غزل مقفی با قافیه ی اسمی
۱-لعل، استعاره از لب وخندان صفت لعل است./ خط موهای نورسته بر صورت./مصراع دوم تشخیص، پشیمان کردن بخت./
۲-یوسف وچاه، تلمیح، رجوع کنید به غزل ۳۰۰٫ اشاره به آیه ی:
«قَالَ قَآئِلٌ مَّنْهُمْ لاَ تَقْتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی غَیَابَهِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَهِ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ) (یوسف/۱۰)
گویندهاى از میان آنان گفت یوسف را مکشید اگر کارى مىکنید او را در نهانخانه چاه بیفکنید تا برخى از مسافران او را برگیرند./ تشبیه مضمر روی به ماه وزلف به چاه./
۳- تشبیه جمع، عکس تشبیه تسویه است؛ یعنی برای یک مشبّه، چند مشبّه به می آورند وتشبیه جمع آن است که یک چیز را به چند چیز تشبیه کند (همایی: ۲۳۷ ). تو کعبه دل وجان وعید مشتاقان هستی.تو مشبه وکعبه وعید مشبه به./ صدهزار نماد کثرت./
۴-سرو استعاره از قد./ بلند وکوتاه تضاد
۵- مصراع اول اغراق.درّ استعاره ازاشک چشم./تشبیه دهان به درج وودرج به معنی صندوقچه طلا وجواهرات./ درگشادن، کنایه از حرف زدن./
۶-گشتن وزنده کردن تضاد در فعل./سود ونقصان تضاد./
۷- تلمیح به داستان یوسف./ چه زنخدان، تشبیه بلیغ اضافی، زنخدان ، چانه./
۸-در، مخفف درگاه./ خاک راه شدن، کنایه از متواضع وفروتن شدن./
غزل ۳۸۷
تو باغ حسنی و صد عندلیب زار توراست مدام خون خورم از حسرت دو نرگس تو تو مست خنده شیرین چو خسرو از بختی اگر چه سوختم از عشق،باد خاکم برد چو روزگار جفا کیشت ای پسر پرورد وفا بتان جفا پیشه را نمی زیبد گرت به مهر خرد ور به جور بفروشد |
منم که جز تو ندارم چو من هزار توراست شراب من خورم و چشم پر خمار توراست چه غم ز گریه فرهاد بی قرار توراست هنوز بر دل نازک ز من غبار توراست ننالم از تو اگر خوی روزگار توراست تو جور کن به من و با وفا چه کار توراست درین معامله اهلی چه اختیار توراست |
وزن:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / بحر مجتث مثمن اصلم
موضوع کلی:ناکامی شاعر در زندگی وعشق وبی وفایی معشوق
غزل مردّف با ردیف فعلی.
۱-تو باغ حسنی، تشبیه بلیغ اسنادی./ عندلیب، بلبل./ هزار، ایهام،۱-عددهزار ۲- بلبل وبا واژه صد ایهام تناسب دارد./را حرف اضافه به معنی برای
۲-دو نرگس استعاره از دو چشم/ چشم تر ، کنایه از چشم گریان./ خون خوردن، کنایه از نهایت سختی وگرفتاری./
۳-شیرین، ایهام تناسب دارد، ۱-معشوق فرهاد ۲- جذاب وجالب وبا خسرو تناسب است./خنده شیرین، حسامیزی به معنی خنده ی جذاب./ تلمیح به داستان شیرین وفرهاد.رجوع کنید به غزل۳۰۸٫/
۴-از عشق سوختن کنایه از عاشق شدن./ باد وحاک تناسب./
۵-جفا کیش، کنایه از ستمگر./
۶-بت استعاره از معشوق زیبا روی./ نمی زیبد از مصدر زیبیدن، امروز کاربرد ندارد به معنی شایسته بودن./با وفا چه کار تو راست، تو وفادار نمی باشی./
۷-مهر و جور تضاد است./چه اختیار تو راست، استفهام انکاری ، یعنی اختیاری نداری./
غزل ۳۸۸
دل در خیال وصل جفا پیشه من است ای آنکه سنگ جور به مستان خود زنی دشمن به سوزن مژه خار از دلش کشی |