در تعالیم مذهبی، تن پروری گناه است که منجر به گسستگی بیشتر در زندگی می شود و پیشگویی که در اینجا عامل گسستگی است مثل"در جهنم” بودن است که به معنی حالتی است که روح و روان نابود شده و یا در حال نابودی است.
مفهوم گسستگی بحث انگیز است در به کاربستن بسیاری ازمذاهب شرق،برای نمونه یک حالت بسیار متفکرانه، جنبه های گسستگی بیش از حد را دارد گرچه باور براین است که مراقبه عبادی و مذهبی زمینه مناسبی فراهم می کند این به صورتی است که از گسستگی خلاص میشوند و از تجربه آن خلاص میشوند و از تجربه آن بهرهمند میشوند.
بنابراین بعضی از منتقدین، مرتاضان و قدیسان را به عنوان افرادی در نظر میگیرند که برای آن میزان از"بی تفاوتی” اهتمام می ورزند،که عالمان الهیات ترجیح می دهند نام گسستگی یا بی اعتنایی به آن بدهند. مراقبه(یا مکاشفه از روش های درمانی شرق که در غرب نیز جایی برای خود باز کرده و گزارش شده است که در رفع تنش و اضطراب موثر است و در کل به معنی تمرکز روی چیزی خاص و کناره گیری از محیط اطراف است.[۲۷]
۲ـ۴ـ نظریه های پژوهش
مسائل وپدیده های اجتماعی از علت های گوناگون نشأت میگیرند و نمی توان آنها را در یک نگاه تک عاملی بررسی کرد چرا که مسائل اجتماعی اولاً چند بعدی بوده و ثانیاً،با انسان که به عنوان موجود چند بعدی و غیر قابل پیش بینی است روبرو هستند.به همین دلیل برای تبیین این مسائل نمی توان از یک تئوری خاص استفاده کرد چرا که هر کدام از این تئوری ها بخشی از مسأله مورد بررسی را تبیین می نمایند و هیچ کدام از آنها به تنهای از جامعیت برخوردار نیستند. به عبارت دیگر،تئوریها و نظریه های مختلف مکمل یکدیگر میباشند.این امر در خصوص موضوع پژوهش یعنی بیرمقی و بی تفاوتی اجتماعی نیز صادق است. لذا در خصوص مساله بی تفاوتی اجتماعی نیز نمی توان از یک تئوری خاص استفاده نمود بلکه از ترکیبی از مساله مورد نظر را تبیین می کنند، استفاده شده است.
بی رمقی معلمان
احساس از خود بیگانگی اجتماعی و بی علاقگی به تدریس، ویژگی کثیری از معلمان در بسیاری از کشورهاست. استرس شغلی مفرط و فقدان حمایت از سوی مدیریت مدرسه سبب می شود تا بسیاری از معلمان احساس خستگی و غیرمولد بودن داشته باشند(دورکین،۱۹۷۹؛ نقل از شارع پور، ۱۳۸۶:۲۹۰)، عوامل سازمانی و فردی تعیین می کند که چه گروهی از معلمان بیشتر احتمال بیرمقی دارند. یکی از موانع اجرای برنامه ها و تلاش های معطوف به افزایش موفقیت دانش آموزان، همانا بی رمقی معلمان است.
هم روانشناسان و هم جامعه شناسان فرض بر این دارند که استرس مفرط ناشی از ایفای تدریس، سبب بیرمقی[۲۸] می شود. اگرچه دیدگاه روانی، بیرمقی را مسألهای کلینیکی تلقی کرده و رشد مهارتهای کنار آمدن[۲۹] را راه علاج آن میداند ولی دیدگاه جامعه شناسی بر ماهیت سازکارهای حمایت سازمانی و اجتماعی که بر بیرمقی تأثیر دارند، تأکید نموده و در مواجهه با مسأله بی رمقی راه حلهای سازمانی و نه فردی را پیشنهاد می کند(شارع پور، ۱۳۸۶: ۲۹۱).
۲ـ۵ـ دیدگاه روانشناختی در مورد بی رمقی
مفهوم بیرمقی برای اولین بار توسط فرادنبرگ[۳۰] (۱۹۷۴) مطرح شد. او در توصیف این مفهوم میگوید«بیرمقی شرایطی است که در آن نیروی انسانی، خسته شده و از پا در می آید» (فرادنبرگ،۱۹۷۴؛ نقل از شارع پور، :۲۹۰،۱۳۸۶).
مسلچ وجکسون[۳۱](۱۹۸۱) مقیاسی برای سنجش بیرمقی ساختند که تاکنون بیشترین کاربرد را داشته است. این مقیاس به سنجش سه بُعد روانشناسی این مفهوم میپردازند:
۱-افسردگی[۳۲] ۲- فقدان حس موفقیت فردی[۳۳]و دگرسان بینی خود.
اولین بُعد مربوط می شود به اینکه فرد احساس خستگی نموده و دیگر اشتیاقی برای کار خود ندارد. دومین بعد مربوط می شود به اینکه فرد احساس می کند که دیگر به اهداف خود نایل نمی شود، او احساس می کند که تلاش های کاری او دیگر نتایج رضایت بخش به دنبال ندارد و به عبارت دیگر، او کار خود را فاقد معنا مییابد.
بُعد سوم مربوط می شود به جدایی عاطفی فرد(یعنی معلم)از مخاطبین خود(یعنی دانش آموزان).
او دیگر، دانش آموزان را یک شیء مایۀ رنجش می بیند نه یک شخص ارزشمند.
به علاوه در چنین شرایطی، ساز و کار سرزنشی خاصی به وجود می آید که در آن معلم بی رمق، دانش آموزان را برای شکستهای خود مقصر میداند. لذا، دانش آموزان مانند دشمنان نگریسته می شود که مانعی برای نیل معلم به اهداف مطلوبند(شارع پور، ۱۳۸۶: ۲۹۲).
محققان در فرایندی بی رمقی پنج مرحله را شناسایی نموده اند: فیزیکی، فکری، اجتماعی، روانی، هیجانی یا روحی. نشانه های فراوانی مشخص کنندۀ هر یک از یک از این مراحلند:
خستگی و کوفتگی نشانه های مرحله اولند؛ اختلال در تصمیم گیری و افکار وسواسی در مورد کار در مرحله دوم پدیدار می شوند؛ گوشه گیری اجتماعی، بدبینی،[۳۴] تحریک پذیری و عدم رعایت ادب و نزاکت نشانه های مرحله سوم به شمار می روند. انکار، نکوهش، عصبانیت و افسردگی از نشانه های مرحله چهارمند و بالاخره کیفیت ضعیف کار، غیبت از کار، تمایل به فرار از کار و تمایل به اینکه به نیازهای دانش آموزان به عنوان یک تهدید نگریسته شود، در مرحله پنجم پدیدار می شود (سدولاین،۱۹۸۲؛ نقل از شارع پور، ۱۳۸۶).
نقش استرس در ایجاد بیرمقی بسیار اساسی است. پیوند نزدیک بین استرس و بیرمقی سبب شده تا برخی از محققان این دو اصطلاح را به صورت مترادف بکار بندند. هر چند به اعتقاد برخی نظیر فابر استرس فی نفسه به وجود آورنده بی رمقی نیست. افرادی می تواند در یک محیط مملو از استرس موفق شوند و پیشرفت کنند، البته مشروط به اینکه احساس کنند که کار معناداری را انجام می دهند. اما زمانی که احساس کنند کار فاقد معناست، آن وقت کار، طاقت فرسا می شود(شارع پور، ۱۳۸۶: ۲۹۳ـ ۲۹۲).
پاینز
اخیراً پاینز[۳۵](۱۹۹۳)به طرح این موضوع پرداخته که بیرمقیدر شغل سبب بروز بحرانهای وجودی برای افراد می شود زیرا بسیاری از افراد خود را بر اساس کار خویش تعریف می کنند. لذا بی معنا شدن کار برای فرد سبب می شود تا او هویت معناداری از خود نداشته باشد.
دیدگاه روانشناختی اساساً یک دیدگاه کلینیکی(بالینی) است و لذا در مواجهه با بی رمقی، راه حلها بالینی را ارائه میدهد. به همین دلیل استراتژیهای کاهش استرس به افراد توصیه می شود. برخی از محققان نیز بی رمقی را ناشی از اثرات ترکیبی چند عامل نظیر: کار بیش از حد، تعارض نقش و ابهام در نقش، میدانند. به عنوان مثال هنی ولانگ[۳۶](۱۹۸۹)معتقدند که منابع لازم برای اجرای آن وجود ندارد یا به فرد اقتدار لازم برای اجرای درخواست داده نشده، سبب بروز فشار روانی شده که این فشار روانی به نوبه خود منجر به بی رمقی می شود(شارع پور، ۱۳۸۶: ۲۹۳).
مسلش و لیتر
مسلش و لیتر(۱۹۹۷) از مفهوم تحلیل رفتگی(بی رمقی)برای توصیف و سنجش درگیر شدن در کار استفاده می کنند. تحلیل رفتگی استعارهای است که به طور رایج در توصیف حالت درماندگی روحی یا فرسودگی شدید به کار میرود.
مسلش تحلیل رفتگی(بیرمقی) را دارای سه بعد فرسودگی، بی تفاوتی(یا بیشخصیتی) و احساس عدم کارایی[۳۷] میداند. فرسودگی، احساس خستگی و درماندگی شدید در اثر کار زیاد میباشد، بی تفاوتی نگرش سرد و منفعلانه به کار است، به طوری که فرد علاقه خود را نسبت به کار از دست داده و روز به روز کار برای او بی معنا میگردد. در عدم کارایی فرد احساس می کند که شایستگی لازم برای انجام کارهایش را نداشته و نمیتواند کارهای خود را در سازمان به درستی به اتمام برساند. به نظر مسلش و لیتر تحلیل رفتگی در اصل کاهش درگیری در کار است و این دو، دو سر پیوستار میباشند. بر این اساس درگیری دارای سه بعد انرژی، پیوستگی و کارایی است که هر کدام به ترتیب وجه مخالف سه بعد تحلیل رفتگی فرسودگی، بی تفاوتی و عدم کارایی میباشند(اسچوفل و باکر، ۲۰۰۴: ۲۹۸). لیتر و مسلش، بر این باورند که هر اندازه بین فرد و شغل وی، تناسب کمتری برقرار باشد، احتمال بروز تحلیل رفتگی(بی رمقی) در فرد بیشتر خواهد بود(لیتر و مسلش، ۲۰۰۴).
بی رمقی(تحلیل رفتگی) از نظر مسلش، یک پاسخ روانشناختی در مقابل فشار کار است که با سه حالت فرسودگی عاطفی، کاهش بازده عملکرد شخصی و تهی شدن از ویژگیهای شخصیتی(مسخ شخصیت) مشخص می شود(مسلش، ۱۹۸۲). در بین افرادی که به نوعی با ارباب رجوع زیادی سر و کار دارند، می تواند بروز نماید. برخی دیگر نیز معتقدند که تنیدگی و فشار عصبی شدید ناشی از ماهیت، نوع و یا وضعیت نامناسب کار به پیدایش حالتی در کارکنان منجر می شود که تحلیل رفتگی(بی رمقی)نامیده می شود. و در این حالت، کار، اهمیت خود را از دست میدهد. فردی که دچار تحلیل رفتگی(بیرمقی)گشته، دایماً خسته است؛ پرخاشگری دارد؛ در همه سطوح ممکن است کارکنان دچار بی رمقی(تحلیل رفتگی) شوند(بل و همکاران، ۲۰۰۴).
۲ـ۶ـ دیدگاه جامعه شناختی در مورد بی رمقی
دیدگاه جامعهشناختی، منکر نقش مهم استرس در ایجاد بیرمقی نیست. اگر چه، تأکید این دیدگاه بر عوامل اجتماعی و جمعیتی و عناصر موجود در محیط مدرسه و ماهیت تربیت معلمان است. اهمیت احساس بی معنایی و بی قدرتی که در برخی از نظریات روانشناختی به آنها اشاره شده، برای جامعه شناسان به مراتب بیشتر است. این نقطه نظر، بی رمقی نوعی از خود بیگانگی است که ناشی از عوامل استرس آفرینی است که خود این عوامل ریشه در ساختار اجتماعی جامعه و ساختار سازمانی مدرسه دارند. به همین دلیل، جامعه شناسان برای کاهش احساس بی رمقی به تغییرات ساختاری و سازمانی توجه دارند(دورکین، ۱۹۹۷؛ نقل از شارع پور، ۱۳۸۶).
بیرمقی معلم نوعی از خود بیگانگی است که محصول شکاف ادراک شده بین انتظارات معلم (انتظاراتی که در طول دوران تربیت معلمی پدید آمد) و تجربه وی در کلاس درس است(لکمیت و دورکین،۱۹۹۱). بسیار از معلمان به انگیزۀ ایجاد تغییرات اساسی در زندگانی کودکان وارد امر تدریس می شوند. به همین جهت دانشحویان مراکز تربیت معلم اغلب انتظار دارند که در آینده بتوانند بر زندگی کودکان تأثیر گذاشته، یادگیری آنها را ارزیابی کرده، کلاس درس را بخوبی اداره نموده، نظم و انضباط را حفظ و احتمالاً برای کودکان حالت مدل نقش«الگو» یا والدین دوم را ایفا کنند.
به همین علت است که معلمان نیز فرض می کنند که پایگاه حرفهای مستقلی دارند. برخی از محققان معتقدند که مراکز تربیت معلم، معلمان را برای دیوانسالاری موجود در نظام آموزشی آماده نمیسازند، دیوانسالاری که در آن استقلالی معلم، محدود می شود. معلمان همچنین آماده مواجهه با محیطی که مملو از کاغذ بازی اداری است. والدین توجه چندانی به یادگیری کودکان ندارند، و تفاوتهای طبقاتی و فرهنگی زیادی بین معلم و دانش آموز وجود دارد و محیطی که در آن جامعه به معلمان احترام چندانی نمیگذارد، نیستند.
به علاوه بیرمقی معلمان در مدارس بزرگ شهری و بخصوص در میان معلمان کم تجربه، به مراتب بیشتر است.
با تلفیق دو دیدگاه روانشناختی و جامعه شناختی میتوان به این نتیجه رسید که بی رمقی مرکب از ابعادی است که سیمن[۳۸](۱۹۷۵)برای از خود بیگانگی قائل شده است. بیمعنایی، بی قدرتی، انزوا، بیهنجاری و بیگانگی[۳۹] تحقیقات انجام شده در زمینه این ابعاد، حاکی از اهمیت کانونی دو بعد بی معنایی و بی قدرتی است(شارع پور، ۱۳۸۶: ۲۹۵).
۲ـ۷ـ نظریات و اندیشمندان علوم اجتماعی
امیل دورکیم[۴۰]
امیل دورکیم از پیامدهای پیشرفت و تمّدن هراسناک بود و فردگرایی[۴۱] و بی تفاوتی را از عوارض خطرناک آن به شمار می آورد. وی معتقد بود که با «تراکم جمعیت و سپس تراکم اخلاقی»[۴۲] و در نتیجه تقسیم کار، از بین رفتن هویتهای محلی و گوناگونی و تضادهای فرهنگی، آنومی[۴۳] به وجود می آید. آنومی عبارت است از شرایط در هم و برهم و به هم ریختهای که وقتی هنجارهای اجتماعی ضعیف شوند، از بین بروند یا در تضاد با هم قرار گیرند، هم در سطح فردی و هم در جامعه به وجود می آید(رابرتسون، ۱۳۷۴: ۱۷۲).
“آنومی” از نظر دورکیم بر این اصل استوار است که«ارتباط اجتماعی فقط زمانی کارکرد دارد که امیدها، آرزوها و اشتیاقها و داعیههای انسانی به وسیله موانع اجتماعی(سنتهای نادرست) متوقف نشود. به نظر دورکیم زمانی که تحول نیازها و خواسته ها با وسایل و امکانات تطبیق نمیکنند وامکانات موجود پاسخ گویی آنها نیست، باید در صدد محدود نمودن هیجانات برآمد، درغیراین صورت شرایط موجود صورتی انومیک به خود خواهد گرفت در زمانهای بحران، وقتی که قوانین یا نیروهای جمعی شکسته و فروپاشیده میشوند، فرد در بیاتکایی، بیهنجاری و عدم تطابق با اوضاع موجود، دچار یأس و سرخوردگی می شود و به طوری که نتایج آن ممکن است تا سرحد اختلالات روانی پیش رود. در نتیجه وضعیتی پریشان رخ میدهد که کارکردهای موجود اجتماعی برای پاسخ گویی آن کفایت نمیکند. به طورکلی محورها و اساسی قوانین که مکانیسم اصلی برای نظم روابط میان عناصر سیستم اجتماعی است، شکسته می شود. چنین وضعیتی را دورکیم با کلماتی نظیر آنومی(بیهنجاری و بی سازمانی) بیان می کند(توسلی، ۱۳۸۲: ۳۷ـ۳۶).
دورکیم به آنومیکه نتایج آن به صورتهای مختلف نظیر خودکشی و فردگرایی شدید و بی تفاوتی نمایان بود، به عنوان “بحران تمدن” اشاره میکرد و آن را شاهدی بر عدم انسجام جامعه میدانست. وی دریافت که پیوندهای خونی و مذهبی هیچ یک قادر به ایفای نقش منسجم کننده در جامعه معاصر نیست. تنها امیدی که وی برای انسان متجدد میدید، سازمانهای شغلی و حرفه [۴۴] بود(لاور، ۱۳۷۳: ۵۴).
تا از این راه افراد یاد بگیرند که از خصیصه های فردگرایی خود صرف نظر کنند و به نفع جمع از خواسته های خود بگذرند و موجبات انسجام مجدد را فراهم آورد(مسعودنیا، ۱۳۸۰: ۱۶۰). دورکیم در بحث علل پیدایش آنومی، به مسأله«فردگرایی» پرداخت، و آن را به دو نوع متمایز تقسیم کرد. “فردگرایی افراطی” که محصول گسیختگی پیوند میان فرد و اجتماع است و از نظر وی مذموم بوده و موجبات شررا فراهم میسازد. “فردگرایی ناشی از تقسیم کار” نوع دوم فردگرایی مورد نظر وی است که برخلاف فردگرایی خودخواهانه نوع اول مورد ستایش وی بود و در جهان مدرن به نوعی کیش فرد تبدیل می شود (دورکیم، ۱۳۷۸؛ نقل از صداقتی فرد،۱۳۹۲).
بررسی مسئله خودکشی به دورکیم امکان داد که خطرهای فردگرایی معاصر را بررسی کند.
دورکیم انواع خودکشی به تناسب ارتباط و وابستگی فرد به جامعه به سه دسته تقسیم نمود:
خودکشی خودخواهانه؛ موقعیتی است که همبستگی در پایینترین مرتبه خود باشد که دورکیم آنرا «خودخواهانه» مینامد.
خودخواهی هنگامی وجود دارد که وجدان جمعی ضعیف باشد(یعنی اعتقادات و عواطف جمعی در پایینترین حد قرار دارند) ارتباط جمعی محدود میباشد، افراد بیشتر وقف منافع خود هستند تا منافع جمع. در موقعیتی که همبستگیهای اجتماعی ضعیف است، زندگی آدمی تهی از معنا و هدفی است که از گروه نشأت گرفته است. تعادل میان فرد و جامعه برهم خورد، میزان یگانگی بسیار اندک است.
خودکشی دیگرخواهی؛ به وضعیتهایی اشاره دارد که در آن افراد از جمع و تعهداتی که بر آنها تحمیل می کند به اندازه کافی جدا نشدهاند و میزان یگانگی بسیار زیاد است. در یک جامعه اعضایش دارای یک وجدان جمعی با اعتقادات و عواطف مشترک، که با یکدیگر رابطه متقابل داشته باشند و احساس کنند که وقف اهداف مشترکی هستند. دیگرخواهی نامی است که دورکیم به سطح بالایی از همبستگی اطلاق می کند. که در شکل ایثارگرانه متجلی مییابد(توسلی،۱۳۸۲: ۵۸).
اما در نوع خودکشی آنومیک یا بیهنجاری، در این نوع خودکشی رابطه فرد و جامعه به پایینترین سطح خود میرسد. دورکیم واژه(آنومی) را به موقعیت کم نظمی اطلاق می کند که جامعه تنها کنترل ضعیفی بر فرد دارد. ممکن است فرد، سرگردان مانده و احتمالاً به خودکشی رو آورد. در چنین شرایطی فردگرایی که به صورت ناهماهنگی و عدم تطابق با هنجارهای اجتماعی و کاهش همبستگی تجلی پیدا می کند، منجر به از خودبیگانگی می شود و شرایط آنومیک جامعه به این بیگانگی و جدایی فرد از هنجارهای جامعه دامن میزند(توسلی، ۱۳۸۲: ۵۹ـ۳۷).
وی دو نوع از خودکشیها را بازتاب وضعیت مدرن میداند؛ خودکشی خودخواهانه و خودکشی بی هنجار. هر دو نوع در نتیجه افراط در فردگرایی پدید میآیند. از آنجا که قصد دورکیم در این کار نشان دادن خطرهای اجتماعی فردگرایی بود، میتوان گفت او مانند تونیس و توکویل، سنجش منفی از فردگرایی داشت و بر آن بود که فردگرایی پیوندهای اجتماعی را تضعیف می کند(کیویستو، ۱۳۷۸: ۱۴۳).
کارل مارکس[۴۵]
کارل مارکس نیز در تبیین خود، به مفهوم بی تفاوتی اشارهای نکرده ولی به مفهوم بیگانگی توجه کرده و آن را از جنبه های آسیب شناختی نظام سرمایه داری شناسایی نموده است. مضمون مورد توجه او از این اصطلاح به معنای بی تفاوتی در جامعه نزدیک است چنانچه میتوان بی تفاوتی را از نتایج نهایی بیگانگی مدنظر مارکس دانست. از نظر وی «بیگانگی» به وضعیتی اطلاق می شود که در آن انسانها تحت چیرگی نیروهای خود آفریدهشان قرار میگیرند و این نیروها همچون قدرتهای بیگانه در برابرشان میایستد(کوزر،۱۳۷۰: ۸۴).