در بهشتست او ولی فخـر از جهنــم[۳۰] میکند
نیز کــردی فخــر اگر شــعر جهنـم نیـستی
(بهار،۱۳۵۸،ج۱: ۶۷۹)
همچنین بهار در ایام کودکی با زبان عربی آشنا شد و همین باعث شده بود که ملمعاتی چند در اشعار خود داشته باشد. از جملۀ آنها میتوان به اشعر زیر اشاره کرد:
آن عقاب من که باشد جای من
یا بدسـت خسروان یا در قفس
کُـلُّ ما فِی الـدَهرِ عندی قَذرهٌ
غَیرُ رَکضِ الرُمحِ فی ظِّل الفَرَس
(بهار،۱۳۵۸،ج۲: ۴۶۶)
آشنایی بهار با زبان عربی، تاثیرپذیری وی از اشعار عربی از جمله شعر زهاوی و بویژه در قصیدۀ “نکیر و منکر” را نزدیک به ذهن میکند. این قصیده ترجمه منظوم بخش اول قصیدۀ زهاوی با نام “ثوره فی الحجیم” است که دربارۀ آن در بخش بعدی توضیحات مبسوطی داده خواهد شد. از سوی دیگر تمایل زهاوی به شعر فارسی، ترجمه رباعیات خیام، شرکت در کنگرۀ فردوسی و سرودن قصایدی به زبان فارسی و عربی در مدح وی، میتواند دلیل دیگری باشد برای آشنایی و درپی آن تاثیرپذیری از زبان فارسی. علاوه بر این همانگونه که ذکر شد، غالب شرایط سیاسی و اجتماعی این دو شاعر یکسان است؛ مردم دو کشور برای تغییر بنیان فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، با تمامی عوامل عقبماندگی مبارزه میکنند. بهار و زهاوی هم با کمی تفاوت در این خیزشهای تجددطلبانه سهیم هستند. این شرایط یکسان، اندیشه ها و دیدگاه های دوشاعر تجددطلب را به هم نزدیک میکند، وطنپرستی و استعمار ستیزی، مبارزه با تمام عوامل عقبماندگی، تاثیرپذیری از اندیشه های غربی، انعکاس وضعیت اجتماعی و سیاسی، تجدد طلبی در تمامی عرصه های زندگی از جمله شعر، قانونخواهی و عدالتجویی و… افکار غالب در اشعارشان است، با این تفاوت که بهار در بیان این موارد صراحت بیشتری نسبت به زهاوی دارد.
۷٫۳٫ شعر دوره معاصر در عراق و ایران
منظور از دوره معاصر در این پژوهش سه قرن اخیر است که «از زمان حمله ناپلئون به مصر۱۷۸۹م».(میرزایی و طاهری نیا،۲۰۰۴: ۶۶) آغاز میگردد. از همین دوران است که چالش بین ادبیات قدیم و جدید بوجود میآید؛ به عبارت بهتر در نتیجۀ تغییرات سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ دو کشور ایران و عراق که انقلابها و جنبشهای آزادیخواهانه را بدنبال داشت، بین اسلوب مورد استفاده ادبیات دوران اخیر با اسلوب ادبیات دوران کهن گسل ایجاد شد. بنابراین ادبیات معاصر دربرگیرنده بخشی از ادبیاتی است که در پاسخ به تحولات روزگار خود، شکافی عمیق بین جدید و قدیم در آن پدیدار گشته است. ” دوران مشروطه” در ادبیات فارسی و “عصر نهضت” در ادبیات عربی اوج چنین تحولاتی است.
حاصل این دو جنبش بزرگ، تغییر و تحولات اساسی در شعر بود. تا پیش از این زمان، ادبیات- چه نثر وچه شعر- یک ادبیات منفعل و تقلیدی بود، اما این جنبشها و انقلابها که خواستار تغییر در ساختارهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بودند، در بستر شعر انعکاس پیدا کردند.
تحولات اصلی با تغییر در مضمون و محتوا آغاز میشود، شاعران در این دوره میکوشند قلمروی شعر را از اسلوبهای تنگ شعر قدیم خارج ساخته و آن را ملزم به بیان رخدادهای جامعه بکنند. همانگونه که دکتر شفیعی کدکنی میگوید: «"من"های این دوره، اجتماعی میشود و پیرامون زندگی و درخواستهای دیگری است نه"من” شخصی» (شفیعی کدکنی،۱۳۸۳: ۸۸) در واقع، نوعی ادبیات رآلیستی بوجود آمد که موضوعات را از بطن جامعه و کوی و برزن دریافت میکرد و مطلوبهای جامعه را در خود انعکاس میدهد.
بنابراین شعر در این دوران «جنبه"ابزاری” دارد، یعنی وسیلهای است کاملاً اجتماعی و حوزه مخاطبانش از محیط محدود درباریها گسترش یافته و به بیان توده مردم آمده است.» (همان: ۱۰۵) مضامین برجستۀ این دوره شامل وطن، آزادی، دعوت به زندگی جدید براساس علم و توجه به پدیده ها و نوآوریهای جدید، مقابله با استعمار و استثمار، دفاع از مردم بویژه طبقۀ زحمتکش و رنجبر، توجه به تعلیم و تربیت جدید، تساوی زن و مرد، مبارزه با خرافات مذهبی (و گاهی خود مذهب) و فقر و فحشاء و … میشود.
تحولات زبانی بعد از تغییرات محتوایی ایجاد شد؛ شاعران در رسیدن به هدف خود باید توده مردم را در مسائل اجتماعی و سیاسی با خود همراه میکردند، بنابراین گریزی نبود جز سخن گفتن با زبان خودشان. بدینسان زبان شعر برای برآوردن یک نیاز اجتماعی عمیق «اندک اندک، به زبان کوچه نزدیک میشود؛ چه از لحاظ نحو (ساختار جمله) و چه از لحاظ صرف، یعنی واژگان.» (همان: ۴۰) بنابراین نوعی هنجارگریزی از ادبیات سنتی، جهت طرح و درک ادبیات “نو” بوجود آمد که با نقد و نفی انواع سنتی شعر، که کاربرد زیباییشناختی خود را از دست داده، شکلهای تازهی ادبی و موضوعهای تازه ابداع شدند.
تحولات اصلی زبان در این دوره شامل چند بخش است؛ نخست در استفاده از الفاظ و عبارات عامیانه است. فعالیتهای روزنامهنگاری اکثر شاعران متعهد، پرداختن به واقعیات جامعه و روابط نزدیک با اقشار مردم، تاثیر بسزایی بر زبان شعری آنها میگذاشت. علاوه بر آنها گاهی از آمیختگی واژه های قدیم وجدید، ترکیباتی نو بوجود میآوردند. سادهنویسی بیش از حد، دوری از صنایع ادبی، کاربرد ضرب المثل وکنایه و ابیات کوتاه و اوزان سبکتر، که برای زبان ساده مناسب مینمود، ابهام و دوپهلوگویی، رمزگرایی، استفاده از کلمات مخصوص خود شاعر، تضمین شخصیتها و حوادث تاریخی، استفاده از واژگان و تعابیر خارجی و ژورنالیستی، از ویژگیهای بارز زبانی در این دوره بود.
این تاثیرپذیری تنها در زبان نبود و تقریباً تمام ادبیات مردمی از جمله قالبهای شعری را هم دربر میگرفت. در این دوره قالبهای کلاسیک یا به قول دکتر شفیعی کدکنی(۱۳۸۰: ۳۰)"قالب محترم قدمایی” با کمی تغییر، به همان معنای سنتی خود رواج کمتری داشت؛ قصیده و غزل که وسیلهی مدح و وصف بودند، ابزاری برای بیان احساسات ملی، اندیشهی آزادیخواهی و انتقادهای سیاسی واجتماعی شدند و در حقیقت مسائل روز و جدید در قالبهای قدیم بیان میشد. همچنین قالبهای عامیانه و یا غیر مرسوم مثل تصنیف، مربع، مخمس، مسمط، مستزاد، زجل و موشحات که بیشتر جنبهی عامیانه و فولکلوریک داشتند، همپای قصیده و غزل رواج پیدا کردند. از دیگر ویژگیهای شعر این دوره استفاده از قالب قصه یا اسلوب روائی در اشعار است که شعر را از فن یکنواخت گزارشگویی یا وصف، دور میکند.
علاوه بر سه حوزهای که بیان شد شعر مشروطه در عرصه های خیال و عاطفه نیز تغییراتی داشته است. خیال دراین دوره بسیار کمرنگ شده بود و این چیزی جز تاثیر شرایط اجتماعی نبود؛ چرا که پرداختن به واقعیتها جایی برای صور خیال باقی نگذاشت. نکته قابل ذکر این است که تغییراتی که در حوزۀ زبان و قالب بوجود آمد، دوام زیادی نداشت، چراکه این تغییرات بنیانی نبود و یا به صورت پراکنده بوده و فقط در ظاهر و سطح ادبیات خلاصه میشد. به عبارت بهتر «این نوع شعر با توجه موازین نقد کلاسیک و نقد جدید، از ارزش والای هنری برخوردار نیست، اما متناسب با شرایط زمانی و متناسب با نیازهای فضای انقلابی آن زمان صمیمیترین و واقعیترین شعر دوره خود بوده است.» (آجودانی،۱۳۸۲: ۱۵۸) و از آنجا که زمینه و بستر شعر را برای تحولی اساسی در زبان و قالب در دهه های بعد (نیمۀ دوم قرن بیستم) فراهم میکرد، ارزشمند است. به همین علت شعر این دوره را میتوان، شعر «دوه گذرا یا انتقال» اطلاق کرد.
از سوی دیگر با وجود اینکه سعی در تحولی عمیق داشت، ولی از گذشته خود دست نکشید؛ بهعبارت بهتر کسانی چون بهار و زهاوی با وجود اینکه تغییراتی که در محتوا و زبان و قالب بوجود آوردند، ولی نتوانستند از گذشتۀ خود جدا گردند. این ویژگی هم در زبان و هم در قالب وضوح بیشتری دارد، به عنوان مثال با وجود ترکیبات نو و جدید در اشعار زهاوی و بهار باز هم از کلمات بسیار قدیمی در شعر آنها وجود دارد. همچنین با وجود اینکه از عمود قصیده که در گذشته رواج داشت گریزان هستند، ولیکن در میان اشعار آنها قصایدی را با عمود قصیدۀ گذشته میتوان یافت، همچون قصیدۀ زیر:
وَقَفتُ عَلی المُستَنصَریهِ باکیاً
رُبُوعُـها بِها للعِلمِ أمسَت خَوالیا
وَقفتُ بها أبکی قَدیمَ حَیاتِها
وَ أبکی بِها الحُسنی وَ أبکی المَعالیا
(الزهاوی، ۱۹۷۲،ج۱ : ۱۳۷)
(بر کنار مستنصریه ایستادهام در حالی که بر دانشسراهایش که از علم و دانش خالی گشته است، میگریم. در کنارش ایستادهام و بر روزگار گذشتهاش که مالامال از خوبی و بزرگی بود، میگریم.)