ب) سیر بحث فیض در بین فیلسوفان مسلمان
کندی
کندی معمولاً به عنوان اولین فیلسوف مسلمان به حساب میآید. وی موفق شد با بهره گرفتن از منابع محدود و پیچیدهای که در دسترس قرار داشته است فلسفه و علم یونان را بررسی نموده بدین طریق مبانی فلسفه اسلامی را تأسیس نماید، چیزی که بعدها تا اندازهای توسط فارابی ادامه و گسترش پیدا کرد. جایگاه فلسفی خود کندی نشان دهندهی آراء و نظریاتی است که او در فلسفه یونانی، و بالاتر از همه، در منابع نوافلاطونیان یافته بود. رسالهی مشهور «دربارهی تعریف و توصیف اشیا»[۲۴] او را میتوان به طور کلی پایه و اساس عقاید خود او دانست. او در این رساله تعاریف را همراه با توضیحات مختصر فلسفه یونان که در دفاع از آنها بود از زبان و ادبیات یونان برگرفته بود. این تعاریف در رسالهی کندی به گونهای تنظیم شده است که جهان مافوق را از جهان مادی متمایز میسازد. جهان برتر واجد تعاریفی همچون عقل، طبیعت و نفس است و بعد از تعاریف مربوط به جهان مادون همچون جرم، ابداع، هیولی، صورت و غیره آورده شدهاند. بدینترتیب اندیشه ی جهانی برین شامل موجودات نامخلوق روحانی و نیز عالمی اسفل شامل موجودات مخلوق جسمانی در آراء کندی قابل مشاهده است. نفس موجودی نامخلوق و روحانی است درحالیکه ماده از زمان و مکان محدود، مخلوق و جسمانیاند. از نظر این متفکر مسلمان، معنای خلق (ابداع)، همان خلق از کتم عدم در زمان است. هر دو جهان، چه جهان برتر و چه جهان مادون، نیز سرانجام به یک منتهی که همان علت کلی همهی اشیاء است ختم میگردند. از این مبدأ قصوی که ذات الوهیت است همهی موجودات مرتبه به مرتبه صدور مییابند. بدین ترتیب کندی در رسالهی خود «دربارهی تعریف و توصیف اشیاء» عالم را از طریق نظریهی فیض تفسیر نموده است، نظامی که بعدها مورد قبول فارابی قرار گرفت و توسعه یافت.(نصر، لیمن، ۱۳۸۳، ج۱، ص۲۷۹-۲۸۳) البته نکتهی اساسی در رسالهی مزبور این است که وی به صراحت معنای فاعلیت وجودی را تحت عنوان «ابداع» از مفاهیمی مانند تحریک و تألیف جدا کرده است.[۲۵] حتی وی در جایی دیگر به صراحت از کلمهی فیض برای رساندن وجودبخشی و اعطای هویت (تهوی) استفاده میکند: «فاذن فیض الوحده عن الواحد الحق الاول هو تهوی کل […] فهو المبدع جمیع المتهویات.» (به نقل از رحیمیان، ۱۳۸۳، ص۹۵)
کندی در رسالهی دیگر خود[۲۶] فاعل را به فاعل حقیقی و فاعل مجازی تقسیم کرده است. فاعل حقیقی، فاعلی است که فعلش ایجاد اشیاء است، پس از آن که نبودهاند، و بدون تأثیرپذیری فاعل از فعلش. این فعل «ابداع» نام دارد و منحصر به فاعلیت خدای واحد است. اما فاعل مجازی فاعلی است که خود، مخلوق و مبدع است و فعلش عبارت است از: تأثیر در غیر که این شأن مخلوقات است که خود، منفعلاند و در یکدیگر تفاعل و تأثیر دارند. و به دلیل این که تأثیر موجودات، علی رغم قرب یا بعدشان نسبت به مبدأ همگی مستند به فاعل اول است، پس آن فاعل خود فاعل کل بوده و فعل ماسوای او مجازی است.
این کلام کندی بعدها در نزد ابنسینا و پیروانش به مرزبندی دقیق و تفکیک احکام این نوع فاعل، یعنی فاعل الهی و فاعل طبیعی منجر شد که در بخش مربوط به ابنسینا به طور مفصل از آن بحث خواهیم کرد.
نکتهی دیگر اینکه، وی بر عقل به عنوان اقنومی مستقل در کنار معانی دیگر عقل انسانی تأکید دارد. وجه اهمیت این موضوع، قول به عقل به عنوان عالمی جدا و اقنومی مؤثر بر عوالم مادون و نیز مؤثر در خروج عقول بالقوه به سوی فعلیت است. کندی در بیان وجه صدور کثرت از وحدت ضمن تأکید بر آن که واحد حقیقتی است ازلی و به هیچ وجه تکثر نمیپذیرد، ماسوای واحد، حتی عقل را نیز کثیر و متکثر دانسته و میگوید: به گمان ما عقل، نخستین متکثر است که این امر خود میتواند بنای طرح عقل به عنوان نخستین صادر در نزد فارابی و ابنسینا باشد. (همان، ص۹۵-۹۶)
البته باید به این مسئله توجه داشت که وجه نظر عمدهی کندی در طرح مسئلهی فیض اشاره به مسئلهی خلقت است که از نظرگاه دینی به عنوان هستی بخش و اعطای وجود مطرح است، بدین جهت است که وی طریق ارسطو را در اثبات خدا و تلقی او از خداوند به عنوان محرک لایتحرک یا عقل عاقل، به جای خالق عالم از عدم، یعنی خالقی که نه تنها حرکت بلکه وجود عالم مدیون اوست، را ناکافی دانسته و آن ر ابا تصویری که خود از متن و بطن قرآن کریم در زمینهی رابطهی خدا و عالم به دست آورده ناسازگار میداند. (همان)
اخوان الصفا
اخوان الصفا به عنوان جمعیتی که در صدد تدوین دانشنامههای علمی برای آشنا ساختن مردمان با رشته های علمی مختلف و تلاش در ارائه تفسیر عقلی، علمی، باطنی و درونی از دین و شریعت برآمدند، بی شک، نقشی مؤثر در تاریخ فلسفه اسلامی داشتند. از آن میان برجسته ساختن نظریهی فیض و استفاده از آن در مسیر توضیح مباحث آفرینش در اندیشهی اسلامی از جمله اقدامات ایشان بوده است.
از مطالعهی مختصر رسائل اخوان الصفا روشن میشود که آنها خلقت عالم یا پیدایش کثرت از وحدت را به جاری شدن اعداد از واحد تشبیه کردهاند، زیرا به وسیلهی اعداد میتوان کثرت را به وحدت پیوست و هماهنگی جهان را نمودار ساخت. علم عدد در نظر اخوان طریق وصال به علم توحید و حکمت و ماوراءالطبیعه و اصل موجودات و ریشهی بقیهی علوم است که آن را اکسیر اول و کیمیای اعظم مینامند و عدد اولین فیض عقل بر نفس و «زبان توحید و تنزیه» میشمارند. پس جای تعجب نیست اگر اخوان نسبت مبدء را به عالم با نسبت عدد واحد به سایر اعداد تشبیه و مقایسه کرده اند. (نصر، ۱۳۷۷، ص۷۸-۷۹)
البته اخوان بر نظریهی فیثاغوری خود نظریهی افلاطونی و فلوطینی را نیز افزودهاند، همچنانکه انوار از طبیعت خورشید منبعث است، همچنین موجودات به صورت فیض و اشراق از ذات باری تعالی منبعث میشود. اما کیفیت صدور کثرت از وحدت را بدون آنکه تغییری در واحد پدید آید، اخوان به روش فیثاغوری تفسیر کردهاند و میگویند هرگاه از عدد یک، اعداد دیگر مرکب شوند تجزیه در آن رخ ندهد. همچنین خدا بعد از اختراع اشیاء، همچنان واحد باقی میماند و چنان که واحد اصل عدد و منشأ و اول و آخر است، همچنین خدا علت اشیاء و خالق آنها و اول و آخر آنهاست. و چنانکه قیام و دوام اعداد به واحد است همچنین مخلوقات را دوامی جز به عنایت خالق نیست. (فاخوری، جرّ، ۱۳۸۶، ص۲۲۲)
اخوان در رسائل خود به ترتیب صدور عالم اشاره کرده و در این زمینه مینویسند:
اولین شیئی را که باری جل ثناءوه از نور وحدانیت خود آفرید جوهری بسیط بود که عقل فعال نیز نام دارد به همان صورت که عدد دو از تکرار واحد به وجود میآید. سپس نفس کلی فلکی را از عقل به وجود آورد و همچنان که عدد سه از افزودن واحد به دو به دست میآید. و بعد هیولای اولی از حرکت نفس پدید آمد چنان که عدد چهار از افزودن واحد به سه حاصل میشود. بعد از این سایر خلایق از هیولی به وجود آمد و به وسیلهی عقل و نفس ترتیب یافت. چنانکه اعداد دیگر از افزودن چهار به اعداد پیشین خود حاصل میشود. (به نقل از نصر، ۱۳۷۷، ص۷۹)
همانطورکه ملاحظه میکنیم، با پذیرش مفهوم فیض، سایر ارکان نظام فلوطین به ترتیب صدور عقل و نفس ـ به عنوان اموری مستقل از آدمی ـ از باریتعالی نیز پذیرفته شده است، اما اخوان در اینجا عنصری را که از کندی وام گرفته، وارد نظام مذکور میکنند. نام آن عقل فعال است که آن را همان عقل اول به حساب آوردند که البته والاترین مرتبه از آن عقل میباشد و آنرا به عدد دو که نزدیکترین عدد نسبت به واحد (یک) است، تشبیه کردهاند. نکتهی مهمی که در اینجا باید بدان توجه نمود این است که اخوان میان خلق و ابداع فرق مینهند. از نظر آنان خلق عبارت است از ایجاد شیء از چیزی دیگر چنان که خدای تعالی گوید: «خلقکم من تراب»، اما ابداع «ایجاد شیء است از لاشیء». (فاخوری، جرّ، همان)
اخوان معتقد به حدوث عالم و منکر قدم آن هستند و دهریون یعنی کسانی را که عالم را قدیم میدانستند به شدت سرزنش میکنند. آنان بر این عقیدهاند که نسبت خداوند به جهان از قبیل نسبت بنا به خانه یا نسبت مؤلف به کتاب نیست، بلکه نسبت عالم به خداوند همچون نسبت کلام به متکلم، و نسبت نور به چراغ یا خورشید، و نسبت حرارت به کوره، و نسبت عدد به واحد است. کلام و نور و حرارت و عدد هر یک از مبدء خود که چراغ و آتش و واحد باشد فیض یافته است و بدون مبدء بقاء هستی ندارد. عالم نیز نسبت به حق تعالی دارای چنین وضعی است هستی و بقای آن هر دو به او پیوسته است. (نصر، ۱۳۷۷، ص۹۱-۹۲)
اخوان همچنین مانند صوفیان اصطلاح عشق را برای مجسم ساختن قوهی جاذبهای که بین خالق و جهان موجودات به کار برده و خداوند را اولین معشوق و تنها مراد عالم خلقت میشمارند و نیروی معشوق و عشق را علت اصل پیدایش موجودات میدانند. همین نیروی اشتیاق به وصال خداوند است که باعث میشود از نفس کلی فلک محیط به وجود آید و فلک به نوبهی خود با گردشی که دارد فلک مادون را به وجود آورد و به این نحو بقیهی افلاک تا فلک مستمر پا به عرصه هستی بگذارند. (همان، ص۹۰)
پس از اخوان الصفا برخی منطقیان و فلاسفه از ایشان متأثر شده و فیض را به عنوان وجه ارتباط خالق و مخلوق دانسته و برخی اقانیم نظیر عقل اول و نفس را پذیرفتند.
فارابی
فارابی را میتوان مدون اصلی نظریهی فیض در فلسفه اسلامی دانست. وی عقیده داشت که بین حقیقت دین و حقیقت فلسفه سازگاری وجود دارد و براساس همین ایده، فلسفه ارسطویی را با مبانی دینی بررسی و تدوین نموده است، در واقع فارابی فلسفه را به شیوهی دینی تشریح میکند و دربارهی دین نیز به تفکر فلسفی میپردازد. (شریف، ۱۳۶۲، ج ۱، ص۶۴۸)
با توجه به این امر دربارهی مسئلهی فیض نیز وی معتقد به سازگاری این نظریه با شریعت اسلام و فلسفه ارسطو بود و در این زمینه سعی بلیغی را در بسط و تشریح ابعاد مختلف این نظریه تا جزئیترین خصوصیات فلوطینی آن نظیر قول به عقل، نفس و … با تکیه بر اصول ارسطویی و نوافلاطونی به کار گرفت. بدین ترتیب نظریهی صدور و فیض برای فارابی شناخته شدهترین نظریهی مبنایی مابعدالطبیعه نوافلاطونیان است که حول محور موجودات ربّانی و ارتباطات علّی آن با جهان مادی متمرکز بوده و همین نظریه است که مبانی مابعدالطبیعه فارابی را در مهمترین آثار شخصی او؛ یعنی «مدینه ی فاضله» و «سیاست مدینه» تشکیل میدهد. (نصر، لیمن، ۱۳۸۳، ج۱، ص ۳۲۰-۳۲۱)
یکی از نکات برجستهی نظریهی صدور در فلسفه فارابی تمایز منطقی و فلسفی میان ماهیت وجود است. وی نخستین فیلسوف اسلامی است که در رسالهی خود تحت عنوان «المسائلالفلسفیه و الأجوبه عنها» از تغایر وجود و ماهیت سخن به میان آورده و آن را وارد مباحث فلسفی کرده است. (دینانی ، ۱۳۸۵، ج ۳، ص ۸۳) چنان چه پروفسور ایزوتسو دربارهی اهمیت این موضوع در تفکر اسلامی مینویسد:
فرق بین ماهیت و وجود بدون تردید یکی از اساسیترین آراء و عقاید فلسفی در تفکر اسلامی است، بدون مبالغه و اغراق میتوان گفت که این فرق و تمایز، نخستین گام را در تفکر وجود شناسی مابعدالطبیعی در میان مسلمین تشکیل میدهد و بنیادی را فراهم میکند که تمام ساختمان مابعدالطبیعی اسلامی برآن ساخته شده است. (ایزوتسو، ۱۳۶۸، ص ۴۸).
در سایهی این اصل مهم است که میتوان عقلاً از یک موجود دو جنبهی چیستی و هستی را انتزاع و در نتیجه، هستی را به واجب و ممکن تقسیم کرد.
از نظر فارابی، وجود واجب، وجود فینفسه است که جز وجود نتواند بود و عدم آن متصور نیست. مانند وجود خداوند. به عقیدهی فارابی، خدا واجب وجود است و بنابراین برای وجود و بقای خود به دیگری نیازمند نیست. او عقلی است که به معرفت خود تواناست و هم عاقل و هم معقول است. او بذاته فرد بیهمتاست و هیچ چیزی مانند او نیست (لیس کمثله شیء) و مقابل و همتایی ندارد. اما وجود ممکن، بر خلاف وجود واجب وجودی است که وجودش از دیگری است و عدم آن متصور و ممکن است.
تقسیم وجود به واجب و ممکن به نوبهی خود زمینهساز تدوین و تشکیل مفهوم فاعلیت وجودی به معنای وجوددهی و اعطای وجود و نیز وابستگی و تعلق در بعد وجود است. دربارهی مفهوم فیض و فاعلیت وجودی ، نگارنده در بخش دوم و سوم رساله به طور مفصل بحث خواهد کرد.
باید توجه نمود که در فلسفه فارابی به تبع پذیرش فاعلیت وجودی به عنوان شیوهی آفرینش الهی و نحوهی ارتباط حق با خلق، اغلب توابع و لوازم فلوطینی این نظریه نیز پذیرفته شده است از جمله مسئلهی نحوهی صدور کثرت از وحدت، مسئلهی صادر اوّل (عقل)، مراتب، درجات و طبقات وجود، مسئلهی قدم عالم و مانند آن. البته فارابی در نظریهی قدم عالم، تابع ارسطو است، ولی برای آن که از عقیدهی اسلامی خارج نشود، میان قدم عالم (چنان که ارسطو گفته) و اندیشهی خلق (چنان چه دین گفته) جمع کرده است. (فاخوری، جرّ، ۱۳۸۶، ص ۴۱۹). وی منافاتی بین قدم عالم با فاعلیت هستیبخش نمیبیند.
فارابی برای حل مسئله واحد و کثیر و تاثیر خداوند بر جهان و رابطه او با عالم کثرت، سیستم صدور و فیض را بر پایههای عقول دهگانه پایهریزی و ابداع کرد، وی بر اساس قاعدهی «الواحد لایصدرعنه الّا الواحد» معتقد است خداوند چون ذات خود را تعقل نمود، عالم از علم او به ذات خود صدور یافت. به نظر وی از واحد ضروری یا واجب بر اثر علم او به ذات خود و بر اثر رحمت، (یا فیض یا خیر) تنها واحد دیگر جاری یا صادر میشود و این وجود صادر عقل اول نام دارد که ممکن الوجود بذاته و واجب الوجود به کائن اول است. عقل اول ـ که واجب بالغیر است ـ اگر خود را تعقل کند تعددّ پدید میآید، زیرا تعقّل و ابداع در عالم عقل یک چیز است، لذا اولین افاضه از موجود اول، همان عقل نخستین میباشد که قادر است هم مبدأ و هم ذات خویش را تعقلّ کند. چون مبدأ خویش را تعقّل نماید، عقل دوم از او صادر میگردد و چون ذات خویش را تعقل کند فلک اقصی (آسمان اول) به وجود میآید. عقل دوم نیز مبدأ و ذات خود را تعقل میکند. در نتیجه از جهت تعقّل مبدأ خود، عقل سوم از او صادر میشود و از جهت تعقل به ذات خویش، منشأ صدور فلک کواکب ثابت میگردد. این سیر ادامه دارد، تا آن که عقول چهارم، پنجم، ششم، هفتم، هشتم، نهم و دهم و مطابق با آن ها افلاک زحل، مشتری، مریخ، شمس، زهره، عطارد، قمر یکی پس از دیگری صادر میشوند. با صدور عقل دهم، سلسلهی عقولی کونیه و با صدور فلک قمر، سلسلهی افلاک سماوی تکمیل میگردد. بدین ترتیب حرکات دوری افلاک، همواره تحت تدبیر عقول قرار دارد.(فخری،۱۳۷۲،ص۱۳۶). از اینرو سلسلهی فیضان یکی پس از دیگری ادامه مییابد تا ده عقل و نه فلک و نفوس آن ها کامل شود. این عقول و نفوس مترتب بر یکدیگر بوده و در این سلسله مراتب، عقل اول از همه متعالیتر است و نفوس فلکی و خود افلاک از او پیروی میکنند. زمین در این سلسله مراتب، آخر است و عقل فعّال هم که در مرتبهی دهم قرار دارد، جهان بالا را به پایین مرتبط میکند. این عقل دائرمدار عالم تحت قمر است و از این عقل است که نفوس بشری و عناصر اربعه صادر میگردد. (شریف،۱۳۶۲،ج۱،ص۴۶۹)
نکتهای که باید بدان توجه نمود این است که رأی فارابی در این جا رأیی صرفاً فلسفی نبوده، بلکه اصول موضوعهی خود را از هیئت و نجوم وام گرفته و بر طبق آن به نظریهی فلسفی (و نه برهانی و یقینی) پرداخته است. بنابراین میبینیم نخستین فیلسوفی که به مراتب نظریهی افلاک بطلمیوسی و قول به نفوس فلکی را با نظریهی صدور کثرت از وحدت به شیوهی فلوطین (صدور عقل از احد) ادغام کرد و کثرت طولی عقول را با عدد مشخص استنتاج نمود، فارابی بوده است. به مدد نظریهی عقول دهگانه که فارابی مسئلهی حرکت و تغییر را حل میکند و در حلّ مسئلهی واحد و متکثر در آشتی دادن نظریهی سنتّی ارسطوئی مادّه و فلسفه اسلامی خلقت نیز همین نظریه را به کار میگیرد. مادّه و عقول دهگانه هر دو به یک اندازه قدیماند لکن چون مادّه از عقل فعّال صادر شده است، حادث است. فارابی همچنین برای توجیه فرد و بیهمتا بودن خدا، به وساطت این عقول دهگانه میان خدا و عالم خاکی تمسّک میجوید. (همان، ص ۶۵۰-۶۵۱)
نکتهی دیگری که از مطالب فوق استنتاج میشود این است که وجه صدور کثرت از وحدت نیز از زمان فارابی با دخالت «تعقل» در روند فیض و صدور توأم شد؛ یعنی از عقل از آن جهت، چند موجود صادر میشود که این موجود میتواند چندین تعقل گوناگون از خود و مبدئش یا دیگرمبادی داشته باشد و از هر تعقل، موجودی صادر میشود. این جهات و تعقلات در عقول دوم، سوم و بالاتر نیز به نوبهی خود با صدوری ثنایی به صدور عقل، نفس یا فلک بعدی منجر میشود. اما این نکته نیز امری ذاتی و ملازم با نظریهی فیض نیست، چرا که پس از فارابی، شیخالرئیس ضمن پذیرش راه فارابی، راه دیگری را نیز بدون لحاظ تعقل برای صدور کثرت پیشنهاد میکند و آن اینکه از جهت امکان ذاتی وجوب بالغیر و ارتباط عقل با مبدأ، موجودات مختلفی صادر میشوند. به علاوه صدور نزد ابنسینا ثلاثی است؛ یعنی از هر عقل علاوه بر عقل بعدی نفس فلک و جرم فلک پسین نیز صادر میشود که توضیح بیشتر در این زمینه را به بخش دوم رساله موکول میکنیم.
سهروردی
سهروردی از جملهی فیلسوفان نوآور و نقادی است که فیض، افاضه و اشراق، پایهی حکمت او را تشکیل داده است. نظام فلسفی او مبتنی بر استعارهی فیضان و پرتوافشانی و استناد انوار و مراتب نورانی به منبع نوری است. او در ترسیم نظام خاص خود، ترجیح داده که به جای لفظ وجود یا ماهیت یا واقعیت اصطلاح نور را به کار برد، چنان که به جای علیت یا فاعلیت وجودی نیز لفظ اشراق یا نورافشانی را به کار میبرد. بدینترتیب، مفهوم و معنای ایجاد در نزد وی برجستگی و وضوحی در خود پیدا کرده و با دید عرفانی و مذهبی آمیخته شده است. (رحیمیان، ۱۳۸۱، ص۱۲۰)
سهروردی در فلسفه خود از حضرت حق به نورالانوار تعبیر میکند. به نظر او آفرینش افاضه و اشراق نورالانوار بوده و پدید آمدن مراتب هستی ظهور و تشعشع _ به نسبتهای گوناگون- از سرچشمهی نور ازل است. نورالانوار واحد است و هیچگاه تغییر نمیکند و از میان نمیرود و پرتوافشانی او همیشگی است و زیبایی کمال او کاهش نمییابد. سخن سهروردی در این زمینه در حکمه الاشراق چنین است:
فیض ابدی است، چرا که فاعل، تغییر نمیپذیرد و معدوم نمیشود، لهذا عالم به دوام فاعل، دائم است و این سخن که اگر فیض دائمی باشد با مبدأ خود مساوی میشود صحیح نیست چرا که دانستی شیء درخشان به هر حال، نسبت به شعاع خویش تقدم دارد. و آن چه واجب بالذات است با آن چه وجوبش را از او میگیرد، مساوی نیست. (سهروردی، ۱۳۷۲،ج۲، ص ۱۸۱)
سهروردی از عقول به انوار تعبیر میکند و انوار را درجه اول به دو قسم، انوار قاهره و انوار غیر قاهره تقسیم میکند و در مرحله بعد انوار قاهره را به دو قسم انوار قاهره عالیه و انوار قاهره سفلیه یا عرضیه تقسیم میکند. مقصود سهروردی از انوار قاهره انواری است که به طور کلی از مادّه مجرّد هستند و هیچ ارتباطی با برازخ (اجسام) ندارند، یعنی نه منطبع در برازخ هستند و نه متصرف در برازخ. طبق این تعریف، انوار قاهره بر عقول تطبیق داده میشود، مقصود سهروردی از انوار غیر قاهره انواری است که مدّبر برازخ هستند، اما منطبع در برازخ نیستند، بر اساس این تعریف، نفوس ناطقه فلکی و انسانی جزء انوار غیر قاهره محسوب میشوند.
همچنین انوار قاهره عالیه انواری است که میان آنها رابطهی طولی وجود دارد و در نزول علّی بر یکدیگر مترتّب هستند و این انوار به طور کلی از مواد مجرد هستند. اما انوار قاهره سفلیه انواری هستند که میان آنها، ارتباط طولی وجود ندارد و در نزول بر یکدیگر مترتب نیستند. به نظر سهروردی اینها همان ارباب اصنام نوعیه هستند که خود به دو نوع تقسیم میشوند که عبارتاند از:
-
- گروهی از ارباب اصنام نوعیه از جهت مشاهدات طبقهی طولیه حاصل میشوند، این انوار سبب پیدایش عالم مثال میگردند.
-
- گروهی دیگر از جهت اشراقاتی که از طبقه ی طولی حاصل میشوند، صادر میگردند. این انوار سبب پیدایش عالم محسوسات میگردند. ( همان، ص ۱۴۵-۱۴۶)
به نظر سهروردی ما هیچ دلیلی برای انحصار قاهرهی طولیه و عرضیه به ده عقل نداریم، بلکه قطعاً تعداد آن ها بیشتر از ده عقل است. همچنین در مکتب اشراقی سهروردی از عقل اول به نور اقرب تعبیر میشود، و به عقیدهی او نور اقرب اولین صادر از نورالانوار است. تمایز میان نورالانوار و نور اول، از جهت کمال و نقص است. نور اقرب از جهت ذات، ممکنالوجود بوده و فقیر و محتاج نورالانوار است و به جهت نورالانوار، غنی و بینیاز است. از این نور اقربی که عقل اول است، نور عقل دوم و از دوم، سوم و از سوم، چهارم و از چهارم، پنجم و… حاصل میشود و بدین طریق سلسهی کثیری از انوار عقلیه تحقّق مییابد و این انوار مجرده، بیش از ده، بیست، صد، دویست، هزار و صد هزار هستند.
همچنین بر اساس نظام اشراقی، میان انوار از یک طرف محبت و عشق و از طرف دیگر قهر و غلبه وجود دارد، برای نور سافل امکان احاطه بر انوار عالی که رتبهشان بالاتر است، وجود ندارد و از طرفی هر نور مجرد عالی به خاطر شدت نورانیش نسبت به نور مجرد سافل قهر و غلبه دارد، و هر نور مجرد سافل نسبت به عالی محبت و عشق دارد و قهر سافل نسبت به عالی باعث نمیشود که سافل عالی را مشاهده نکند، چون میان انوار مختلف حجابی وجود ندارد. بدین جهت هر چند نور سافل نسبت به نور عالی احاطه ندارد، اما میتواند آن را مشاهده کند. بدین ترتیب انوار سافل از دو جهت، یکی اشراق و دیگری مشاهده از انوار عالی، بالاخص نورالانوار کسب فیض میکنند. اشراق در سیر نزولی و مشاهده در سیر صعودی انوار مطرح است. یعنی هر نور عالی اشعههای انوارش را برنور سافل اشراق میکند و باعث افزایش و شدت نور سافل میگردد، و از طرفی هر نور سافل به مشاهده انوار عالی بالاخص نورالانوار میپردازد و از طریق این اشراق و مشاهدههای مستمر میان انوار که امور خارجیه و واقعیه هستند نه امور اعتباری، موجودات کثیر در عالم هستی به وجود میآیند. بنابراین، میبینیم که در فلسفه اشراقی بر خلاف فلسفه مشائی حیثیات اعتباری نیستند که سبب پیدایش کثرت در عالم هستی میشوند بلکه جهات خارجیهی اشراقیه و قهریه و حبیّه میان انوار سبب پیدایش کثرت میشود. ( همان، ص ۱۲۸ـ۱۴۳)
مهدی آشتیانی در این زمینه میگوید: «اشراقیین صدور کثرت را مستند به جهات اعتباریه مزبوره نمیدانند. بلکه به جهات خارجیه شهودیه و مکاشفیه و اشراقیه و عشقیه و قهریه و زلیّه و حبیّه مستند میدانند.» ( آشتیانی، ۱۳۳۰، ص۱۲۱)
لازم به ذکر است که سهروردی این نظام نوری را در تمامی پیکرهی اندیشه و حکمت خود جاری کرد و در عین حال با انتخاب نور به عنوان اساس فلسفه خویش بیان اندیشهی «خیر اعلا»ی افلاطون و « صدور و فیض» نوافلاطونیان و «عقول و مفارقات » یونانی و «امشاسپندان و ایزدان و فرشته شناسی» ایرانی و بحث «ملائکه» در اسلام، اشراق و شهود عرفانی و تصوف و آیات و روایات را جمع کرد؛ به طوری که «حکمت نوریه» او با آن ها قابل انطباق است. (رستگار مقدم، ۱۳۸۶، ص ۸۸)
مواردی از تاثیر سهروردی بر صدرا در نظریهی فیض
در این قسمت در صدد هستیم به تاثیری که در حکمت صدرا المتالهین با تأثر از عقاید شیخ اشراق در زمینهی اشراق و فیض به جای مانده، بپردازیم.
ملاصدرا در آثار مختلف خود به نظام اشراقی سهروردی تمایل نشان داده، انتقاداتی که سهروردی بر نظریهی صدور مشائیان وارد کرده باعث شده که صدرا نیز در بحث نظام فیض خود از مشائیان به تدریج فاصله گرفته و به فلسفه اشراقی نزدیک شود عناصر ذیل از حکمت اشراقی در فلسفه صدرایی حضور به هم رسانده است:
۱- صدرا در این زمینه که حیثیات در عقول نمیتواند سبب کثرت عقول، افلاک و سایر موجودات گردد با سهروردی هم عقیده است . وی در این باره در رسالهی اجوبه المسائل النصریه میگوید :«هر حیث و اعتباری منشأ صدور امری در خارج نمیشود؛ بلکه لازم است که مبدأ شیء عینی امری باشد که در خارج از یک نحو تحقق و تأصل برخوردار باشد.» (ملاصدرا، ۱۳۷۵، ص۱۵)
۲- وی دربارهی این مسئله که تعداد عقول بیشتر از ده تاست و قول مشهور مشائین دربارهی تعداد عقول بر مبنای تحقیق قابل دفاع نیست، به فلسفه سهروردی تمایل نشان داده است. صدرا در کتاب الشواهد الربوبیه برای اثبات کثرت عقول و بیان این مطلب که تعداد عقول از ده عقل بیشتر است به آیهی «فی کل سماء امرها» (فصلت (۴۱)، آیه ی۱۲) استناد کرده و میگوید: «عقول از حیث مرتبه و منزلت از همهی موجودات به حق نزدیکتر هستند و بیش از همهی موجودات عشق به حضرت حق دارند به عبودیت حق اشتغال دارند و عدد این عقول به اندازهی عدد کرات و عدد مدبّرهای این کرات است، پس خود حضرت حق در نظام گیتی بسیار زیاد هستند.» وی سپس به این آیه ی «و ما یعلم جنود ربّک الاهو» (مدثر(۷۴)، آیه ی۳۱ ) استناد میکند. (ملا صدرا، ۱۳۸۲ب، ص ۱۷۳-۱۷۴)
۳- صدرا همچنین نظریهی سهروردی و اشراقیون را دربارهی عقول عرضی بر نظر ابنسینا و فیلسوفان مشائی ترجیح داده است، ولی در کتاب المبدأ و المعاد خود بعد از بیان نظریهی مشائین دربارهی پیدایش کثرت، بحث را چنین ادامه میدهد:
حکمای رواقی و فارسی بر این باور بودهاند که اختلاف نوعی انواعی متکثر، مثل اجسام عنصری که بین آنها رابطهی تکافؤ برقرار است، یا در فاعل است، و یا در جهات تأثرش، و چون در عقل اخیر جهات و حیثیات آن به اندازهی نیست که برای پیدایش انواع متکثر این عالم کافی باشد، حکمای مذکور به سوی این اعتقاد گرایش پیدا کردهاند که تعداد عقول بیش از ده، بیست یا پنجاه تاست و چنین نیست که تعداد عقول مثل نظریهی فیلسوفان مشائی با تعداد اندک مساوی باشد و تنها عقل اخیر سبب پیدایش عنصریات باشد. بلکه آنها بر این باور بودهاند که هر نوع از انواع جسمانی دارای عقلی است که ربّ آن نوع و مدبّر آن هستند و نسبت به اشخاص آن نوع عنایت خاصی دارد.