- در بین نظریههای تحلیل گفتمان، نظریه لاکلا و موفه در مقایسه با دیگر نظریهپردازان توانسته است خود را که ریشه در زبانشناسی دارد به عرصه فرهنگ، اجتماع و سیاست بکشاند (حسینی زاده ،۱۳۸۷: ۱۹۴).
- نظریه آنها با ارائه صورتمندی نظامنداز نظریه گفتمان به وسیله زنجیرۀ بهم پیوسته از مفاهیم جدید، ابزاری کارآمد برای شناخت و تبیین پدیدههای سیاسی بدست داده است (کسرایی، پوزش شیرازی،۱۳۸۸: ۳۳۹).
- در عین حال نظریه لاکلا و موفه ابزاری در اختیار محقق قرار میدهد تا به خوبی بتواند روابط درون گفتمانی و برون گفتمانی گفتمانهای حاکم بر جوامع را بشناسد و اجزای مختلف پدیدههای سیاسی- اجتماعی را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. چرا که با خلق و به کارگیری مفاهیم و اصطلاحات متعدد، بیشترین امکان را (نسبت به سایر نظریهها) برای تحلیل و بررسی زوایای گوناگون مسائل سیاسی و اجتماعی بدست داده است.
- این نظریه به جای ارائه تبیینهای علّی تحولات اجتماعی- نظری در صدد فهم و توصیف معانی شکل گرفته در فرایند اجتماعی است. همچنین نظریه گفتمان لاکلا و موفه دعاوی صدق و کذب را به حال تعلیق در میآورد. زیرا این نظریه خصلتی ضد ذاتگرایانه داشته و تمامی امور اجتماعی را محتمل میداند )۲۰۵ ۲۰۰۰: (Howarth, David,.
- نظم منطقی، انسجام درونی و به تبع آن، امکان ارائه مدلهای تحلیلی، از ویژگیهای برجستهی نظریهی لاکلا و موفه به شمار میآید.
- نظریه گفتمان لاکلا و موفه تلاشی است برای تئوریزه کردن آموزهای نوین در وادی علوم سیاسی و اجتماعی. در پرتو این نگرش و رویکرد نوین، رهیافت گفتمانی ارتباطی تنگاتنگ با کنشهای اجتماعی، عقاید و مشی و منشهای آدمی در زندگی روزمره سیاسی یافته است (تاجیک، ۱۳۸۳: ۱۸).
با توجه به مطالب ارائه شده، نظریه گفتمان لاکلا و موفه اگرچه بنا به سنت نظریههای پسامدرن تاحد زیادی نسبیگرا است اما میتواند اغلب تحولات اجتماعی را در برهههای گوناگون مباحث بشری به خوبی تحلیل نماید. همچنین قابلیت دارد فهم تحولات آینده را بر اساس شناخت دالهای خالی گفتمانهای حاکم امکانپذیر سازد و به شکلی کارآمد به عرصه دانش آینده پژوهش وارد نماید. با چنین رویکردی، نظریه لاکلا و موفه میتواند به مثابه ابزاری برای آسیبشناسی و خود ترمیمی گفتمانهای هژمون مورد استفاده قرار گیرد و ادامه استیلای آنان را بر ساحت سیاسی- اجتماعی میسر سازد، البته این قابلیت، کارکردی دوگانه خواهد داشت؛ چرا که از سوی دیگر نیز قادر است گفتمانهای رقیب را یاری دهد تا با شناخت دالهای خالی گفتمان مسلط و اسطورهسازی بر اساس آنها، زمینههای بیقراری و ساختار شکنی و در نهایت، فرود آمدن رقیبان از موقعیت هژمونیک را فراهم سازد و جایگاه خویش را به عنوان گفتمان بدیل در اذهان سوژهها تثبیت نماید.
با عنایت به تفصیل ارائه شده، کارکرد دیگر نظریه گفتمان لاکلا و موفه از نگاهی عمل گرایانه، کمک به سوژههای سیاسی برای درک بهتر شرایط جامعه و چگونگی سامان دادن به یک گفتمان جدید برای حضور در عرصه منازعات گفتمانی است. این نکته از آن جهت اهمیت مییابد که اغلب گفتمانهای مسلط در مفصلبندی دالهای شناور حول دال مرکزی، ضعیف عمل میکنند. از این رو در بیشتر موارد، رابطه میان دالها و مدلولها از یک سو و دالهای شناور با دال مرکزی از سوی دیگر در هالهای از ابهام قرار دارد. این وضعیت سبب میشود که گفتمانها به سرعت توسط رقبا ساختارشکنی شوند و مشروعیت و اعتبار خود را در اذهان سوژهها از دست بدهند. همچنین وجود ابهام در چگونگی مفصلبندی دالها، موجب میشود افکار عمومی نتواند به خوبی دالهای شناور و در سطحی کلیتر، روح حاکم بر گفتمان را درک کند. در نتیجه قابلیت دسترسی در گفتمان کاهش مییابد. به عبارتی دیگر مردم نسبت به گفتمان احساس دوری و بیگانگی میکنند.
این نظریه میتواند سوژه های سیاسی را یاری دهد تا پیش از ورود به عرصه رقابتهای گفتمانی، مفصلبندی شفاف و منسجمی از دالهای شناور حول دال مرکزی فراهم نمایند، به اقدامات مورد نیاز برای استفاده حداکثری از قابلیت دسترسی و اعتبار و دیگر لوازم انسجام یک گفتمان بیاندیشند و بدینترتیب، تمهیدات علمی و عملی لازم را برای هویتیابی منسجم در عرصه سیاست که از مهمترین مولفههای موفقیت و کارآمدی یک گفتمان است، فراهم سازد (پوزش شیرازی، ۱۳۸۷: ۷۰-۶۹).
آموزههای لاکلا و موفه درباره گفتمان را به دلایل چندی باید با اهمیت تلقی کرد. این دو اندیشمند اولین کسانی بودند که در رهیافت جدید خود سعی کردند مدلول زبان شناسی سوسور و مدل ساختگرایانه فوکو را به عرصه سیاست بکشانند و با عرضه مفاهیمی همچون مفصلبندی، هژمونی، ایدئولوژی، هویت و امر سیاسی از فرایندی سخن بگویند که طی آن گفتمان حادث میشود. کار عمده دیگر آنان به کارگیری مفاهیم استعاره و کنایه در مرکز ٍثقل گفتمان است که تا قبل از آن به گمان ساختگرایان جایگاه حاشیه ای را اشغال می کرد و چنین تصور می شد که هر دال به یک مدلول خاص رجوع می کند و تنها یک معنا تولید میکند. افزون بر این، آنها با تکیه بر مفهوم ایدئولوژی معنای بسط یافته از آن ارائه میکنند و به جای تمرکز بر تفاوت تمایز میان جهان ذهنی و جهان واقع استدلال میکنند که تنها در یک چارچوب گسترده از معانی است که مفاهیم، ابژهها و رفتارهای انسانی مورد پذیرش قرار میگیرند (تاجیک،۱۳۸۳: ۴۴-۴۳).
همچنین لاکلا و موفه با عاریت گرفتن مفاهیمی همچون زنجیره همارزی، زنجیرههای تمایز، نقاط گرهای، ضدیت، هژمونی و ایدئولوژی چگونگی شکلگیری یک گفتمان را بر حسب وحدت و محدودیت توجیهپذیر میسازند(همان،۵۱). آموزهی گفتمان لاکلا و موفه به ما میآموزد که سیاست در جغرافیای مشترک میان تمایز، تکثر، سیاست و تثبیت نسبی معنا پیدا مییابد (تاجیک ، همان: ۹۴).
هدف بنیادین یک نظریه این است که تا حدی واقعیت را توضیح دهد، بفهمد و تفسیر نماید. در واقع ممکن است قدری پیشتر رفته و استدلال نمایم که بدون نظریه (حال به هر شکلی که باشد) فهم واقعیت غیر ممکن است (استوکر، ۱۳۷۸: ۴۳) نظریه گفتمان با نقش معنادار رفتارها و ایدههای اجتماعی در زندگی سیاسی سر و کار دارد. این نظریه به تحلیل شیوهای میپردازد که طی آن سیستمهای معانی یا گفتمانها، فهم مردم از نقش خود در جامعه را شکل میدهند و بر فعالیت سیاسی آنان تاثیر میگذارند. مفهوم گفتمان شامل انواع رفتارهای اجتماعی و سیاسی و همچنین نهاد ها و سازمانها است (همان:۱۹۵).
روش شناسی گفتمان و اصول آن
روش، شیوهی پیش رفتن به سوی هدف است، بنابراین شرح دادن روش عبارت است از شرح اصول اساسی که در هر کار تحقیقی به اجرا گذاشته میشود.روشها صورتهای خاصی از روش علمی هستند، راههای مختلفی هستند که به این منظور طراحی شدهاند تا بهتر با پدیدهها یا با موضوع تحقیق سازگار باشند. اما این سازگاری روش با موضوع تحقیق، محقق را از التزام به اصول روش علمی معاف نمیکند (کیوی و کامپنهود،۱۳۸۶: ۱۰).
شش رهیافت علومسیاسی یعنی (نظریه هنجاری، مطالعات نهادی، تحلیل رفتاری، نظریه انتخاب عقلانی، فمنیسم و تحلیل گفتمان) از شیوههای ویژهی تولید دانش بهرمند هستند یعنی اینکه آنها دارای جهتگیریهای خاص روش شناختی هستند. (مارش و استوکر،۱۳۸۴: ۳۸) روش، به کارگیری اصول یک نظریه در عمل است. هنگامی که یک روش برای اثبات فرضیۀ پژوهش انتخاب میشود، پژوهشگر ملزم به تبیین موضوع در چهارچوب اصول آن خواهد بود. از اینرو ادبیات مورد استفاده باید منطبق با روش مورد نظر باشد به عبارتی در تحلیلهای گفتمانی نیز باید ادبیات خاص این نظریه یعنی دال و مدلول، هژمونی، غیریتسازی، بیقراری و… در توصیف و تحلیل پدیده ها به کار رود.
جهتگیری روش شناختی گفتمان، نسبیگرا است و تمایزی میان عرصهی ایدهها و عرصهی اشیای واقعی را با در نظر گرفتن همه اشیاء و اعمال به عنوان اموری معنا دار به عنوان جزئی از یک گفتمان خاص، از بین میبرد (مارش و استوکر،۱۳۸۴: ۳۲). به لحاظ روشی این نظریه با تاکید بر تصادفی بودن و محصول قدرت بودن ساختارهای اجتماعی از کارایی بالایی در تحلیل جامعه پیچیده و متکثر معاصر برخوردار است. جامعه انسانی در نیمه دوم قرن بیستم پیچیدگی و تکثر فوق العاده ای یافته و همین امر موجب شده تا بسیاری از نظریات ذاتگرایانه کلاسیک کارآمدی چندانی در توضیح جامعه معاصر نداشته باشند. از اینرو، روی آوردن به نظریات نسبیگرایانه و ضد مبناگرایانه را میتوان محصول پیچیدگی جامعه معاصر تلقی کرد.
همچنین به دلیل تصادفی بودن و امکانی بودن پدیدهها هیچ قانون ثابتی برای تبیین و پیشبینی پدیدههای سیاسی و اجتماعی و فرایند تغییر تاریخی وجود ندارد و همه ساختارها و اشکال اجتماعی تصادفیاند. فرد نیز در این نظریه همچون نشانهای زبانی است که هیچ هویت از پیش تعیین شدهای ندارد و در چارچوب گفتمانها به هویت و معنا دست مییابد. بنابراین مفهوم ذاتگرایانه عاملیت اجتماعی در این نظریه پذیرفته نمیشود، بلکه هم ساختارها و هم سوژهها ساختههایی اجتماعیاند که تغییری دائمی را در پی اعمال سیاسی و مفصلبندیهای هژمونیک تجربه میکنند. کار اصلی این نظریه تبیین این تغییرات با تاکید بر عناصر سیاسی است. توجه این نظریه بیشتر به ایجاد، شکست وتحول گفتمانها و ساختارهایی است که زندگی اجتماعی را سامان میدهند.
در روششناسی گفتمان، پژوهشگر علوم اجتماعی تلاش میکند تا کنش اجتماعی را از طریق اظهار همدردی با عامل یا کارگزار که در جامعه عمل می کند، درک کند. تفاوت در این است که تحلیلگر گفتمان به بررسی راههایی میپردازد که در آن ساختارهای معانی، نحوهی خاصی از عمل را ممکن میسازد. برای این کار تحلیل گر سعی در درک چگونگی تولید، کارکرد و تحول گفتمانهایی میکند که فعالیتهای کارگزاران اجتماعی را تشکیل میدهند.در تلاش برای درک این موضوعات پژوهشی، تحلیلگر گفتمان اولویت را به مفاهیمی اساسی مانند ضدیت، عاملیت[۳۷]، قدرت و سلطه می دهد (همان،۱۹۶).
از جمله مسائل مهم در بکارگیری گفتمان به مثابه یک روش تحلیل علمی، زاویه دید محقق نسبت به مسائل میباشد. یعنی اینکه نوع نگاه به موضوع گفتمانی باشد. لازمه این امر نیز پذیرش اصول هستی شناسانهی نظریهی گفتمان مبنی بر گفتمانی بودن همه پدیدههای سیاسی- اجتماعی و غیر قابل شناخت بودن مسائل غیر گفتمانی برای انسانها از یک سو و امکانی، تصادفی و غیر ثابت بودن همه گفتمانها و پدیده ها در عرصه حیات مادی بشر ازسوی دیگر است. به عبارت دیگر، از آنجا که همه چیز برساخته گفتمانهای موجود در جوامع بشری است، هیچ واقعیت از پیش تعیین شده و قطعی وجود ندارد.
در روش گفتمانی، پژوهشگر بجای برقراری رابطه علت و معلولی میان پدیدههای اجتماعی (روشهای اثبات گرایانه) به دنبال کشف روابط گفتمانی میان پدیدهها و تحلیل فرآیندهای قدرت و تاثیر آن بر فرد و جامعه است. از این رو هیچ گاه سخن از قطعیت در تحلیلهای گفتمانی به میان نمیآید. بر این اساس یک علت خاص همیشه منجر به شکلگیری معلول خاص نمیشود. ممکن است که دلایل متعددی در پیدایش یک معلول نقش داشته باشند که برای ما آشکار نباشد.
بحث از علت در این نظریه، یک بحث کاملاً گفتمانی است و به تبیین رابطهها و تحلیل فرآیندها اشاره دارد، نه قطعیت و جزمیت، به همین دلیل هم راه برای ارائه تحلیلهای متفاوت و بیان دلایل گوناگون و حتی متضاد، در توجیه چرایی رخداد یک پدیده سیاسی باز است. قدرت به معنای گفتمانی، در همهی زوایای کوچک و بزرگ، پیدا و پنهان زندگی حضوری اجتنابناپذیر و تعیین کننده دارد و همواره ممکن است در مقاطع گوناگون زمانی، اشکال پنهانی آن آشکار شود، تحلیلهای پیشین را بر هم بریزد و صورتبندی نوینی از یک گفتمان و رابطه میان پدیدههای اجتماعی ذیل آن ارائه نماید. به هر حال نظریه گفتمان لاکلا و موفه در قامت یک روش نیز راه را برای ورود تحلیلگران به ساحت پدیدههای سیاسی- اجتماعی با رویکردی توصیفی- تحلیلی و رعایت بیطرفی علمی هموار میسازد (پوزش شیرازی،۱۳۸۷: ۷۳-۷۲) .
بنابر آنچه که گفته شد، تحلیل گفتمان به روش توصیفی– تحلیلی امکانپذیر است. در واقع گفتمان یک زاویه نگاه به جهان پیرامون است. نگاهی که میکوشد به هر متنی در بستر و زمینه آن بنگرد و روابط میان پدیدههای مختلف را از این زاویه تبین نماید، زمینه یا Context، چارچوبهای در بر گیرنده متن هستند که غالبا ساختارهای اجتماعی و فرهنگی و نیز دانش مخاطب را شامل میشوند (میر فخرایی،۱۳۸۳: ۷۳).
مهمترین دلایل انتخاب تحلیل گفتمان لاکلا و موفه به عنوان چارچوب نظری پژوهش حاضر را باید با توجه به اصول روش شناسی آن توضیح داد. به طورکلی روش گفتمان دارای یک سری اصول است که یک پژوهشگر برای استفاده از آن باید آنها را به خوبی فهمیده و در رعایت آنها تلاش نماید. این اصول عبارتند از:
اصل اول در روش گفتمان، شناسایی متن و زمینه در بستر گفتمان مورد نظر است. برای این شناخت، هر یک ازاجزای گفتمان تعریف و دالهای شناور حول دال مرکزی هویت یابی می شوند. با توجه به اینکه پژوهش حاضر در باره علل ظهور و گسترش گفتمانهای دهه ۴۰ و ۵۰ به بحث میپردازد. یکی از اهداف انتخاب نظریه لاکلا و موفه در این تحقیق در واقع شناسایی چگونگی شکلگیری هر یک از گفتمانهای مورد نظر در بستر اجتماعی– تاریخی خاص خود است. از همین رودر چارچوب اصل اول میتوان با شناسایی دالهای شناور و مرکزی هر یک از گفتمانها به چگونگی مفصلبندی آنها در برههها و شرایط متفاوت دست یافت.
اصل دوم: شناسایی فضای تخاصم است. اساساً هویت گفتمان ها و شناسایی آنها در پرتو وجود یک غیر یا دیگری است. تا غیر وجود نداشته باشد خودی مفهوم نخواهد داشت. این نیز تنها در سایه وجود یک گفتمان رقیب قابل درک و شناسایی است (سلطانی، ۱۳۸۳: ۱۶۱) یکی از موضوعات قابل توجه در این تحقیق مشاهدهی گفتمانهای متفاوت در یک برههی زمانی خاص است، که البته یک گفتمان به عنوان حاکم و دگر گفتمانها با عنوان رقیب به شمار میآیند. حال سوال این است که چرا و چگونه متعاقب گفتمان مشروطه، گفتمان پهلویسم ودر پی گفتمان پهلویسم در برههایی از زمان گفتمان ملیگرای لیبرال و در زمان دیگر گفتمانهای مبارز دینی ظهور یافته و هژمون گردیدهاند. بنابراین یکی از مسائلی که این پژوهش در پی پاسخ آن است اینکه چه نسبتی بین این گفتمان ها وجود دارد،این گفتمانها چگونه عناصر سازنده خود را بازسازی، تعریف وتبیین نمودند. اصل دوم به خوبی نمایان میسازد که گفتمانها در فضای تخاصم وغیریت با باز تعریف خود از «دیگر» یا «غیر» به عناصر (دالهای خود )، معنا، هویت و عینیت می بخشند.
اصل سوم: تعیین زمان ومکان است. یعنی گفتمانهای رقیب در چه مقطع زمانی و در چه محدودهی جغرافیایی مورد بررسی قرار میگیرند. از همینرو ، این تحقیق به علل ظهور و گسترش گفتمانهای متعدد از دههی۲۰ الی ۵۰ میپردازد.
اصل چهارم: در روشهای گفتمانی مشخص کردن دال مرکزی است. فهم کلیه دالهای یک گفتمان و ارتباط آنها با مدلولهایشان تنها در سایه شناخت دال مرکزی صورت خواهد گرفت. در اینجا نکته قابل ذکر این است که یک گفتمان ممکن است بیش از یک دال مرکزی داشته باشد.
اصل پنجم: بیان شیوههای دستیابی و حفظ هژمون توسط یک گفتمان است که برای فهم این عمل باید به یک سری عملیات انجام گرفته توسط گفتمان مورد نظر توجه شود که از جمله این عملیات میتوان به ساختار شکنی دال مرکزی گفتمان رقیب و جذب دالهای شناور مورد قبول خود از نظر دال مرکزی خود، شیوههای برجستهسازی خود و حاشیه رانی گفتمان رقیب ، شیوهی تشکیل منطق هم ارزی، میزان بهرهگیری گفتمانها از قابلیتهای دسترسی و اعتبار در جهت کسب یا تثبیت هژمونی و . . . اشاره کرد. در دورههای مورد بررسی مشاهده سیطرهی گفتمانهای متضاد در برهههای مختلف هستیم. پژوهش حاضر در پی یافتن این پاسخ است که برای مثال چرا و چگونه گفتمان پهلویسم در اوایل دهه۱۳۰۰ به گفتمان هژمون تبدیل شد و سایر گفتمانهای رقیب را به حاشیه راند. و یا اینکه گفتمان ملی گرای لیبرال و گفتمان اسلام سیاسی فقاهتی به ترتیب در دهه های ۳۰ و ۵۰ چگونه به هژمونی دست یافتند. اصل پنجم ما را کمک میکند تا با بکارگیری مفاهیمی از قبیل ساختارشکنی ، حاشیهرانی ، قابلیت دسترسی و…. چگونگی هژمون شدن گفتمانهای مورد نظر را در فضای علمی تحلیل نماییم.
اصل ششم: شناخت اسطورهها و چگونگی تبدیل آنها به تصور اجتماعی است. به عبارت دیگر شناخت و تحلیل دقیق مراحل سه گانه خلق اسطوره، ایجاد وجه استعاری و شکلگیری تصور اجتماعی است که منجر به هژمونیک شدن یک گفتمان و زوال دیگر گفتمانها است. با عنوان مثال، این پژوهش به دنبال آن است که تحت چه شرایطی و به واسطه چه اقداماتی، گفتمان ملیگرای لیبرال توانست در اویل دهه ۳۰ با ایجاد بستر مناسب و زمینه جذابیت اجتماعی نسبت به عناصر و مولفههای گفتمانی هژمونی دست یابد. این موضوع را میتوان با توجه خلق اسطوره، فضای استعاری و تصور اجتماعی تحلیل نمود.
اصل هفتم: شناخت موقعیتهای سوژگی و فرایند تبدیل آن به سوژگی سیاسی است. به عبارت دیگر بیان این که سوژه چگونه از سوژگی سیاسی به موقعیت سوژهگی تنزل مییابد و در مقابل، چگونه در شرایط تزلزل گفتمان مسلط به سوژگی سیاسی باز میگردد (پوزش شیرازی ،۱۳۷۸: ۷۷-۷۳). یکی از موضوعات مورد بررسی این است که مشخص گردد. دردرجه اول مهمترین رقیب منازعهگر گفتمان حاکم چه گفتمانی است و در مرحله بعد این گفتمان چگونه جایگزین گفتمان حاکم میگردد. این مبحث را میتوان با بهره گرفتن از اصل هفتم روش گفتمانی و در قالب مفاهیم موقعیتهای سوژگی و فرایند تبدیل به سوژگی سیاسی تحلیل گردد.
اصل هشتم: قدرت است. از این منظر قدرت چیزی نیست که افراد در اختیار دارند و بر دیگران اعمال میکنند بلکه چیزی است که جامعه را به وجود میآورد و جهان اجتماعی را میسازد و معنادار میکند. شکلگیری هر هویت و جامعهای محصول روابط قدرت است.
اصل نهم: بیقراری و از جا شدگی است که اشاره به بحرانها و حوادثی دارد که هژمونی گفتمانها را به چالش میکشد، این مفهوم تزلزل بنیادین گفتمانها را به دلیل خصومت و وابستگی به غیر گوشزد میکند، این مفهوم همچنین به موقتی بودن و عدم تثبیت کامل گفتمان و عینیتهای اجتماعی اشاره دارد. بیقراری نوعی تغییر است اما تغییری که جهت آن از پیش مشخص نیست.
در اصل دوم گفته شد که گفتمانها در یک فضای تخاصم و غیریتسازی به نظام معنایی خویش دست مییابند. در واقع این موضوع گویای آن است که خلق معنای جدید توسط هر گفتمان با آسیبشناسی گفتمان رقیب یا حاکم صورت میگیرد که این همان مسألهیی است که در اصل نهم روشها تحت عنوان بیقراری مورد بحث قرار گرفت. بنابراین اصل مزبور ما را یاری می کند تا در یک فضای گفتمانی، خلق معانی جدید توسط گفتمانهای رقیب را با توجه به شرایط بیقراری گفتمان حاکم تحلیل نماییم.
جمعبندی
نظریه گفتمان به بررسی منطق و ساختارهای مفصلبندی گفتمانی و شیوههایی که آنها، شکلگیری هویتها در جامعه را ممکن میسازند میپردازد. لاکلا و موفه به عنوان سردمداران اندیشه پسا مارکسیسم همچون میشل فوکو هیچ اصالت و ریشه جوهری برای ساختارها قائل نیستند و مانند او بر این باورند که روابط عناصر درون گفتمان بر اساس اصول خاص و زیر بنائی شکل نگرفته است. بلکه چنین مناسباتی عموماً در سطحی ظاهری و بیرونی باعث شکلگیری ثباتی نسبی برای مفصلبندی عناصر مختلف شده است که هرگز نمی توان آنها را دائمی و پایدار دانست.
آنها معتقدند که ابتدا به شناسایی گفتمان متخاصم پرداخته شود، زیرا آنچه به یک گفتمان هویت میبخشد و باعث شکلگیری نظام معنای آن میشود، «دیگر» آن گفتمان است. از نظر آنها تحلیل گفتمان تحلیل معناست، زیرا تشکیل معنا بهترین سازوکار اعمال قدرت بر ذهن سوژه هاست. بیتوجهی به ساختارها، واقعیتهایی اجتماعی و فرآیندهای مادی از جمله پیامدهای این نظریه است.
به طور کلی، نظریۀ گفتمان با فهم معنادار رفتارها و ایدههای اجتماعی در زندگی سیاسی سر و کار دارد. این نظریه شیوهای را تحلیل میکند که طی آن نظامهای معانی یا «گفتمانها» فهم مردم از جایگاه خود در جامعه را شکل میدهند و بر فعالیتهای سیاسی آنان تأثیر میگذارند. گفتمانها، برخلاف ایدئولوژیها، که ساختارهای فکریِ حفظ وضع موجودند، براساس فهم مردم از جایگاه خود در جامعه پدید میآیند. گفتمانها ساختارهای قدرتی هستند که خواهان تغییر وضع موجودند.
با توجه به آنچه در چارچوب نظری بیان گردید میتوان گفت که لاکلا و موفه، در صدد درک و تحلیل چگونگی ایجاد، کارکرد و دگرگونیاندیشه به مثابه یک گفتمانـ که سازنده معانی و فعّالیتهای سیاسی هستند- میباشد. به نظر آنان، معانی کلمات و اعمال اجتماعی در صورتی هویدا میشود که در حوزه گفتمان ویژهای قرار بگیرند. هژمونی یک گفتمان مبتنی بر انسجام معنایی دالهایآن، حول دال برتر است. یعنی اگر یک گفتمان نظام معنایی مطلوب خویش را در ذهنیت جمعی اجتماع ـ حتی به طور موقتیـ تثبیت کند و رضایت عمومی را جلب نماید، آن گفتمان هژمونیک میشود. امّا اگر گفتمان رقیب به کمک سازوکارهای مختلف از این نظام معنایی شالودهزدایی کند و ساختارهای معنایی موجود در ذهنیت مردم را درهم بریزد، آن گاه این گفتمان هژمونیاش را از دست داده و گفتمان جدیدی هژمونی مییابد. بنابراین، موفقیتگفتمانهای سیاسی به توانایی آنان در تولید معنا بستگی دارد. درنتیجه، نظریه گفتمان لاکلاو و موفه، معنا، سیاست و اجتماع را درهم آمیخته و یکجا به تحلیل آنها میپردازد (سلطانی،۱۳۸۲: ۱۶۰- ۱۵۷).
نظریه گفتمان علیرغم کاربردش، با انتقاداتی روبهرو شده که مهمترین آنها، اتهام آرمانگرایی و نسبیگرایی است. به نظر منتقدان، نظریه گفتمان گرفتار نوعی آرمانگرایی و ایدهآلیسم است که موجب بیتوجهی به ساختارها و واقعیتهای اجتماعی و فرایندهای مادی میگردد. زیرا جامعه را به زبان و متن تقلیل میدهد و فهم واقعیتهای مادی و اجتماعی غیرممکن میسازد. از سوی حامیان نظریه گفتمان پاسخهای مناسبی به این انتقادات داده شده که بر اساس آن، نظریه گفتمان آرمانگرایانه نیست و وجود واقعیتهای خارجی را انکار نمیکند؛ اگرچه با برخی رویکردهای واقعگرایانه همسویی ندارد. از سوی دیگر، بر اساس نظریه گفتمان، هیچ حقیقت بنیادین و غیرقابل تغییری که توانایی تضمین واقعی بودن دانش و باورهای انسان را داشتهباشد، وجود ندارد. اما این نظریه بهطور کلی نسبیگرا نیست؛ بلکه گفتمان مشترکی را برای هرگونه گفتوگو و مفاهمه پیش فرض میگیرد. بنابراین، میتواند در شناخت سیر پیدایش، هژمونی و زوال گفتمانها و چگونگی تثبیتگزارههای حقیقت در درون یک گفتمان مفید واقع شود. از این رو، نظریه گفتمان مذکور به عنوان روش تحلیل گفتمان پژوهش حاضر در نظر گرفته میشود.
در انتها نموداری را که بر گرفته از مطالب این نظریه است برای درک بهتر مطالب ارائه مینماییم. شایان ذکر است که توجه به نمودار ذکر شده، راه را برای درک بهتر نظریه گفتمان لاکلا و موفه میگشاید و هم چارچوب نظری به کار گرفته شده را در رساله حاضر قابل درکتر می کند.
شکل۲-۴. فرایند شکل گیری گفتمان در نظریه لاکلا و موفه
فصل سوم
فضای گفتمانی
دهه های ۲۰ و ۳۰
مقدمه:
به طور کلی نقش اوضاع سیاسی- اجتماعی در ظهور و منازعه گفتمانی از دو جهت دارای اهمیت است. از یک سو برای ظهور و گسترش یک یا چند گفتمان در درجه اول باید زمینه و بستر مناسب فراهم باشد و از سوی دیگر اوضاع اجتماعی سیاسی که متاثر از گفتمان حاکم است نشانگر بیقراری گفتمان مسلط نیز میباشد بنابراین باید دید که فضای سیاسی و اجتماعی دهههای۲۰ و۳۰ دارای چه ویژگیهای خاصی است که در بسترآن گفتمان های متعدد زمینه بروز وظهور یافتند. به همین منظور در این فصل ابتدا به بررسی شرایط سیاسی- اجتماعی این دوران پرداخته خواهد شد.
از سوی دیگر باید به این موضوع نیز توجه داشت که هر گفتمان در وضعیت متناسب و خاص اجتماعی و سیاسی خود شکل می گیرد و حتی افول آن نیز در متن مقتضیات زمانی اتفاق می افتد. بنابراین از جمله مباحث مهمی که باید مورد توجه قرار گیرد این است که فضای اجتماعی و سیاسی را نسبت به مبانی هر یک از گفتمانها مورد بررسی و تحلیل قرار داد. به عبارت دیگر باید به این مسأله پرداخت که هر گفتمان در چه شرایط سیاسی و اجتماعی زمینه بروز، منازعه و رقابت خواهد یافت؟ تا بتوان در فصول بعدی هژمونی یا عدم آن را تحلیل نمود. این امر نیزتحت عنوان فضای گفتمانی به تفکیک هر یک از گفتمانهای ظهور یافته در این دو دهه یعنی گفتمان چپ، ملیگرای لیبرال و دینی مورد بحث قرار خواهد گرفت تا بتوان در نهایت به جمعبندی مطالب در راستای سوال و فرضیه طرح شده پرداخت .
فضای سیاسی واجتماعی دهه های ۲۰ و ۳۰
پژوهش های انجام شده با موضوع علل ظهور وگسترش گفتمانهای مبارز دینی در دهههای ...