عاشق حقیقی زنده است و جاوید، او به عشق زنده است و به اراده دوست نه میترسد و نه امید دارد سعی او در تسلیم محض در برابر رضای معشوق است بهشت و دوزخ برایش یکسان است و در دیده او هیچ فرقی آن دو ندارند.
از بزرگان مکتب عشق حلاج را میتوان ذکر کرد و نیز اسوه والای آن روزبهان بقلی است وحدت سه گانه عشق، عاشق، معشوق رمزی از توحید باطنی است.
احمد غزالی میدانست که اگر عاشق خود را در معشوق مشاهده میکند در عوض معشوق بر خود و جمال خود را فقط در نگاه عاشقی میبیند که او را نظاره میکند.
در نظریهی عشق ناب احمد غزالی عاشق و معشوق در وحدت جوهرناب عشق استحاله پیدا میکنند.
به اعتقاد احمد غزالی عشق انسان به انسان نیز مقتبس از عشق حقیقی و الهی است و میتوان گفت ذاتاً همان عشق است. خواجه احمد از بکار بردن لفظ مجازی در مورد عشق نیز خودداری میکند، عشق از نظر او عشق است، خواه عشق و معشوق خلق باشند یا حق.
از نظر غزالی عشق یک حقیقت واحد و اختلاف عشق انسان با عشق حق و هم چنین عشق انسان با انسان و عشق او با حق همه در شدت و ضعف است. احمد غزالی در سوانح خود چنین آورده
عشق جبری است که در او هیچ کس را راه نیست به هیچ سبیل، لاجرم احکام او نیز است
و این همه جبر است، اختیار از او و از ولایت او معزول است و مرغ اختیار در ولایت او نپرد.
عبارت که عشق به حقیقت بلاست و انس و راحت در او غریب و عاریت است در افکار و بینش عرفا و صوفیه که از هجران و وصال وجود دارد به صورت کاملاً غیبی متجلی است.
۳-۶-۱. عرفان غزالی
بزرگان مکتب جمال با زیبایی پرستی که احمد غزالی هم مکتب و هم مرام آنها بوده است پیام عشق ورزی به هستی و همه زیباییهای عالم وجود را به بهترین شیوه معرفی نموده اند. پیام آنها گسترش عشق و زیبایی در تمامی عرصههای زندگی انسان و درمان تمامی دردهای بشری از طریق این دو کیمیای هستی میباشد و هر آنچه که به زیباییهای ظاهری و یا عشقهای مجازی تعلق دارد همگی در مرتبهای از عشق و زیبایی و جمال حقیقی آن جمیل مطلق دارند زیرا همهی زیباییهای خلقت ذرهای از زیبایی حضرت حق است.
عرفان ایرانی سراسر آکنده به رموز و تمثیلات عشق الهی است چنانکه گویی بیان درد و شکنجه، احساس و ادراک زیبایی و طلب وجد و سکر و جذبه و رفتن در حال از طریق مشاهده تجلی اله است، در حسن جمال انسان خصیصه روح ایرانی و محور تفکرات فلسفی ایرانی است احمد غزّالی از جمله عارفان عاشقی است که سخن از عشق ناب به میان آورده که عاشق به دیدن جمال معشوق آرام میگیرد، مذهب و مکتب وی مبتنی بر مذهب تجلی است و عشق به عالم طبیعت و جمال ظاهر نیز متفرع است بر مذهب تجلی. عارفانی چون احمد غزّالی خدا را در همه چیز جلوهگر میبینند و معتقدند که جهان مرآت حسن شاهد است. بارگاه جمال دیده عاشق است.
عاشق آن جمال باید بود یا عاشق محبوبش و این سرّی عظیم است. ایشان محل نظر و اثر و جمال و محل محبت او بینند و دانند و خواند بیرون آن چیزی دیگر کرا نکنند او بود که عاشق آن نداند و لکن دلش محل یا در جای دیگر احمد غزّالی چنین میگوید: هیچ لذت در آن نرسد که عاشق معشوق را بیند معشوق خزانه عشق است و جمال او ذخیره اوست.عشق عجب آینه ایست هم عاشق را، هم معشوق را، هم در خود دیدن و هم در معشوق دیدن و هم در اغیار دیدن، اگر غیر عشق دست دهد، تاخیری ننگرد، هرگز جمال مشعوق به کمال جز در آئینه عشق نتوان دیدن و همچنین کمال نیاز عشق و جمله صفا نقصان و کمال از هر دو جانب از نظر احمد غزّالی جهان آینه جمال جانان است و زیباییهای که در آن مشحون است جلوه و مظاهر حسن معشوق ازلیاند بنابراین بهترین جلوههای جمال حق را در آن زیباترین دیده حسن از جمال خود بر دوخته است که کمال حسن خود.
مظاهر ظاهری میتوان جست را در نتواند یافت الا در آینه عشق عاشق. لاجرم از این روی جمال را عاشق در باید تا معشوق از حسن خود در آیینه عشق و طلب عاشق قوت تواند خورد. این سری عظیم است و مفتاح بسیار اسرار است (دشتی، ۱۳۸۸: ۹۴).
یا در جای دیگر احمد غزّالی، عاشق را به زیبایی معشوق از خود معشوق نزدیکتر میپندارد آن جا که میگوید:
عاشق به حسن معشوق از معشوق نزدیکتر است کی معشوق به واسطه او قوت میخورد از حسن و جمال خود
حسن نشان صنع است و سرو روی آن روی است که روی درو دارد تا آن سرو روی نبیند هرگز آیتی و حسن و صنع نبیند آن روی جمال
جمال پرستان از صوفیه میگویند ما مظاهر ظاهری را میپرستیم زیرا جمال معنوی و جمال حق را در آن جلوهگر میبینیم و لطیفترین عشق ظاهری که رهبر عاشق حقیقت بین به عشق معنوی و جمال مستور جانان است عشق به جمال صورت میباشد. از نظر بزرگان مکتب عاشقانه چون احمد غزّالی، عشق صادقانه خواه از این سر باشد خواه از آن سرخواه مستقیماً متوجه جمال حقیقی باشد و خواه متوجه ظاهر خاکی، آن جمال عاقبت ما را به سوی معشوق حقیقی رهبر است و شرط آن داشتن اخلاص و صداقت و عشق پاک و ناب است و گر نه عشقی که بر اساس امیال حیوانی و نفسانی استوار باشد عشق نیست مایه ننگ و ذلت است. چرا که عشق امانت آسمانی و ودیعه الهی است و میبایست از امانت خوب محافظت شود.
جمال مجازی همان جمال حقیقی است که در صورت مجازی نمود دارد. جمال در هر مرتبه که باشد محبوب لذاته است چه حق اوست که به چشم مجنون نظر به جمال خود میکند در حسن لیلی و بد و خوب را دوست میدارد.
ذوق یکی از اصطلاحات کلیدی تصوف است «همان اوایل در تاریخ تصوف به اصطلاح ذوق بر میخوریم که به معنای عرفانی مشابی از آن استنباط میشود. یکی از قدیمیترین موارد حضور این اصطلاح در کتاب عبدالرحمن سلمی (د:۴۱۹ ق) است بعدها در نوشتهی قشیری(د:۴۶۵ ق) میخوانیم: ذوق، درک مستقیم معانی» (ذوق المعانی) ابو حامد غزالی اهمیت خاصی برای ذوق قائل است و آن را در کتاب المنقذ من الضلال خویش اینگونه وصف میکند: «خاصترین صفت اکابر عرفانی صوفی و چیزی که منحصر به آنان است، این صفت را فقط از راه چشیدن، میتوان حاصل کرد نه از طریق یادگیری…[ذوق] همچون رؤیت چیزی به چشم خود و گرفتن چیزی به دستهای خود است.
بنابراین «ذوق شهودی روحانی است که بدون آن درک شعر صوفیانه ناممکن است این مفهوم از لحاظ روانشناسی پیچیدهتر و پیشرفتهتر از شمّ خلاق یا ذوق هنری صرف است». فریدون سپهسالار نیز در ابن باره آورده است: «این معانی تطویل دارد تا طالب بدان مقام نرسد کیفیت مزه و لطف آن حال را به مقام نتواند تصویرکردن…من لم یذق لم یعرف».
۳-۶-۲. عشق از منظر غزالی (سوانح العشاق)
اولین اثر مابعدالطبیعی در تصوّف شعر فارسی
سوانح العشاق احمد غزالی کتابی مختصر و موجز است که با همه کتابهایی که سابقاً در تصوّف نوشته شده فرق دارد. سوانح برای تعلیم آداب تصوّف به متبدیان با متوسطان نوشته نشده است. مسائل این کتاب اساساً مسائل علمی تصوف و اخلاق نیست. این کتاب بیان مبانی عرفانی و تصوّف نظری است. در سوانح نه مسائل تاریخی تصوّف مطرح شده است، نه به سرگذشت مشایخ سلف اشاره شده و نه دستورات اخلاقی داده شده و نه حتی اصطلاحات صوفیّه تعریف شده است.
حتی مسائل نظری کتابهای صوفیّه، از قبیل بحث درباره توحید و علم و معرفت و صفات و افعال الهی در این کتاب دیده نمیشود، و اگر اشاراتی به این مسائل شده باشد به گونهای دیگر است. اساساً این کتاب متعلق به یک ساحت دیگر است و مطالب آن اصالتاً ناظر به احوال و اوقات روح عاشق و صفات معشوق است. موضوع این اثر، که یک اثر ما بعدالطبیعی محض است، عشق است. اما عشق در این کتاب به عنوان یک پدیدار روانشناسی در نظر گرفته شده است. عشق در سوانح یک حقیقت وجودی است و بلکه بالاترین حقایق است. مسائل کتاب نیز در اطراف همین حقیقت مطرح میشود و بر روی هم یک نظام عرفانی را که میتوان ما بعدالطبیعه عشق نامید تشکیل میدهد. پارهای از آراء غزالی را که از سوانح بیان شده است جسته و گریخته میتوان در سخنان مشایح پیشین مشاهده کرد ولی نکته اینجاست که مصنف این مطالب را به گونهای سیستماتیک و برای بیان یک نظام خاص مطرح کرده است. این نظام خاص مکتبی است که شالوده تصوّف شعر فارسی را تشکیل میدهد. ادبیات فارسی بخصوص شعر در اواخر قرن پنجم تحوّلی را که تدریجاً آغاز شده بود به کمال رسانید و در اوائل قرن ششم دو شخصیت مهم که از اساطین تصوّف زبان فارسی هستند ظهور کردند، یکی سنایی و دیگری احمد غزالی، سنایی در حوزه ادبی میوه رسیده این درخت را چید و ادبیات منظوم صوفیانه را پایهگذاری کرد. اولی این ادبیات از لحاظ مابعدالطبیعی محتاج به تبیین بود و کسی که این وظیفه را به نحو شایسته انجام داد احمد غزالی بود. قدمی که احمد غزالی با خلق اثر فلسفی و شاعرانه خود برداشت نه تنها در تاریخ تصوّف و ادبیات صوفیانه زبان فارسی بیسابقه بود، بلکه بعد از او نیز هیچکس نتوانست به مرتبهای که او رسیده بود برسد. اگرچه سوانح با همه اهمیتی که در تاریخ تصوّف و ادبیات فارسی داشته همواره مورد غفلت قرار گرفته و حق آن ادا نشده است.
۳-۷. بررسی جلوههای عرفانی شعر حافظ
زبان شعر حافظ
از آنجا، که حافظ در طول عمر خویش با طبقات مختلفی محشور و همنشین بوده است تحت تاثیر همه آنها قرار داشته است به این معنی که از طرفی تحت تاثیر زبان رسمی درباریان است و از طرف دیگر الفاظ عامیانه مردم کوچه و بازار و اصطلاحات اهل مدرسه در شعر او دیده میشود و همین بهره گیری از زبانها و لهجــههای مختلف است که غزلیاتش را فراگیر و همه پسند کرده است حافظ زبان زمان خود را، بکار برده است و از کلمههای غریب و منسوخ کمتر بهره گرفته است و یکی از اسرار جاودانگی شعر او همین امر است یعنی استعمال لغات رایج وپرهیز از بکار گیری کلمات منسوخ.
خرم آن روز که چون گل به چمن بازآئی
گلبن عیش من آن روز شگفتن گیرد
یا به بستان به در حجره من باز آئی
که تو چون سرو خرامان به چمن باز آئی
حافظ در برابر کینه و دشمنی عشق را پیش میکشدو طبیب عشق را مشفق و مسیحا دم میداند واین آموزهای است بزرگ او با بدبینی ودروغ گوئی وستم ودوری جستناز کارها و زیبائیهای جهان مخالف است و زندگانی را در نظر انسان خوش و زیبا میآراید.
حافظ هم میخواهد آخرتش آراسته باشدو هم دنیایش، این را حق مسلم خود میداند فردا شراب کوثر وحور از برای ماست وامروز نیز ساقی مسروی وجام می.(زرین کوب، ۱۳۶۸: ۱۵۴)
وسیله مقام اول عشق به خداست و رستاخیز مقام دوم عشق به آدمی، در اینجا باید اضافه کرد که انقلاب حافظ در تصوف متضمن دو چیز است، نشانیدن امید به جای ترس وتوصیه عیش به جای ترک ورهبانیت و این هر دو با هم ملازمه داردیکی از حافظ شناسان این انقلاب در عرفان را در حساسیت بیمارگون به خوشی و تمتع از حیات مینامد.
۳-۷-۱. عرفان حافظ
مسئله عرفان حافظ نیز برای خوانندگان حافظ و حافظ شناسان مسألهای بسیار بغرنج و کلاف سر در گم است.
سخنی که مخالفان میگویند این است که چگونه مردی را که سخن از مطرب وی به میان میآورد در باده نوشی با یار زیرک به جای پیاله، قدح دو منی میطلبد، میتوان عارف نامید.
او به حکمت و فلسفه و منطق و دیانت رو میآورد و نتیجهای که به دست میآورد حیرت در حیرت است پس بهتر میبیند که همه را رها کرده ودر عالم بی خبری به سر برد، در کارخانهای که ره عقل و علم نیست فهم ضعیف رای فضولی چرا کند؟
از همه اینها گذشته مدعیان میگویند قسمت شاهد وشاهد بازی را که پی در پی به آن پرداخته چه باید کرد؟