مرا گنج معـــانی در درونـــست به پیشم دین بــیدینان زبونست
مرا گنج معــانی بیشـــمار است حضور ذوق مــــن دیداریار است
مرا گنج معــــانی هست در دل کتبهایم شــــــده فضــل فضایل
مرا گنج معــــانی بی زوال است تو را ســـرّمعانی قیل و قال است
مرا گنج معــــانی در قطار است که اشتـرهای مستم بی مهار است
مرا گنج معـــانی در ظهور است از آن این مظهر من گنج نور است
( عطار،۱۳۸۶: ۱۴)
عطّاردرمنظومه اشترنامه، مجموعه آثار خود را گنجینه های بیشماری توصیف می کند و بر این باور است که با این وصف درون او هنوز سرشار از گنجینههای بسیار دیگری است که ناپیدایند:
گنج معنی بی شمـــارست از عدد لیک کمتر باشــــــدم دراز عدد
در بعمـــــری آید از بحری برون لیک گنجـم هست بسیاری برون
( عطار،۱۳۸۶: ۲۸)
عطّارسرودههای خود را که هر روز مینویسد، گنجهای رایگان، توصیف میکند که دردل بحر معانی چون دفینه نهاده است:
بس گنــج که رایگـــان نهــادم هــــر روز هزار بــــار خــود را
( همان، ۱۳۸۶: ۷۸)
عطّار شعر را کلیدگنج معانی میشمارد که به مدد آن شرح و تفسیر عجایب آفرینش چه در ظاهر و چه در معنی ممکن میشود:
شعر چیست ؟ این جمله در بگشادن است شرح چندینی عجایب دادن است
(همان، ۱۳۸۶: ۱۸۴)
ناصر خسرو نیز شعر را کلید گنج حکمت، توصیف میکند و بر این باور است که در این گنج، هرگز بدون کمک و مدد شعر، امکان گشودن ندارد و تنها به یاری شعر است که میتوان به چنین گنجینههایی دست یافت:
زمــــانه نامساعد را از ایـن گونه بجــــز حجت به زر و گوهر الفاظ و معنی کس نیاراید
سخن چــــون زر پخته بیخیانت گردد و صافی چـــو او را خاطر دانـــا به انــدیشــه فروساید
کلید است ای پسرنیکو سخن مرگنج حکمت را در این گنج بر تـــو بی کلیـــد گنــج نگشاید
( همان: ۲۱۸)
خاقانی نیز اشعار خود را چون گنجینههای قیمتی توصیف میکند که ارزش آن از درآمد و دارایی صد خاقان برتر است. اومیگوید یک شعر غرّای خود را به گنج صد خاقان معامله نمیکند:
مالک الملک سخن خاقانیم، کز گنج نطق دخل صد خاقان بود یک نکتهی غرّای من
(خاقانی، ۱۳۸۷: ج۲ : ۳۷۸)
۵-۳-۶- توصیف شعر به عنوان سحر و سحر حلال
شاعرانی که مشتاق رویارویی با راز و رمزها و اسرار لاینحل حیات هستند و نمیتوانند لاقید و بیتوجه از کنار لحظههای عمر محدود خود عبور کنند، بیتردید در آینه شعر، خود و نفس خود و عالم کاینات را به تماشا مینشینند و پس از مدّتی، از آینه هم میگذرند و حیات را در صورتهای دیگری احساس و تجربه میکنند. عالم شعر، خصوصاً شعری که جوهره خود را یافته و بروز داده و با حکمت و دین و عرفان یگانه شده است، عالم پر جاذبه و مسحور کنندهای است. تقریباً در فرهنگ ابتدایی بیشتر ملّتها، شاعر موقعیّتی پیغمبرگونه و شبه خدایی و شعر، جنبهای آسمانی و خاصیّتی جادویی دارد و تعبیر «سحر حلال» که در زبان فارسی برای شعر و نثر عالی و بخصوص در مورد شعر به کار میرود، نشان دهنده اعتقادی است که کلام و خاصّه شعر را با جادو مرتبط میدانسته است. سحر حلال یا «السّحر الحلال»، اصطلاحی است که گویا برای نخستین بار در رسائل «اخوان الصفا» (یعنی در قرن چهارم هجری)آورده شده است. سحر حلال نزد اخوان، سحری است در خدمت اسلام.
دهخدا در لغت نامه، ذیل مدخل «سحر حلال» مینویسد«سحر حلال»؛ کنایه از کلام فصیح و موزون که بمنزلهی سحر رسیده باشد. (آنندراج ). شعر و سخن فصیح که از غایت فصاحت بمنزلهی سحر باشد. (ناظم الاطباء). شعر و سخن فصیح و بلیغ که بمنزلهی سحر رسیده باشد. (غیاث). سخنان فصیح و بلیغ. (برهان). این جمله مأخوذ است از حدیث «اِن ّ مِن َ البیان لسحرا ً« نهایه ٔابن اثیر»
بسیاری از شاعران بزرگ ایران در ادوار مورد مطالعه و پس از آن و حتّی در دوره معاصر به شعر و سخن خود عنوان «سحر حلال» دادهاند. ناصر خسرو قبادیانی در این رابطه میگوید:
ساحرمان گفته اید شاید و لیکن ساحر اهل خرد ز سحر حلالیم
(ناصر خسرو، ۱۳۸۷: ۴۵۱)
خاقانی نیز در برتری شعر خود نسبت به معاصرانش، شعر خود را سحر حلال مینامد و با ارسال مثل میان ابولهب و حضرت علی، مغرضان و معاندان خود را نکوهش میکند که فرق میان این دو را درک نمیکنند:
سحر حلال من چو خرافات خود نهند آری یکی است بولهب و بوترابشان
او باز در همین رابطه میگوید:
گوهر سحر حلال من شکنــــد آنک گوهـــرش از نطفــه حرام برآید
(خاقانی، ۱۳۸۷: ج۱: ۲۱۸)
مولوی نیز ضمن آن که شاعران را عظمت بسیار مینهد، آنان را چون ماهیان غرقه در سیر عظمت خداوند توصیف میکند که به آنان سحر حلال آموخته شده است. با این توصیف او شعر و شاعری را در زمره عطیّهی الهی بر میشمارد که فقط به شاعران داده شده است:
ماهیان قعر دریای جـــــــــلال بحرشان آموخته سحر حلال
(مولوی، ۱۳۸۶ :۳۴۳)
مولوی در همین رابطه، بر این باور است که وجود شاعران سرشار از نور و ادراک ذات خداوند است. بنابراین آن چه بر زبان شاعر جاری میشود منبعث از انوار اوست که به ضمیر شاعر تابانده شده و شاعر آن را منعکس میکند:
هر که باشد قوت او نور جلال چون نزاید از لبش سحر حلال
( همان: ۲۴۳)
نظامی، یکی از شاعرانی است که به حق جزو پنج ستون ادبی ایران شمرده می شود. او درباره حرمت و عظمت شاعران و شعر، ابیات فصیح و نغز و پر مغز، فراوان دارد. نظامی در منظومه لیلی و مجنون اشعار خود را «سحر حلال» مینامد ومیگوید:
زین سحر سحرگهی که رانم مجمـوعـه هفت سبع خوانم
سحری که چنین حلال باشد منکـر شدنش وبـــال باشد
(نظامی، ۱۳۸۶: ۳۶۳)
نظامی در این ابیات ضمن اشاره به منظومه «هفت پیکر» آن را چون وحی توصیف میکند که انکارش موجب ضلالت وگمراهی میباشد. او بر این باور است که اشعارش آیینه غیب نماست:
در سحــر سخن چنـان تمامم کایینه غیــب گشت نامـــــم
( همان: ۳۶۳)
در داستان لیلی و مجنون، نظامی ضمن اشاره به شوریدگی مجنون ابیات و نغمههایی را که بر زبان میآورد، سحر حلال مینامد. این مطلب ضمن اشاره به پیوند موسیقی و شعر، از تأثیرگذاری شعر بر شنوندگان نیز اشاره دارد:
از سحر حلال او ظریـــــفان کردند سماع با حــــــــــریفان
( همان: ۴۷۱)
نگاهی به پژوهشهای انجامشده درباره : پایان نامه خانم زابلی ویرایش شده اصلی- فایل ۲۱