۴-۲-۱۱- بحران مشروعیت:
مشروعیت هر نظام نه صرفاً به قانونیتدولت از نظر حقوقی بلکه به پذیرش اجتماعی آن از جانب اتباع مربوط می شود .بر این اساس اگر زمینه های پذیرش اجتماعی در نظامی وجود نداشته باشد، این کشور درگیر بحرانمشروعیت خواهد شد. ریشه اصلی بحران سیاسی در کشور پاکستان به بحران مشروعیت بر میگردد. از نظر اولدنبرگ[۸۵] در پاکستان دو عامل اصلی باعث ایجاد بحرانمشروعیت در این کشور شده است؛ نخست، فقدان تعهد دموکراتیک به حکومت اکثریت و دوم، عدم پذیرش نیاز مبرم به برگزاری انتخابات آزاد و سالم و ایجاد یک نظام فدرالی مبنی بر عدالت و احترام. بر اساس قانون اساسی سال ۱۹۷۲م و همچنین قبل از آن، مشروعیت نظامسیاسی پاکستان بر دو پایه بنیان نهاده شده است: اسلام و جمهوریت. اسلام، فلسفه اصلی موجودیت پاکستان را تشکیل میدهد؛ زیرا انگیزه تشکیل این کشور اسلامی تنها عاملی بود که رهبران سیاسی و مذهبی این کشور را در کنار هم قرار داد و به استقلال از هند وادار کرد .بنیانگذاران پاکستان برای تحقق نظام سیاسی اسلامی در این کشور راهکار جمهوریت را در پیش گرفتند. از همان زمان، دموکراسی به عنوان ساختار قانونی کشور به تصویب رسید اما با وجود قرارگرفتن اسلام و جمهوریت به عنوان زیربنای نظام سیاسی کشور، دولتهای حاکم هرگز نتوانستند در ارائه سازوکارهای تحقق این دو اصل زیربنایی موفقیتی به دست آوردند. ناکامی دولتها بیشتر از سهل انگاری آنها و نیز وجود احزاب حاکم که همگی لیبرال و دموکرات بودند، ناشی میشد. احزابفعال در این کشور به دو گروه عمده تقسیم میشوند: احزاب سیاسی و احزاب اسلامی. این دو گروه در واقع نماینده دو گرایش مختلف هستند، گرایش اسلام-خواهی و گرایش جمهوریخواهی. قدرتسیاسی تاکنون در انحصار جمهوریخواهان بوده است که میانهی خوبی با اسلامیکردن کشور ندارد. احزاب سیاسی جمهوریخواه در واقع هیچگاه نخواسته اند، نظام سیاسی پاکستان یک نظام اسلامی تلقی شود. به گفتهی خورشید احمدندیم، حزب مسلملیگ (قدرتمندترین حزب جمهوریخواه ( نه تنها برای دینیساختن کشور تلاش نکرده بلکه برعکس کوشیده است، نظام را به
پس از سال ۱۹۷۱م که حزب مردم به رهبری ذوالفقار علی بوتو، پدر بینظیر بوتو جایگزین مسلملیگ شد، روند اسلامزدایی سرعت بیشتری پیدا کرد. بوتو فردی انقلابی و دارای گرایشهای آرمانگرایانهی سوسیالیستی بود. بوتو در واقع تلاش میکرد تا مشروعیت دینی دولت را در پرتو تفسیرهای سوسیالیستی از دین، تأمین کند اما اینگونه تفسیرها مورد قبول رهبرانمذهبی آن کشور قرار نگرفت و اسلامگرایان با وارد کردن اتهام ارتداد به بوتو و ضددینخواندن دولت او علیه او بسیج شدند و دولت وی را سرنگون کردند. در این دوران فقط در میان سال های ۱۹۸۸ دولت نظامی ضیاءالحق کوشید، گامهایی در جهت اسلامیکردن کشور بردارد. این سیاست دولت، حزب جماعتاسلامی را به دولت نزدیک کرد، اما مشکل عمده این بود که دولت نظامی ضیاء پایه دیگر مشروعیت یعنی جمهوریت را کاملاً به فراموشی سپرد .در دهه ۱۹۹۰ م نیز قدرت دوباره بین دو حزب غیر مذهبی مسلم لیگ و مردم دست به دست شد. جدا از این مسائل میتوان دلایل عمده در ظهور رژیم اقتدارگرا در پاکستان که پایه بحران مشروعیت را فراهم می آورد را شامل موارد زیر دانست: ۱- در پاکستان جمهوریت و دموکراسی مورد توجه دولتها قرار نگرفته است؛ گرچه دولتهای غیرنظامی در این کشور همیشه از طریق انتخابات به قدرت رسیده اند اما این دولتها پس از کسب قدرت، اصول و ارزشهای دموکراسی را نادیده گرفتند و به تدریج به سمت اقتدارگرایی تمایل پیدا کردند.۲- علاوه بر آن در پاکستان مشکل اساسی وجود رژیم اقتدارگرا، ناشی از احزاب سیاسی در این کشور است. احزاب سیاسی عمدهی پاکستان تنها بر مبنای ارزشهای دموکراسی پایه-گذاری شده اند و ماهیت آنها به گونه ای است که قادر به جذب و هضم ارزشهایاسلامی در درون خود نیستند، که این عامل در گذشته و حال، دولتها را با بحران مشروعیت روبه رو کرده است. ۳- جدا از این مسائل؛ ارتش در این کشور نقش-مهمی در تشکیلات دولتی دارد، به طوری که ارتش در سه دوره متمایز از این نقشمرکزی به نفع خود بهره برداری کرده است. در طول نخستین دهه ی جنگسرد، در زمان جهاد در افغانستان و در سالهای پس از ۱۱ سپتامبر، ارتش از قدرت خود برای نفوذ هر چه بیشتر در پاکستان استفاده برد علاوه بر آن، دخالت ارتش در سیاست، فضای مناسب برای رشد-بنیادگرایی را در این کشور پدیدآورد و میدان را برای نیروهای مدنی بسیار تنگ کرده است. تقویت جایگاه بنیادگرایان ازآن رو که بر ژرفای گسلهای موجود در کشور میافزاید و امنیت را به گونه فزاینده با چالش روبه رو می کند، مداخله ارتش را الزامی میسازد. وجود این تناقض در زندگی پاکستان، سبب نهادینه شدن بیثباتی و لرزش پایه های دموکراسی شده است (کوشکی و حسینی ،۱۳۹۳: ۶۴ و ۶۵ و ۶۶ و ۶۷).
۴-۲-۱۲- نقش سازمان اطلاعاتی آی. اس[۸۶]. آی در طالبانگستری:
پس از استقلال پاکستان در سال ۱۹۴۷، دو سازمان جدید اطلاعات در این کشور ایجادشد. اداره اطلاعات و اطلاعاتنظامی. عملکرد ضعیف اداره اطلاعات در هماهنگی اطلاعاتی بین ارتش، نیروی دریایی و هوایی در زمان جنگ هند- پاکستان در سال ۱۹۴۷ موجب تأسیس سازمان اطلاعات داخلی (آی. اس. آی) در سال۱۹۴۸ شد (شفیعی و همکاران ،۱۳۸۹: ۱۳۸ و ۱۳۹).
این سازمان از نظر اداری و لجستیکی زیر نظر وزارت دفاع بوده و یکی از گستردهترین سازمانهای اطلاعاتی کشور پاکستان به حساب می آید و از نظر تعداد کارکنان نیز دارای استعداد بیشتری نسبت به سازمانهای مشابه است. بیشترین فعالیت I.S.I را عملیات ضدجاسوسی تشکیل میدهد و بیشتر کارکنان این سازمان نظامی هستند.I.S.I که در حقیقت یک سازماننظامیاست، امنیت ملی و مسایل راهبردی را از وظایفاصلی خود به حساب می آورد. این سازمان در زمان حکومت ژنرالضیاءالحق شهرت جهانی یافت، زیرا بخشی از سازمان مسئول جنگ افغانستان و کنترل آن بود. I.S.I در خارج از کشور نیز اهمیت فراوانی داشته و با مهمترین سازمانهای اطلاعاتی مقایسه میگردد. برابر بررسیهای انجام شده، سازمان I.S.I افراد با قابلیت های علمی مناسب و تحلیلگر را در اختیار دارد. از طرفی از تجهیزات پیشرفتهای نیز برخوردار میباشد. این سازمان بر سایر سازمانهای اطلاعاتی کشور اشرافیت کامل دارد. I.S.I طی سالهای مناقشهافغانستان، با کمک C.I.A و سایر سازمانهای اطلاعاتیغرب، مجاهدینافغان را در نبرد علیه شوروی سابق و رژیم کابل یاری میداد و در حال حاضر نیز به دخالت خود در افغانستان کماکان ادامه میدهد ولیکن در مواضع قبلی خود تغییراتی را ایجاد نموده است. این سازمان فعالیت وسیعی در هندوستان به ویژه ایالتهای جامو و کشمیر داشته و ضمن ایجاد اردوگاههای آموزشی جهت مجاهدین کشمیری در کشمیرآزاد بر عملیات آنان نظارت دارد و در مقاطع مختلف باتوجه به شرایط و وضعیت موجود میزان دخالت I.S.I شدت و ضعف یافته و فعالیت مجاهدین را تنظیم مینماید. (اژدر ،۱۳۹۰: ۲۱۵ و ۲۱۶) طراحی این سازمان به گونه ای است که نیروهایش از بین افراد سهگانه نیروهایارتش انتخاب و مأمور جمعآوری، آنالیز و ارزیابی اطلاعاتخارجی اعم از نظامی یا غیرنظامی می-شوند. آ ی. اس. آی زاییده افکار یک افسر استرالیاییالاصل ارتش انگلیس به نام سرلشکر کاتوم و رئیس امورکارکنان ارتشپاکستان است. در ابتدا آ ی. ا س. آی هیچگونه نقشی در جمع آوری اطلاعاتداخلی، جز منطقه مرزی شمالغرب و کشمیر آزاد، نداشت. در اواخر ۱۹۵۰ که ایوبخان، رئیسجمهور پاکستان شد، نقش آ ی. ا س. آی را در حفاظت از منافع پاکستان و تحت نظرگرفتن سیاستهای اپوزیسیون و حفظ نقش ارتش در پاکستان افزایش و توسعه داد. آ ی. ا س. آی پس از شکست در جنگ هند پاکستان در سال ۱۹۶۵ ، مجدداً در سال ۱۹۶۶ سازماندهی شد. در این دوره مسئولیت جمعآوریاطلاعات سیاسی داخلی در شرق پاکستان نیز به این سازمان واگذار شد. بعداً در زمان انقلاب ملیگرایانه بلوچها در بلوچستان در اواسط ۱۹۷۰ ، آ ی. ا س. آی مأموریت یافت قلمرو بلوچستان را نیز پوشش دهد. در زمان ریاست ذوالفقار علیبوتو که منتقد نقش آ ی. اس. آی در زمان انتخابات ۱۹۷۰ بود و همین مسئله سبب تجزیه پاکستان و شکل گیری بنگلادش شد، آ ی. ا س. آی ، اهمیت خود را از دست داد. پس از به قدرت رسیدن ضیاءالحق در ۱۹۷۷مجدداً آ ی. اس. آی توسعه یافت و مسوول جمعآوریاطلاعات در مورد گروه های کمونیستی سند و گروه های مختلف دیگر نظیر حزب مردم پاکستان شد. در زمان جنگ افغان - شوروی در سال ۱۹۸۰ فعالیتهای پنهانی بین آ ی. ا س. آی افزایش یافت. گروه ویژه افغانها زیر نظر و فرمان کلنل محمد یوسف برای سرپرستی و هماهنگی در جنگ ایجاد شد. تعدادی از افسران بخش عملیات پنهانی آی. اس. آی آموزشهای لازم را در امریکا دیدند و تعداد زیادی از کارشناسان عملیات پنهانی سیا به آی. اس. آی ملحق تا در عملیات ضدشوروی با کمک گرفتن از مجاهدین افغان شرکت کنند. اهداف آی اس آی به شرح ذیل است:
حفاظت از منابع پاکستان و امنیت ملی داخل و خارج کشور؛
تحت نظر گرفتن گسترش نظامی و سیاسی کشورهای همسایه که نسبت مستقیم با امنیت ملی پاکستان دارند و در نتیجه، فرمولبندی کردن ساختارسیاست خارجی و نحوه جمعآوریاطلاعات داخلی و خارجی؛
هماهنگی وظایف اطلاعاتی بین نیروهای سه گانه ارتش؛
نظارت دقیق بر کادرخارجیها، رسانه ها و فعالانسیاسی جامعه پاکستان؛
نظارت بر دیپلماتهای سایر-کشورها که در پاکستان مقیماند و دیپلماتهای پاکستان که خارج از پاکستان فعالیت می کنند.
با توجه به این واقعیت به نظر میرسد حمایت آی اس آی از طالبان مسئلهای ثابت شده است. بعضی تحلیلگران معتقدند که عناصر طالبان و آی. اس. آی با یکدیگر همکاری دارند و فعالیتهایشان جدا از هم نیست
البته سرویساطلاعاتیپاکستان جنبش طالبان را کنترل می کند، ثبات می-بخشد و به شدت آن را تحت تأثیر قرارمی-دهد. به عبارت دیگر، آی. اس. آی در زمینههایی بسیارمهم چون آموزش، تأمین سرمایه و کمک مالی، اسلحه، مهمات و امکانات ضروری از طالبان حمایت می کند (شفیعی وهمکاران، ۱۳۸۹: ۱۳۷ و ۱۳۹ و ۱۴۰ و ۱۴۴). بنابراین I.S.I در تشویق احیایطالبان و در مقیاس بزرگ، کمک به برنامه های آموزشنظامی آنان ایفای نقش نموده است (فرانزن ،۲۰۱۲: ۹).
دلایل حمایت آی. اس. آی از طالبان متعدد است، اما به نظر میرسداسلامآباد با از دست دادن پاکستان شرقی (بنگلادشکنونی)، قدمهایی برای مواجهه با تهدید در حال افزایش هند، الحاق کشمیر یا وادارسازی هند به قبول الحاق بخشی مهم از کشمیر به پاکستان و ملیگرایی پشتو (به خصوص با توجه به ادعای تاریخی افغانها نسبت به خط دیوراند) برداشته است. بخشی از این پاسخگویی برای مقابله با این تهدیدها، شامل اسلامیکردن هرچه بیشترجامعه و در نتیجه، افزایش مدرسهها، حمایت گسترده از نیروهای رادیکال و گروه های مسلح در کشمیر و افغانستان میشدکه به اصطلاح راهبرد مادون متعارف خوانده می شود. این مهم تحت حمایت آ ی. اس. آی اتفاق میافتد (شفیعی وهمکاران، ۱۳۸۹: ۱۳۷).
۴-۲-۱۳- پیوند ارتش و تشکل های مذهبی در پاکستان:
ارتش پاکستان قویترین و تاثیرگذارترین نهاد قدرت در این کشور است. نیروهای مسلح از جمله ارتش، طبق قانون اساسی پاکستان حق دخالت در امور سیاسی را ندارند، اما نظام سیاسی، اجتماعی پاکستان به گونه ای است که به اعتقاد کارشناسان و تحلیلگران سیاسی، ارتش کلیدیترین نهاد سیاسی آن کشور به شمار می آید. زیرا از همان آغاز تأسیس پاکستان، ارتش با دو ماموریت مهم رو به روشد: یکی بازگرداندنکشمیر به قلمرو ملی پاکستان و دیگری، اسلامیکردن ساختار قدرت و ارائه آن به عنوان یکالگو در جهاناسلام. دو ماموریت نامبرده، باعث شدند ارتش پاکستان صرفا به عنوان یک ارتشحرفه ای، حافظ تمامیت ارضی کشور باقی نماند و به صورت یک ارتش قدرتمند توان بهره گیری از تمامی امکانات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور را داشته باشد و به علاوه برای اجرای دومین مأموریت خود، ، پیوندی با تشکلهای مذهبی این کشور برقرار کند. قانوناساسی پاکستان برای ارتش مزایای زیادی در نظر گرفته است که به بسیاری از اقدامات غیرقانونی آن، وجهه قانونی میبخشد .بسیاری از رؤسای جمهور این کشور طی مدت شصت سال تاریخ پاکستان، نظامی بوده و فرماندهان عالی رتبه ارتش بارها دست به کودتا زده و دولتهای حاکم را ساقط کرده اند. ارتش طی چند دهه گذشته همواره در سیاست پاکستان دخالت کرده و از روشهای مختلفی برای تحت کنترل داشتن دولتهایی که روی کار آمده اند، استفاده کرده است. از جمله این اقدامات می توان به اختلافاندازی و تشدید رقابت بین احزاب مدعی کسب قدرت، مذاکره و نزدیکی با احزاب اسلامی تندرو و بنیادگرا، برای زیر فشار قراردادن دولت و در اختیار داشتن سازمان اطلاعات (آی.اس.آی) جهت در تنگناقراردادن دولت اشاره نمود. در پیوند با ارتش در بین نهادهای مؤثر در تعیین سیاستهای داخلی و سیاستخارجی پاکستان، احزاب و گروه های مذهبی، علمای دینی و مدارس ایشان، از نقش تعیین کننده ای برخوردارند. این نفوذ و قدرت سیاسی، اجتماعی، که پیشینه آن به تأسیس پاکستان و حتی پیش از آن باز میگردد، دلایل متنوع و مختلفی دارد، اما نکته مهم این است که در پاکستان هیچیک ازنخبگان سیاسی، نظامی و اقتصادی قادر به نادیده گرفتن نقش اسلام و علما در تحولات و تصمیم گیریها نیستند و اکثر نخبگان این کشور ترجیح می دهند تا نظر علمای مذهبی را، به عنوان یک اهرم حمایتی، به سوی خود جلب کنند. قابل توجه اینکه پیوند ارتش و تشکلهای مذهبی در پاکستان، روی سیاستهای داخلی و خارجی این کشور تاثیر گذارده و همچنان نیز این تاثیر پابرجاست، به طوری که ایجادطالبان توسط سازمان اطلاعات ارتش پاکستان، برای مسلط شدن بر افغانستان، از همین پیوند برمیخیزد. بر این اساس، این سازمان در سال ۱۹۹۴ با جمع آوری حدود یک هزار طلبه از قوم پشتون، که در پاکستان و افغانستان زندگی می کنند، از مدارس دینی وابسته به جمعیتعلمایاسلام شاخه مولانا سمیعالحق، که امروز به شبکه مدارس حقانی شناخته می شود، جنبش طالبان را به رهبری ملامحمد عمربه وجود آورد. اما ازآنجا که اقوام پشتون در دو سوی مرزدیوراند در افغانستان و پاکستان زندگی می کنند، پس از حمله آمریکا به افغانستان و سقوططالبان در آن کشور، بخشی از طالبان به مناطق قبایلی پشتوننشین مهاجرت کرده و معضل طالبان محلی را در پاکستان به وجود آوردند که سیاست داخلی و خارجی پاکستان را تاکنون نیز تحت تاثیر قرار داده است، البته بخشی از طالبان از پیش نیز در پاکستان در مناطققبایلی به سر میبردند. به غیر از این، پشتونها در ارتش پاکستان و سازمان اطلاعات این کشور نقش مهمی دارند. به طوری که شبکه پشتون ها در فرماندهی عالی ارتش نقش عمدهای در تصمیم گیری ارتش و سازماناطلاعات آن برای کمک بیشتر به طالبان ایفا کرده و می کند. سیاست ایجاد طالبان، که به واسطه پیوند ارتش و تشکلهای مذهبی پاکستان انجام شد، با چند هدف انجام گردید: نخست مساله خطمرزیدیوراند است که در سال ۱۸۹۳ توسط یک افسر انگلیسی به همین نام کشیده شده و پس از آن، همواره سرزمینهای پشتوننشین پاکستان، مورد ادعای دولتهای مختلف افغانستان بوده است. در واقع خط دیوراند دینامیسم ناسیونالیسم افغان است و هر حکومت افغان تقریباً به میزان خاصی از آن برای ایجاد وفاق و وحدتملی، استفاده کرده است. در مقابل نیز پاکستان در برابر این ادعاهای افغانستان، همواره تلاش کرده سیاست پشتون در برابر پشتون را پیش ببرد تا این خواست قومی را مهار کند و تشکیل طالبان نیز با همین هدف انجام یافته است. دوم اینکه طالبان با پتانسیل ایدئولوژیکی خود، میتوانستند جبهه کشمیر را گرمنگه دارند و هند را در آنجا زمینگیرکنند. به عبارت دیگر، در این صورت پاکستان به ضریب امنیتروانی لازم دست مییافت. از این رو، پاکستان مایل بود امکانات طالبان را برای آموزش و تقویت نیروهای مبارز کشمیری به کارگیرد و پایگاههای آموزشی خوست در نزدیکی کشمیر می توانست این هدف را تأمین کند. این مساله همچنین میتوانست توجه گروه های مذهبی را به کشمیرجلب نماید و درگیریهای قومی- مذهبی در پاکستان را، که پتانسیل ایجاد بحرانهای مخرب تهدیدآفرین دارد، به مرزهای افغانستان و هند انتقال دهد (حسین خانی ،۱۳۹۱: ۱۲۳ و ۱۲۴ و ۱۲۵).
۴-۲-۱۴- مدرنیته: تحدید نقش دین و تغییرات اجتماعی حاصل از آن:
پژوهشگران جامعه شناسی دین اغلب بر آناند که جوهره حرکت بنیادگرایی نوعی اعتراض به روند مدرنیزاسیون و تأثیرات وسیع اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آن بر جوامعی است که دستکم یکی از مهمترین منابع الهام نظری و عملی نظامها و روابط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حتی خانوادگی این بوده است. بنیادگرایی یکی از انواع متعدد واکنشهای اعتراضی به مدرنیته است که خصلتی دینی دارد. بنابراین، طبیعتاً انتظار بر این است که چون دین تنها یکی از عوامل اثرگذار و شکلدهنده به ارزشها، علل و نظامات اجتماعی در دوران پیشامدرن بوده است و عوامل متعدد دیگری، (مانند نظام اقتصادی مبتنی بر کشاورزی، روابط قدرت سیاسی و مانند آن) نیز در شکل گیری آنچه جامعهسنتی نامیده شده، دخیل بوده اند، پس بنیادگرایی باید واکنشی دینی به آن دسته از پیامدهای نظری و عملی مدرنیته باشد که به طور مشخص باورها و عمل سنتی دینی را به چالش کشیده است. اماعملاً چنین تقسیم کار ظریفی در وظایف معترضان به مدرنیته صورت نگرفته است و هم بنیادگرایان عناصر متعددی از تأثیرات مدرن را که مشخصاً ارتباط وثیقی با دین نداشتهاند، مورد اعتراض قرار دادهاند و هم جنبشهای اعتراضی دیگری نیز که به طورمشخص دینی نبودهاند، از دین سنتی در مقابل جایگاه مدرن دین دفاع کرده اند. همچنان که انگیزه های بنیادگرایان نیز لزوماً و به طور خالص دفاع از دین ناب نبوده و عوامل متعدد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی موجب شده تا آنان به آن بخش از سنت که بیشترین قوت نظریه پردازی را داراست (یعنی دین) به عنوان نماینده سنت رجوع کرده تلاش کنند آن را به مثابه ستون فقرات زندگی سنتی که اکنون در معرض تهدید مدرنیته قرار گرفته است، احیا کنند. شاید یکی ازعلتهای این که علمای سنتی گرایشهای بنیادگرایانه چندان موافق نبودهاند نیز در همین توانایی آنان در جدایی بین سنت و دین بماهو دین بوده است؛ برخلاف بنیادگرایان که به دلیل عدم تضلع بر معارف دینی، هرگونه تغییر و تحول در روابط و نظامات سنتی را تهدیدی برای دین تلقی میکرده اند. اما مدرنیته چه تغییراتی را در جوامع ایجاد کرده که چنین واکنشهای تندی برانگیخته است؟ مدرنیته چگونه تلقی سنتی از دین و جایگاه آن در جوامعسنتی را متحول کرده است که دینداران به فکر بازگشت دوباره به منابع اصیل دینی افتادهاند؟ مدرنیته با ایجاد تحول در ساختارهای اقتصادی جوامع سنتی موجب شد زندگی یکپارچه و منسجم سنتی به حوزه های متعدد مختلفی تقسیم شود که هر حوزه دارای نظام ارزش منحصر و خاص خود بود که لزوماً ارتباطی با ارز شهای دینی نداشت .نقشهای جدیدی که در جامعه مدرن برای افراد تعریف میشد، اساساً با ارزشهای دینی پیوند نداشت؛ مثلاً کارگر یک کارخانه صرفنظر از نوع باورهای دینی یا میزان دینداریش نقش خاصی در تولید کالا داشت؛ هم چنان که در دیگر سازوکارهای تولید وتجارت نیز معیارهای ارزش سکولار شده بود. از تأثیرات دیگر مدرنیته که راه را برای سکولاریزاسیون و کنار گذاشتن دین بیش از پیش فراهم میساخت، تنوع فرهنگی بود. پیشتر به تنوعمذهبی ناشی از اصلاحات دینی اشاره شد. اما مهاجرتهای پردامنه از شهرها و روستاها در جستجوی کار و شکل گیری دولت- ملتها نیز به این تنوعفرهنگی دامن میزد. شکل گیری دولت -ملتها موجب میشد اقوام، مذاهب، و مناطق جغرافیایی جدیدی تحت کنترل یک کشور درآید که مستلزم آشنایی و ارتباطات بیشتر و در واقع درک واقعیت تنوع فرهنگی میشد. ضرورت صیانت از ساختار یکپارچه و وحدت ملی کشور، لزوم مسامحه در برابراختلافات دینی و فرهنگی را آشکار میساخت (هوشنگی ،۱۳۸۹: ۱۸۴ و ۱۸۵ و ۱۸۶ و ۱۸۷ و ۱۸۸ و ۱۸۹).
۴-۲-۱۵- اسطورهی مدرنیته:
چرا بنیادگرایان اکنون و با چنین خصومتی در جهان اسلام پدیدار شدند؟ برای فهم موفقیت آنان (و محدودیت ممکن)، رابطه عشق- تنفرافراطگرایان به جهان جدید، یک نقطهی شروع مفید است. وقتی ما بنیادگرایان را به عنوان محصول ضدمدرن مدرنیته توصیف میکنیم، تعریف این مدرنیتهای که اسلامگرایی این چنین غضبناک با آن ضدیت میکندچیست؟ در یک الگوی آرمانی، مدرنیته جامعه را به دو بخش عمومی و خصوصی تقسیم می کند: در اولی اعضاء شهروندان برابری هستند که آزادند موضعسیاسی خود را بیان و سازماندهی کنند؛ در دومی هرکسی آزاد است که علایق و ترجیحاتش را در دین، جهانبینی و سبک زندگی انتخاب کند. از منظر اقتصادی به نظر میرسد که مدرنیته به سمت سرمایهداری صنعتی متمایل است؛ از منظر سیاسی بر قوانین غیرشخصی و بروکراسی، دستیابی به عملکردهای مبتنی بر شایستگی و مشارکت دموکراتیک برای تصمیم گیری مبتنی است. مدرنیته بر عقل بنا شده است. جامعهمدرن برتری هیچ اندیشهی خاص، دین یا جهانبینی را پیش فرض ندارد. البته جز خود اندیشهی عدم برتری. رقابت آزاد و صلح آمیز میان اندیشهها به جهت منطقی و تاریخی به مدارا و پلورالیسم میانجامد. بنابراین جامعه مدرن، آزادی دین را میفهمد اما دین به عرصه خصوصی تعلق دارد. عموماً مدرنیته، شهرنشینی، سست شدن پیوندهایسنتی، فردگرایی، آزادیزنان و جهانیسازی آموزش را به همراه دارد. دولت مدرن مقتدر در درون مرزهای خود است و بخشی از جامعه بین المللی با قواعد و ارزشهای مورد رضایت طرفین به حساب می آید. جوامعی را که ما مدرن مینامیم، برآمده از تحولی طولانی و پیچیده است که در زمینه آن اشکال اجتماعی پیشین و سنتی حل یا دفع شده اند (پیترآر.دمنت ،۱۳۹۰: ۳۰۱ و ۳۰۲).
۴-۳- نبود مردم سالاری، زمینه ساز بنیادگرایی:
یکی از زمینه های مهم در شکل گیری جنبشهای خشن سلفی در جهان اسلام به ویژه در ده های اخیر، وجود حکومتهای خودکامه و نبود نهادها و بنیانهای مردمسالارانه مدرن و سنتی بوده است. استبداد کمال آتاتورک در ترکیه، رضاخان در ایران، ایوبخان در پاکستان، جمالعبدالناصر در مصر و سوکارنو در اندونزی نمونههایی از استبدادهایی است که جذابیت راههای رادیکال و بنیادگرایانه را افزایش دادهاند. برای مثال، در پاکستان به دلیل وجود قوه قضائیه مستقل، احزاب مستقل و مطبوعات آزاد علی رغم کودتاهای نظامی بسیار، همواره راههای مسالمت آمیزی برای بیان دیدگاه ها و فعالیت سیاسی وجود داشته اند. به همین دلیل نیز خشونت با اقبال عمومی رو به رو نشده است؛ برای مثال، هنگامی که ایوبخان در سال ۱۹۶۴ م فعالیت جماعتاسلامی را ممنوع اعلام کرد، دیوانعالی نظری بر خلاف رأی دولت صادر کرد. البته توسل به خشونت دلایل متعدد دیگری هم دارد؛ از این گذشته، برخلاف گروه التکفیر و الهجره که در سال ۱۹۷۹ کنترل کعبه را به دست گرفتند، جنبشهای اسلامی پاکستان در اقلیت قرار نداشتهاند، بلکه در جریان اصلی اندیشهی مذهبی قرار داشته اند و بنابراین دچار عقده طردنبودهاند که اغلبِ جنبشهای حاشیهایِ اقلیت و فرقه مانند را به اتخاذ روشهای خشن وادارمیکند. خشن شدن حرکتهای بنیادگرایانه در صورت سرکوب شدید، درباره حرکت هایی که رسالتشان را اصلاح وضعیت داخلی کشور عنوان کرده اند، بسیار قابل توجه است؛ برای مثال، میتوان به تجربه سودان اشاره کرد. در این کشور به دلیل عدم سرکوبهای خشن مخالفان توسط جعفرالنمیری ، رئیسجمهور ناسیونالیست، و رسیدن به تفاهم با دکتر حسنالترابی رئیس اخوانالمسلمین سودان، طرح آشتی ملی اجرا شد و در یک دوره زمانی قابل توجه از خشونت جلوگیری شد. وقتی جماعت اسلامی پاکستان در انتخابات دسامبر ۱۹۷۰، از میان سیصد پست مجلس ملی فقط چهار کرسی را به دست آورد، به تدریج از مردم سالاری روی برگرداند و با رژیم کودتای ضیاءالحق همکاری کرد. همچنان که رهبران جماعت تصمیم گرفتند از این پس به جای شعارهای آرمانگرایانه غیرملموس به وضعیت روزمره و مسائل عادی مردم توجه بیشتر نشان دهند. یکی از ویژگیهای معمول در رهبران و طرفداران اسلام سلفی و بنیادگرا، نداشتن پیشینهی تحصیلات گسترده دینی به شکل موجود در حوزه های علمیه است. رهبران جنبشهای بنیادگرا معمولاً افرادی هستند که حرفه اصلی آنها مطالعه دین نیست و معارفدینیشان حاصل مطالعات شخصی و انفرادی و به دور از سنت استادی و شاگردی معمول در نهادهای یادگیری سنتی است. این الگو در میان پیروان نیز تکرارمیشود. شواهد بسیار متعددی از چنین مسئلههایی میتوان برشمرد: از حسنالبناء و سیدقطب در مصر گرفته تا مودودی مؤسس جماعت اسلامی در پاکستان؛ برای مثال، در شبه قاره، نه جماعتاسلامی که به زعم خود مدعی ترکیب بین مدرنیته و سنت است ونه تبلیغی جماعت که بسیار سنتیتراست، هیچ یک با علمای سنتی ارتباط وثیقی ندارند و گروه های غیرروحانی محسوب میشوند. خود مودودی مدارس علمیه سنتی را دارای سنتی باستانی و مرده میدانست و هرگز در آنها تحصیل نکرد و دانش اسلامی او محصول تلاشها و مطالعات شخصی وی بوده است. در ضمن مودودی عمدتاً متأثر از شخصیتهایی بود که با علمای سنتی اختلاف نظر شدید داشتند؛ برای مثال، شبلینعمانی به شدت منتقد مدارس علمیه بود، ابوالکلامآزاد نخست مدرنیست بود و سپس ، به تفسیرظاهری و بنیادگرایانه روی آورده و اقباللاهوری به خوبی اندیشه های غربی راآموخته بود (هوشنگی ،۱۳۸۹: ۱۹۵ و ۱۹۶ و ۱۹۸ و ۱۹۹). برای فهم بهتر عوامل مؤثر درشکلگیری وگسترش جنبش طالبان پاکستان، لازم است ابعاد خارجی یعنی منطقهای و بین المللی هم مورد بررسی قرار گیرد.
۴-۴- سطح منطقهای: درسطح منطقهای، نقش کشورهای عربستان و افغانستان درشکلگیری طالبان پاکستان مطرح بوده که دراینجا به آنهاپرداخته می شود. قبل ازپرداختن به آن ، لازم است به دلیل اهمیت موضوع و ارتباط با مبحث، اشاره مختصری به افراطگرایی فرقه ای درپاکستان شود. افراطگرایی فرقه ای درپاکستان در اثر تحولات منطقهای ونحوه واکنش دولت ملی آنها به وجود آمده و گسترش پیداکرده است. افراطگرایی فرقه ای در پاکستان بر اساس منطق تقریب زمانی تاریخی تحولات مؤثر در آن به سه دوره مجزای متوالی تقسیم شده است: اول) دورهای که با آغاز برنامه موسوم به «اسلامی سازی» توسط ضیاءالحق به سال۱۹۷۹م شناخته می شود. در این سال و در سطح منطقهای شاهد وقوع رخدادهای مهمی چون پیروزی انقلاباسلامی در ایران و همچنین اشغال افغانستان توسط نیروهای اتحادجماهیرشوروی هستیم. در حالی که با مرگ ژنرال ضیاءبرنامه اسلامیسازی متولی اصلی خود را از دست میدهد، اما وقوع تحولات دیگری در دهه ۱۹۹۰م باعث تداوم افراطگرایی می شود. دوم) جهاد در کشمیر و به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان تأثیرات شگرفی در دهه ۱۹۹۰م در افراطگرایی فرقه ای پاکستان می گذارد و آثار این تحولات تا آغاز دهه اول قرن بیستم مشهود است. سوم) اشغالنظامی افغانستان توسط نیروهای ائتلاف تحت رهبری آمریکا در سال ۲۰۰۱م پایان بخش حکومت طالبان و افول حمایت دولت پاکستان از نیروهایجهادی کشمیری است، اما خود به سازوکار دیگری باعث تشدید افراطگرایی در پاکستان می شود (عطایی و شهوند،۱۳۹۱: ۸۴ و ۸۵). کشورهای واقع در یک حوزهجغرافیایی به حکم مؤلفه هایی هم چون جغرافیا، تاریخ، اقتصاد و فرهنگ بر هم تأثیر میگذارند و از هم تأثیرمیپذیرند و موجد نوعی وابستگی میشوند که دارای دو بعد حساسیت و آسیب پذیری است. حساسیت متضمن درجاتی از پاسخگویی داخل یک چارچوب سیاست گذاری است و مشخص می کند که تغییرات حادث در یک کشور با چه سرعتی باعث تغییرات پرهزینه در کشوری دیگرمیشود و این آثار پرهزینه تا چه حد عظیم خواهد بود. آسیب پذیری را میتوان این گونه تعریف کرد که یک بازیگر تا چه حد در معرض تحمل هزینههایی است که رویدادهای خارجی حتی پس از تغییرخطمشیها بر وی تحمیل می کند. بررسی و تحلیل تأثیر عوامل منطقهای در شکل گیری و گسترش طالبان پاکستان در این چارچوب می تواند صورت گیرد و بدین منظور به نقش کشورهایی چون افغانستان و عربستان در سطح منطقهای اشاره می شود.
۴-۴-۱- عربستان:
عربستانسعودی در زمان حمله شوروی به افغانستان همراه با ضیاءالحق طرح افراطیکردن و آموزش بنیادگرایی را در پاکستان با تأسیس هزاران مدرسه دینی دنبال کرد. در زمان حکومت حزب دموکراتیک خلق در افغانستان و تجاوز شوروی، کشورهای خلیج فارس به ویژه عربستان، مدارس دینی بسیاری در پاکستان (نزدیک مرز افغانستان) ایجاد کردند و این مدارس، تحت اشراف دو حزب اسلامی پاکستان یعنی جماعت اسلامی به ریاست قاریحسیناحمد و جماعهالعلمای اسلامی به ریاست مولانافضلالرحمان قرار داشتند. این احزاب از افکار اخوانالمسلمین و وهابیانسعودی تأثیر میپذیرفتند. سعودیها با اعتقاد به این باور که اسلام سنیرادیکال، مانع طبیعی در برابر تبلیغ دکترین شیعهانقلابی در منطقه است، سرمایه گذاری هنگفتی در مدارس رادیکال در پاکستان کردند. جایی که عده قابل توجهی از جوانان پاکستانی و افغانی، به دنبال آموزشهای مذهبی هستند (واعظی ،۱۳۹۰: ۴۲ و ۲۱۳). از طرفی فعالیتهای عربستانسعودی برای ترویج وهابیت که اوج ظهور و گسترش آن در دوران جهاد افغانستان بود، زمینه راهیابی این جریان به پاکستان را فراهم کرد. عربستان در دوران جهاد به علت درآمدهای نفتی با ارسال کمکهای مالی و اقتصادی و ایجاد هزاران مدرسه مذهبی در پاکستان که به آیین وهابیت پایبند بودند، زمینه رشد و گسترش هرچه بیشتر این اندیشه را فراهم آورد. پاکستان نسبت به دیگرنقاط جهان، آمادگی بیشتری برای پذیرفتن این عقیده (وهابیت) داشت، لذا عربستان در این کشور، بیشتر سرمایه گذاری کرد (سرافراز ،۱۳۹۰: ۸۳). عربستان علاوه بر نگرانی از پیشروی شوروی با حمایت از اسلامگرایان در پاکستان تلاش کرد خود را به عنوان رهبر جهان اسلام معرفی کند. در این دوره که همزمان با وقوعانقلاباسلامی در ایران بود، ادعای مذکور تا حدودی دچار تهدید شد و تصور آلسعود هم اینگونه بود. سیاستهای کلی عربستان در جنوب آسیا نشان میدهد که این کشور حامی سیاستهای آمریکاست و با این کشور در حمایت و تقویت طالبان گستری همراهی کرده است. این همکاری که از ابتدا برای تولید نسلی از جریانهای فکری سلفی و مقابله با ارتش شوروی فعال شده بود، امروز به شکل آشکاری برای فرسایش روسیه در قفقاز و آسیای میانه و علیه انقلاب اسلامی و موازنه سازی در قبال چین مطرح است. عربستان سعودی علاوه بر ساخت مساجد، دانشگاهها و مدارسمذهبی، مراکز تبلیغی متعددی ایجاد کرده است. هدف اصلی این مراکز تبلیغ اندیشهوهابیت و مبارزه ایدئولوژیکی با شیعیان است. این مراکز با توجه به امکانات خوبی که در اختیار دارند، از عوامل مهم و مؤثر گسترش وهابیت در پاکستان هستند. هم اکنون نیز احزاب و گروههای سیاسی و مذهبی نسبتاً زیادی در پاکستان به دلیل کمکهای مالی عربستان طرفدار وهابیت هستند. بنابراین، دخالتهای عربستان سعودی در منطقه و حمایتهای مالی از گروه های افراطی و تزریق ایدئولوژی وهابیت در ذهن جوانان سنی افغان و پاکستان تأثیری تعیین کننده در رشد و گسترش روزافزون افراطیگری داشته است (شفیعی وهمکاران، ۱۳۸۹: ۱۹۹ و ۲۰۰). داعیهی خلافت اسلامی و مرکزیت جهاناسلام از سوی عربستانسعودی عامل مهم و تأثیرگذار در سیاست خارجی این کشورنسبت به کشورهای اسلامی و روابط منطقهایاش، محسوب میگردد. بر این اساس، مبنای تئوریک روابط دیپلماتیک عربستان سعودی با مللاسلامی و کشورهای منطقه، معارضه با هرنوع مرکزیت دینی دیگر و تبلیغ از اسلامسعودی، به عنوان دو شاخص اصلی این سیاست مطرح میگردد. هر چند تأثیر سایر مؤلفه های دخیل در سیاستگذاری این کشور را بر شدت و ضعف این اهداف استراتژیک نمی توان از نظر دور داشت. عربستانسعودی در تمام کشورهای اسلامی، به گونه ای سیاستگذاری خود را تدوین نموده است، که از یک طرف در مقابلهی ایدئولوژیک با ایران اسلامی درصدد است تا دین حکومتی خویش، یعنی مکتب وهابیت را ترویج و تبلیغ نماید و از طرف دیگر از نفوذسیاسی و دینی ایراناسلامی در درون کشورهای اسلامی جلوگیری نماید (سجادی ،۱۳۷۷: ۲۵۹ و ۲۶۲). البته دولت سلطنتی عربستانسعودی با توجه به ادارهی اماکن مقدس اسلامی و نیز تبلیغ اسلام غیرسیاسی، چهرهی خاصی در میان مسلمانان پاکستان دارد. مسلمانان پاکستان از این نظرکه عربستان مرکز آموزشهای دینی و تعلیمی آنان به شمار می آید، با دیدهی احترام به آن مینگرند. از سوی دیگر، دولت عربستان همواره یکی از حامیان و کمک دهندگان اقتصادی پاکستان بوده و در شرایط بحرانی، هیچگاه پاکستان را فراموش نکرده است. بنابراین عربستان در سالهای اخیر برای گسترش وهابیت در سطح داخلی و خارجی، اقدام به فعالیتهایی کرده است که اهم آنها عبارتنند از: فعالیتهای تبلیغی در مساجد و مراکز دینی؛ فعالیت در حوزه توزیع و فروش کتاب و انواع منشورات در قالب تأسیس کتابفروشی و حتی عرضهی لوازم التحریر؛ جذب و تربیت طلاب علومدینی؛ اعطای بورس تحصیلی در دانشگاه های عربستان و برخی از کشورهایعربی؛ دایرکردن کلاسهای آموزشی قرآن و عقاید در نقاط مختلف و ترویج متون وهابیت؛ حضور فعال در دانشگاهها و مراکزآموزش عالی با اشکال مختلف؛ راه اندازی مراکزفروش و تجارت کالا با گرایش تبلیغی؛ ورود در برخی مشاغل خدماتی، امدادی و مؤسسات خیریه بارویکردترویج و تبلیغ وهابیت. حمیداحمدی مینویسد: عربستان در پشتیبانی از طالبان، دوانگیزهی اساسی داشته است: نخست آن که عربستان خود را اُمّالقرای جهان اسلام میداند کمک به مسلمانان را نوعی وظیفهی دینی و الهی برای خود در نظرمیگیرد. انگیزه دوم، رقابت با نفوذ رو به رشد ایران در افغانستان و آسیای مرکزی و منزوی ساختن جمهوری اسلامی ایران که خود را اُمّالقرای جهاناسلام میداند، بوده است. زمانی که پاکستان نیاز شدید به کمکهای عربستان داشت، این کشورسلطنتی به صورت گسترده به حمایت از پاکستان پرداخت و نقش بارزی در رشد و قدرتیابی طالبان داشته است؛ زمانی که جنبشطالبان در حال شکل گیری بود، رهبرانسعودی تشخیص دادند که حمایت از این گروه می تواند برآورندهی اهداف سیاسی و ایدئولوژیک آنها باشد، لذا از راههای مختلف اقتصادی و سیاسی به پشتیبانی از طالبان پرداختند (علیخانی ،۱۳۹۰: ۱۱۵). طبیعی است این امر در نحوه واکنش دولت و مردم مسلمان پاکستان منعکس خواهد شد (رشیدی ،۱۳۹۱: ۱۰۴ و ۱۰۵ و ۱۰۸).
۴-۴-۲- افغانستان:
محیط ژئوپلیتیکی به وجودآمده در پاکستان پس از ۱۹۷۹، سرانجام موجب پیدایش ستیزهجویی شد؛ ستیزهجویانی که مقصود شریرانه آنها در نهایت تبدیل پاکستان به یک کشوراسلامی تئوکرات راست کیش بود، حتی به هزینه استفاده از خشونت و این ایده در تضاد با [ایده اولیه] تأسیس پاکستان قرار داشت. با این حال نفوذی که ستیزهجویان اعمال میکردند، با میزان حمایت بسیارکمی که از جانب اکثریت پاکستانی ها دریافت میشد، متناسب نبود. اسلام در پاکستان به صورت سنتی در اعتقاداتش انعطاف پذیربوده و نسبت به دیگرفرقهها و مذاهب میزان قابلتوجهی از مدارا را از خود نشان داده است. در واقع رشد افراطگرایی مذهبی، طبعاً نشأت گرفته از جامعهپاکستان یا آن نوع اسلامی که در اینجا ریشه دوانده نیست، بلکه وقایعی نظیر جهاد علیه شوروی در افغانستان و حمایت گسترده از احزاب و گروه های مذهبی پاکستان در هنگام همکاری نزدیک آنها با ارتش و غرب است که موجب تقویت آن شده است. تخلفات سیاسی و اقتصادی همهگیرداخلی، پاکستان را از زمان استقلال به ستوه آورده و تا حدودی به [گسترش] گرایشات افراطی کمک کرده است. بنابراین اکثر تحلیلگران موافقند که راه پیشرو برای مبارزه با ستیزهجویی در بستر رشد دموکراسی و سنت دمکراتیک قرار دارد. اینگونه استدلال میشودکه چنین توسعهای بیشتر حمایت ستیزهجویان اسلامی رادیکال را از بین خواهد برد (واعظی ،۱۳۹۰: ۳۶۹ و ۳۷۰). فضای جهانی شکل گرفته پس از حمله شوروی به افغانستان کمک شایانی به رشد طالبانگستری در پاکستان کرد، زیرا جهاد در افغانستان مهمترین مؤلفه در رشد بنیادگراییاسلامی در پاکستان بوده است. اشغال افغانستان توسط شوروی، پاکستان را به کانون سد نفوذ امریکا و غرب در برابر نفوذ کمونیسم و مبارزه علیه آن تبدیل کرد. استدلال سازمان سیا این بودکه از این طریق میتوان شوروی را به خروج از افغانستان وادار کرد و نگاه مسلمانان به ویژه اعراب را از موضوع اشغال فلسطین و اقدامات اسراییل منحرف ساخت. براین اساس روابط سازمان سیا وآی. اس.آی مستحکم شدوارسال کمک های نظامی به پاکستان برای آموزش و سازماندهی مبارزان علیه شوروی و اشغال افغانستان در دستور کار کاخسفید قرار گرفت. در همین راستا باتزریق ثروت نفتی عربستان و امارات، هزاران مدرسه و محافلمذهبی برای تربیت جهادگراناهل تسنن در پاکستان تأسیس شد. شایان ذکراست که شاگردان این مدارس به افغانها محدود نمیشدند، بلکه شهروندان پاکستانی نیز در این مدارس به تحصیل وآموزش پرداختند. اکثر این مدارس در مناطق پشتونشین قبایلی و ایالت سرحد پاکستان تأسیس شدند و اولین آموزههای فکری طالبان نیز در این مدارس شکل گرفت. این روند از یک سو و اقدامات به ظاهر اسلامگرایانه ضیاءالحق برای مشروعیت بخشیدن به حکومت نظامی خود از سوی دیگر، باعث ایجاد پیوند مکتب جهادگر دیوبندی شبه قارههند و مکتب سلفیگری عربستان از طریق مدارس مذهبی شد. جنگ افغانستان به مجاهدین جوانعرب، پاکستانی، هندی و مسلمانانی از آسیایمرکزی و خاوری فرصتی بزرگ برای آشنایی داد. این جنگجویان که از کشورهای گوناگون بودند، در جریان جنگ با یکدیگر همنشین شدند. همین همنشینی و آشنایی زمینه را برای پیوندهای شبکه ای میان آنان پس از جنگ فراهم آورد. جنگ افغانستان به جنبش جهادی، دیدگاهها و آرمانهای جهانی داد به سخن دیگر، تخم جهاد فراملی در دهه ۱۹۸۰ در خاک بارور افغانستان کاشته شد (شفیعی و همکاران، ۱۳۸۹: ۱۹۸).
۴-۵- سطح بین المللی:
در سطح بینالملل نقش غرب به رهبری ایالاتمتحده در ایجاد و گسترش طالبان مطرح است. حضور غرب و در رأس آن آمریکا در افغانستان و پاکستان به بهانه جنگ با روسها و آزادسازی افغانستان انجام گرفت، اما به نظر میرسد آنها اهدافی طولانی مدت داشتند. ایجاد بحران مدیریت شده درنقطهای که کانون اتصال چین، روسیه و ایران به شمارمیرود، در بلند مدت برای غرب ابزاری مناسب به منظور کنترل این قدرتها فراهم می آورد. وجود بحران مدیریت شده و دولتهای ضعیف به نوعی تضمین حضور بلندمدت غرب در منطقه بود. آمریکا در دوران ضیاءالحق برای مقابله با نیروهای اشغالگر شوروی در افغانستان حاضر به کمک به گروههای جهادی شد که اگرچه در افغانستان علیه شوروی مبارزه میکردند، پایگاه اصلیشان در پاکستان قرار داشت و به دلیل تحصیل در مدارس دینی از نظر آبشخور فکری متأثر از مکتب دیوبندی و وهابیت بودند. لذا در این مقطع غرب، به ویژه آمریکا، مشوق رفتار خشونت آمیز بین گروه های با تفکرطالبانیستی در پاکستان بود. نکته حایزاهمیت دیگر این که بلوک غرب به مدت چندین سال با دشمنی مشترک به نام کمونیسم روبرو بود و از غیرتی به نام کمونیسم برای شکل گیری هویتی واحد به نام بلوک غرب بهره میبرد. اما با شکست و فروپاشی شرق، مهمترین عاملی
طرح های پژوهشی انجام شده با موضوع شناخت علل و عوامل مؤثر بر شکل گیری طالبان پاکستان؛- ...