حکایت را می توان به سه قسمت تقسیم کرد ۱- حضور باز در میان مرغان ۲- رویدادهایی که در آینده برای باز رخ می دهند ۳- برگشت روایت حکایت به آغاز حکایت و حضور باز در میان مرغان و به بحث پرداختن.
در این حکایت زمان پریشی وجود دارد؛ راوی رخدادها را بعد از وقوعشان( نشان دادهشده با افعال گذشته) باز میگوید. در حکایت باز به میان مرغان آمده و به بیان آینده و آرزوهای خود می پردازد که با این شیوه حکایت از زمان حال وارد زمان آینده می شود و در آن در رویا و آرزوی باز رخدادهایی روی میدهد مانند: اداب آموزی خدمت شاهان، رسیدن خدمت شاه، نشستن بر دست شاه، زقه بر دست شاه خوردن، شکار و…
در پایان حکایت در بیت آخر به اول و آغاز داستان بر میگردیم و دوباره از رویدادهای بعدی به زمان حال و احوال باز برمیگردیم و در اینجا افعال به صورت مضارع بیان میگردند.
۴-۴سرعت روایی
کل حکایت را میتوان به عنوان یک چکیده تلقی کرد، که در آن، زمان موجود در روایت بسیار کمتر از آن است که در بیرون حکایت روی دهند.
۴-۵ بسامد رخداد
این حکایت را میتوان چنین تقسیم کرد: ۱- ابیات ۱- ۲ که آمدن باز و سینه سپر کردن وی دو رخداد هستند که یک بار روی داده و یک بار نیز روایت شدهاست.
۲-ابیات ۳- ۱۱ که در این قسمت چند رخداد مواجه میشویم که چندین بار تکرار میشوند:
۱-ادب و خدمت شاهان: در ابیات۵ و ۶ .
۲-بر دست نشستن شاه: در ابیات ۳، ۴ ،۷ و ۸.
۳-خدمت رسیدن به حضور شاه در ابیات ۶، ۸، ۹، ۱۰، ۱۱ و ۱۲ .
۴-۶ وجه روایت:
۴-۶-۱فاصله
در این حکایت فقط از یک درجه و فاصلهی روایی نزدیک بهکار گرفته شدهاست. سخن روایتشده در بیت زیر به صورت مستقیم بیان شدهاست و راوی با شخصیت حکایت بدون فاصله است:
گفـت مـن از شـوق دست شهریار چشم بر بستم ز خلـق روزگـار
چـشم از آن بـگرفـتـهام زیر کلاه تا رسـد پـایـم بـدسـت پادشاه
در ادب خـود را بـسی پـروردهام همچو مرتاضان ریاضت کردهام
تـا اگـر روزی بـر شـاهـم بـرند از رسـوم خـدمت آگـاهم برند
مـن کـجـا سیمرغ را بینم بخواب چون کنم بیهوده روی او شتاب
زقّـه از دسـت شـاهـم بـس بود در جـهان این پایگاهم بس بود
چـون نـدارم ره روی را پـایـگاه سر فرازی میکـنم بر دست شاه
مـن اگـر شـایسـته سـلطان شوم به که در وادی بـیپـایـان شوم
روی آن دارم که من بر روی شاه عـمر بـگذارم خوشی اینجایگاه
گـاه شـه را انـتـظاری مـیکـنم گاه در شوقـش شکاری میکنـم
کانون روایی(منظر یا چشم انداز)
(کانون بیرونی – بازنمود ناهمگن)
۴-۷ لحن یا آوا
۴-۸ -۱زمان روایت:
حکایت باز درمیان مرغان در واقع سخنان باز در خطاب به سایر پرندگان است، در حکایت رخدادها به صورت همزمانی شکل میگیرند.
۴-۸-۲مکان راوی:
راوی بیرون از حکایت قرار دارد، در واقع نویسنده حکایت راوی حکایت است. و با کانون روایت سوم شخص محدود بیان می شود.
حکایت (۲)
۴-۹بیمار شدن ایاز و شوق دیدار محمود
چون ایاز از چشم بد رنجور شد عـاقبت از چشم سلطان دور شد
نـاتـوان بـر بـسـتر زاری فـتـاد در بـلا و رنـج و بـیـماری فـتاد
چون خبر آمد به محمود از ایاس خـادمی را خواند شاه حق شناس
گفـت مـیرو تـا به نزدیک ایاز پس بدو گوی ای ز شه افتاده باز
دور از روی تـو زان دورم زتو کـز غـم رنـج تـو رنـجورم ز تو
تا که ز دوری تو فکرت می کنم تـا تـو رنـجوری نـدانـم یا منم
گـر تنم دور اوفـتاد از هم نفس جان مـشتاقم بدو نزدیک و بس
مانـدهام مشتاق جانی از تو من نیـستـم غـایـب زمانی از تو من
چـشـم بــد بــدکـاری بـسیـار کرد نـازنـینـی را چـو تـو بـیـمـار کرد
ایـن بگفت و گــفت در ره زود رو هم چو آتش آی و همچون دود رو
پـس مـکـن در ره تـوقف زیـنـهار هم چـو آب از بـرق میرو برق وار
گـر کنی در راه یک سـاعت درنـگ مـا دو عـالم را بـر تو گردانیم تنگ
خادم سـرگـشــتـه در راه ایـستاد تـا به نـزدیـک ایـاز آمـد چـو بــاد
دیـد سلطان را نــشســته پیش او مـظطرب شد عـقل دور اندیـش او
لـرزه بـر انـدام خـــادم اوفــتــاد گــویــیـا در رنـج دایـم اوفـتــاد
گفت، با شـه چون توان آویـخــتن ایـن زمـان خـونـم بخواهد ریختن
خورد سوگندان که در ره هیچ جای نـه بـاسـتـادم نـه بـنـشستم ز پـای
مــن نـــدانــم ذرّه تــا پــادشـاه پـیـش از من چون رسید این جایگاه
شــه اگــر دارد اگــر نـه بــاورم گـر در ایـن تـقصـیر کـردم کـافـرم
شـاه گفـتـش نـیسـتی محرم درین کـی بـری تـو راه ای خـادم دریــن
مـن رهـی دزدیـده دارم ســوی او زانـک نـشـکـیـبـم دمی بـیروی او