کار آسان نیست با درگاه او
خاک می باید شدن در راه او
حکایت۳ ص ۳۱۱ (گستاخی دیوانگان با حق)
در این حکایت شاهد دیوانه ای هستیم که به خاطر برهنگیاش از خدا شاکی است و از طریق گفتگو با هاتف غیب، خواستههای خود را مستقیماً با خدا، در میان میگذارد. پس وقتی اظهار نیاز به داشتن جامهای را میکند، هاتف به او آفتاب گرم را پیشنهاد میهد؛ این پاسخ بار تمسخرآمیز دارد. گویی هاتف غیب، قصد راندن و معطل کردن دیوانه را دارد. دیوانه با طعنه و ناراحتی میگوید: مگر جامعهی بهتر از آفتاب نداری؟
و اصرارش دو چندان می شود. هاتف به او وعدهی ده روزه می دهد. بعدا از ده روز، مرد فقیری به خواست خدا، جبه ی پارهاش را به دیوانه میبخشد؛ اینجاست که گستاخی دیوانه گل میکند؛ طعنه می زند مگر جامه خانهی الهی، آتش گرفته و درزی ازل تکه پارچههای مختلف را به هم دوخته تا این جامه را فراهم آورده؟ آخر تا کی عذابم میدهی؟ این سخنان ، نوعی تابوشکنی محسوب می شود و عامل ایجاد طنز در متن شدهاند.
حکایت پنجم ص ۳۱۷
بود در کنجی یکی دیوانه، خوار
پیش او شد آن عزیز نامدار
گفت: « میبینم تو را اهلیتی
هست در اهلبیت جمعیّتی
گفت:« کی جمعیّتی یابم زکس؟
ج
چون خلاصم نیست از کیک و مگس
جمله ی روزم مگس دارد عذاب
جمله شب نایدم از کیک خواب
نیم سارخکی چو در نمرود شد
ج
مغز آن سر گشته دل؛ پردود شد
من مگر نمرود ووقتم کز حبیب
کیک و سارْخک و مگس دارم نصیب
ج
فرد والا مقام و بزرگی به نزد دیوانهی صاحب نفسی رفت؛ به او اظهار ارادت کرد و گفت: در وجود تو نور معنوی و شایستگی خاصی میبینم؛ و به دلیل این شایستگی آرامش خاطری در وجودت به چشم می خورد. دیوانه که انگار این تعریف کردنها و شناخت حقیقت پاک وجودیش توسط مردم؛ برایش خوشایند نیست. در واکنش به این سخنان؛ مسئلهی پیش پا افتاده ای را بیان می کند، او منکر آرامش خاطرش می شود و از آسیب کک و مگس مینالد. انگار دوست دارد ذهن ستایشگر طرف مقابل را به چیز بی ربطی معطوف کند؛ این پاسخ عامل ایجاد “طنز کلامی” شده است.
دیوانه به طعنه می گوید نمی دانم چرا کک و مگس نصیبم شده من که مثل نمرود، قدرتمند و شاه زمان نیستم که پشهای را جهت تأدیب و مجازات سراغم فرستادهاند، در اینجا تلویحاً دیوانه از اوضاع نابسامان و اسف بار خود شاکی است. و به طور کنایهآمیز کفایی در این مورد سخن میگوید.
[ حکایت پنجم ص ۳۱۷]