“
در طبقه بندی سوم، کتل صفات را بر اساس پایداری و تداوم به دو دسته صفات سطحی و عمیق تقسیم میکند. صفات سطحی، دسته ای از رویدادهای رفتاری است که آشکار و ظاهرند و دوام و توصیف پذیری آن ها بسیار کم است. صفات عمقی، در حقیقت منبع و سر چشمه صفات سطحی و علت های واقعی رفتار آدمی هستند. صفات عمقی با داوم هستند و شناخت آن ها برای مطالعه شخصیت ضرورت اساسی دارد. این صفات نیز دو دسته اند: صفات سرشتی[۱۶۵]، یعنی صفاتی که ذاتی هستند و شخص آن ها را باخود به دنیا می آورد و صفات محیطی[۱۶۶] که با آموختن و تربیت به دست میآیند و حاصل محیط اند. با بهره گرفتن از روش تحلیل عوامل روی صفات عمقی در شخصیت، کتل توانست جمعاً شانزده صفت را شناسایی کرده و بعداً چهار صفت دیگر را به آن ها اضافه کند (کریمی، ۱۳۸۴).
۲-۲-۱۲-۴-۴- نظریه آیزنک
در نظریه آیزنک مفهوم صفت و مفهوم تیپ هستند که در معرفی شخصیت اهمیت خاص دارند. صفات عادات و اعمالی هستند که جنبه ای نسبتاً ثابت دارند، مانند افسردگی، سستی، ضعف، وسواس و امثال آن ها. تیپ هم که از پیوستگی چندین صفت تشکیل شده است برای معرفی شخصیت در درجه اول است (سیاسی، ۱۳۸۴).
آیزنک در نخستین تحقیقات خود به دو بعد شخصیت دست یافت و آن ها را درون گرا – برون گرا و روان آزرده خو ( از لحاظ عاطفی پایدار- از لحاظ عاطفی ناپایدار) نام نهاد. رابطه این دو بعد اصلی شخصیت با طبایع چهارگانه ای که به وسیله پزشکان یونانی، بقراط و گالن[۱۶۷] معرفی شده و ویژگی های شخصیتی بیشتری را در بر میگیرد در شکل۲-۲ آمده است. آیزنک بعد سومی را نیز به آن ها افزود و آن را روان پریش خویی[۱۶۸] نام نهاد. افراد دارای نمره ی بالا در این بعد، افراد منزوی، بی احساس و بی توجه به دیگرانند و با آداب و رسوم مورد قبول جامعه در تضادند (پروین و جان، ۱۳۸۹). آیزنک بر اساس پژوهش قابل ملاحظه ای معتقد است که تمام صفات شخصیتی را می توان مسئول سه تیپ یا بعد دانست. این ابعاد شخصیت ترکیباتی از صفات یا عوامل هستند.
سه بعد شخصیت مورد انتظار آیزنک عبارتند از:
برون گرایی در برابر درون گرایی: فرد برون گرا به دنبال شناخته شدن و تحریک است، سریع هیجان زده می شود، وابسته به محیط اطراف خود است و خودجوش و اجتماعی میباشد. بر عکس، فرد درون گرا از خود کنترلی قوی برخوردار است، آرام است، از جمع گریز است، اهداف خود را مستقل از شرایط بیرونی پیگیری میکند و گرایش به برنامه ریزی کردن در کارهایش دارد (فرانسوا و کریستف[۱۶۹]، ۱۳۹۲).
روان رنجور خویی در برابر ثبات هیجانی: فرد روان رنجورخو پیوسته و سریع در اثر هیجانهای ناخوشایند به هم می ریزد: اضطراب، غمگینی، عذاب وجدان. برعکس، فرد پایدار از لحاظ هیجانی به ندرت هیجانی می شود و اگر از تعادل نیز خارج شود، خیلی زود حالت عادی خود را باز مییابد (فرانسوا و کریستف، ۱۳۹۲).
روان پریش خویی در برابر کنترل تکانه: روان پریشان سخت و دشوار هستند، تمرکز حواسشان کم است، حافظه شان ضعیف است. به طور کلی از نظر ادراک و اعمالی که تحریک لازم دارد بسیار کند هستند. بیشتر ساکن و بی حرکت می مانند و آمادگی سازگاری با تغییرات محیطی را ندارند (سیاسی، ۱۳۸۴).
تعداد زیادی از پژوهش های آیزنک بر ابعاد برون گرایی و روان رنجور خویی تمرکز دارند و عمده این پژوهش ها صرف زیربنای زیست شناختی این ابعاد شده است.
از نظر آیزنک، صفات و ابعاد عمدتاًً توسط وراثت تعیین شده است، با وجودی که وی تأثیرات محیطی بر شخصیت نظیر تعامل خانوادگی در کودکی را نادیده نمی انگارد، ولی استدلال میکند که چنین تأثیراتی محدود هستند (شولتز وشولتز، ۱۳۸۸).
سوداوی
صفراوی
بلغمی
دموی
استوار
درونگرا
برونگرا
نا استوار
دمدمی
مضطرب
فعال
خوش
زودرنج
متلون
تکانشی
تحریک پذیر
پرخاشگر
بی قرار
انعطاف ناپذیر
ساکت
مردم گریز
خوددار
هوشیار
پیشگام
بی خیال
مردم آمیز
سرزنده
سهل گیر
پاسخ ده
پرحرف
معاشرتی
آرام
میانه رو
تاثیرپذیر
باثبات
بانظم
مسالمت آمیز
فکور
محتاط
شکل (۲-۲)رابطه دو بعد از شخصیت، بر مبنای تحلیل عاملی و طبایع چهارگانه یونانی
(آیزنک،۱۹۷۰؛ به نقل از پروین و جان، ۱۳۸۹).
۲-۲-۱۲-۴-۵- نظریه رابرت مک کری و پل کاستا: الگوی پنج عاملی
یکی از اهداف طبقه بندی صفات، تعریف حیطه ها و ابعادی است که بتواند تعداد زیادی از صفات را پوشش دهد (نصوحیان، ۱۳۹۱). بدین ترتیب پژوهشگران به جای بررسی جداگانه هریک از صفات میتوانند ابعاد خاص ویژگی های شخصیت را مطالعه کنند (جان و سریواستاوا[۱۷۰]، ۱۹۹۹). یکی از طبقه بندی های صفات شخصیت، طبقه بندی پنج عاملی بزرگ شخصیت است که توسط مک کری و کاستا صورت گرفته است.
مک کری و کاستا (۱۹۸۹) پنج محور اصلی برای معرفی شخصیت ارائه کردند. نظریه آن ها نظریه «پنج عاملی بزرگ» در شخصیت شناخته شد. این نظریه از سوی روان شناسان مذکور در اواخر دهه ۸۰ میلادی ارائه شد و در اوایل دهه ی ۹۰ مورد ارزیابی قرار گرفت. ماتیوزو دیری[۱۷۱] (۱۹۹۸) اشاره دارند که این نظریه از جهاتی دارای پایه های منطق کلامی و از زوایایی دارای زیربنای آماری است. دیگمن[۱۷۲] (۱۹۹۰) معتقد است که طرح پنج عاملی، ساختار ویژگی های شخصیت را نشان میدهد و محصول چهار دهه تلاش و کوشش عملی در این زمینه است (به نقل از حق شناس، ۱۳۸۸).
مک کری و کاستا، پنج عامل بزرگ شخصیت را تمایلاتی معرفی کردهاند که زمینه زیستی دارند، یعنی تفاوت های رفتاری مربوط به پنج عامل به ژنها، ساختار مغز و مانند آن بر میگردد. این تمایلات اساسی، آمادگی عمل و احساس به نحوی خاص است و به طور مستقیم تحت تأثیر محیط قرار ندارد. آن ها با طرح مجدد مسئله طبیعت در برابر تربیت، نظر خود را به تربیت بیان
میکنند. جان کلام این است که صفات شخصیت مانند خلق و خو، آمادگی های درونی در مسیر رشد بوده و اساساً مستقل از تأثیرات محیطی هستند (پروین و جان، ۱۳۸۹).
با توجه به شواهد مربوط به ارثی بودن تمایلات اساسی، تأثیرات محدود آن ها از والدین و مطالعاتی که در سایر فرهنگ ها و جوامع شده است، مک کری و کاستا معتقدند که شخصیت از یک رسش درونی نشأت میگیرد. با این دید، صفات شخصیت بیشتر متأثر از عوامل زیستی است تا محصول تجربه ی زندگی و شکوفایی تمایلات اساسی به وسیله محیط( پروین و جان، ۱۳۸۹).
عوامل پنج گانه در طی مدت زمان طولانی و در فرهنگ های مختلف عموماً ثابت اند
(مک کری و کاستا، ۱۹۹۹؛ به نقل از نیلفروشان، ۱۳۸۹). باید در نظر داشت که اگر چه صفات شخصیتی با ثبات اند ولی افراد میتوانند الگوهای رفتاری افکار و احساسات خود را در طی برنامه های مداخله و درمان تغییردهند. بنابرین پیوند بین پنج عامل و پیامدهای مهم زندگی اشاره به ابعاد رفتاری دارد که افراد میتوانند برای رشد شخصیتی و متغیر مد نظر قرار دهند. تغییر در ساختار شخصیت باید با توجه به تغییرات بلوغ و پختگی، انتقال های بافتی – اجتماعی و تکالیف زندگی مختص سن بررسی شود (جان و سریواستاوا، ۱۹۹۹).
“