام داده است. او در تحقیقی با عنوان «بنیادگرایی صهیونیستی یهود: گروه مومنان در اسرائیل» به شکل خاص در مورد یک جنبش بنیادگرای یهودی تحقیق می کند و آنها را از ابعاد مختلف بررسی می کند. در این تحقیق، او ریشه های فکری و ایدئولوژیک این جنبش، رهبرانِ آنها و نوع مناسبات این گروه با دولت اسرائیل را با جزئیات و ارائه شواهد تاریخی بررسی می کند. روش آران در این تحقیق روشی تحلیلی ـ توصیفی و قصد او نشان دادن یک جریان قدرتمند دینی در عرصۀ سیاسی اسرائیل است که خود در بعضی فعالیتها مانند شهرکسازی از دولت اسرائیل پیشی میگیرد. همچنین، چون نویسنده خود سالها با رهبران و فعالان بنیادگرایی در اسرائیل زیسته است، تحقیق او از ارزش و سندیت خاصی برخوردار است (آران، ۱۳۷۸).
آلموند و اپل بی در کتاب خود با عنوان «دین سخت[۵۷]»، با تکیه بر پروژه دانشگاه شیکاگو تلاش کردند، ویژگیهایی برای جنبشهای بنیادگرا بیرون بیاوردند. تا بر اساس اطلاعاتی که از جنبشهای بنیادگرا در پروژه دانشگاه شیکاگو بیرون آمده است؛ این جنبشها را از جنبشهای دینی دیگر متمایز کنند؛ اپل بی که خود جز گردآورندگان پروژه ذکر شده بود؛ با کمک آلموند به نه ویژگی در دو سطح سازمانی و ایدئولوژیک برای جنبشهای بنیادگرا رسیدند. این کتاب جز معدود فعالیتهای علمی در عرصه بنیادگرایی است که تلاش کرده تا به این حد جزیی در مورد ویژگی های خاص بنیادگرایی تحقیق کند؛ البته تمام شواهدی که برای نشان دادن این ویژگیها ارائه می شود؛ اطلاعات ارائه شده در پروژه دانشگاه شیکاگو است. (آلموندو اپل بی،۲۰۰۳)
کاتریزینا اسکوراتویچ[۵۸] در پایان نامه کارشناسی ارشد خود نیز با عنوان «جنبشهای دینی بنیادگرا: مطالعه موردی جنبش میتیستین[۵۹] در نیجریه» با همین رویکرد خاصگرایانه پژوهشی انجام داد است. وی به تحلیل تاریخی علل و پویاییهای موثر در شکل گیری جنبش های بنیادگرای دینی پرداخته است. هدف او از این تحقیق ارائه یک چارچوب مفهومی در مورد جنبش بنیادگرای میتیستین است که عوامل درونی و بیرونی در ظهور این جنبش را نشان دهد. پشتوانهی نظری این تحقیق نظریه های تقسیم کار جهانی و نظریه نقش دولت در توسعه بود. نتیجه نهایی این تحقیق آن بود که پیشینهی تاریخی نیجریه، که در آن هم اسلام نقشی قابل ملاحظه دارد و هم استعمار و همراه شدن آن با تقویت روزافزون فرهنگ غرب و همچنین وجود یک دولت ضعیف در نیجریه زمینه را برای رشد و ظهور این جنبش بنیادگرا فراهم کرده است(کاتریزینا اسکوراتویچ، ۲۰۰۴).
۱ـ۲ـ۱ـ۱ـ هاردیم در تحقیقات خارجی:
هایلمن و فریدمن[۶۰] در مقالۀ با عنوان «بنیادگرایی دینی و یهودیان دیندار: مطالعه موردی هاردیم» نخستین گامها را در تبیین وضعیت این جنبش بنیادگرا برداشتهاند. آنها ابتدا با ارائه تاریخچهای، روندی ظهور این جنبش در شرق اروپا را تشریح می کنند و از این راه چگونگی قرار گرفتن این جنبش در طبقهی جنبشهای ارتدوکس را توضیح می دهند. آنها با رویکرد تاریخی که در این تحقیق پیش گرفتهاند چرایی گذشتن این جنبش از مرز ارتدکسی به بنیادگرایی دینی را بیان می کنند. نیز، با ارائه طبقه بندی از گروه های ارتدکس یهودی، به این نتیجه میرسند که به دلیل تندرویهای هاردیم برای حفظ سنتهای یهودی، باید به این جنبش لقب فرا ارتدکس داد که طبقهای جدید میان ارتدکسها به وجود می آورد. هایلمن و فردیمن تلاش هاردیم برای چانهزنی با دولت اسرائیل را مرز تبدیل شدن هاردیم از یک جنبش فراارتدکس به بنیادگرا میدانند. لازم به ذکر است که تمرکز این تحقیق بر چگونگی نفوذ هاردیم در ساختار سیاسی اسرائیل و حفظ موقعیت خود در یک نظام عرفی سیاسی است (هایلمن و فریدمن،۱۹۹۱: ۱۹۷-۲۶۵).
ساموئل بائومل با این پیشفرض با هاردیم برخورد می کند که آنها اجتماعی اقلیتی در اسرائیل اند و بنابراین، مانند هر گروه اقلیتی، از مکانیزم هایی برای متمایز کردن خود نسبت جامعه اکثریت استفاده می کنند. او با تأکید بر نوع استفادهی هاردیم از زبان برای تمایز خود از دیگران، در سال ۲۰۰۶ تحقیقی با عنوان « سخنگویان مقدس: زبان و فرهنگ میان هاردیمیهای اسرائیل» انجام داد. وی به این نتیجه رسید که هاردیم، مانند هر اقلیت دیگری، با اصالت دادن به زبان خاص خود به عنوان یک شاخص فرهنگی، میخواهد مرز خود را با اکثریت متمایز کند. او به این نتیجه رسید که به دلیل رایج بودن مطالعات و آموزش دینی در هاردیم، اعضای این گروه اصرار بر استفاده از اصطلاحات یدیش در زبان روزمره خود دارند و از این اصطلاحات به وفور در رسانههای جمعی خود استفاده می کنند. از نظربائومل، این ویژگی زبانی برای هاردیم جنبه هویتی یافته است (بائومل،۲۰۰۶).
سیمون وولفسون و مالکا استولر[۶۱] در سال ۲۰۰۶ با بهره گرفتن از روش تحقیق اقدامی فرایند تغییری را که به وسیله معلمان مهدکودک بر کودکان جامعه هاردیم پیاده می شود بررسی کردند. البته این تحقیق گرایشهای جنسیتی و زمینه های فرهنگی را نیز در این فرایند بررسید. یکی از نکات مشاهده شده در این تحقیق تلاش معلمان و آموزشگران برای تربیت کودکان چالشگر است تا توانایی تحول در جامعه هاردیم و تغییر در جامعه بزرگ یهودی را پیدا کنند. آنها برای رسیدن به این هدف در دو مرحله عمل میکردند. یک: شناخت کودکان ضعیف که باور توانمندی در آنها و والدینشان برای تغییر شکل نگرفته بود، دو: توانمندسازی این کودکان و خانوادهشان در این مسیر تحولخواهانه. البته نوع نگاه آموزشگران زن ومرد در این زمینه یکسان نبود. معلمان زن این فرایند آموزشی را بخشی از یک فرایند انتقالی بزرگتر و خاصتر میدیدند که درگیری کودکان در آن می تواند آنها را به انسانهای چالشجو و تحولخواه تبدیل کند، اما معلمان مرد این دوران را همان نقطه تحولی میدانند که کودکان باید در آن به یک عضو هاردیم تبدیل شوند. این تحقیق، علاوه بر این که بخشی خاص از فرایند آموزشی در هاردیم را نشان میدهد، جزء تحقیقهای پیشگام در بررسی تاثیر تجربه های زیستهی جنسیتی و عاطفی و احساسی آموزشگران بر تربیت کودکانی چالشجو در هاردیم است (وولفسون،۲۰۰۶).
۱ـ۲ـ۱ـ۲ـ اکثریت اخلاقی در تحقیقات خارجی:
دهه ۸۰ میلادی سالهای شهرت و تب اکثریت اخلاقی در جامعه آمریکا بود. به همین دلیل، جوزف تامینی و استفان جانسون به دنبال تبیین دلایل این شهرت و مقبولیت عمومی بودند. در این راستا، پژوهشی با عنوان « تبیین حمایت از اکثریت اخلاقی» را در سال ۱۹۸۸ انجام دادند. آنها در این تحقیق با تحلیل داده های پیمایش سالهای ۱۹۸۴-۱۹۸۱ شهرهای میدلتون و ایندیانا به دنبال آزمودن چند رویکرد نظری برای فهم مقبولیت اکثریت اخلاقی در جامعه دینی آمریکا بودند. رویکردهای نظری آزمودهشده عبارت اند از: نظریه های بنیادگرایی فرهنگی، اشاعه، بسیج منابع و از خودبیگانگی. دو سئوال اصلی در این تحقیق آن بود که چرا و از چه طریقی مردم اکثریت اخلاقی را میشناسند؟ و چرا علاقهمند به وصل کردن و نسبت دادن خود به این جنبش هستند؟ آنها به این نتیجه رسیدند که استفادهی گستردهی اکثریت اخلاقی از شبکه های تلویزیونی و رادیویی باعث شناخته شدن اکثریت اخلاقی نزد عموم مردم شده است و درگیر شدن اکثریت اخلاقی با مسائل چالش برانگیز روز آمریکا مانند سقط جنین و مخالفت با همجنسگرایی که دغدغهی جامعه دینی آمریکا نیز بود باعث محبوبیت این جنبش در افکار عمومی شده است. بنابراین، نظریه اشاعه و بنیادگرایی فرهنگی تبیین کنندهترین رویکردهای نظریه بهحساب میآیند(تامینی[۶۲]، ۱۹۸۸: ۲۵۵-۲۳۴).
اسنوبال[۶۳] در سال ۱۹۹۱ با توجه به نفوذ و تاثیرگذاریای که اکثریت اخلاقی در عرصه سیاسی آمریکا بدست آورده بود و این جنبش به نیروی سیاسی ترسناکی برای کنگره و سنای آمریکا تبدیل شده بود، در کتابی با عنوان «تداوم و تغییر در اکثریت اخلاقی» ایده و استراتژی سازمانی این جنبش و چگونگی تغییر آن به یک جنبش محافظهکار را توضیح میدهد. یکی از ویژگیهای این پژوهش ارائه تحلیلی روشنگر از مراحل تکوین، شکوفایی و شکست سازمانی این جنبش است. ویژگی دیگر این تحقیق نشان دادن چگونگی حمایت فرد و سازمان از یکدیگر در یک جنبش اجتماعی ست. همچنین، این کتاب به خوبی نقشهی سیاسی دهه هشتاد میلادی درآمریکا را نشان میدهد، زمانی که یک اکثریت جمهوریخواه و محافظهکار بر آمریکا حکومت میکرد. در واقع اسنوبال جایگاه اکثریت اخلاقی را در عرصه سیاسی آمریکا بررسی می کند. و چندان به ابعاد درون سازمانی توجهی ندارد (اسنوبال،۱۹۹۱).
کتاب تدارک جنگ بزرگ نوشته گریس هال سل[۶۴] جز معدود آثاری است که با اطلاعات جزئی از درون اکثریت اخلاقی خبر میدهد. هال سل به عنوان فردی علاقهمند به افکار جری فالول در تورهای اسرائیل گردی اکثریت اخلاقی ثبت نام می کند و در دو سفر همراه با طرفداران این جنبش به اسرائیل سفر می کند. این اثر، با وجود این که به سبک خاطرهنویسی نوشته شده است، اطلاعات دقیق و دست اولی در مورد تفسیرهای خاص فالول از کتاب مقدس ارائه میدهد. همچنین، پیوند اکثریت اخلاقی با اسرائیل و چرایی طرفداری این گروه از صهیونیسم را نشان میدهد. دیدگاه هزارهگرایانهی اکثریت اخلاقی و آمادگی آنها برای فرارسیدن آرمگدون در این کتاب به روشنی بررسی شده است. با این حال، نویسنده در این کتاب صرفاً به مشاهدات خود و گفتگوهای نهچندان عمیق با شرکت کنندگان در تور اکتفا می کند و به ساختار سازمانی و عوامل کلانتر در شکل گیری این جنبش توجهی ندارد. نویسنده این کتاب را برای تبیین یک جریان دینی که تلاش می کند به ساختار سیاسی آمریکا نفوذ کند؛ نگاشته است. (هال سل؛ ۱۳۷۷ )
۱ـ۲ـ۱ـ۳ـ طالبان در تحقیقهای خارجی:
مارسدن[۶۵] به دلیل آَشنایی و تخصصی که در رابطه با جهان اسلام داشت و همچنین تجربه و دانشی که در مورد کشورهای خاورمیانه بدست آورده بود. جزء اولین محققانی به حساب می آید که به پژوهش در مورد طالبان پرداخت. او در کتابی با عنوان «طالبان: جنگ، دین و نظم نو در افغانستان» به موقعیت استراتژیک افغانستان بعد از روی کار آمدن طالبان توجه کرد. او یکی از اهداف خود از مطالعه طالبان را امکان تمییز میان جنبشهای اسلامی و تلاشهایی قرار داد که سعی در احیای مجدد و تقویت اسلام دارند. مارسدن در این پروژه تلاش کرده تا تصورات کلیشهای سادهانگارانه را با شناختی از اسلام که شامل دامنه وسیعی از ارزشها که از آزادیخواهی شروع شده و تا افراطگرایی ختم می شود بررسی می کند. رویکرد مارسدن در این کتاب بیشتر از زاویهی علم روابط بینالملل است و فقط با پرداختن به جایگاه زنان و جنسیت در افغانستان دوران طالبان زاویه دیدش تا حدی جنبه اجتماعی یافته است. در این پژوهش سعی شده است که به صورت محتاطانه برخی از مشکلات زمینهای میان جهان اسلام و غرب نیز روشن شود. در آخر، مارسدن در این کتاب دلایل قبول نکردن کمکهای بشر دوستانه از طرف طالبان را بررسی می کند (مارسدن،۱۳۷۹).
توماس جانسون و کریس منسون[۶۶] با رویکردی امنیتی ظهور مجدد طالبان در افغانستان را هشدار دادهاند. آنها در سال ۲۰۰۷ در مقالهای با عنوان «فهم طالبان و شورش در افغانستان» اعلام خطر کردند که در افغانستان بسترهایی وجود دارد که می تواند نه تنها امکان ظهور مجدد طالبان بلکه جنبشهای اسلامی بسیار تندروتر از طالبان را فراهم کند. طالبان به دلیل برخورداری از شبکه خویشاوندی و قومی در افغانستان و استفاده از قدرت کاریزماتیک ملاها می تواند حمایت مردم روستایی در افغانستان را مجدداً بسیج کند و بروز چنین اتفاقی قطعاً حمایت استراتژیک پاکستان را به همراه خواهد داشت.از نظر نویسندگان، بروز چنین ائتلافی بین طالبان و شبکه روستایی مردم افغانستان باعث تغییر تاکتیک جنگی طالبان و درگیر شدن آمریکا در یک جنگ فرسایشی می شود که توان ادامه دادن آن را برای بلند مدت نخواهد داشت. درواقع، این تحقیق با یک رویکرد استراتژیک و امنیتی نوشته شده است. اما حضور شبکه های اجتماعی حمایت کننده از طالبان را به خوبی نشان میدهد (جانسون،۲۰۰۷: ۸۹-۷۱ ).
بعد از حملهی آمریکا به افغانستان، حکومت طالبان در این کشور سرنگون شد، اما این به معنای از بین رفتن طالبان نبود. در واقع، بعد از حملهی آمریکا فعالیتهای تروریستی طالبان به یکی از مسائل امنیتی مهم در افغانستان و منطقه تبدیل شد. در همین راستا، رابرت کرو و امین تارزیک[۶۷] در سال ۲۰۰۸ به نقش طالبان در بحران افغانستان پرداختند. آنها به عنوان سر ویراستاران این پروژه با جمع آوری مقالاتی از افراد متخصص در زمینه افغانستان به دنبال روشن کردن این مسأله بودند که برخلاف تصوری که از طالبان وجود دارد و آن را گروه تندرو مدرنی ساخته سیاستهای ژئوپلتیک پاکستان و آمریکا میدانند، بررسی تاریخ فکری و قومی افغانستان نشان میدهد که عناصر فکری طالبان در فرهنگ قومی پشتون در افغانستان و تفسیرهای رادیکال آنها از اسلام در گذشته ریشه دارد. علاوه بر این، آنان تداوم جنبش طالبان بعد از حملهی آمریکا را قدرت داشتن همین عناصر نزد بخشهایی از جامعه افغانستان میدانند. یعنی طالبان همچنان در بدنهی جامعه افغانستان طرفدارانی دارد که به تداوم فعالیتهای این جنبش کمک می کند (کرو،۲۰۰۸ ).
در مورد این تحقیقها میتوان گفت که واقعهی یازده سپتامبر نقطهی عطفی است که این پژوهشهای انجام شده در مورد طالبان را به قبل و بعد از خود تقسیم می کند. یعنی تا قبل از این واقعه، پژوهشگران بیشتر به دنبال شناسایی طالبان و شناخت ابعاد سیاسی و اجتماعی آن بودند و بعد از یازده سپتامبر و سقوط طالبان بیشتر به ابعاد امنیتی حضور طالبان در افغانستان توجه شده است. در این تحقیقات، طالبان بیشتر پدیدهای امنیتی و استراتژیک به حساب می آید تا پدیدهای اجتماعی.
۱ـ۲ـ۲ـ تحقیقات داخلی:
در متون فارسی، تحقیقات صورت گرفته در باب بنیادگرایی دینی چندان وسیع نیست. اکثر تحقیقات صورت گرفته بیشتر به دنبال مفهومشناسی این پدیده و تمایز آن با سلفیگری است. تمرکز این تحقیقات نیز غالباً بر جهان اسلام است. اغلب این تحقیقات بنیادگرایی را بیشتر به عنوان پدیدهای سیاسی و امنیتی بررسی کرده اند تا پدیدهای اجتماعی و مطالعه تطبیقی در این زمینه بسیار اندک است. با این که در این بخش نیز در مورد تحقیقات تقسیم بندیای مانند بخش قبل انجام دادهایم، به دلیل تعداد اندک این پژوهشها فقط به تحقیقات موجود بسنده کردهایم و شباهتهای روشی یا تحلیلی را کنار گذاشتهایم.
علیرضا احمدی مفرد (۱۳۸۵) در رساله کارشناسی ارشد خود به بررسی اندیشه های بنیادگرایی دینی در عصر قاجار می پردازد. او در این تحقیق به دنبال سیر اندیشه های بنیادگرایی در مقابله با مدرنیته در عصر قاجار است. همچنین تلاش می کند به این سئوالات که بنیادگرایی چیست و نهاد سلطنت در شدت و ضعف بنیادگرایی چه نقشی ایفا می کند و همچنین این پرسش که روحانیان عصر قاجار در شکل گیری بنیادگرایی چه نقشی داشتند پاسخ دهد. آن چه در این رساله میتوان بدان دست یافت این است که پایبندی بنیادگرایان به اندیشه های بنیادین دینی گذشته (سنت سلف صالح) از یک طرف و تغییر موضع آنان از اندیشهی فقهی به اندیشه سیاسی (خواست سهیم شدن در قدرت) از طرف دیگر در مخالفت آنان با مدرنیته و نوآوری نقش بسزایی داشته است به گونه ای که ستیز میان بنیادگرایان و روشنفکران اصل تفکیک ناپذیر و حتمی تاریخ قاجاریه است.
اصغر افتخاری، با رویکردی سیاسی ـ امنیتی، بنیادگرایی دینی را با تأکید بر وهابیت بررسی می کند. او در مقالهای با عنوان «ارزش (ضد)امنیتی؛ با تاکید بر نهضت سلفی ـ وهابی» ابتدا با ارائه تعاریف ایجابی و سلبی از بنیادگرایی و امنیت تلاش می کند تمایزی را بین بنیادگرایی و اصولگرایی ارائه دهد و با گونهشناسی که از جریانهای بنیادگرا در جهان اسلام ارائه میدهد و همچنین با ارائه یک الگوی تحلیلی سه بعدی، به ارزیابی بنیادگرایی سلفی می پردازد. از نظر نویسنده، درک ارزش امنیتی بنیادگرایی با توجه به اصل محوری «اجتهاد» میسر است. در جوامع اسلامی که اجتهاد رو به زوال دارد و از درک مقتضیات زمانی و مکانی عاجز است، به طور طبیعی بنیادگرایی به حرکتی ارتجاعی و ظاهرگرا تبدیل می شود که در صورت بهرهمندی از منابع سختافزاری می تواند امواجی منفی را با عناوینی مثل سلفیگرایی یا تروریسم بنیادگرایانه تولید کند. اما اگر بنیادگرایی همراه با اجتهاد و پویایی باشد، تغییر ماهیت داده و به اصولگرایی (که در گفتمان شیعی بر آن تاکید می شود) نزدیک میگردد. (افتخاری،۱۳۹۰: ۴۰۸-۳۵۳)
با توجه به رویکرد غالبی که در تبیین بنیادگرایی وجود دارد و آن را بیشتر واکنشی در برابر مدرنیته میدانند، حسین هوشنگی با رویکردی الهیاتی به دنبال زمینه اجتماعی ظهور بنیادگرایی و سلفیگری در جهان اسلام در عصر مدرن است. او در مقاله خود ریشه های یکسانی را برای ظهور بنیادگرایی و سلفیگری قائل است. همچنین، علاوه بر موثر دانستن عوامل محلی مانند عصبیت عربی، فقدان دموکراسی و فقدان تحصیلات دینی کلاسیک در ظهور جنبشهای بنیادگرا، عامل اصلی چنین جنبشهایی را مواجهه با یک «دیگری» به نام مدرنیته میداند. هوشنگی دو مواجهه اسلام با « دیگری» را در ابتدای دوران فتوحات اسلام و سدههای اخیر با یکدیگر مقایسه می کند و به این نتیجه میرسد که چون جهان اسلام در دوران فتوحات دست بالا داشته، عناصر تمدنی دیگر را با گشودگی پذیرفته و آنها باعث شکوفایی تمدن اسلامی شده اند. اما در سدههای اخیر، ضعف مسلمانان باعث بروز عکسالعملهایی تدافعی شد که ویژگی اصلی آن ترس از فروپاشی هویت دینی و تشویش از خلوص آن است. عمل برخاسته از چنین ترسی در برخی موارد باعث عزلتگزینی و در برخی موارد موجب عمل کردن بر وفق استعارهی جنگ شده است، استعارهای که در آن، بازیگران صحنه به جای تعامل به تدافع یا تهاجم میپردازند. (هوشنگی، ۱۳۹۰: ۳۰۵-۲۷۴)
۱ـ۲ـ۲ـ۱ـ هاردیم در تحقیقات داخلی:
در مورد هاردیم به شکل خاص در زبان فارسی پژوهشی انجام نشده است و به شکل پراکنده ذیل بنیادگرایی یهودی به شکل مختصر به آن توجه شده است. مثلاً، شجاع احمدوند در سال ۱۳۸۵ در مقالهای با عنوان «رویکردی نظری به مفهوم بنیادگرایی : با تأکید بر بنیادگرایی یهودی» از هاردیم به عنوان یکی از جریانهای غالب بنیادگرایی در اسرائیل در کنار گوش آمونیم یادکرده است. او در این مقاله، هاردیم را جنبشی بنیادگرا و محافظهکار میداند که بر خلاف گوشآمونیم که به دنبال تقدیس خشونت، قدسی کردن سرزمین و رازآمیز کردن کاربرد زور است، اما هاردیم به عنوان یک جریان محافظهکار، هدف خود را طرد اغیار از جامعه اسراییل و نبرد با اینجهان باورها میداند. و هاردیم را جنبشی میداند که خواسته های خود را از طریق نظام آموزشی، پارلمانی و فراپارلمانی دنبال می کنند(احمدوند،۱۳۸۵: ۱۳۶-۱۰۹).
۱ـ۲ـ۲ـ۲ـ اکثریت اخلاقی در تحقیقات داخلی:
در متون فارسی به اکثریت اخلاقی ذیل جنبشی با عنوان صهیونیسم مسیحی توجه کرده و چندان به این جنبش به عنوان یک جنبش مستقل پرداخته اند. همچنین، این جنبش از جهت تاثیری که بر سیاستهای خارجی آمریکا داشته یا رویکرد خاص هزارهگرایانهشان بررسی شده است. به عنوان مثال، احمد عزیزخانی در مقالهای با عنوان «تاثیر بنیادگرایی مسیحی بر سیاست خارجی ایالات متحده امریکا» بعد از تعریف کلانی که از بنیادگرایی مسیحی ارائه میدهد و بدون هیچ تقسیم بندیای میان بنیادگرایان مسیحی به نفوذی که صهیونیسم مسیحی بر سیاست خارجی آمریکا دارد توجه می کند. تمام شواهدی که از این تأثیرگذاری ارائه می شود، مثل نگاه موعوگرایانه بنیادگرایان یا طرفداری از اسرائیل همگی مربوط به اکثریت اخلاقی است که در معنای وسیع بنیادگرایی مسیحی استفاده شده است و به جزئیات بیشتر در مورد این جنبش توجهی نشده است (عزیزخانی،۱۳۹۰: ۱۹۱-۱۶۳)
همچنین در مقالهای دیگر، نفوذ اکثریت اخلاقی ذیل عنوان راست مسیحی بر سیاستهای خارجی آمریکا مطرح می شود. نمونه آن را در مقاله محمد جمشیدی با عنوان «راست مسیحی و سیاست خارجی آمریکا» میتوان مشاهده کرد. در این مقاله نیز، با این که راست مسیحی را جریان و مجموعه ای از گروه های دینی میداند، تمام شواهدی که از نفوذ این جریان بر سیاست خارجی و داخلی آمریکا ارائه به اکثریت اخلاقی مربوط می شود. در سراسر مقاله از نقل قولهای مختلف فالول در مورد آرماگدون و دلایل حمایت آمریکا از اسرائیل استفاده شده است. البته این مقاله صرفاً به نفوذ سیاسی راست مسیحی اکتفا نکرده است و در مورد دغدغه های اجتماعی و اعتقادات این جریان در مورد وضعیت امروز آمریکا شواهدی ارائه داده است.(جمشیدی، ۱۳۸۵: ۱۲۱-۸۷)
بخش دیگری از نویسندگان فارسی زبان به ارتباط صهیونیسم مسیحی با گزارههای موعودگرایانه توجه دارند؛ برای مثال، محسن قنبری آلانق در کتابی با عنوان «بنیادهای سیاسی جنبش صهیونیسم مسیحی و انگاره موعودگرایی» علاوه بر تحلیلی نقادانه از نظریه پایان تاریخ فوکویاما و برخورد تمدنهای ساموئل هانتینگتون به بررسی سیاستهای نظم نوین جهانی و جهانیسازی بوش پدر و مبارزه با ترویسم بوش پدر می پردازد. همچنین تلاش می کند تاثیرگذاری صهیونیسم مسیحی را بر این دو رئیس جمهور نشان دهد. قنبری آلانق معتقد است این جنبش کارکردی قدرت محور دارد و وسیله رسیدن به آن، مفاهیم پذیرفته شده در نزد اذهان عمومی است. موعودگرایی، آموزه نجات، جنگ جهانی خیر و شر در پایان دوران وآزادسازی جهان از یوغ خشونت و استبداد از مفاهیمی هستند که صهیونیسم مسیحی از آنها برای آسانتر رسیدن به اهداف و منافع خویش یاری میجوید. وی حتی واقعهی یازده سپتامبر را اتفاقی ساختگی از طرف آمریکا در زمان بوش برای فراهم کردن آرمگدون میداند (قنبری آلانق،۱۳۸۸)
۱ـ۲ـ۲ـ۳ـ طالبان در تحقیقات داخلی:
ظهور ناگهانی طالبان در معادلات سیاسی و نظامی افغانستان و موفقیتهای نظامی آن در ۹۰ درصد از خاک این کشور، حدسها و احتمالات زیادی را دربارۀ ماهیت، نیت و اهداف و روابط خارجی آنها به وجود آورد. با وجود تمام نگرانیهایی که در ایران به دلیل ظهور چنین جنبشی ایجاد شده بود و اکثر تحلیلگران سیاسی به دنبال یافتن حامیان بین المللی آنها بودند، محمد اکرم عارفی در سال ۷۸ ترجیح داد تمرکز خود را بر مبانی فکری و اعتقادی جنبش طالبان گذارد. او معتقد است که سنتهای قبیلهای که طالبان از میان آن برخاسته، تأثر قابل توجهی در تفسیر دینی طالبان از دین داشته است. اکرم عارفی ارزیابی خود از مبانی فکری طالبان را بر دو محور متمرکز کرد یکی محور دینی و دینی و دیگری محور قومی و قبیلهای. از نظر وی، تفکر طالبانی، که به عنوان تفسیری خالص از اسلام در افغانستان تبلیغ میشد، ریشه در سنت قبیلهای دارد و به شدت از وهابیت و اندیشه های دینی رایج در شبهقاره هند تاثیر پذیرفته است (اکرم عارفی، ۱۳۷۸: ۲۱۱-۱۹۱ ).
بعد از سقوط طالبان کتابهای بسیاری در مورد این جنبش بنیادگرا نوشته شد، اما اکثر این کتابها با نگاهی از بیرون به این پدیده خاص نگریسته بودند. در این میان، وحید مژده جزء معدود نویسندگانی است که با تمرکز بر نگرش از داخل به پدیده طالبان پرداخته است. بههمین دلیل، کتاب او با عنوان «افغانستان و پنج سال سلطهی طالبان» می تواند روشنگر برخی نقاط مبهمی باشد که تا کنون پنهان بوده است. نویسنده از فتح کابل به دست طالبان تا سقوط آنان به مدت پنج سال این فرصت را داشته تا با پدیده طالبان از نزدیک ارتباط برقرار کند و با بسیاری از دستاندکاران این جنبش آَشنا شود. این کتاب مبتنی بر مشاهدات و برداشتهای نویسنده است و روشمند و علمی نوشته نشده است. با وجود این، اطلاعات دست اولی از وضعیت زندگی مردم افغانستان در زمان حکومت طالبان در اختیار ما قرار میدهد. نویسنده، به دلیل تجربه هایی که در وزارت امورخارجه داشته، در بخشهایی به روابط دیپلماتیک طالبان و کشورهای همسایه نیز توجه داشته است (مژده،۱۳۸۲).
سید محمدرضا طباطبایی و عبدالحمید افراخته برای بازشناسی بنیادگرایی و سلفیه در دوران معاصر به سراغ طالبان و القاعده رفتهاند. این دو نویسنده معتقد اند اندیشهی سیاسی سلفیگری رادیکال ریشه در آراء و اندیشه های خوارج، حنابله و وهابیان دارد. جریانهایی خردگریز در میان مسلمانان که با تکیه بر ظواهر قرآن و سنت، هرگونه گرایشهای عقلی، فلسفی و کلامی را در حوزه دیانت رد می کنند. از نظر این دو پژوهشگر، این جریان در دوران معاصر در صورت القاعده و طالبان ظهور کرد. در این مقاله با یک رویکرد توصیفی، به علاوه بر توجه به ریشه های فکری طالبان و القاعده ارتباط میان این دو گروه سلفی با کشورهای حمایتگرشان بررسی می شود. این تحقیق بیشتر به دنبال اثبات این فرضیه است که طالبان و القاعده میراث دار افکار سلفیان در سدههای اولیه ظهور اسلام است. و چندان از تعاریف مدرن از بنیادگرایی استفاده نمیکند. (طباطبایی،۱۳۹۰: ۴۸۶-۴۶۳)
با توجه به توضیحات مختصری که از تحقیقهای انجام شده از بنیادگرایی ارائه شد، در بیشتر تحقیقات بنیادگرایی به صورت عام تحلیل می شود و محققان آن را در بستر مدرنیته قرار می دهند و آن را واکنشی به حاشیهایسازی دین میدانند. از طرف دیگر، اگر به بنیادگرایی به عنوان یک پدیده خاص توجه شده، بیشتر آن را به عنوان یک نیروی سیاسی مخالف ساختار حاکم در نظر میگیرند و کمتر به ابعاد اجتماعی آن توجه می شود.
نکتهی دیگر آن که محققان فارسی زبان به بعضی از این جنبشها مانند اکثریت اخلاقی و هاردیم بسیار کم پرداختهاند. مثلاً، در مورد هاردیم به زبان فارسی تقریباً اثری به شکل مجزا وجود ندارد و فقط ذیل بنیادگراییهای یهودی به شکل مختصر به آن پرداخته شده است . همچنین آثار موجود نیز آنها را از منظر علوم سیاسی و روابط بینالملل مورد بررسی قرار دادهاند یا به اقتضای مسائل سیاسی روز به یک بعد این جنبشهای بنیادگرا توجه می شود. برای نمونه، بعد از حملهی بوش پسر به عراق و افغانستان گروهی از پژوهشگران به توجیههای دینی جرج بوش توجه کردند و به تاثیرپذیری نظام سیاسی آمریکا از راست مسیحی پرداختند.
بنابراین، به نظر میرسد که نیازمند تحقیقی هستیم که جنبشهای بنیادگرا را از منظر اجتماعی بررسی کند، یعنی به زمینه های اجتماعی ظهور این جنبشها توجه بیشتری داشته باشد. همچنین، یکی از مسائل جدیای که در تمام تحقیقهای مربوط به بنیادگرایی مطرح می شود زمینه مسیحی پروتستان این مفهوم است. پس برای درک این که آیا این مفهوم و این پدیده برای جنبشهای دینی دیگر قابل استفاده است یا نه، به تحقیقی تطبیقی در این زمینه نیازمند ایم. البته قابل ذکر است که اکثر پژوهشگرانی که به دنبال نشان دادن جهانشمول بودن مفهوم بنیادگرایی اند اطلاعاتی را به شکل گزینشی از جنبشهای مختلف کنار یکدیگر قرار می دهند، اما به شکل عمیق و چندجانبه به مطالعه تطبیقی در این زمینه نمیپردازند.
بخش سوم
پیشینهی نظری
۱ـ۳ـ پیشینهی نظری
در این بخش، مروری مختصر به تبیینهایی نظری خواهیم داشت که در علوم اجتماعی از بنیادگرایی دینی صورت گرفته است. همانطور که در بخش مقدمه ذکر شد، بنیادگرایی به عنوان فرقه ای کوچک در آمریکا، بیرون از این کشور شناخته شده نبود و تا اواسط سدهی ۲۰ میلادی، فرهنگهای اروپایی از جمله فرهنگ انگلیسی آکسفورد مدخلی برای آن نداشت.
دهۀ ۱۹۶۰ دهه تعمیم این اصطلاح از فرقۀ یاد شده به برخی جریانها در حیطهی ادیان دیگر (مخصوصاً اسلام) است. در سال ۱۹۶۷ عزیز احمد[۶۸]، نویسندۀ مسلمان از شبه قاره با نوشتن مقالهای دربارۀ افکار مودودی، به رابطۀ او با جریان « بنیادگرای ارتدکس» در پاکستان اشاره می کند. (احمد،۱۹۶۷: ۳۸۰-۳۶۹). گامهای بعدی را چند سال بعد پژوهشگران انگلیسینویس عرب مسلمان برداشتند. آن چه ایشان بنیادگرایی خواندند جریان اخوان المسلمین و جریانهای مرتبط در جهان عرب بود (دسوکی[۶۹]،۱۹۷۳: ۱۹۵-۱۸۷) (فخری[۷۰]،۱۹۷۷: ۱۰۷-۹۷).
با انقلاب اسلامی ایران در بهمن سال ۱۳۵۷، جریانی که جمهوری اسلامی برآمده از آن ونمایندهاش بود گونه ای از بنیادگرایی شناخته شد و در نوشته هایی که در سالهای ۷۹ و هشتاد میلادی- این بار نه توسط مسلمانان بلکه توسط پژوهشگران غربی- نوشته شد، نام بنیادگرایی به خود گرفت(هاینز[۷۱]، ۱۹۷۹: ۳۶۶-۳۶۵) (گریفت[۷۲]،۱۹۸۰: ۵۹-۴۷) و این مقالات زمینه شکل گیری یک اصطلاح برای کاربرد در طیف وسیعی از مصادیق بود که دامنه وسیعی از جریانهای تند سلفی تا شیعی در جهان اسلام را در برمیگرفت. در دهه ۱۹۸۰، اصطلاح بنیادگرایی برای گروه های تندرویی از یهودیان نیز به کار گرفته شد و حتی به ادیان دیگر چون هندو، بودایی و سیک توسعه یافت و کوشش شد تا جامعیتی فارغ از دین خاص برای آن درنظر گرفته شود (مارتی و اپل بی،۱۹۹۱: ۵۹۰-۵۳۱).
راهنمای ﻧﮕﺎرش ﻣﻘﺎﻟﻪ ﭘﮋوهشی درباره مطالعه تطبیقی جنبش های بنیادگرای دینی در ادیان ابراهیمی مطالعه ...