پژوهشگر در انجام این تحقیق با محدودیت های بسیاری مواجه شد که در ذیل اشاره می شود.
زمان انجام این تحقیق با ایام امتحانات دانش آموزان مصادف شد که در نتیجه پژوهشگر زمان کمی برای پر کردن پرسشنامه ها در اختیار داشت.
با توجه به نتایج بدست آمده از جداول آماری بیشتر پاسخگویان گزینه “نظری ندارم ” را انتخاب کرده اند.که این بیانگر دو موضوع است .اول اینکه چون پرسشنامه در خصوص نحوه تدریس دبیران بوده نظر واقعی خود را بیان نکرده اند و دوم اینکه با توجه به نتایج پری تست پرسشنامه که پژوهشگر از سوالات دام استفاده کرده بود و گروه سنی پاسخگویان،پژوهشگر در پرسشنامه اصلی سئوالات را بصورت واضح مطرح کرده و اقدام به حذف سئوالات دام نمود.
از دیگر محدودیت های این تحقیق عدم همکاری مدیران مدارس با پژوهشگر در خصوص تکمیل پرسشنامه ها می توان نام برد.
منابع و ماخذ
منابع فارسی :
ابیلی ، خداداد ( ۱۳۷۴ ) ؛ « آموزش تفکر انتقادی » ، (ترجمه) ، تهران : سمت.
ازکیا، م. و دربان، آ. ع. (۱۳۸۲). روشهای کاربردی تحقیق. تهران: کیهان.
ازکیا، مصطفی (۱۳۷۴). جامعهشناسی توسعه و توسعه نیافتگی روستائیان ایران، انتشارات اطلاعات، تهران.
ایزدی، رضا،(۱۳۸۰)، فناوری های نوین و آموزش مولد، نشر دیدار.
اتکینسون، دیوید و مارک رابوی(۱۳۸۴)، رادیو- تلویزیون خدمت عمومی (چالش قرن بیست و یکم)، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران: انتشارات سروش.
احدیان، محمد و داود محمدی، ۱۳۷۷، مباحث تخصصی در تکنولوژی آموزشی، تهران: انتشارات ققنوس.
احدیان، محمد و آقازاده، محرم. راهنمای روشهای نوین تدریس برای آموزش و کارآموزی. چاپ چهارم، تهران: نشر آییژ، ۱۳۸۲٫
ارجمندی، غلامرضا،۱۳۸۵٫ مهارت های سواد رسانه ای. در کتاب مهارت های زندگی(۱) ویراستار دکتر بهمن زندی، ۹۰-۶۵٫تهران: انتشارات دانشگاه پیام نور.
الوین تافلر، موج سوم، ترجمه شهیندوخت خوارزمی، ۱۳۷۳
انتخابی، امیر. شهرود و رجبی، سید مسعود، ۱۳۸۷، بررسی و تحلیل سطوح مختلف سواد رسانه ای، پژوهشنامه سواد رسانه ای، انتشارات مرکز تحقیقات استراتژیک، مجمع تشخیص مصلحت نظام.
اولسون، دیوید، ۱۳۷۷، رسانه ها و نمادها، صورت های بیان، ارتباط و آموزش، ترجمه محبوبه مهاجر، تهران: سروش.
باکینگهام، دیوید؛ ۱۳۸۹٫ آموزش رسانه ای، ترجمه حسین سرافراز، چاپ اول، تهران: ناشر دانشگاه امام صادق (ع).
ببی، ارل (۱۳۸۳). روش های تحقیق در علوم اجتماعی، ترجمۀ رضا فاضل، تهران: سمت.
بیکر، ترز ال. (۱۳۷۷). نحوۀ انجام تحقیقات اجتماعی، ترجمۀ هوشنگ نائبی، تهران: روش.
پستمن، نیل . طباطبایی، دکتر صادق . زندگی در عیش و مردن در خوشی . انتشارات سروش.
تافلر، الوین، ۱۳۷۸، شوک آینده، ترجمه حشمت الله کامرانی، نشر نو
تودارو، مایکل (۱۳۷۹). توسعه اقتصادی در جهان سوم. ترجمهی غلامعلی فرجادی. تهران، انتشارات سازمان برنامه و بودجه
تیموثی، دی گرین، ابی براون، مترجم: دکترمحمد عطاران، پروژههای چند رسانهای درکلاس درس انتشارات مؤسسه توسعه فناوری اطلاعات آموزشی مدارس هوشمند، ۱۹۹۹
حافظنیا، محمدرضا (۱۳۸۳). مقدمهای بر روش تحقیق در علوم انسانی، چاپ دهم، تهران: سمت.
خانیکی، هادی. ۱۳۷۶٫ رسانه های جمعی و امنیت ملی. چاپ اولف جلد دوم، تهران: انتشارات وزارت کشور.
دادگران، سید محمد، ۱۳۷۷، مبانی ارتباطات جمعی، چاپ دوم، انتشارات فیروزه
دلاور، علی ( ۱۳۸۳). مبانی نظری و عملی پژوهش در علوم انسانی و اجتماعی، چاپ سوم، تهران: رشد.
- دلاور، علی ( ۱۳۸۴). احتمالات و آمار کاربردی در روانشناسی و علومتربیتی، چاپ دهم، تهران: رشد.
دواس، دی، ای. (۱۳۸۳). پیمایش در تحقیقات اجتماعی، ترجمۀ هوشنگ نائبی، چاپ پنجم، تهران: نشر نی.
رفیعپور، فرامرز (۱۳۷۴). کندوکاوها و پنداشتهها، تهران: انتشارات سهامی انتشار.
ساروخانی، باقر. ۱۳۸۱ جامعه شناسی وسایل ارتباط جمعی. تهران: انتشارات اطلاعات
ضعف ضوابط و ملاحظات بصری در قوانین شهرسازی و معماری (شاخص چهارم)
نتایج آزمون میانگین اهمیت برای «ضعف ضوابط و ملاحظات بصری در قوانین شهرسازی و معماری» در جدول ۴-۱۱ نشان داده شده است. بر اساس نتایج، از آنجا که عدد معناداری برای این شاخص کمتر از ۱ درصد (عدد معناداری = ۰۰۰/۰) است، فرضیه H0 در سطح اطمینان ۹/۹۹% رد می شود. رد فرضیه H0 به این معنی است که اهمیت شاخص «ضعف ضوابط و ملاحظات بصری در قوانین شهرسازی و معماری» در حد متوسط نیست. با توجه به اینکه مقدار t محاسبه شده برای این شاخص بزرگتر از ۹۶/۱ است، بنابراین میانگین اهمیت این شاخص بالاتر از ۳ است و این بدان معنی است که میزان اثرگذاری «ضعف ضوابط و ملاحظات بصری در قوانین شهرسازی و معماری» بر عدم تحقق مدیریت بصری شهر تهران در حد زیادی است. (تأیید شاخص چهارم).
جدول ۴-۱۱: نتایج آزمون One-Sample Test جهت بررسی وضعیت شاخص ضعف ضوابط و ملاحظات بصری در قوانین شهرسازی و معماری (شاخص چهارم)
شاخص
اختلاف میانگین
عدد معناداری
آماره t
وضعیت فرضیه
ضعف ضوابط و ملاحظات بصری در قوانین شهرسازی و معماری
۷۴۰۷/۰
۰۰۰/۰
۳۹۷/۶
ضعف ضوابط و ملاحظات بصری در قوانین شهرسازی و معماری بر عدم تحقق مدیریت بصری شهر تهران مؤثر است.
ضعف در ملاحظات الزام آور بصری در پذیرش الگوها و نقشه های معماری توسط شهرداری (شاخص پنجم)
نتایج آزمون میانگین اهمیت برای «ضعف در ملاحظات الزام آور بصری در پذیرش الگوها و نقشه ها ی معماری توسط شهرداری» در جدول ۴-۱۲ نشان داده شده است. بر اساس نتایج، از آنجا که عدد معناداری برای این شاخص کمتر از ۱ درصد (عدد معناداری = ۰۰۰/۰) است، فرضیه H0 در سطح اطمینان ۹/۹۹% رد می شود. رد فرضیه H0 به این معنی است که اهمیت شاخص «ضعف در ملاحظات الزام آور بصری در پذیرش الگوها و نقشه ها ی معماری توسط شهرداری» در حد متوسط نیست. با توجه به اینکه مقدار t محاسبه شده برای این شاخص بزرگتر از ۹۶/۱ است، بنابراین میانگین اهمیت این تشاخص بالاتر از ۳ است و این بدان معنی است که میزان اثرگذاری «ضعف در ملاحظات الزام آور بصری در پذیرش الگوها و نقشه ها ی معماری توسط شهرداری» بر عدم تحقق مدیریت بصری شهر تهران در حد زیادی است. (تأیید شاخص پنجم).
جدول ۴-۱۲: نتایج آزمون One-Sample Test جهت بررسی وضعیت شاخص ضعف در ملاحظات الزام آور بصری در پذیرش الگوها و نقشه ها ی معماری توسط شهرداری (شاخص پنجم)
شاخص
اختلاف میانگین
عدد معناداری
آماره t
وضعیت فرضیه
ضعف در ملاحظات الزام آور بصری در پذیرش الگوها و نقشه ها ی معماری توسط شهرداری
۷۱۶۹/۰
۰۰۰/۰
۸۹۶/۵
۱) اردبیلی ، محمد علی ،حقوق جزای عمومی،، جلد دوم، همان،صص ۹۸-۹۹
علم به حکم فعل زنایی که مجرم انجام داده است خیلی مهم است زیرا اگر جاهل باشد حد از او ساقط می شود. امام خمینی(ره) می فرماید که : « زنا کاری که جاهل به تحریم است حدی نمی باشد و اگر حکم را فراموش کرده حد از او رد می شود»( ۱)
محقق حلی(ره) در مختصر النافع در این باره مىفرماید: «یشترط فى ثبوت الحد البلوغ و العقل و العلم بالتحریم.»(۲) برای ثابت شدن حد شرایطی می باشد از جمله بلوغ و عقل و علم به حرام بودن عمل و شهید ثانی(ره) در مسالک نیز می فرماید: ادعاى جهل نسبت به حکم زنا در هر مورد مسقط حد است. ایشان در این باره چنین آورده است: ضابط الشبهه المسقطه للحد توهم الفاعل او المفعول ان ذلک الفعل سائغ له لعموم ادرء الحدود بالشبهات.(۳) ضابطهء شبههاى که مسقط حد است، این است که فاعل یا مفعول توهم کند که کار او جایزاست دلیل این مساله عموم قاعده «ادرء الحدود بالشبهات» است.
حضرت امام خمینى(ره) در شرایط ثبوت حد زنا مىفرماید: و العلم بالتحریم حال وقوع الفعل منه اجتهادا او تقلیدا فلاحد على الجاهل بالتحریم.(۴)یعنى از جمله شرایط ثبوت حد زنا علم به تحریم زنا در حال انجام عمل است اعم از اینکه علم اجتهادى باشد یا تقلیدى ، بنابراین بر جاهل به تحریم حدى نیست.ایشان در مساله پنجم مى فرمایند: لو تزوج امراه محرمه علیه کالام و المرضعه وذات البعل و زوجه الاب وزوجه الابن، فوطا مع الجهل بالتحریم فلاحد علیه ،اگر کسى از روى جهل به حرمت با زنى که ازدواج با او حرام است همچون مادر رضاعى، زن شوهردار، زنپدر یا زن فرزند، ازدواج کند و با او همبستر شود بر او حدى نیست.
۱) موسوی خمینی، آیت ا… سید روح ا… ،تحریر الوسیله، ج ۲، همان،ص ۱۷۵
۲) محقق حلی، ابوالقاسم نجم الدین جعفر بن حسن، المختصر النافع فی فقه الامامیه ، ج ۱ ، انتشارات دارالکتب العربی،مصر، بی تا، ص ۲۱۳
۳) عاملی(شهید ثانی)،زین الدین بن علی بن احمد،مسالک الافهام فی شرح شرایع الاسلام، دار احیاء التراث العربی،ج۱۴، بیروت ، بی تا، ص ۳۲۹
۴) موسوی خمینی ، آیت ا… سید روح ا… ، تحریر الوسیله ، ترجمه موسوی همدانی،همان ، ص ۳۲۲
بنابراین چنین بدست مىآید که ادعاى جهل زمانى مسموع است که احتمال عقلایى در حق مدعى جهالت داده شود، مثل شخصى که تازه اسلام آورده است، یا در بادیه زندگى مىکند.، چه، در این صورت استصحاب عدم علم به احکامدر حق او از موارد احتمال عقلایى بهشمار مىرود.در مقابل، کسى که میان مسلمانان زندگى مىکند، همین اقامت او خود اماره تعبدى بر علم و آگاهى او از احکام بوده و در تعارض با استصحاب عدم علم، حاکم بر آن است.
نظر ابوحنیفه را هم همانطور که گفتیم که او نکاح با محارم را به طور مطلق اعم از اینکه علم به حرمت داشته باشد یا نباشد،مسقط حد زنا مىداند.
دیدگاهی که ابوحنیفه بیان می دارد این است که ایشان، واطی را در صورت علم و آگاهی به حرام بودن طرف مقابل باز هم حد را ساقط می داند و در بحث زنای با محارم می گوید «به صرف عقد حد ساقط است هر چند بداند آن کار حرام است و هر چند مادر خود را عقد کرده باشد. بلی اگر با عقد کردن خیال کند که حلال شده است این شبهه خواهد بود و حد با شبهه ساقط خواهد بود و هر چند عقدی در بین نباشد.»لذا تاثیر علم و آگاهی در نظر حنفیه تا جایی نافذ است که در بحث زنای با محارم نیز موضوعیت پیدا می کند. (۱)
گفتار دوم: علم به موضوع
علم داشتن به موضوع در بحث زنا بدین معناست که مرتکب بداند که طرف مقابل همسر دائم یا موقت و یا در ملکیتش نیست و بر یکدیگر حرام می باشند و لذا جهل به موضوع «به هنگامی است که انسان در نفس عملی که مرتکب می شود مشتبه باشد.اصل کلی بر این است که این اشتباه عنصر روانی را در جرایم عمدی زایل می کند.»(۲) لذا مواد ۶۴ و ۶۶ ق.م.ا در این باره مقرر نموده اند.
۱) محمدی ، دکتر ابوالحسن،حقوق کیفری اسلام، همان ، ص ۸
۲) اردبیلی ، محمد علی، حقوق جزای عمومی، ، ج ۲ ،همان، ص ۱۰۰
ابن قدامه از علمای اهل تسنن می گوید:
« فان زفت الیه غیر زوجته و قیل هذه زوجتک فوطئها فیعتقد هذه زوجته فلاحد علیه لانعلم فیه خلافا …و لنا انه وطى اعتقد اباحته لان الحد تدرا بالشبهات و هذه من اعظمها…اگر زنى غیر از زوجه براى همبسترى نزد شخصى آید و به آن شخص گفته شود که این زن زوجه توست و با او همبستر شود حدى بر او نیست. این حکم اجماعى است … دلیل ما بر نفى حد این است که این شخص به اعتقاد اینکه این همبسترى مباح است اقدام به آن کرده است، و نیک مىدانیم که حدود با وجود شبهه منتفى مىگردد، و مورد بحث از بزرگترین موارد شبههاست.»(۱)
لذا نظر حنفیه نیز همینطور است که « و من زفّت إلیه غیر امرأته و قالت النساء إنها زوجتک ، فوطئها فلا حدّ علیه و علیه المهر« یعنی اگر زنی غیر زوجه مرد برای همبستری نزد وی آمد و گفته شد این زن، زوجه توست، پس با وطی نمود حدی بر مرد نبوده و مهر بر عهده وی است.»(۲) بنابراین اشتباه موضوعی در نزد حنفی ها باعث سقوط حد می باشد.
بند اول: اشتباه در وطی مباح(وطی به شبهه)
دکتر لنگرودی تعریف از وطی به شبهه ارائه می کند و می گوید:« وطی به شبهه یعنی فاعل مواقعه استحقاق مواقعه را در واقع نداشته باشد ولی خود را مستحق بداند یعنی مجاز در مواقعه تصور کند به علت جهل به موضوع یا حکم.»(۳) تعریف وطی به شبهه عبارت است از آمیزش مردی با زنی که استحقاق آن را ندارد و خود را مستحق می داند خواه در این عمل معذور باشد و خواه نباشد، که مقنن نه در ق.م.ا و نه در ل.ق.م.ا دایره وطی به شبهه و شرایط آن را صراحتاً ارائه نداده است .
۱) ابن قدامه ،عبد ا… بن احمد ، المغنی، ج ۱۰، انتشارات طه،بیروت ،۱۴۰۵.ق، ص ۱۵۵
۲)الغنیمی المیدا نی، عبد الغنی، اللباب فی شرح الکتاب ، ج ۱ ،انتشارات دارالکتب العلمیه ، ۱۴۱۹.ق، ص ۵۴۰
۳) جعفری لنگرودی،محمد جعفر ،ترمینولوژی حقوق، همان ، ص ۷۵۰
از تعریف فوق چند تعریف دیگر قابل استخراج می باشد: یکی اینکه اگر زانی استحقاق وطی را ندارد و خود را مستحق نمی داند پس عمل وی وطی به زنا خواهد بود دیگر اینکه اگر واطی جاهل به به حکم و موضوع باشد و در حین وطی متوجه جهل خود شود به دلیل شک در استحقاق در وطی نباید مرتکب وطی شود لذا دیگر وطی به شبهه نیست و زنا محسوب می شود و آخرین موضوعی که از تعریف منتج می شود این است؛ کسی که از روی امارات غیر معتبر اقدام به وطی می نماید و در حین وطی معتقد به حلیت نیست بلکه تنها ظن دارد که وطی بر او حلال است آنهم ظن غیر معتبر , مانند کسی که با زنی ازدواج می کند که شوهر او مفقوالاثر است بدون آنکه به محاکم مربوطه رجوع کند و یا موت حقیقی او ثابت شود و تنها ظن دارد که شوهر او مرده است ،این قسم نیز از مصادیق زناست.
لذا از گفته های فوق مصادیقی را برای وطی به شبهه می توان تصور کرد:
۱-وطی غیر مستحق که فاعل به خاطر جهل به موضوع و یا جهل به حکم شرعی , خود را مستحق آن می داند, این در صورتی است که فاعل در جهل خود معذور باشد: برای مثال مردی با زنی ازدواج می کند که او در عده است و نمی داند که ازدواج در عده حرام است یا نمی داند که او در عده است هر چند می داند که ازداج با زن عده دار حرام است.
۲-وطی غیر مستحق که فاعل نیز اعتقاد به استحقاق ندارد، ولی به قول زن که گفته است شوهر ندارم اعتماد کرده و با او ازدواج کرده است.
۳-وطی غیر مستحق از شخص غیر مکلف, مانند وطی در حال خواب یا جنون و یا مستی که سبب آن حرام نباشد.
در این موضوع نظری را که حنفیه ارائه می دهد: « وطی به شیهه را عدم تحقق زنا و ساقط حد می داند.»(۱)
۱)الکاسانی، علاء الدین ابوبکر ،بدایع الصنایع فی ترتیب الشرایع ، ج ۱۵، همان ،ص ۲۲
بند دوم: اشتباه در وطی حرام
همانطور که ملاحظه فرمودید وطی به شبهه همان اشتباه در وطی مباح می باشد اما اشتباه در وطی به حرام اعم است از وطی به زنا.
وطی به حرام عبارت است از « وطی ممنوع شرعی را وطی به حرام گویند خواه علقه زوجیت وجود اشته باشد یا نه مثلاً وطی در حال حیض که وطی به حرام است .بین وطی به حرام و وطی به نکاح عموم و خصوص من وجه است».(۱) لذا با توجه به تعریف فوق اگر واطی با علم به اینکه همسرش از حیض خارج شده یا حائض نیست و با وی وطی کند و بعد متوجه حائض بودن همسرش شود؛ وطی انجام شده از طرف مرد را اشتباه در وطی حرام گویند و همچنین است وطی در حال احرام در جوار خانه خدا اینکه مرد مرتکب اشتباه شود که همسرش از احرام خارج شده یا اصلاً محرم نیست یا در نکاح موقت اینکه واطی با علم به اینکه مدت عقد نکاح تمام نشده است با همسرش وطی کند با اینکه مدت عقد تمام شده بوده است که همه اینها مربوط به اشتباه در وطی حرام می باشد.
حنفیه نیز بیان می دارد که:« هنگامی که مردی زوجه خود را در هنگامی که خائض باشد وطی کند با اینکه بداند زوجه حائض است و با علم به حرام بودن چنین امری، مرتکب شود، با اینکه عمل حرامی را انجام داده اما حدی بر وی نمی باشد.» (۲)
۱) جعفری لنگرودی، محمد جعفر، همان ، ص ۷۵۰
۲) الحصری، احمد محمد، همان،ص ۱۹
بخش سوم:
مجازات بزه زنا در حقوق ایران و فقه حنفی
در این بخش به مجازاتهای زنا در انواع مختلف می پردازیم.
فصل اول: طبقه بندی مجازات بزه زنا
ابتدا در فصل اول بزه زنا را طبقه بندی کرده و مجازات هر یک را توضیح خواهیم داد.
مبحث اول: مجازات قتل
شرایطی در برخی از انواع جرایم زنا پیش می آید که حکم به قتل مجرم داده می شود که در ادامه به طور مفصّل به شرح آن می پردازیم.
گفتار اول: مصادیق زنا مستوجب قتل
در این مبحث جرم زنایی که مستوجب قتل می باشد را شرح داده و هر یک را به صورت علی حده بیان خواهیم کرد.
بند اول: زنا به عنف
زنای به عنف یعنی زانی ، زنی را مجبور به زنا کند که در اینجا مجازات زانی قتل است که در این مورد نیز اختلافی بین فقها نمی باشد. زنای به عنف زنای با قهر و غلبه را گویند. این زنا از جمله مواردی است که حد زانی قتل بوده و در این مورد فرقی بین محصن و غیر محصن، مسلم و کافر و پیر و جوان نمی باشد که در این حکم بین فقها اجماع وجود داردکه صاحب ریاض در این خصوص می فرماید:«دعوی الاجماع علیه»(۱)
این کانالها جهت انتقال آب از آبگذرها استفاده شده و به چاهی که جهت حفاظت از سطح شیبدار تعبیه شده است میریزند.
ث)بند تنظیمی:
این سدهای مهارکننده با بهره گرفتن از سنگ به عنوان وسیله مسدود کننده و به منظور جلوگیری از مانداب بیشتر ساخته میشوند. به علاوه میتوان بندهای تنظیمی گیاهی از گیاه نیلوفر پیچ مورد استفاده قرار گیرد.
ج) جنگل کاری:
میتوان جنگلکاری را با یکی از ساختار-های مناسب مذکور ترکیب کرد تا رشد مجدد گیاهان مؤثرتر شود. این روش هزینههای نگهداری کمتری داشته و فواید بیشتری دارد. به علاوه پوشش گیاهی تأثیر خود را بر رواناب و راندمان آب از طریق ظرفیت نفوذ اعمال میکند. پوشش گیاهی متراکم باعثایجاد ظرفیت نفوذ بالاتری خواهد شد.
برداشت و بازیافت آب
در زمینهایی که بارندگی در آنها نامنظم و غیر قابل پیشبینی است نیاز است تا منابع آب آبگیرهای کوچک، با این هدف که توزیع آنها برای اراضی کوچک مفید واقع شود، مدیریت شوند. قرنهاست که از تانکها به عنوان منابع آبیاری محدود و همچنین جهت افزایش تغذیه آبهای زیرزمینی استفاده میشود.
تانکها در زمین آبگیر جهت ذخیره سازی رواناب باران ساخته شده و آب آنها به منظور آبیاری به اراضی کشاورزی میرود.
برداشت و بازیافت آب سه ویژگی متمایز دارد:
الف) جمع آوری رواناب بارانهای زیاد
ب) ذخیره کافی و استفاده از آب برداشت شده
پ) بهرهبرداری بهینه از آب مصرف شده برای دستیابی به حداکثر فایده
الف) جمع آوری رواناب:
به منظور جمعآوری باران اضافی، حوضچهها و یا تانکهای حفر شده مورد استفاده قرار میگیرند. در توپوگرافی موجی استفاده از حوضچههای خاکریزی نیز عملی است. در بسیاری از مناطق، اتلاف آب به دلیل رسوخ در خاک به دلیل بافت سبکتر خاک و نوع مواد بکار رفته بسیار بالا میباشد.
ب) بازیافت باران جمع شده:
آب برداشت شده یک منبع محدود آب محسوب میشود که استفادهی بهینه ازاین منبع با ارزش بیشترین سود را به همراه خواهد داشت در حالیکه استفادهی سنتی از منابع آب باعث اتلاف زیاد آب در حین انتقال و به دلیل تبخیر میشود.
اتلاف آب از طریق کانالهای بدون آستر در مسیر منبع به مزرعه از ۲۰ تا ۵۰ درصد کل آب برداشت شده از حوضچه، متغیر است. از این رو باران برداشت شدهی با ارزش بایستی از طریق شیارهای (فارو) آستردار و آبیاری عمیق مورد استفاده قرار گیرد.
در روش آبیاری قطرهای به دلیل این که آب از طریق لولههای پلاستیکی با قطر کم با بهره گرفتن از قطرهچکانها در نزدیکی ریشه گیاه، قطره قطره تراوش میکند، اتلاف آب از طریق انتقال و تبخیر تقریباً حذف میشود.
پ) سیستم جمعآوری آب سقف:
جذابیت اصلی سیستم برداشت و جمعآوری جدید آب میتواند “جمعآوری آب سقف” باشد. دراین سیستم باران جمع شده برای استفاده در دوران خشک سال به کار می رود.
همه آن چیزی که دراین سیستم نیاز است یک سقف شیبدار سفالی یا حلبی و تانکی است که در بالاترین سطح ساخته شده است تا جریان گرانشی ایجاد شده به زمین زراعی، از محصولات در مراحل حساس و بحرانی رشد حفاظت کند.
جمعآوری و برداشت آب در زمینهای ساحلی:
در نوار ساحلی ماسهای، سفره آبهای زیرزمینی بسیار کم عمق بوده و عمق آن از ۵/۰ تا ۵/۲ متر متغیر است. جهت برداشت مؤثر آب باران برای آبیاری، کشاورزان می توانند گودالهای مخروطی به منظور بیرون کشیدن آب برای استفاده سیستمهای آبیاری قطرهای یا آبپاش در زمینهای زراعی خود حفر کنند. کشاورز با این روش تنها یک بار سرمایهگذاری میکند ولی میتواند سالیان متمادی با هزینهی نگهداری و هزینه کارگر اندک از آن استفاده کند. استفاده از سیستم قطرهای در نوار ساحلی با سفرهی آب کم عمقی بسیار مناسب است.
بعد از ارزیابی پتانسیل آب در فصلهای مختلف می توان یک چاه بتون سیمان تقویت شده (Rcc) با قطر ۲ متر و عمق حدود ۴ متر در وسط مزرعه حفر کر د.
پس از آن لولههای زهکش زیرزمینی از جنس لولههای سوراخدار سفالی روی صافی شنی در عمق۵/۲ متری جا میگیرند. این لولههای زهکش به یک چاهک (با قطر ۲ متر) یا به چاه Rcc متصل میشوند. آبهای زیرزمینی به درون خطوط لوله از طریق نفوذ به درون لولههای سفالی، تراوش میکند. به دلیل طول لولهها عمل پر شدن با سهولت صورت میگیرد. شیب در نظر گرفته شده برای لولهها جریان آب را به درون چاهک تسهیل میکند.
سرعت تخلیهی آب از هر ۱۰۰ متر طول لوله به درون چاهک و یا چاه Rcc در حدود ۱۸ لیتر در ثانیه است که میتواند شش آبپاش را به کار انداخته و زمینی در حدود ۴/۰ هکتار را در مدت ۶ تا ۸ ساعت آبیاری کند.
زهکش سفالی
چاه دهانه گشاد
سطح ایستابی
افت سطح ایستابی
گودال مخروطی عمیق
گودال مخروطی
لوله سوراخدار PVC در زیر سطح ایستابی افت کرده
فیلتر شنی
شکل ۱-۳- استخراج آب شیرین
شکل ۱-۴- چاه دهانه گشاد
سطح زمین
سطح ایستابی
سطح زمین
کاربرد توأم آب:
عبارت کاربرد توأم منابع آب، بر توسعه هماهنگ آنها جهت افزایش راندمان آب از منابع مختلف دلالت دارد. استفاده مشترک از آب باران، جریان آبهای سطحی و منابع آبهای زیرزمینی به عنوان “کاربرد توأم"، “مدیریت جامع آب” و … شناخته میشود.این عمل در دلتای کائووری در تامیل نادو، کانال گوداوری ، کانال گانجا و زمینهای کانال جامونا مرسوم میباشد. طبق تعریف تد[۳۱] در سال ۱۹۵۹ کاربرد توأم منابع آب زیرزمینی و سطحی بهاین معنی است که در برنامه ریزی کاربرد توأم منابع آبها، راندمان کاربرد هر یک از منابع آب بطور جداگانه با راندمان کاربردتوأم منابع آب که از نظر اقتصادی نیز مقرون به صرفهتر میباشند جایگزین شود.
افزایش جریان رودخانه با بهسازی آب زیرزمینی
جریان رودخانه
جریان آب زیرزمینی
استفاده از آب رودخانه بدون بهسازی آب زیرزمینی زیزیرابزیرزمینی
فوریه
دسامبر
اکتبر
آگوست
جون
آوریل
فوریه
شکل ۱-۵- استفاده توأم آب سطحی و زیرزمینی منبع: آبرول[۳۲] ، آی. پی. تیاجی[۳۳]، ان.کا[۳۴]. و تانوار[۳۵]، بی.اس[۳۶]- سی اس اس آر آی، کارنال[۳۷]
سیستمهای مناسب کاربرد توأم آبهای سطحی با آبهای زیرزمینی ممکن است با افزایش آب کانال از طریق پمپ کردن آبهای زیرزمینی به درون چاه های لولهای عمیق در طول کانال به صورت آب شور یا شیرین به صورت یک در میان باشد. در مناطق خشک و نیمه خشک کیفیت آب باران میتواند به دو دسته تقسیم شود:
از نظر دُبور، روابط به واسطه تصاویر برقرار می شود و زندگی اجتماعی کاملاً به تصرف کالا در آمده است. او نمایش را «تأییدِ ظاهرِ صرف» تعریف می کند و معتقد است، مردم دیگر نمی توانند برشادیها، تجربیات، آرزوها و علایق خود تسلط داشته باشند، یا فعالانه در خلقِ آنها شرکت کنند. مردم مانند تماشاگرانی هستند که به زندگی خود مینگرند. رابرت جی دان، نمایش را معّرفِ یکی از لحظههای آغازین پست مدرنیته میداند که در آن تولید انبوه تصاویر و انگارهها از طریق فناوری، به مرحله ای میرسد؛ چنانکه تصاویر، مستقل از واقعیتی که قرار بود آن را بازنمایی کند، به نظر میرسد. دُبور و بودریار در زمینه وانمایی و شبیهسازی احساس مشترک دارند؛ اینکه نمایش و کالا چگونه بر جهان اجتماعی سیطره یافته است و اکنون مصرف تصاویر از لحاظ اقتصادی و سیاسی بیشتر اهمیت دارد تا تولید اشیاء(مهدیزاده، همان: ۲۸۸).
۲-۶-۷-۷- جامعۀ شبکه ای مانوئل کاستلز
در مفهوم جامعه شبکه ای، توجه به سوی تغییر «اشکال» سازماندهی و زیرساختهای این جوامع است.
جامعه شبکه ای را میتوان شکلی از جامعه تعریف کرد که به گونهای فزاینده روابط خود را در شبکه های رسانهای سامان میدهد؛ شبکه هایی که به تدریج جایگزین شبکه های اجتماعی ارتباطات رو در رو میشوند یا آنها را تکمیل می کنند. این شبکه ها تمام واحدها و قسمت های اینصورتبندی (افراد، گروه ها و سازمانها) را به طور روزافزونی به هم متصل می کند.
مانوئل کاستلز(۱۳۸۰)، شبکه را مجموعه ای از نقاط اتصال یا گرههای بههمپیوسته تعریف می کند. به عبارتی شبکه، مجموعه ای از اتصالات میان اجزاء یک واحد است…. از نظر کاستلز؛ شبکه ها ریخت اجتماعی جدید جوامع ما را تشکیل می دهند، و گسترش منطق شبکه ای تغییرات چشمگیری در عملیات و نتایج فرایندهای تولید، تجربه، قدرت و فرهنگ ایجاد می کند…. کلیدهایی که شبکه ها را به یکدیگر متصل میکنند(برای مثال جریانهای مالی که کنترل امپراتوریهای رسانهای را در دست دارند و بر فرایندهای سیاسی تأثیر میگذارند) ابزار ممتاز قدرت هستند. بنابراین، قدرتمداران کسانی هستند که کنترل کلیدها را در دست دارند. از آنجا که شبکه ها چندگانهاند، رمزها(کدها) و کلیدهایی که بین شبکه ها عمل می کنند به منابع اصلی شکلدهی، هدایت و گمراه ساختن جوامع تبدیل میشوند (به نقل از مهدیزاده، ۱۳۸۹: ۳۱۹).
فاصله اجتماعی نامحدودی بین ابرشبکه و بیشتر افراد، فعالیتها، و مکانها، در سرتاسر جهان ایجاد میشود. این بدان معنا نیست که مردم، مکانها، یا فعالیتها از میان میروند؛ بلکه معنای ساختاری آنها در منطق نامرییِ ابر شبکه که محل تولید ارزش، ایجاد اصول فرهنگی، و تصمیم گیری درباره قدرت است، نابود می شود. نظم نوین اجتماعی، یعنی جامعه شبکه ای به نظر شمار فزایندهای از مردم به منزله یک بینظمیفرا اجتماعی است. منظور از بینظمیفرا- اجتماعی، توالی اتوماتیک(خودکار) و تصادفی رخدادها است که از منطق کنترل ناپذیر بازارها، تکنولوژِی، نظم جغرافیای سیاسی، یا جبر زیستشناختی نشأت میگیرد(همان).
اکنون در آستانه ورود به مرحله جدیدی هستیم که در آن مرجع فرهنگ خود فرهنگ است که در پیروزی بر طبیعت تاجایی پیش رفته است که طبیعت را به گونهای تصنعی به عنوان یک شکل فرهنگی احیا (حفظ) می کند: در واقع معنای جنبش طرفداری از محیط زیست این است که میخواهد طبیعت را به عنوان یک شکل فرهنگی آرمانی بازسازی کند. همگرایی تکامل تاریخی و تحول تکنولوژِیک، ما را وارد الگوی ناب فرهنگی تعامل اجتماعی و سازمان اجتماعی کرده است. به همین دلیل است که اطلاعات عنصر اصلی سازمان اجتماعی ماست و نیز به همین دلیل جریانهای پیامها و تصاویر بین شبکه ها ستون فقرات ساختار اجتماعی ما را تشکیل میدهد. تاریخ تازه آغاز شده است…. اینک که سرانجام در دنیای انسانی خویش تنها شدهایم، مجبور خواهیم بود در آینه واقعیت تاریخی به خویشتن بنگریم. و ممکن است تصویری را که در آینه میبینیم دوست نداشته باشیم (کاستلز، ۱۳۸۰: ۵۵۲-۳). برخلاف دیدگاه مانوئل کاستلز و رویکرد افراطی شبکه ای، وان دایک معتقد نیست که واحد اصلی جامعه معاصر شبکه ها هستند. واحدهای اصلی جامعه افراد، خانوارها، گروه ها و سازمانهایی هستند «که به طور روزافزونی توسط شبکه های اجتماعی و رسانهای بههم متصل میگردند». در جوامع غربی این افراد هستند که در حال تبدیل شدن به مهمترین واحد جامعه میباشند. در جوامع دیگر این واحد اصلی اغلب خانواد، گروه، خویشاوند یا جماعت محلی است. ترکیب شبکه های اجتماعی و رسانهای که هم توسط نوآوری تکنولوژیک و هم نوآوری سازمانی تولید میشوند، ساختارهایی شبکه ای را تشکیل می دهند که تمام جامعه مدرن را در برمیگیرد. این ترکیب باعث می شود که ما از این استعار استفاده کنیم که شبکه ها سیستم عصبی جوامع پیشرفته با فناوری بالا میباشند (مهدی زاده، ۱۳۸۹).
در جامعه شبکه ای ارتباطات رودررو از بسیار جهات به عنوان مهمترین نوع ارتباط باقی میماند. در هر صورت این نوع ارتباط بهتدریج تا اندازهای توسط ارتباطات رسانهای جایگزین و تکمیل می شود. انواع کثیری از رسانههای ارتباطی میان فردی و جمعی برای این منظور مورد استفاده قرار میگیرد. رسانههای پخش جمعی که همه را تحت پوشش قرار می دهند بهوسیله رسانههای تعاملی نروکست(پخش برای مخاطبان محدود و گزینش شده) با مخاطبان گزینش شده، پشتیبانی و نیز تا حدی جایگزین میشوند(مهدیزاده، همان: ۳۲۶-۳۲۰ ).
۲-۶-۷-۸- نظریۀ فمینیستیِ رسانه: رسانه و جنسیت، خیالپردازیهای تولید شدۀ جمعی به وسیلۀ زنان
این نظریه به دو لحاظ زنمحور است. نخست، سرآغاز تمام تحقیقاتش موقعیتها و تجربه های زنان در جامعه است؛ دوم، این نظریه درصدد توصیف و ارزیابی انتقادی جهان از منظر متمایز زنان است. به لحاظ تاریخی، موج اول فمینیسم از حق رأی زنان و بهرهمندی آنها از حقوق قانونی سیاسی برابر با مردان دفاع میکرد، اما موج دوم فمینیسم، از سطح خواستهای سیاسی فراتر رفت و به جنبه های شخصی، روانی و جنسی ظلم به زنان پرداخت. به باور فمنیستها، «زنان، زن متولد نمیشوند بلکه زن ساختهمیشوند». تفاوتـهای جنسیتی را جامعه به وجود می آورد؛ جامعهای که تصمیم میگیرد زنان خود را با یک کلیشه رفتار«زنانه» که ساخته و پرداخته مردان است، هماهنگ سازند. از آنجایی که جنس نشاندهنده بیولوژی بدن است و جنسیت فرضیه های فرهنگی و عملکردهایی را نشان میدهد که برساختار و روابط اجتماعی زن و مرد غالب است ؛ در نتیجه، این بحث حاصل می شود که تمام نابرابریها در خصوص زنان، در کارکردها و گفتمانهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جنسیت ریشه دارد. جنسیت از فرهنگ و باورهای عمومیبرخاسته و یک فرهنگ مجزا، سیال و متغیر و موضوعی برای تغییر مستمر است. نظریهپردازان فمینیسم نشان می دهند که جنسیت به طور عمیقی در روابط اجتماعی نهفته است و زنان و مردان و روابط ساختاریِ بین آنان را تعریف می کند. برای مثال، جامعه روی هم رفته انتظار دارد مردان گستاخ و زنان مؤدب باشند، مردان مستقل باشند و زنان روابط خود را بر این اساس منطبق کنند؛ مردان قوی و زنان ضعیف باشند؛ مردان آگاه و فعال و زنان پاکدامن و نکتهبین باشند؛ مردان بر احساسات خود کنترل داشته باشند و زنان عاطفی و پر احساس باشند. این انتظارهای کلی جامعه نمونه ماهیت فرهنگی جنسیت است. این پیشفرضها و پیشداوریهای فرهنگی و اجتماعی، زنان را به نحو خاصی در رسانه ها بازنمایی می کند و از این طریق، افکار و اندیشه های قالبی و کلیشهای را تداوم میبخشد(مهدیزاده، همان: ۱۴۳- ۱۴۵).
«کلیشه»، عقیده به شدت ساده شده در مورد نگرشها، رفتارها و انتظارات یک گروه یا فرد است و معمولاً دارای بار ارزشی است. یکی از مهمترین کلیشههایی که رسانه ها در جامعه انتقال و اشاعه می دهند، کلیشههای جنسیتی است که در آن، زنان به عنوان جنس دوم و افرادی بی کفایت و فرودست بازنمایی میشوند.
ون زونن با نقد نحوه بازنمایی و کلیشهسازی زنان در رسانه ها مینویسد: «واضح است که بسیاری از جنبه های زندگی و تجارب زنان به خوبی در رسانه ها منعکس نمیشوند. زنان بسیار بیشتری از آنچه رسانه ها میگویند کار می کنند، زنان بسیار کمینسبت به آنچه سریالهای تلویزیونی نشان می دهند، فتنهگرند، و تمایلات زنان بسیار بیشتر از امور خانه و خانهداری است که نشریات سنتی زنان میگویند» (به نقل از مهدی زاده، همان: ۱۴۸). میهان[۱۰۳] در پژوهشی به بررسی تصاویر کلیشهای زنان در تلویزیون ایالات متحده آمریکا می پردازد. وی به این نکته می پردازد که بازنماییهای تلویزیونی، «زنان خوب» را مطیع، حساس و رام و در مقابل، «زنان بد» را شورشی، مستقل و خودخواه نشان می دهند(مهدیزاده، ۱۳۸۹، ۱۴۸).
اکرام عبدی[۱۰۴] در تحقیقی با عنوان «تصویر زن در رسانههای عربی» بر این نکته تأکید می کند که رسانهها هنگامیکه به زن میپردازند او را به گونهای مورد خطاب قرار می دهند که گویی پوستی است نیازمند ماساژ با انواع خاصی از کرم ؛ مژگانی نیازمند تقویت و تغذیه؛ لبهایی که باید به رنگ گل رنگآمیزی شود یا مویی که باید متناسب با پیراهن رنگ شود(عواض، ۱۳۸۳: ۳-۱۰۲).
عبدی میافزاید: « زنِ ساخته رسانه ها در مداری بسته میان آشپزی و آرایش و لباس و زیبایی اندام حرکت می کند. اما مشکلات و خواسته های زن در جهان عرب بسیار بزرگتر از آن است که چنین حقیر شود» (همان: ۱۰۸). در نهایت اینکه رسانه ها با «فناسازی نمادین زنان»[۱۰۵] به ما میگویند که زنان باید در نقش همسر، مادر و کدبانو ظاهر شوند و در یک جامعه پدرسالار سرنوشت زنان جز این نیست. بازتولید فرهنگی، نحوه ایفای این نقشها را به زنان میآموزد و سعی می کند آنها را در نظر زنان طبیعی جلوه دهد (مهدیزاده، ۱۳۸۹: ۱۴۹).
۲-۶-۷-۹- پیربوردیو: نظریۀ منش و میدان
نظریه منش« بوردیو» همانند نظریه ساختیابیِگیدنز، در صدد فهم انطباقِ بین ساختارهای اجتماعی (مانند قدرت نهادی) و عاملیت فردی است. بوردیو معتقد است آنچه فرد به عنوان انتخاب شخصی میپندارد، در عمل چیزی جز نتیجه درونیسازی قواعدی که گروه تعلقش به او تحمیل کرده است، نیست. وی این سازوکار درونیسازی را «منش»[۱۰۶] (عادتواره) مینامد. «منش» در اندیشه بوردیو به این معنی است که ذائقه مصرف کننده- مانند مصرف موسیقی، نمایشهای تلویزیونی و… صرفاً یک انتخاب شخصی نیست، بلکه ترجیحاً براساس موقعیت اجتماعی ساخته می شود و شکل میگیرد. منش، فعالیت در پایینترین سطح آگاهی های فردی است، که به واقع ذائقههای مصرف کننده نسبت به غذا، فیلم و… و نیز ژستهای بدن و لباس پوشیدن است(گرنفل، ۱۳۸۹).
بنابراین هر یک از منشهای افراد، همزمان هم تولید می شود و همبازتولید می کند: «یک شیوه پایدار و خاص جمعی برای دیدن یا معناسازی جهان اجتماعی. به عبارت دیگر، یک الگوی متمایز فرهنگی. در واقع تعبیر بوردیو این است که فرد با توجه به شغل، سطح تحصیلی، محل زندگی و… خود دست به انتخاب و مصرف تولیدات رسانهای میزند و در طی تداوم این امر یک سری معناهایی در او تولید و درونی می شود که او آن را منش یا عادتواره نامید. خلاصه اینکه، منش یک نظام طبقه بندی غیر مشهود (نامرئی) است که ذائقههای مصرف کننده را شکل میدهد. منش هم ساخته می شود و هم میسازد. بوردیو مینویسد: «منش یک اصل راهبردی و مولد است که عاملان و کارگزاران را بهکنار آمدن با وضعیتهای غیر منتظره و دائماً در حال تغییر، قادر میسازد»(بوردیو، ۱۹۷۷ به نقل گرنفل، ۱۳۸۹).
بوردیو اعتقاد دارد افراد موقعیت ساختاری یا طبقاتی مشترک و تجربه های مشابه و تکرار شوندهای دارند که منش مشترکی ایجاد می کند، و این منش به نوبه خود، به کنشهای اجتماعی آنان ساختار میبخشد؛ یعنی دستورالعملهایی را تنظیم و اعمال کنشگران را محدود می کند؛ اما در عین حال، اجازه نوآوری فردی را هم میدهد. از اینرو افراد نه عاملانی آزادند و نه محصولِ منفعلِ ساختار اجتماعی(گرنفل، ۱۳۸۹).
اگرچه منش هم محصول ساختار اجتماعی است و هم مولد ساختار اعمال اجتماعیای که ساختارهای اجتماعی را بازتولید می کنند؛ منش هم مفهومیذهنی(متشکل از چارچوبهای مفهومی)است و هم عینی(حاوی نقش و نشان ساختار اجتماعی)؛ هم مفهومیخُرد (در سطح فردی و میان فردی عمل می کند)، و هم کلان (محصول و تولید کننده ساختارهای اجتماعی) است. «منش مفهومیاست برای گریز از ساختارگراییای که سوژه ندارد و فلسفه سوژهای که ساختار ندارد»(فاضلی، ۱۳۸۲ : ۳۹).
بوردیو معتقد است خُلقوخو و منش افراد به موقعیت یا موقعیتهایی که در جامعه اشغال می کنند بستگی دارد، یعنی وابسته بهمیزان بهرهمندی از «سرمایه»[۱۰۷] است. از نظر او؛ سرمایه هرگونه خاستگاه و سرچشمه در عرصه اجتماعی است که در توانایی فرد برای بهرهمندی از منافع خاصی که در این عرصه حاصل میگردد، مؤثر واقع می شود. (مهدی زاده، ۱۳۸۹: ۲۶۵). سرمایه اَشکالِ متنوعی دارد: سرمایۀ اقتصادی(ثروت)، سرمایۀ فرهنگی(صلاحیت، دانش)، سرمایۀ نمادین(افتخار، پرستیژ) و سرمایۀ اجتماعی (پیوندهای اجتماعی و اعتماد).بنابراین جدای از سطح تحصیلات، محل زندگی، وضعیت شغل و درآمد فرد نیز در درونی شدن معنا و ایجاد منش در انسان مؤثر است. از نظر بوردیو، ذائقه (سلیقه) به وسیلۀ مجموعهای از علایق و گرایشهایی که هر فردی از ابتدای زندگی متناسب با سرمایه اقتصادی برعلایق و گرایشهای ما در مصرف اشیاء و نمادها تأثیر می گذارد و مهمترین مؤلفۀ سازندۀ دائقه مصرف کننده است. علاوه بر سرمایۀ اقتصادی، سرمایۀ فرهنگی نیز بر علایق و گرایشهای عاملان فردی تأثیر می گذارد. سرمایۀ فرهنگی ترکیب منابعی است که براساس آن، یک فرد می تواند تواناییها و شایستگیهایش را در رفتارهای اجتماعی مانند صحبت کردن به یک زبان، خواندن کتاب و… نشان دهد. بوردیو به پیوندهای تنگاتنگٍ رویههای فرهنگی و سرمایه آموزشی و نیز خاستگاه اجتماعی اشاره موکد دارد(گرنفل، ۱۳۸۹)..
به بیان دیگر میزان سرمایۀ فرهنگی را مرتبط با آموزش (تحصیلات) و شغل (طبقۀ اجتماعی) دارد. ایدۀ اصلی بوردیو دربارۀ منش و عوامل اجتماعیِ سازندۀ ذائقه (سلیقه) این است که بهرغم روابط نزدیک بین سرمایۀ فرهنگی و اقتصادی، این دو شکل سرمایه از یکدیگر متمایز هستند. برای مثال، یک دانشجوی دانشگاه دارای سرمایۀ فرهنگی بالا، اما احتمالاً سرمایۀ اقتصادی پایین است. بوردیو ادعا میکند که روابطی که ما به میل و خواست خود با دیگران ایجاد میکنیم؛ تحت تأثیر منش شکل میگیرد. جذب و دفع دیگران در شبکه های اجتماعی، مبتنی بر اشتراک ذائقههای فرهنگی و وضعیت اقتصادی است. بوردیو مدعی است که فرهنگ(نمادها، معانی، کالاهای فرهنگی) همواره مُهر طبقۀ اجتماعی را برپیشانی دارد(همان).
بوردیو در کتاب تمایز، با کنار هم قرار دادن اشتغالهای فرهنگی در حوزۀ تضاد اجتماعی و روابط قدرت، نظریۀ تولید طبقاتی فرهنگ و بازتولید فرهنگیِ طبقه را ارائه می کند. او مدعی است مصرف فرهنگی روشی است که قشرهای مختلف خود را متمایز می کنند و مدعی منزلت بالاتری میشوند. به این معنا که تولید و مصرف فرهنگی روشی است که اقشار طبقۀ حاکم از طریق آن به دنبال ایجاد و حفظ سلطهشان هستند. آنها میخواهند تا ذائقهها، ترجیحات و معیارهای فرهنگی و سبک زندگی خودشان را به ارزشمندترین و مطلوبترین آنها بدل و مسلطشان سازند. بوردیو، انگیزۀ مصرف محصولات فرهنگی [و رسانهای] را میل ما به ابراز سلیقه و حُسن انتخاب میداند که از نیازمان بهجای گرفتن در سلسله مراتب اجتماعی سرچشمه میگیرد. مخاطبان به شیوه هایی متناسب با وضعیت طبقاتیشان و چیستیِ نوع سرمایۀ فرهنگیای که اندوخته اند یا سوادی تحصیل آن را در سر میپرورانند، متنهایی را انتخاب و مصرف می کنند. او، سلطۀ طبقاتی از طریق تحمیل فرهنگی را نوعی خشونت نمادین میخواند. «خشونت نمادین[۱۰۸] به معنای تحمیل نظام نمادها و معناها (یعنی فرهنگ) بر گروه ها و طبقات است، به نحوی که این نظامها به صورت نظامهایی مشروع تجربه شوند»(جنگینز، ۱۳۸۵ : ۱۶۲-۱۶۳).
۲-۶-۷-۱۰- جنسیت مخاطب:
ماهیت مخاطب براساس جنسیت، ناشی از تجربۀ خاص مردانه و زنانه است و نه ناشی از ویژگیهای جنسی. پژوهشگران، تفاوتهای زنان و مردان در استفاده از رسانه ها را با ترجیحات و رضامندیهای آنان مرتبط میدانند. برای نمونه اندرسون[۱۰۹] (۱۹۹۹) اظهار میدارد که زنان به هنگام فشار و استرس، تماشای بازی و نمایشهای متنوع را ترجیح می دهند، درحالیکه مردان در این وضعیت، بیشتر گرایش به تماشای برنامه های خشن و پٌر زدوخورد دارند. همچنین مورلی(۱۹۸۶) در پژوهش خود در خصوص جایگاه تماشای تلویزیون در زندگی خانوادگی، با ۱۸ خانوادۀ طبقۀ کارگر در لندن مصاحبه کرد. از جملۀ جالبترین نتایج تحقیق او این است که در سبک و سلیقۀ افراد در تماشای تلویزیون، تفاوتهایی را براساس جنسیت میتوان دید. برای مثال، مردان دیدِن برنامه های واقعی و مستند (مثل اخبار و برنامه های ورزشی) را ترجیح می دهند در حالیکه زنان، داستان (مثل سریالهای داستانی و مجموعههای نمایشی دیگر) را برتر میشمرند. همچنین زنان مایلند تماشای تلویزیون را با کارهای دیگر، از قبیل کاموابافی، صحبت کردن و انجام کار و بار منزل همراه کنند. واقعیت این است که بسیاری از زنان احساس می کنند صِرف تماشای تلویزیون، بدون انجام هیچکار دیگری، اتلاف وقت است.
در تحقیق دیگری در این زمینه مربوط به بینندگان سریال « چهارراه »[۱۱۰] در انگلستان، توسط دوروتیهابسون[۱۱۱] انجام گرفت که نتیجه داد: «تماشای تلویزیون جزئی از زندگی روزمرۀ بینندگان است بر خلاف آنچه برخی اوقات گفته می شود، دیدن برنامه های تلویزیون فعالیت جداگانه ای نیست که در آرامش کامل و در محیطی آسوده و راحت صورت بگیرد»(هابسون، ۱۹۸۲ به نقل از استوری، ۱۳۸۶: ۵۱-۲). هابسون به این نکته پی برد که زنان با توجه به توقعاتی که سایر اعضاء خانواده از زنان دارند؛ زنان از نعمت تمرکز همه جانبه برخوردار نیستند. و اوضاع حاکم بر خانه، هم در میزان تمرکز بیننده اثر می گذارد و هم در نقطه نظرات تماشای برنامه(همان).
وی توضیح میدهد:«تماشای یک برنامۀ تلویزیونی هنگام صرف غذا با مادری که بچههای کم سن و سال دارد، بسیار متفاوت است با تماشای همان برنامه با بیوه زنِ هفتاد ودوسالهای که کارهای روزانهاش به میزان زیادی با محوریت برنامه های تلویزیون برنامه ریزی می شود»(همان: ۵۲).
هابسون همچنین دریافت، «معنا» چیزی نیست که فقط یکبار حادث بشود؛ یعنی در اولین لحظهای که در برابر صفحۀ تلویزیون مینشینیم و شروع به مصرفِ فرهنگیِ آن میکنیم. خلقِ معنا فرایندی تکوینی است که چه بسا از نخستین لحظههای مصرف به مراتب فراتر میرود(مهدیزاده، ۱۳۸۹: ۲۳۳).
پژوهشگران معتقدند که بخشی از محبوبیت سریالهای خانوادگی برای بینندگان زن به دلیل توانایی آنان در ربط دادن خطوط داستان، شخصیتها و داستانهای هفتگی به زندگیهای روزمره خودشان است. بنابراین، مخاطبان به جای آنکه سریالهای خانوادگی را به عنوان روایتهای خاتمه یافته تماشا کنند، به صورت فعال روی متن آنها کار می کنند، روایتهای مندرج در آنها را جدا میسازند، و آنها را به شیوهای بازخوانی می کنند که در متن و زمینۀ زندگی روزمره خودشان معنادار شود(همان: ۲۳۴).
هابسون بر پایۀ یکی از پژوهشهایش استدلال می کند که «زنان از برنامه های تلویزیون استفاده می کنند تا دربارۀ زندگی خودشان یا اعضاء خانواده و دوستانشان به طور کلی سخن بهمیان آورند و اوقات کارکردنشان را با نشاطتر سازند»(هابسون، ۱۹۹۰ به نقل از استوری، ۱۳۸۶: ۵۶). تحقیقهابسون توجه ما را به این موضوع جلب می کند که گفتوگوی چند زن راجعبه یک برنامه تلویزیونی، چقدر زود می تواند به تبادل نظری دربارۀ رویدادهای زندگیِ واقعی بینندگانِ آن سریال منجر گردد.هابسون اعتقاد دارد که بدین ترتیب، بینندگان قادر میشوند رویدادهای روایتهای تلویزیونی را برای تفحص دربارۀ مسائل زندگی خودشان مورد استفاده قرار دهند، مسائلی که در غیر اینصورت شاید چنان محنتآور باشند که بینندگان نتوانند در نزد دیگران بیپرده در بارۀ آنها سخن بگویند. بنابراین «بطلان این نظریۀ ثابت می شود که تماشای تلویزیون، رویدادی است که منفعلانه و بدون تمرکز فکر در زندگی بینندگان رخ میدهد. برعکس، وقایع موضوعاتی که در برنامه های تلویزیون به آنها پرداخته می شود، غالباً زمینهای فراهم می کند تا افراد در خصوص مطالب بسیار گوناگون با یکدیگر بیپرده تبادل نظر کنند»(هابسون، ۱۹۹۰ به نقل از استوری، ۱۳۸۶: ۵۶).
۲-۷- بخش ششم: رسانه ها و هویت سازی
هارولد لاسول برای رسانه ها سه کارکرد اساسی ذکر کرده است: نظارت بر محیط، همبستگی اجتماعی در واکنش به محیط و انتقال میراث فرهنگی. از یک نسل به نسل دیگر. کارکرد همبستگی رسانه ها می تواند برای ایجاد همگرایی و ایجاد انسجام اجتماعی و ملی بهکار گرفته شود. همچنین رسانه ها از طریق انتقال اطلاعات، ارزشها و هنجارها بنیان تجربه مشترک و انسجام اجتماعی را افزایش می دهند. به عبارتی رسانهها با استمرار جریان اجتماعی شدن به جذب افراد در جامعه کمک می کنند و با نمایش و عرضه جامعهای که فرد می تواند خود را با آن هم هویت ساخته و معرفی نماید، میتوانند احساس از خود بیگانگی یا بیریشه بودن او را کاهش دهد و یا از بین ببرد (سورین و تانکارد، ۱۳۸۱: ۴۵۰-۴۵۲). درواقع میتوان گفت که یکی از کارکردهای مهم رسانه ها هویت بخشی به افراد اجتماع است. رسانه ها از دو جنبه دارای اهمیت هستند: آنها میتوانند به شکل ابزار قدرتمند برای یکپارچه ساختن عواطف و احساسات عمل کنند و میان بخشهای مختلف جوامعی که به لحاظ قومی، مذهبی، زبان و گرایشهای محلی و منطقهای گروهبندی شده اند و در هم تنیدگی ملی لازم را ندارند، انسجام و وحدت ایجاد کنند. تلویزیون به عنوان فراگیرترین رسانه می تواند نقش مهمیرا هم درهویت بخشی و هم در هویتزدایی ایفا کند.
تلویزیون می تواند منبعی برای شکل گیری هویت اجتماعی یا مشروعیت خود باشد، زیرا صحنهای را برای نمایش تعلقات اجتماعی، خرده فرهنگها یا فرامین سیاسی فراهم می کند. در واقع میتوان گفت از بین رسانه ها تلویزیون متداولترین رسانهای است که بهتر می تواند مفاهیم مورد نظر را در ذهن مخاطبان کشت کند. تلویزیون برنامههایی آکنده از معانی نهفته پخش می کند و می کوشد با مهار این معانی، آنها را به معنایی یگانهتر تبدیل کند، معنایی که کارکرد جهانبینی غالب را داشته باشد. وسایل ارتباط جمعی اعم از نوشتاری(مثل روزنامهها و مجلهها) و غیر نوشتاری(مثل رادیو و تلویزیون) بزرگترین سهم را در راه انتقال میراث فرهنگی و فکری و جامعهپذیر کردن افراد برعهده دارند و تعالی فرهنگ و تربیت انسانی را موجب شده اند. انگاره و آموزههای فرهنگی مربوط به موقعیت و پایگاههای اجتماعی مهم به وسیلۀ وسایل ارتباط جمعی ترسیم می شود. بهوسیله رسانه ها ارزشهای خاصی تقویت می شود و افراد تحت تأثیر آن قرار میگیرند. (افضلی، ۱۳۳۶: ۳۱۸). زیرا تغییرات هنجارها و ارزشهای اجتماعی بهسرعت در رسانههای گروهی منعکس میشوند و ممکن است بهآسانی به وسیلۀ مردمیکه به نحوی دیگر ممکن نبود به آنها دسترسی یابند پذیرفته شوند. بهخاطر این تأثیر فوقالعاده است که باید رسانههای جمعی در راستای تعالی روح انسان فعالیت کنند«باید مثل معلمینی باشند که جوانان [زنان] را تربیت کنند»، «در هر صورت تمام رسانه ها مربی یک کشور هستند، باید کشور را تربیت کنند»(همان: ۳۱۹). امواج صدا و سیما در تمام ساعتهای شبانه روز بدون محدودیت زمانی و مکانی (شهر، روستا) در زندگی انسانها(تمام اقشارملَت) از هر گروه سنی نفوذ پذیر گشته است. «آنهایی که سواد ندارند، فیلمها را تماشا می کنند، حرفها را هم میشنوند، آنها هم که سواد دارند، اینطور نیست که این [دستگاهها] مخصوص به یک دستهای باشند». «این دستگاهی است که در خدمتگذاری می تواند بهترین دستگاهها باشد و در خیانت می تواند بالاترین خیانت را بکند، اگر این اصلاح بشود، یک کشور را اصلاح بکند و اگر خدای ناخواسته انحراف در این باشد یک کشور را می تواند منحرف کند»(همان: ۳۱۹).
نبردهای فرهنگی، نبردهای قدرت در عصر اطلاعات هستند. این نبردها عمدتاً در رسانه ها و یا از طریق آنها صورت میگیرد، امَا رسانه ها صاحبان قدرت نیستند. قدرت به مثابه توانایی تحلیل رفتار در شبکه های مبادلۀ اطلاعات و به کارگیری ماهرانۀ نمادها نهفته است که کنشگران اجتماعی نهادها و جنبشهای فرهنگی را از طریق نمادها، سخنگویان و تقویتکنندۀ فکری بههم مرتبط میسازند. فرهنگ به مثابۀ منبع قدرت، و قدرت به مثابه فرهنگ سرمایه، زیربنای سلسله مراتب اجتماعی جدید عصر اطلاعات است. اقتدار پدرسالارانه همه به دلایل ساختاری (مرتبط با اقتصاد اطلاعاتی) و هم به دلیل تأثیر جنبشهای اجتماعی(فمنیسم، مبارزات زنان، و آزادی جنسی)، در اکثر نقاط جهان مورد چالش قرار گرفته است، البته به شکلها و با شدّت مختلف و بسته به ضعف و زمینه های فرهنگی – نهادی. شبکه های مردم (به ویژه زنان) بهنحو فزایندهای جایگزین خانوادههای هستهای میشوند که شکلهای اولیه حمایت عاطفی و مادی هستند. افراد و فرزندان آنها از یک الگوی خانوادۀ زنجیرهای و ترتیبات غیرخانوادگی شخصی در سراسر زندگی خود پیروی می کنند. و در حالی که گردشفزایندهای به درگیری پدران با کودکانشان هست، زنان- خواه مجرد و خواه آنان که با هم زندگی می کنند – و کودکانشان به شکل مسلطِ بازتولید جامعه تبدیل میشوند. تغییرات در روابط تولید، قدرت، و تجربه به سمت دگرگونی بنیانهای مادی زندگی اجتماعی، مکان و زمان میگروند. فضای جریانهای عصر اطلاعات برفضای مکانهای فرهنگهای مردم مسلط است. زمان بیزمان به معنای گرایش اجتماعی به سمت نابودی زمان به دست تکنولوژی، جایگزین منطق زمان ساعتی عصر صنعتی می شود. جامعۀ شبکه ای با منزوی کردن قدرت در فضای جریانها، فراهم آوردن اماکن فرار سرمایه از زمان، و محو تاریخ در فرهنگ امور گذرا، روابط اجتماعی را بیروح میسازد و فرهنگ مجاز واقعی را به جای آن مینشاند. در سراسر تاریخ فرهنگها را مردمیکه مکان و زمان مشترکی داشتند پدید آوردند تحت شرایطی که روابط تولید قدرت و تجربه آن را تعیین کرده و طرحهای مردم آن را تغییر داده است، مردمیکه برای تحمیل ارزشها و هدفهای خود بر اجتماع با یکدیگر میجنگیدند. به این ترتیب، صورت بندیهای مکانی- زمانی نقش حیاتی در معنای هر فرهنگ و در تکامل تفاوت آنها داشتند(کاستلز، ۱۳۸۰: ۴۳۳-۴۳۰).
در باندهای دهۀ ۱۹۹۰ چیز تازهای وجود دارد که مشخص کنندۀ برساختن هویت به منزلۀ آینۀ کج و معوج فرهنگ اطلاعاتی است، چیزی که ماگالی سانچز[۱۱۲] و ایوز پدراتزینی[۱۱۳] بر اساس مطالعهشان در بارۀ پسران شرور[۱۱۴] کاراکاس، آن را فرهنگ اضطرار[۱۱۵] نامیدهاند، که فرهنگی مبتنی بر پایان بیدرنگ زندگی است، نه نفی زندگی بلکه بزرگداشت آن. بنابراین، باید همه چیز را امتحان، احساس، تجربه و کامل کرد پیش از آنکه خیلی دیر شود، زیرا هیچ فردایی وجود ندارد. آیا واقعاً اینچنین فرهنگی از آنچه « لش» فرهنگ خودشیفتگی مصرفگرا نامیده بود، متفاوت است؟ آیا هویت باندی جدید همان فرهنگ فردگرایی افراطی جمعگرایانه[۱۱۶] است؟ فردگرایی است چون، در الگوی ارضای بلافصل فقط فرد را میتوان واحد مناسبی برای تبیین دانست. جمعگرایی است زیرا، اگر قرار باشد این فردگرایی افرایی یک هویت باشد – یعنی به منزلۀ ارزش به صورت امر اجتماعی در آید و نه فقط به عنوان مصرف بیمعنا- آنگاه نیازمند محیطی از تأیید و حمایت دوسویه است: یک جماعت[۱۱۷] مثل آنچه وایت در زمان خود جماعت آخرالزمان، جماعت زمان بی زمانی است که مشخص کنندۀ جامعۀ شبکهای است. این جماعت در مرز و بوم خود موجودیت دارد و همانجا نیز منفجر می شود. فرهنگهای محلی مبتنی بر اضطرار، تجلی معکوس بی زمانی جهان شمول هستند. بنابراین، اجتماعات محلی که از رهگذر کنش جمعی برساخته و از رهگذر حافظۀ جمعی نگهداری میشوند، منابع خاصی برای هویت هستند. اما این هویتها، در اکثر موارد، واکنشهای تدافعی علیه تحمیلات بینظمیجهانی و تغییرات پرشتاب و کنترل ناپذیر به شمار میآیند. آنها جان پناه میسازند نه بهشت(کاستلز، ۱۳۸۵: ۸۶-۸۵).
بنابراین براساس مطالب ذکر شده، تغییر فرهنگ و جامعه در عصر اطلاعات و ارتباطات با نابودی مکان در ورای زمان با سرعتهای متفاوت در جوامع مختلف صورت میپذیرد؛ اما مسئله مهم این است که اگر این تغییر شکل فقط در ذهن افراد حادث شود قدرتی ندارد، اگر فقط زادۀ اقدامات دولت باشد، جابرانه است. تغییر و دگرگونی شخصی برای عدهای کثیر لازم و حیاتی است و نباید تنها دگرگونی در آگاهی باشد بلکه باید شامل کنش فردی نیز بشود. اما افراد نیازمند گروههایی هستند که حامل سنتی اخلاقی باشند که آرزوهای خود آنها را تقویت کند.
۲-۷-۱- برساختن هویت
هویت سرچشمۀ معنا و تجربه برای مردم است، همانطور که کالهن[۱۱۸] مینویسد: «ما هیچ مردمیبینامینمیشناسیم، هیچ زبان یا فرهنگی سراغ نداریم، که بین خود و دیگری، ما و آنها، تمایز برقرار نساخته باشد…. شناسایی خویشتن – که همواره نوعی برساختن محسوب می شود صرفنظر از اینکه تا چه حد همچون یک کشف احساس شود – هرگز بتمامه از داعیههای شناخته شدن به طرق خاص به وسیلۀ دیگران جداییپذیر نیست» برداشت من از اصطلاح هویت در صورتیکه سخن از کنشگران اجتماعی باشد، عبارت است از فرایند معناسازی بر اساس یک ویژگی فرهنگی یا مجموعۀ بهمپیوستهای از ویژگیهای فرهنگی که بر منابع معنایی دیگر اولویت داده می شود(کاستلز، ۱۳۸۰: ۲۲).
از دیدگاه جامعه شناسانه تمام هویتها برساخته میشوند. اما مسأله اصلی این است که چگونه، از چه چیزی، توسط چه کسی، و به چه منظوری. برای برساختن هویتها از مواد و مصالحی مثل تاریخ، جغرافی، زیستشناسی، نهادهای تولید و بازتولید، خاطرۀ جمعی، رؤیاهای شخصی، دستگاه و جهاز قدرت، و وحی والهامات دینی استفاده می شود. اما افراد، گروه های اجتماعی و پروژه های فرهنگی که ریشه در ساخت اجتماعی و چارچوب زمانی- مکانی آنها دارد، از نو تنظیم می کنند. از آنجا که ساخت اجتماعی هویت همواره در بستر روابط قدرت صورت میپذیرد، کاستلز بین سه صورت و منشأ برساختن هویت تمایز قائل است:
«الف- هویت مشروعیت بخش:
این نوع هویت توسط نهادهای غالب جامعه ایجاد می شود تا سلطۀ آنها را بر کنشگران اجتماعی گسترش دهد و عقلانی کند، این موضوع هستۀ اصلی نظریۀ اقتدار و سلطۀ سِنِت[۱۱۹] است، اما با نظریه های گوناگون مربوط به ملیگرایی نیز همخوانی دارد.
ب- هویت مقاومت:
این هویت به دست کنشگرانی ایجاد می شود که در اوضاع و احوال یا شرایطی قرار دارند که از طرف منطق سلطه بیارزش دانسته می شود و یا داغ ننگ بر آن زده می شود. از همین روی همانطور که کالهن در توضیح خود در بارۀ ظهور خطمشیهای هویتی مطرح ساخته است سنگرهایی برای مقاومت و بقا برمبنای اصول متفاوت یا متضاد با اصول مورد حمایت نهادهای جامعه ساخته می شود.
ج-هویت برنامهدار:
هنگامیکه کنشگران اجتماعی با بهره گرفتن از هر گونه مواد و مصالح فرهنگی قابل دسترسی هویت جدیدی میسازند که موقعیت آنان را در جامعه از نو تعریف می کند و بهاینترتیب در پی تغییر شکل کل ساخت اجتماعی هستند، این نوع هویت تحقق مییابد. مصداق این هویت مثلاً وقتی است که فمینیسم از سنگرهای مقاومت و دفاع از هویت و حقوق زنان خارج می شود تا پدرسالاری را به چالش بخواند، یعنی خانوادۀ پدرسالار، کل ساختار تولید و بازتولید، جنسیت و شخصیت را که بهلحاظ تاریخی جوامع بر پایۀ آنها استوار بوده اند»(کاستلز، ۱۳۸۰: ۲۴).
در این تحقیق تأکید بنده بر روی سومین فرایند ساختن هویت، یعنی هویت برنامهدار است؛ که می تواند پایبندی زنان بر هویت فرهنگیاشان را مستحکم و یا متزلزل نماید. معنای هویت برنامهای دقیقاً همین است: «تلاش برای تحمیل شیوه های جایگزین توسعۀ اقتصادی، حیات اجتماعی و حاکمیت، نه اعلام آرمانگرایانه رؤیاها. در حال حاضر نطفههای برنامه هویت اروپایی تشکیل شده است. و احتمالاً تنها اگر این نطفهها بیان سیاسی بیابند، فرایند یکپارچگی اروپا در نهایت به ثمر خواهد نشست که به ایجاد سوژه[فاعل] میانجامد» (کاستلز،۱۳۸۰: ۴۱۳).
گیدنز بیان میدارد که « هویت شخصی[۱۲۰]خصلت متمایزی نیست که فرد صاحب آن باشد، بلکه همان خود است که شخص بر حسب زندگینامهاش به طور بازتابی میفهمد». در واقع «انسان بودن یعنی اینکه بدانیم… چه کاری را و برای چه انجام میدهیم… در بستر نظم اجتماعی ما بعد- سنتی، «خود» به پروژه یا برنامهای بازتابی تبدیل می شود.» به بیان گیدنز«یکی از خصیصه های متمایز مدرنیته ارتباط متقابل روزافزونی است که بین جنبه های بیرونی یا مصداقی و جنبه های درون(حیثیت التفاطی ) وجود دارد. از یک سو تأثیرات جهانی شدن و از سوی دیگر استعدادها و گرایشهای شخصی… هر قدر سنت پایه های خود را از دست میدهد، و هر چه زندگی روزانه بیشتر بر حسب تعامل دیالکتیکی محلی و جهانی بازساخته می شود، افراد بیشتر مجبور میشوند از میان مجموعۀ متنوعی از سبکهای زندگی، سبک خاصی را برگزینند. برنامه ریزی زندگی که به نحو بازتابی سازمان یافته… ویژگی اصلی ایجاد ساختار هویت فردی میگردد.». از نظر کاستلز برنامه ریزی بازتابی زندگی غیر ممکن می شود، مگر برای نخبهگانی که در فضای بیزمان جریانهای شبکه های جهانسازی و در مناطق فرعیتر آنها سکونت دارند. و پایهریزی صمیمیت و نزدیکی بر اساس اعتماد، مستلزم تعریفی مجدد از هویت به نحو کاملاً مستقلی از منطق شبکهساز نهادها و سازمانهای غالب است. در این شرایط جدید، جوامع مدنی تحلیل میروند و از هم میگسلند زیرا دیگر پیوستگی و استمراری میان منطقِاعمال قدرت در شبکه جهانی و منطق ارتباط و بازنمود در جوامع و فرهنگهای خاص وجود ندارد… در مدرنیته اخیر «سوژهها، اگر و آنگاه که برساخته شوند، دیگر بر اساس جوامع مدنی که در حال فروپاشی هستند بنا نمیشوند. بلکه به مثابۀ استمرار مقاومت جماعتگرایانه[۱۲۱] ساخته میشوند. در حالیکه طی دورۀ مدرنیته (خواه قدیم، خواه اخیر) هویت برنامهدار از بطن جامعه مدنی برمیخواست(مثل سوسیالیسم که بر پایه نهضت کارگران پدیدار شد)، در جامعۀ شبکه ای، هویتبرنامهدار اگر هم پدید آید از دل مقاومت جماعتگرایانه رشد می کند»(کاستلز، ۱۳۸۵: ۲۷-۲۸).
پیدایش انواع مختلف هویتهای برنامهدار یک ضرورت تاریخی نیست. بسیار محتمل است که مقاومت فرهنگی در مرزهای جماعتها محصور بماند. و اگر چنین باشد یا بشود، جماعتگرایی حلقۀ بنیادگرایی پنهاناش را به روی مؤلفه های خود خواهد بست و موجد فرایندی خواهد شد که شاید بهشتهای جماعتگرایانه را به دوزخهای بهشتآسا تبدیل کند(همان: ۸۹). اما این هویت برنامه دار در جهت بر ساختن معنا در جوامع از جماعتهایی بهره میگیرد که برای کاهش تأثیرات منفی و بهره گیری مناسب از محتوای تلویزیون ماهوارهای فارسیزبان شناخت آنها ضروریست.