تئوفیلاکت نیز به مسئله فرار خسروپرویز به آذربایجان اشاره می کند، اما آن فرار را مربوط به زمانی میداند، که اشراف، هرمزد چهارم را خلع و کور کرده بودند و در نتیجه خسروپرویز از ترس خطرهای موجود به آذربایجان گریخت.[۱۰۵]
تئوفیلاکت به مسئله سکه زدن بهرام چوبین به نام خسروپرویز اشاره نمینماید، اما در جایی روایت می کند که بهرام چوبین، از جانب هرمزد چهارم، فرمانهای جعلی صادر کرد که جیره هایی مرسوم از خزانهی شاهی به لشکر را کاهش میداد. بنابراین همه عصبانی شدند و به سمت طغیان و نافرمانی پیش رفتند.[۱۰۶]
۱-۲-۱ نقش بندوی و بسطام در شورش بر ضد هرمزد چهارم
شاهنامهی فردوسی پس از آن گزارش می کند که هرمزد چهارم، با آگاهی از فرار خسروپرویز، دائیهایش بندوی و بسطام را به زندان فرستاد. در همین هنگام بهرام چوبین به ری رسید و اوضاع پایتخت آشفته گردید؛ در زندان ها را شکستند و بندوی و گستهم را آزاد کردند.[۱۰۷]
در مورد بندوی و بسطام، سبئوس روایت می کند که آنها پسر اسپاراپت اشکانی و پهلو بودند که از نسل فرزند آناک جنایتکار بود. بر طبق روایت او، هرمزد چهارم، اسپاراپت را کشت و بندوی[۱۰۸] را زندانی نمود، اما بسطام[۱۰۹] فرار کرد.[۱۱۰] سبئوس این موضوع را قبل از ماجرای بهرام چوبین روایت می کند، و برخلاف روایت فردوسی تنها از زندانی شدن بندوی نام میبرد. سبئوس آزادی وی را نیز مربوط به زمانی میداند که بهرام چوبین با لشکری به قصد براندازی هرمزد چهارم نزدیک میشد و بزرگان پیشدستی کردند و بندوی و دیگران را از زندان آزاد نمودند.[۱۱۱]
در رویدادنامهی خوزستان بندوی و بسطام زندانی هستند، اما آزادی آنها را مربوط به زمانی میداند که خسروپرویز، به کمک رومیان، بهرام چوبین را شکست داده بود.[۱۱۲]
تئوفیلاکت سیموکات چنین روایت می کند:
«پس از آشفتگی پایتخت، به خاطر نزدیک شدن بهرام ، یک زندانی به نام بندوی[۱۱۳] پسر اسپابدس[۱۱۴] که خویشاوند خسرو شاه ایرانیان بود، و به دستور هرمزد بدون دلیل برای تنبیه در زندان، در زنجیر، بود، به دست بسطام که در حقیقت برادرش بود از زندان آزاد گشت؛ بدون اینکه کسی بخواهد جلوگیری کند».[۱۱۵]
نام پدر بندوی که در روایت او اسپابدس ثبت شده است، به روایت سبئوس که او را اسپاراپت مینامد نزدیک است، و شاید تفاوت زبان باعث این تغییر شده باشد؛ همچنین ممکن است که از واژهی اسپهبد گرفته شده باشد که زبانشناسان باید در اینباره نظر دهند.
طبق روایت فردوسی، سپس آنها به سمت دربار رفتند و لشکریان را بر علیه هرمزد چهارم تحریک کردند. پس از آن وارد ایوان شاهی شدند، تاج از سر شاه برداشتند و او را از تخت پایین کشیدند.
نهادند پس داغ بر چشم شاه | شد آنگاه آن شمع رخشان سیاه[۱۱۶] |
۱-۲-۲ پیوستن تعدادی از سربازان هرمزد چهارم به بهرام چوبین و قتل فروچانس فرمانده وی
فردوسی اشارهای به لشکر فرستادن هرمزد چهارم برعلیه بهرام چوبین نمیکند. تئوفیلاکت اما این قسمت را مفصل بیان مینماید و جزئیاتی ارائه میدهد که در هیچ کدام از منابع موجود دیگر نیست. طبق روایت او، بهرام چوبین متحدانش را جمع کرد و دشمنی دیگران با هرمزد چهارم باعث قدرت گرفتن بهرام چوبین با نیروهای جدید شد؛ زیرا ایرانیانی که در نصیبین بودند و به تازگی از رومیها شکستی سخت خورده بودند، با شنیدن اخبار غیر منتظرهی شورش بهرام چوبین متمایل به آن شدند.[۱۱۷] اواگریوس نیز همین را گزارش می کند.[۱۱۸]
طبق روایت تئوفیلاکت، بهرام چوبین سفرایی را به نصیبین فرستاد، و با وعده های اغواکنندهاش در بین ایرانیان ستیز داخلی ایجاد کرد. آنها سفرا را پذیرفتند، و در بین راه با فرماندهی هرمزد چهارم چوبریادانس روبرو شدند که در بین ایرانیان فردی وظیفه شناس بود. وی را کشتند و سرش را نزد هرمزد چهارم فرستادند، و اموالش را در شهر غارت نمودند. در نصیبین هم سوگندهای سختی رد و بدل شد، مبنی بر این که هرمز باید برکنار و به جای او یک فرمانده انتخاب شود. بنابراین وقتی آنها تا اینجا پیش رفتند، رهبران آنها نزد بهرام چوبین، که در گدار رودخانه زاب[۱۱۹] بود، به سفارت رفتند.[۱۲۰] تئوفیلاکت درباره این رود چنین می نویسد:
«این رود وقتی از کوههای بلند در شمال جاری می شود جریانش کوچک است، بلافاصله بعد از رسیدن به جنوب، با جریانات زیادی، پرآب و قابل کشتیرانی می شود و به دجله میپیوندد»[۱۲۱]
طبق روایت تئوفیلاکت، گام بعدی بهرام چوبین پذیرفتن پیکها از نصیبین بود. او دستور داد که باید، از بین نیروهای مسلح، گشتیهایی باشند که تمام گذرگاهها را ایمن نمایند، و هرمزد چهارم نتواند هیچ اخباری دریافت کند. هرمزد چهارم نیز از اینکه نمیتوانست راهی برای عملیات شناسایی پیدا کند خشمگین بود. در این زمان کومنتیولوس دژ آکباس را گشود،[۱۲۲] و اردو را برای زمستان تعطیل کرد؛[۱۲۳] در حالیکه بهرام چوبین به تدریج در داخل ایران پیش میرفت.[۱۲۴]
اواگریوس نیز به این موضوع اشاره می کند:
«در این ضمن کومنتیولوس هنگام محاصرهی مارتیروپولیس ]میافارقین[ بیشتر مردانش را در آنجا باقی گذاشت، اما با تعداد کمی از افراد شایسته گزینش شده به سمت اکباس[۱۲۵] حرکت کرد که دژی بسیار قوی، واقع در پرتگاهی پرشیب، روبروی مارتیروپولیس بود. از آنجا در واقع تمام شهر نمایان بود. او آن را محاصره کرد و تمام تلاشش را ]برای فتح آن[ انجام داد. بخشی از دیوار با منجنیق فرو ریخت. از آن طریق وارد شد و شهر را به تصرف درآورد. در نتیجه ایرانیان از موقعیت میافارقین ناامید شدند».[۱۲۶]
تئوفیلاکت روایت می کند که هرمزد چهارم آمادهی جنگ با بهرام چوبین گردید، نیروهایی را از مناطق نزدیک جمع آوری کرد، و فروچانس[۱۲۷] پارسی (ایرانی) را به عنوان فرماندهی عملیات برگزید. در زبان رومی نام او نشان دهنده عنوان مگیستر[۱۲۸] است. فروچانس از شاه خواست که زادسپرس[۱۲۹] که هرمزد چهارم او را دستگیر کرده و به زندان افکنده بود، از زنجیر آزاد شود و در عملیات به او بپیوندد. این مرد به خاطر برداشتن مقدار قابل توجهی پول از میافارقین برای خودش، به دستور شاه ایران، به زندان افتاده بود. هرمزد چهارم از این درخواست ناراحت شد، اما فروچانس در تقاضایش اصرار ورزید تا زمانیکه بر ارادهی شاه غلبه کرد و زادسپرس از غل و زنجیرهایش آزاد گشت. بنابراین زادسپرس به همراه فروچانس عازم عملیات جنگی شد، اما به محض نزدیک شدن شورشیان، آنجا را ترک کرد و نزد بهرام چوبین رفت و آن را به حساب غرامت آسیبش در زندان هرمزد چهارم گذاشت. بهرام چوبین از این موضوع بسیار خرسند گشت و انتظار داشت که تمام ارتش مخالف نیز به نزدش بیایند. فروچانس سفرایی را نزد بهرام چوبین فرستاد، و از وی خواست تا نظرش را عوض کند، و به این شورش پایان دهد.[۱۳۰] تئوفیلاکت در اینجا این ترفند را نقشهی هرمزد چهارم میداند:
«فروچانس به طور جدی با هدایای شاهی از او خواهش کرد، زیرا اینها را شاه ایران به او آموزش داده بود، اما موفق نشد دشمنی را از بین ببرد و در عوض بهرام ، به موجب آن (هدایای شاهی)، این شورش را از نظر مالی حمایت کرد».[۱۳۱]
در مرحله بعد تئوفیلاکت اقدام بهرام چوبین را، مبنی بر اغوای سپاه مخالف خود برای پیوستن به او، شرح میدهد:
«فروچانس پارسی ]ایرانی[ قبلاً گدار رودخانه را اشغال کرده بود، و غاصب ]بهرام چوبین[ زمان قابل توجهی را در آن منطقه گذرانده بود، و بنابراین تدارکات او کاهش یافته بود. پس بهرام نقشه ریخت تا جرم خود را زیادتر کند و نیروهایی را که در مقابل او ایستاده بودند، با یک حیلهی جنگی به یادماندنی اغوا کرد. او خشونت هرمزد و کارهای ستمگرانه و ناپرهیزکاری او را به ایرانیان خاطرنشان ساخت؛ کفر هرمزد را ابراز کرد و به طور خلاصه و به ترتیب فهرستی از تأثیرگذارترین جنایتهای هرمزد را برشمرد».[۱۳۲]
حتی تئوفیلاکت نیز که خود چهرهی هرمزد چهارم را بسیار منفی ترسیم کرده بود؛ مبالغهی بهرام چوبین را درباره او، گوشزد می کند:
«دشمنی همیشه با اتهام همراه است و از شروع چیزهای کوچک می تواند اتهاماتی را به بزرگی کوه ایجاد کند. وقتی افراد فروچانس این حرفها را شنیدند نظرشان عوض شد، و با خوار شمردن مرد پرافتخار و گرامی داشتن مرد شرور، از آن پس، دیگر آن شورش را متهم نکردند».[۱۳۳]
سپس سهراب[۱۳۴] رهبر قبیلهی دیلمیها به همراه سارامس جوانتر که در آن زمان در گارد فرمانده خدمت میکرد، اما بعدها فرماندهی محافظین شاه خسروپرویز شد؛ به دنبال اقبالی دیگر رفتند و شوق فراوانی به تغییر روند امور پیدا کردند. آنها توطئهای چیدند و در حملهای غافلگیرکننده در شب فروچانس را قطعاً بی هیچ مقاومتی کشتند. پس از این اتفاق همه شروع به غارت اموال فرمانده کردند. سپس در پنجمین روز، اخبار سرگذشت فرمانده به شاه ایران رسید. بنابراین هرمزد چهارم که از زیاد شدن مشکلاتش ترسیده بود، از ماد که در آنجا اقامت داشت بیرون آمد و به تیسفون نزدیک گشت.[۱۳۵]
مشخص نیست که منظور تئوفیلاکت از ماد در اینجا کدام منطقه است، اما با توجه به فرا رسیدن زمستان میتوان آن را اقامتگاه تابستانی وی در نظر گرفت. همانگونه که در روایت پیشین تئوفیلاکت دیدیم او میگوید که هرمزد چهارم نیروهایی را از مناطق نزدیک جمع کرد و فروچانس را فرمانده کرد، اما اشاره نمیکند که هرمزد چهارم در کجا اقامت داشت. در پاراگراف قبل از آن گزارش شد که بهرام چوبین به تدریج در سرزمین ماد پیش رفت، اما با توجه به اینکه وی در گزارشش بارها واژهی ماد را به معنی کل ایران به کار میبرد، نمی توان به طور دقیق نظر داد. با این وجود، اگر پنج روزی که تئوفیلاکت به مدت زمان رسیدن خبر کشته شدن فروچانس به هرمزد چهارم اختصاص میدهد، درست باشد میتوان نتیجه گرفت که اقامتگاه او چندان به رود زاب نزدیک نبوده است. در هر حال این احتمال نیز وجود دارد که تئوفیلاکت روایت جابجا شدن هرمزد چهارم را از خود افزوده باشد.
تئوفیلاکت ادامه میدهد که هرمزد چهارم نیروهای باقی مانده را جمع کرد و توجهاش را برای بهترین دفاعی که می تواند از خود انجام دهد به کار برد. وقتی که ساکنان شهر سلطنتی از این رویدادها آگاه شدند؛ سراسیمه گشتند.[۱۳۶]
طبق روایت او در روز سوم، بسطام، بندوی را از زندان آزاد کرد؛ بندوی نیز به همراه جمعیتی از ارتش فروچانس در حدود سومین ساعت به کاخ سرازیر و با هرمزد چهارم روبرو شدند.[۱۳۷] تئوفیلاکت در اینجا هیبت هرمزد چهارم را به تصویر میکشد که با تاج طلایی گوهر نشان دارای وصلههایی از یاقوت در اطراف آن که مروارید فراوانی را به رخ میکشیدند، و به روشنی میدرخشیدند، بر تخت سلطنت نشسته بود. درخشش کلاهخود و مروارید سبز، شکوهش را بیشتر میکرد و بنابراین چشم بیننده دچار حیرتی سیری ناپذیر میشد. شلوار او با طلا آراسته شده بود، و محصول با ارزش دست بافندگان بود، و جامهاش دارای تجمل فراوان بود.[۱۳۸]
به نظر می آید توصیفی که تئوفیلاکت یا منبع او از وضعیت ظاهری هرمزد چهارم می دهند، از منابع شفاهی یا کتبی ایرانی یا گفتهی سفرای بیزانس بدست آمده باشد و نمی توان به راحتی از کنار آن گذشت.
سبئوس گزارش می کند که بهرام چوبین و سپاهیانش یکصدا از شرق برگشتند، و با قصد کشتن شاهشان هرمزد چهارم، حذف دودمان ساسان و به تخت نشاندن بهرام چوبین به سمت آشور[۱۳۹] به راه افتادند. او همچنین اشاره می کند که آنها جمعی از مردم جنگی و شجاع شرق را نیز، با خود، همراه کردند.[۱۴۰] در سایر منابع مورد بحث به این موضوع اشاره نمی شود. سبئوس روایت می کند هنگامی که چنین اغتشاشی سرزمین ایران را به هم ریخته بود، یوهان[۱۴۱] و یک ارتش یونانی شهر دوین را محاصره کرده بودند. آنها با منجنیق به آن حمله میکردند و چیزی نمانده بود که دیوارش ویران شود؛ وقتی اخبار (ایران) به آنها رسید، شهر را رها کردند و به سمت آذربایجان رفتند. سپس کنترل آن منطقه را در دست گرفتند و تمامی مردان و زنان را کشتند. پس از آن، با برداشتن تمامی غنائم و اسرا، به سرزمین خود بازگشتند. سبئوس از تصمیم هرمزد چهارم مبنی بر جمع کردن گنج و سپاه باقی مانده و پناهنده شدن به شاه اعراب خبر میدهد، با این نقشه که از پل نظامی واقع در وه قباد[۱۴۲] عبور کنند، و سپس آن پل را خراب نمایند.[۱۴۳]
۱-۳ عزل هرمزد چهارم و به تخت نشستن خسروپرویز
شاهنامهی فردوسی پس از آن گزارش می کند که هرمزد چهارم، با آگاهی از فرار خسروپرویز، دائیهایش بندوی و بسطام را به زندان فرستاد. در همین هنگام بهرام چوبین به ری رسید و اوضاع پایتخت آشفته گردید؛ در زندان ها را شکستند و بندوی و گستهم را آزاد کردند.[۱۴۴] طبق روایت فردوسی، بندوی و بسطام به سمت دربار رفتند و لشکریان را بر علیه هرمزد چهارم تحریک کردند. پس از آن وارد ایوان شاهی شدند، تاج از سر شاه برداشتند و او را از تخت پایین کشیدند
در مورد خلع هرمزد چهارم از پادشاهی، تئوفیلاکت مفصلترین گزارش را ارائه میدهد:
«وقتی که بندوی با نیروهایی وارد کاخ شد؛ هرمزد که بر تخت نشسته بود درباره چگونگی آزادیش از زندان، مانور نظامیش و اینکه تعبیهی نیروهای همراهش چه معنایی میدهد پرسش کرد[۱۴۵]، اما بندوی او را سرزنش نمود؛ زیرا به خاطر بی نظمی، آزادی بیان خطری نداشت و دیگر زبان او بسته نبود. سپس از آنجاییکه کسی بندوی را ساکت نکرد، و به خاطر حفظ شأن سلطنتی وی را سانسور ننمود، هرمزد از مقامات پرسید که آیا وضعیت موجود آنها را خوشحال کرده است؟ وقتی همه هرمزد را استهزا کردند، بندوی با دست هرمزد را گرفت، وی را از تخت بلند کرد و تاج را از سرش جدا نمود. در نهایت وی را به نگهبانان تحویل داد تا بازداشتش کنند».[۱۴۶] شاهنامهی فردوسی نیز گزارش می کند که آنها، پس از آزادی بندوی و بسطام، وارد ایوان شاهی شدند؛ تاج از سر شاه برداشتند و او را از تخت به زیر کشیدند.[۱۴۷]
بنابراین روایت فردوسی و تئوفیلاکت، در این مورد، منطبق هستند.
طبق گزارش سبئوس، تمام اشراف، فرماندهان و نیروهایی که در آن زمان حاضر بودند در تالار شاهی گرد آمدند، و با ورود به خوابگاه سلطنتی، هرمزد چهارم شاه را دستگیر کردند.[۱۴۸]
رویدادنامهی خوزستان نیز به طور خلاصه گزارش میدهد اشراف که هرمزد چهارم را دوست نداشتند، هنگامیکه از شورش بهرام چوبین شنیدند با هم توطئه کردند و هرمزد چهارم را خلع و کور نمودند.[۱۴۹] سبئوس گزارش می کند که آنها بلافاصله هرمزد چهارم را کور کردند و کشتند.[۱۵۰] فردوسی نیز روایت می کند که او را بلافاصله کور نمودند، اما نکشتند. تئوفیلاکت سیموکاتا بر خلاف دیگر منابع، کور کردن هرمزد چهارم را در این زمان نمیداند، که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد.
آگاپیوس گزارش می کند که در هشتمین سال حکومت ماوریکیوس، ایرانیان هرمزد چهارم را کور کردند، و سپس کشتند. سپس به دو بخش تقسیم شدند. برخی طرفدار خسروپرویز شدند و برخی دیگر از مرزبانی به نام بهرام چوبین حمایت کردند.[۱۵۱]