و عاشرها الرضاء و هوالخروج عن رضاء النفس بالدخول فی رضاء الله بالتسلیم للأحکام الأزلیه و التفویض الی التدبیرات الأبدیه و الاعراض عن الاعتراض کما هو بالموت ، کمال قال بعضهم :
وکلت الی المحبوب امری کله فان شاء احیانی و ان شاء اتلفا
(نجم کبری،۷۹:۱۳۸۴)
یعنی : دهم از اصول دهگانه رضا است، و رضا بیرون آمدن شخص است از خشنودی نفس و درآمدن درخشنوی خدای، به گردن نهادن مرآن چیزی را که در ازل تعیین یافته، و باز گذاشتن امر خود به آنچه او به فعل می آرد تا ابد؛ و اعراض نمودن از اعتراض چنان چه به موت. پس حال این کس همچو حال آن کس شود که گفت :
وکلت الی المحبوب امری کله فان شاء احیانی و ان شاء اتلفا
یعنی : باز گذاشتم همه ی کار خود را به محبوب، پس اگر خواهد زنده گذارد مرا، و اگر خواهد تلف و نابود سازد.
چون مراقبه درست افتد ، انجذابی[ حاصل] شود سالک را که علاقه ی او از غیر منقطع شود و یقینی حاصل گردد که همه چیز علماً و عیناً از اوست. پس مقام رضا که مبتنی بر محبت، و آن یقین است و مقام واصلان، و نهایت مقام سالکان است وجود گیرد. رضا خشنودی است بر احکام قضا و قدر. و استجلای آن قضا تعیین اشیاء است در علم أزلی، و قدر آفرین اشیاء است بر طبق تعیین أزلی. و علامت صحّت این مقام آن است که جمیع احوال مختلفه از فقر و غنا و رنج و راحت و مردگی و زندگی و غیر اینها نزدیک او متساوی باشند و یکی را بر دیگری ترجیح ننهد. و این معنی ملک و ملکه ی او باشد و چون چنین باشد هرگز او را مکروهی نباشد. چنان چه امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب-علیه السلام – از این حال خبر داده اند و فرموده که : «من جلس علی بساط الرضاء لم نیله مکروه» یعنی : آن که بر بساط خشنودی نشست او را هیچ مکروهی نرسد. و از اینجا گفته اند که : او را هرچه آید باید و هرچه باید آید. و صاحب این مقام به نقد در بهشت است؛ چه فرح که از لوازم اهل بهشت است در رضا تعبیه یافته. و از اینجاست که نام دربان بهشت«رضوان» است. و بعضی علما فرق کنند میان رضا و تسلیم، که تسلیم را گاهی بالای رضا نهند، و گویند: تسلیم سپردن کارهاست به خدای تعالی بی حظّ طبع؛ و اما در رضا طبع را حظّی است. و مقام رضا با کراهت نفس جمع می شود؛ چه مقام رضا صفتی است راسخه که دل را پیدا شده به واسطه ی یقینی درست و محبتی راسخ به جناب الاهی. و این معنی منافی کراهت نفس نیست. پس تواند که مرضی قلب مکروه نفس باشد. این است حال مقام رضا. و اما حال رضا که راسخ نیست و کسب را در آن مدخلی نیست با کراهت نفس جمع نشود؛ زیرا که حال رضا لطیفه ای است وهبی و مناسب خلق الاهی و اثر آن به همگی شخص رسد، پس به نفس نیز رسد. چون چنین باشد نتواند که با کراهت نفس جمع شود. والله اعلم.( نجم کبری،۸۱:۱۳۸۴-۷۹)
۳-۲-۲-۵- توکّل و رضا در عوارف المعارف سهروردی
۳-۲-۲-۵-۱- توکّل در عوارف المعارف سهروردی
«ذوالنون-رحمه- گفت : توکل ، ترک تدبیر نفس است و بیرون شدن از حول و قوت خود و بعضی گفته اند : تقوی و یقین ، مثل هر دو کفه ی ترازو است و توکل زبانه ی ترازو. شیخ-رحمه- گفت : توکل خواص اهل معرفت را باشد. که اسباب همه مرده بینند و حیات آن از وکیل مطلق دانند و بگوید:
ای عشق چه چیزی که جهان از تو خوش اسـت وقت دل ما و عیش جان از تو خوش است
آبـی کــه حـیـات همـه عـالــم تــو دهــی نوری که زمین و آسمان از تو خوش است»
(سهروردی،۱۳۷۴ : ۱۸۷)
۳-۲-۲-۵-۲- رضا در عوارف المعارف سهروردی
قولهم فی الرضا : حارث-رحمه- گفت : رضا ، سکون دل است تحت جریان حکم قضای آسمانی. ذوالنون مصری-رحمه- گفت : رضا شادی دل است به تلخی حکمِ قضا. ابوتراب-رحمه- گفت : راضی نباشد آن کس که در دلِ او اندک مایه محبّتِ دنیا باشد. و مرتضی علی-رض-گفت : هر کس که مقیمِ بساط رضا شد ، از حق تعالی هیچ چیز به کراهیت ندارد. و ورد وقتش این بود. بیت :
فدایِ نام تـــو بـــادا دلِ پـــر آتـــشِ من اسیرِ یادِ تـــو بادا تنِ ســـتمکــشِ من
اگرچه عیشِ رهی بی تو سخت ناخوش بود سماع نام تو خوش کرد عیش ناخوشِ من
شیخ-رحمه- گفت : مقام رضا ، آن گه حاصل شود که دل منشرح شود. و انشراحِ دل از نور یقین تولّد کند. و از نورِ یقین بصیرتِ دل تولّد کند و از بصیرتِ دل ، رضا. و چون محبّت حاصل شود ، هر فعل که از محبوب به وی رسد در موقع رضا و احماد افتد.
و ککُلُّ ما فعل المحبوب محبوبٌ. و شیخ نجم الدین-قد- ازین معنی گفته است :
ای دل! اگــــرت رضـــای دل برباید آن باید کــرد و گفت ، کو فرماید
گر گوید : خون گری مگو از چه سبب ور گوید : جان بده ، مگو کی باید
(همان : ۱۸۷)
فصل چهارم :
بررسی تطبیقی توکل و رضا در مثنوی
معنوی و دیوان حافظ
فصل چهارم :
بررسی تطبیقی توکل و رضا در مثنوی معنوی و دیوان حافظ
۴-۱- مقام توکل در مثنوی معنوی
در دوران متأخر مولوی ، اگرچه حکایاتی در معنی توکّل به معنای اسباب و جهد دارد ، (مولوی، ۱۳۸۳ ، دفتر سوم ، ابیات ۲۵۲۵-۲۵۱۵ و دفتر پنجم ، ابیات ۲۴۱۸-۲۴۰۱ ) در مواضعی از مثنوی همین نظر را تأیید کرده و توکل را همان نفی رؤیت اسباب دانسته است ، و الاّ هر کسی به نحو طبیعی باید برای رفع نیازهای خود به اسبابی که خداوند در این عالم قرار داده است متوسّل شود ؛ امّا البته باید بداند که کارآیی اسباب به معنی عزل مسبب الأسباب نیست. همین ابزار و آلات و اعضا و جوارحی که خداوند برای انسان قرار داده است ، بی زبان ، مراد او را در استفاده از آن ها بیان می دارد :
پای داری ، چـون کنی خود را تو لنگ دست داری ، چون کنی پنهان تو چنگ؟
خواجه چون بیلـی به دســت بنده داد بــی زبان مــعلوم شــد او را مــراد
دست ، همچون بیل اشارت های اوست آخــر اندیشــی عــبارت های اوست
(مولوی،۱۳۸۳ ، دفتر اول ، ابیات ۹۳۳-۹۳۱)
امّا البته اگرچه اغلب نیازهای انسان با توسل به همین اسباب دنیوی مرتفع می شود ، مولوی بر اساس اعتقادات کلام اشعری ، این نکته را نیز متذکر می شود که قدرت حق ، از برگرداندن جریان اسباب ، ناتوان نیست و هرگاه بخواهد می تواند اثر اسباب را محو سازد. وی معجزات انبیا (ع) را دلیلی بر اثبات این معنی می داند :
سنّتی بنــهاد و اسـبــاب و طــرق طالبــان را زیــرِ ایــن ازرق تُتُق
بیشــتر احــوال بـــر سنّــت رود گاه ، قــدرت خــارق سنّت شود
سنّــت و عـــادت نهـــاده با مزه بازکرده خــرق عـــادت معجزه
بی سبب گر عز به ما موصول نیست قدرت از عزل سبب معزول نیسـت
ای گرفـــتار سبـب بـیرون مـپـر لیــک عــزل آن مسبّب ظن مــبر
هر چـه خواهـد آن مســبّب آورد قدرتِ مــطلق ، سـبب هـا بردرد
لیک اغلب بر سبــب راند نــفـاذ تا بـدانـد طالبــی جــستن مـراد
(مولوی، دفتر پنجم ، ابیات ۱۵۴۹-۱۵۴۳)
۴-۱-۱- ترجیح توکل بر جهد
مولوی در باب توکّل در دو موضع از مثنوی بطور مفصل به بحث توکل پرداخته و در باقی مواضع به اجمال از آن گذشته است. دو بحث مفصل مولوی در باب توکل ، در صورت و محتوا قریب الافق است. نخست در دفتر اول بیت (۹۰۸) به بعد گفت و گویی میان شیر و نخچیران ترتیب می دهد و باریک ترین نکات را به نحو هنرمندانه ای از زبان حیوانات بیان می دارد. چیرگی و شیوایی بیان مولوی در این بحث ، حقّاً که اعجاب انگیز است. دوم در دفتر پنجم بیت (۲۳۸۰) به بعد که گفت و گویی میان خر و روباه بر می سازد و دقایق شگفت انگیزی در باب توکل و نسبتِ آن با سعی و تلاش بنده از زبان آن دو حیوان بازگو می کند. نظر کلّی مولوی در باب توکل این است که سعی بنده چون در طولِ مشیت الهی است معارض با توکل نیست. (با توکّل زانوی اشتر ببند) مولوی بحث سازگاری یا عدم سازگاری توکل با سعی را در اثنای گفت و گوی شیر و نخچیران آورده است. «شیر» در آن حکایت نماد کسانی است که سعی و تلاش را معارض توکل نمی دانند و «نخچیران» نماد کسانی است که هر گونه سعی و کوشش بنده را منافی توکل می شمرند.
جمله گفتند ای حکیـــم بـاخبـر الحذر دع لیس یغنی عن قَــدَر
در حذر شوریدن شور و شر است رو توکل کن ، توکّل بهتر است
با قضا پنجه مزن ای تـند و تیــز تا نگیرد هم قضا بر تـــو ستیز
مرده باید بود پیشِ حکـم حــق تا نیایــد زخــم از رب الفلق
(مولوی،۱۳۸۳ ، دفتر اول ، ابیات۹۱۱-۹۰۸)
استدلال نخچیران در برابر شیر که با تکیه بر توکّلِ جبرگرایانه همراه شده است ناظر به تقابل فعل مخلوق با حکم تقدیر است ، و اهل حکمت و معرفت بر این امر واقف اند که در این تقابل آن که مغلوب است مخلوق است و آن که غالبست تقدیر. چرا که تقدیر الهی از علم الهی ، علم الهی از اراده الهی و اراده الهی از قدرت الهی ناشی می شود و احدی را یارای تقابل با قدرت حق نیست. پس توکل کردن در این جا مقامی است مرادف با تسلیم در برابر تقدیر و این که این تسلیم تؤام با بینش عرفانی و مختارانه باشد و یا تؤام با بینشی بدبینانه و از روی اضطرار و ناچاری ، به کیفیت سلوکِ سالک در طریق حق تعالی بستگی دارد. و این تسلیم در برابر تقدیر انسان را به مرتبه فنای کلی که مقامی شریف و والاست و مرده بودن اشارتی بدان است واصل می گرداند.
منابع پایان نامه درباره :بررسی و مقایسه توکل و رضا در دیوان ...