نارسایی هیجانی سازهای چند وجهی است و ویژگیهای اصلی آن ناتوانی در آشکارسازی بازخوردها، احساسها، تمایلات و کشانندهها را محدود میکند. ناتوانی در بکارگیری احساسها به عنوان یکی از علایم مشکلات هیجانی؛ مانع تفکر انتزاعی، و باعث کاهش یادآوری رؤیاها، دشواری در تمایز بین حالتهای هیجانی و حسهای بدنی، قیافه خشک و رسمی، فقدان جلوههای عاطفی چهره، ظرفیت محدود برای همدلی و خودآگاهی میشود (تیلور و بگبی، ۲۰۰۰). این افراد در بازشناسی هیجانها و توصیف احساسهای خود مشکل دارند و قدرت تجسم محدودی دارند که نشان از محدود بودن تخیل در آنهاست و دارای سبک شناختی لفظی، سودمندگرا و بیرونی هستند (لامینت[۱۱۶]، ورملن[۱۱۷]، دمارت[۱۱۸]، تیلور و بگبی، ۲۰۰۶).
نارسایی هیجانی عبارت است از آشفتگی در کنشهای عاطفی و شناختی[۱۱۹]، همراه با فقدان توانایی تبدیل انگیختگی عاطفی تجربهها[۱۲۰] به احساسات و تخیلاتی که نماد و نشانه هیجانها هستند. توصیف مداوم نشانههای فیزیکی به جای هیجانها، گفتار و افکار عینی وابسته به وقایع بیرونی، همچنین فقر و محدودیت زندگی تخیلی از ویژگیهای نارسایی هیجانی محسوب میشوند (بگبی[۱۲۱] و تیلور[۱۲۲]، ۱۹۹۷؛ سیفنئوس، ۲۰۰۰). افراد مبتلا به نارسایی هیجانی در بازشناسی، آشکارسازی، پردازش وتنظیم هیجانها با دشواریهایی مواجهاند. نارسایی هیجانی به طور کلی به عنوان نقص درخودتنظیمگری هیجانی در نظر گرفته میشود (کرتیلر[۱۲۳]،۲۰۰۲). تنظیم هیجان فرآیندی پیچیده شامل تعامل بین سیستمهای عصبی-فیزیولوژیک[۱۲۴]، حرکتی-بیانی[۱۲۵]، و شناختی-تجربی[۱۲۶] هیجان است.
نارسایی هیجانی به شکلهای مختلف مانند ناتوانی در مفهوم پردازی عاطفه، ناتوانی در قائل شدن تفاوت بین هیجانها، ناتوانی در تجربه هشیار هیجان،یا ناتوانی در تشریح استرسی که به طور خودکار به نارسا کنش وری بدنی تبدیل شده است، ظاهر میشود (نمیا[۱۲۷]، ۲۰۰۰). تجربههای کودکی با مراقبانی که هیجانهایشان را نشان نمیدهند و ابراز نمیکنند، یا کسانی که هیجانهای در حال تحول و شکلگیری کودک را به رسمیت نمیشناسند و با هیجانهای کودک خوب رفتار نمیکنند، میتوانند بر تنظیم عاطفه در مراحل بعدی زندگی تأثیر عمیق بگذارند (بگبی و تیلور، ۱۹۹۷). آنچه ما در مورد هیجانهای خود و توانایی بازشناسی، توصیف و تنظیم عواطف خودمان میدانیم تا حدود زیادی تحت تأثیر تعاملهای اولیه با مراقبت است.
از دیدگاه علوم شناختی بخش عمدهای از مسائل مربوط به نارسایی هیجانی مرتبط با هیجانها است و هیجانها به عنوان دستهای از روانسازهی مبتنی بر پردازش اطلاعات شناخته میشود که شامل فرآیندها و تجسمهای نمادین و غیرنمادین است (میاک، اوکاموتو، اونودا، شیار و یاماواکی، ۲۰۱۲).
تجسمهای نمادین شامل تصاویر و واژهها است و تجسمهای غیرنمادین شامل تهییحهای جسمانی و احشایی است که در هنگام برانگیختگی هیجانی تجربه میشوند. نظامهای نمادین مانند زبان این امکان را فراهم میآورند که انسان درباره احساسهای هیجانی و دیگر تجاربش فکر کند و به اینترتی بحالتهای هیجانی خود را تنظیم نماید. به نظر میرسد درنارسایی هیجانی توانایی بسیار اندکی برای نمایش نمادین هیجانها وجود دارد و درنهایت تجسم نمادین هیجانها به شکل ضعیف با تصاویر و واژهها ارتباط برقرار میکند و به همین دلیل کمتر تحت کنترل شناختی قرار دارد (اورونیزاک، پایپر، جوی، ۲۰۱۱). همانگونه که در تعریف نارسایی هیجانی مطرح شدهاست، اختلال در پردازش اطلاعات هیجانی نقش مهمی در شکلگیری این اختلال دارد و پژوهشهای مختلف شواهد متعددی را در حمایت این افراد با نارسایی هیجانی بالا نسبت به افراد با نارسایی هیجانی پایین در تکالیفی که نیازمند هماهنگی محرکهای هیجانی کلامی و غیر کلامی با پاسخهای هیجانی کلامی و غیرکلامی است، ضعیفتر عمل میکنند (لین[۱۲۸]، سکرست[۱۲۹]، ریدل[۱۳۰]، ولدان[۱۳۱]، کازنیاک[۱۳۲] و شوارتز[۱۳۳]، ۱۹۹۶). همچنین عملکرد آنها در نامگذاری رنگ واژههای مربوط به بیماری، کندتر از رنگهای مربوط به هیجانهای منفی است، در حالی که در افراد با نارسایی هیجانی پایین چنین تفاوتی مشاهده نمیشود (لاند[۱۳۴]، جانسون[۱۳۵]، سان و سیت[۱۳۶] و اولسن[۱۳۷]، ۲۰۰۲).
نارسایی هیجانی برآزمون تصمیمگیری واژگانی نیز اثرگذار است. افراد با نارسایی هیجانی بالا در آزمون تصمیمگیری واژگانی برای واژههای هیجانی که بعد از موقعیتی هیجانی ارائه شود، دچار تأخیر میشوند در حالی که در موقعیتی خنثی از نظر هیجانی این تأخیر مشاهده نمیشود (سوسلو۱۱ و جانگهانز۱۲، ۲۰۰۲). نتایج مطالعات لامینت[۱۳۸] و همکاران (۲۰۰۶) در مورد دانشجویان نیز نشان داد که افراد با نارسایی هیجانی بالا واژههای هیجانی-چه مثبت و چه منفی- کمتری را نسبت به افراد با نارسایی هیجانی پایین فراخوانی کردند.
در این مطالعه همه شرکت کنندگان صرف نظر از نارسایی بالا و پایین، واژههایی را که در سطح معنایی پردازش شده بود، بهتر از سطح پردازش ادراکی به یاد آوردند؛ و صرف نظر از سطح پردازش، واژههایی را که بار هیجانی مثبت داشت بیش از واژههای دارای بار هیجانی منفی به یاد آوردند. این یافته در مطالعه مت[۱۳۹]، وازکیوز[۱۴۰] و کمپبل[۱۴۱] (۱۹۹۲) نیز تأیید شد.
نارسایی هیجانی امروزه دیگر به عنوان یک اختلال روانپزشکی مطرح نیست، بلکه بیشتر به عنوان یک رگه شخصیتی در نظر گرفته میشود که در جامعه توزیع طبیعی دارد (تیلر و بگبی، ۲۰۰۰، پارکر[۱۴۲]، کیفر[۱۴۳]، تیلر و بگبی، ۲۰۰۸).
مدلهای متعددی در مورد سبب شناسی ناگویی خلقی مطرح شده است. بعضی از نظریهها فرض کردهاند ویژگی های نارسایی هیجانی از تجارب آسیب زای ابتدایی زندگی و نارسا کنش وری روابط والد-کودک نشأت میگیرند (فوکی نیشی، سی، موریتاوری[۱۴۴]، ۱۹۹۹؛ توربرگ، یانگ، سالیوان و لیورس[۱۴۵]، ۲۰۱۱). سیفنئوس (۱۹۷۳) شیوع نارسایی هیجانی را روی بیماران با بیماری روانتنی سنتی مطالعه کرد. به طور کلی ماتیلا[۱۴۶] (۲۰۰۶، به نقل از افشاری، ۱۳۸۷) عنوان میکنند که شیوع نارسایی هیجانی در مطالعات صورت گرفته بین ۷ تا ۱۹ درصد برای مردان و ۵ تا ۱۰ درصد برای زنان، در جمعیت بزرگسال میباشد. چندین مطالعه گزارش کردهاند که رابطه مثبت میان نارسایی هیجانی و مشکلات مختلف روانی وجود دارد، به جز اختلال جسمانی کردن، رابطه میان افسردگی و نارسایی هیجانی احتمالا به طور جامعی موضوع تحقیق در این زمینه بوده است.اکثریت این مطالعات پیشنهاد میدهند که افسردگی با نارسایی هیجانی رابطه بالایی دارد (لی، روماس[۱۴۷] و مانوز[۱۴۸]، ۲۰۰۷).
مفهوم نارسایی هیجانی، بر پایه مشاهده بیماران روانتنی استوار است و اولین بار توسط سیفنئوس (۱۹۷۳) مطرح شد و اساسا با مشکل در تشخیص و بیان احساسات، خیالبافی بسیار کم، سبک شناختی با جهتگیری بیرونی و وابسته به محرک یا به عبارتی فکر برون مدار توأم با اصل اخلاقی سودمندگرایی و مشکل در تمیز دادن بین احساسات و حواس فیزیکی مشخص میشود. گمان میرود که این ویژگیها یک نوع کمبود در پردازش شناختی و نظمدهی حالتهای عاطفی را منعکس میکنند (تیلور[۱۴۹]، ۱۹۹۴). هرچند نارسایی هیجانی در ارتباط با بیماران روانتنی مطرح شد، اما امروزه به عنوان یک صفت شخصیتی در میان تمامی افراد جامعه توزیع شده است. پژوهشها نشان داده اند که سطوح بالای نارسایی هیجانی با گسترهی متنوعی از اختلالهای روان پزشکی مانند، افسردگی (هینتیکا، هنکالامپی، لتونن و ویناماکی[۱۵۰]، ۲۰۰۱)، اضطراب (برتز، کونسکی، پترزدیاز و جوونت[۱۵۱]، ۱۹۹۹) روان رنجوری خویی (اسپینا[۱۵۲]، ۲۰۰۳)، الکلیم و سوء مصرف مواد، سبک زندگی فاقد تحرک، سوء تغذیه و عادات غذایی نادرست (هلمرز و منت[۱۵۳]، ۱۹۹۹) در ارتباط هستند. از میان اختلالهای روانپزشکی مرتبط با نارسایی هیجانی، اختلال سوء مصرف مواد توجه بسیاری را به خود جلب کرده است.
به عنوان مثال، کریستال[۱۵۴] (۱۹۹۷، به نقل از قلعه بان، ۱۳۸۷) معتقد است که نارسایی هیجانی به عنوان نارسایی در درک، پردازش و توصیف هیجان باعث میشود که برخی افراد آمادگی وابستگی به مواد را داشته باشند. همچنین، کریستال (۱۹۹۶) معتقد است هیجانهای افراد معتاد کودکانه و در سطح پیش کلامی[۱۵۵] است و ظرفیت شناختی آسیب دیده آنها به عدم توانایی تفسیر افسردگی و اضطراب منتهی میشود. در این شرایط، ظرفیت تأخیر واکنش[۱۵۶] (مهارت من) پایین است. در نتیجه تعارض فرد با محیط افزایش مییابد و شخص مکرراً درماندگی و استرس در برابر هیجانها را تجربه میکند (به نقل از قلعهبان، ۱۳۸۷).
همه انسانها هیجانها و عواطف را در زندگی تجربه میکنند و این کاملا طبیعی است که در رویارویی با موقعیت گوناگون هیجانها و عواطفی متفاوت از خود نشان دهند؛ اما هیجانها و عواطف منفی شدید غیرعادی است و نه تنها سازنده نیست، بلکه آثار مخرب و زیانباری نیز دارد (قدیری، ۱۳۸۴). افراط و تفریط هیجانها افراد را منجر به ناسازگاری، پرخاشگری، خشم، نفرت و اضطراب میکند که به صورت کنترل نشده، بهداشت روانی و عاطفی افراد را به گونهای جدی تهدید میکند (لاین لی و جوزف[۱۵۷]، ۲۰۰۹). بهتر است به جای اینکه از بروز هیجانها جلوگیری کنیم، آثار واکنشی آنها را کاهش داده تا فرصت کافی برای تصمیمهای بهتر، آینده نگری و خلاقیت داشته باشیم (شریفی در آمدی و آقایار، ۱۳۸۶). با توجه به نقایص شناختی و عاطفی چنین فرض میشود که نارسایی هیجانی میتواند با شاخصهای سلامت به طور کلی و با مشکلات جسمانی و پزشکی به طور خاص رابطه داشته باشد. این نکته نیز آشکار شده است که نارسایی هیجانی، به ویژه مؤلفهی دشواری در شناسایی احساسات، با ناتوانی در کنترل عواطف مثل افسردگی، اضطراب و خشم رابطه دارد (پورسیلی، تلی پانی، میلو، سیلنتی و تادآرلو[۱۵۸]، ۲۰۰۷).
دوبی، پاندی و میشرا[۱۵۹] (۲۰۱۰) در مطالعهای نشان دادند که نارسایی هیجانی با رفتارهای ناسالم از جمله اختلال در خوردن، سوء مصرف مواد و دارو، وابستگی به الکل و قماربازی رابطه دارد. افزون برآن نارسایی هیجانی با اضطراب، افسردگی عمده، پرخاشگری، اختلالات درد و نابهنجاری جنسی رابطه دارد.
۲-۴ پیشینه پژوهشی
الف) رابطه احساس پیوستگی و شادکامی و متغیرهای مربوطه
احتشام زاده و همکاران(۱۳۸۹)، در پژوهشی که با هدف بررسی رابطه بین متغیرهای احساس پیوستگی و عملکرد شغلی با میانجیگری راهبردهای مقابله و سلامت عمومی بر روی ۲۴۴ نفر از کارمندان دانشگاه آزاد اسلامی واحد اهواز انجام دادند به این نتیجه رسیدند که احساس پیوستگی هم به واسطه ی راهبردهای مقابله ای هیجان مدار و مساله مدار و سلامت عمومی و هم به طور مستقیم با عملکرد شغلی رابطه دارد. به عبارت دیگر احساس پیوستگی از طریق راهبردهای مقابله ای و سلامت عمومی به عنوان میانجی، میتواند تاثیرگذاری بیشتری بر عملکرد شغلی داشته باشد.
شریف و آقایوسفی (۱۳۸۹)، در پژوهشی که با عنوان تعیین رابطه بین احساس پیوستگی و بهزیستی روانی در ۴۰۰ نفر از دانشجویان دختر و پسر دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران انجام دادند نتایج نشان داد که احساس پیوستگی نقش مهمی در بهزیستی روانی دارد. با بالا رفتن احساس پیوستگی دانشجویان احساس خوشبختی و رضایت از زندگی را بیشتر تجربه میکنند.
آذر کیامرثی و رضا ایل بیگی (۱۳۹۰)، در پژوهشی که به بررسی ارتباط احساس پیوستگی و نارسایی هیجانی با رضایت از زندگی در دانش آموزان دختر دارای ADHD پرداختند به این نتیجه رسیدند که احساس پیوستگی با رضایت از زندگی در دانش آموزان دارای نشانه های ADHD رابطه مثبت معناداری دارد. همچنین مؤلفه های قابل درک بودن و کنترل پذیری با رضایت از زندگی رابطه مثبت معنی داری داشتند ولی مؤلفه های معنی دار بودن با رضایت از زندگی رابطه معنی دار نداشت.
صبری نظرزاده و همکاران (۱۳۹۰)، در پژوهشی که با عنوان رابطه علمی احساس پیوستگی و سخت کوشی روانشناختی، راهبردهای مقابله ای و سلامت روان بر روی ۴۰۵ زن ساکن در شهرستان اهواز انجام دادند نتایج و یافته ها نشان داد که احساس پیوستگی و سخت کوشی نقش تعیین کننده ای در سلامت روان دارند.
عباس ابوالقاسمی، فاطمه زاهد، دکتر ترجمانی (۱۳۸۷)، در پژوهشی که به بررسی ارتباط احساس پیوستگی و تیپ شخصیتی D با تندرستی در افراد مبتلا به بیماری عروق کرونری پرداختند به این نتیجه رسیدند که احساس پیوستگی و تیپ شخصیتی Dبا تندرستی افراد مبتلا به بیماری عروق کرونری رابطه معنی داری دارند.
دراگست، اید، نیگارد، بوندوک، نورت و دوناتویگ[۱۶۰] (۲۰۰۹)، در پژوهشی نشان دادند که احساس پیوستگی با کارکردهای اجتماعی و تندرستی جسمانی رابطه مثبت دارد.
اوچیال، دایتو و آوکی[۱۶۱] (۲۰۱۱)، در در پژوهشی که به منظور بررسی رابطه بین احساس پیوستگی و سبک زندگی در کارگران میانسال ژاپنی ( ۴۱۲ نفر زن و ۲۰۶ نفر مرد )انجام شده است یافته های پژوهش نشان داد افرادی که احساس پیوستگی بالاتری داشتند سطح رضایت مندی بیشتری را در زندگی از خود نشان می دادند و همچنین چنین شرکت کنندگانی به طور چشمگیری سطوح پایین تر استرس های روزانه را تجربه کرده بودند.
کارین، آلبر کسیتن و کارنستروم[۱۶۲] (۲۰۰۳)، در پژوهش به منظور بررسی رابطه بین عوامل روان شناختی (تجارب استرس زا، حمایت اجتماعی و ویژگیهای شخصی) با شادکامی، به بررسی این متغیرها در ۸۷۷ نوجوان نروژی که در طرح سازمان بهداشت جهانی به منظور ارتقای سلامت مدارس شرکت کرده بودند، پرداختند. نتایج نشان داد که خود – اثربخشی کلی، قوی ترین پیش بینی کننده برای تمایز شادترین شاگردان و ناشادترین آنها بود در رابطه با حمایت اجتماعی، نتایج نشان داد که حمایت اجتماعی از جانب معلمان و همسالان با شادکامی رابطه مثبت دارد. ولی میزان این رابطه در معلمان بالاتر بود؛ یعنی حمایت اجتماعی از سوی معلمان در پیش بینی شادکامی در مقایسه با همسالان، اهمیت بیشتری داشت.
در پژوهشی که کش و لابیومیرسکی[۱۶۳] (۲۰۰۶)، انجام داده اند، به این نتیجه رسیدند که کنترل سلامت، برقراری ارتباط، جدایی، اوقات فراغت، مذهب و تلاش برای ایجاد شادکامی از عوامل پیش بینی کننده شادکامی به شمار می رود.
مونز و نورکوال[۱۶۴] (۲۰۰۶)، در پژوهشی دریافتند که احساس پیوستگی بر بهبود کیفیت زندگی و تندرستی بیماران مزمن تاثیر زیادی دارد.
پژوهشی که پلانت و لی[۱۶۵] (۲۰۰۲)، انجام دادند به این نتیجه رسیدند که احساس پیوستگی با بهزیستی روانشناختگی و جسمی و عوامل شخصیتی مانند خوش بینی، عزت نفس و احساس تسلط رابطه مثبت دارد.
گلدمن[۱۶۶] (۱۹۹۵)، طبق شواهد پژوهشی افرادی که احساس پیوستگی بیشتری دارند از لحاظ جسمانی سالمتر و استرس و اضطراب کمتری را تجربه می کنند از این رو احساس پیوستگی می تواند رضایت از زندگی را بالا ببرد.
سومینن، هلینیوس، بلومرگ، اوتلاوکوسکن وو[۱۶۷] (۲۰۰۱)، در پژوهشی نتیجه گیری کردند که احساس پیوستگی قوی تری پیش بینی کننده وضعیت جسمی و میزان تندرستی زنان و مردان است.
ب) رابطه نارسایی هیجانی و شادکامی و متغیرهای مربوطه
پالمر، دونالدسون و استوک[۱۶۸] (۲۰۰۲)، در پژوهشهای مجازی نشان دادند، که نارسایی هیجانی با رضایت از زندگی و شادکامی همبستگی منفی دارند.
سالمینن، ساریجاووی و تویکا[۱۶۹] (۲۰۰۲)، در مطالعه ای نشان دادند که افراد دارای نارسایی هیجانی کارکرد جسمی و اجتماعی کمتر، مشکلات هیجانی بیشتر و بهزیستی هیجانی پایین کمتری نسبت به افراد سالم دارند.
ماتیلا، پوتامن، کوی و بیستو، سالوکانگاس و جوکاما[۱۷۰] (۲۰۰۷) دریافتند که نارسایی هیجانی پیش بینی کننده مهمی برای رضایت کمتر از زندگی است .
در پژوهشهای ماتبلد و همکاران[۱۷۱] (۲۰۰۷)، واینری و همکاران[۱۷۲] (۱۹۸۵)، نتیجه گیری شده است که نارسایی هیجانی کیفیت زندگی را پایین می آورد و سلامت عمومی و کارکرد اجتماعی آسیب می بیند و احساس پیوستگی باعث افزایش رضایت از زندگی می شود.
بشارت (۱۳۸۸)، در پژوهشی که با عنوان رابطه سبک های دلبستگی و نارسایی هیجانی در یک نمونه ۳۰۶ نفری دانشجو از رشته های مختلف دانشگاه تهران انجام داد به این نتیجه دست یافت که بین نارسایی هیجانی و مولفه های آن با بهزیستی روانشناختی رابطه منفی معنادار و با درماندگی روانشناختی، اضطراب و افسردگی رابطه مثبت معنادار وجود دارد.
برنیام و جیمز[۱۷۳] (۱۹۹۴) عوامل خانوادگی مرتبط با نارسایی هیجانی را بررسی کردند. نتایج این پژوهش نشان داد کودکانی که در محیط هایی بزرگ شده اند که از نظر جسمانی و هیجانی نا امن بوده و در آنها از آشکارسازی هیجان ها ممانعت بعمل می آمده، مقابله موفق با حالت های هیجانیشان را یاد نمی گیرند و در نتیجه از تجربه هیجان ها ناراحت می شوند. این دشواری ها و فقدان سرمشق های مناسب برای ابراز هیجان ممکن است به نگرانی و دو سوگرایی در ابراز احساسات منتهی شود.
ج) پژوهشهای در زمینه احساس پیوستگی، نارسایی هیجانی و شادکامی
نوربخش و همکارانش (۱۳۸۴)، طی تحقیقی به بررسی رابطه سبک زندگی و شادکامی و سلامت روانی دبیران زن و زنان خانه دار شهرستان بشرویه پرداختند. نتایج نشان داند که بین نمرات سبک زندگی با شادکامی دو گروه رابطه مثبت معناداری وجود دارد. نتیجه کلی تحقیق حاکی از این بود که میزان شادکامی زنان خانه دار بیش از معلمان است و با بهبود سبک زندگی افراد، میزان شادکامی و سلامت روانی آنان افزایش می یابد.
پاییزی و همکاران (۱۳۸۶)، تحقیقی با عنوان بررسی اثربخشی آموزش ابراز وجود بر شادکامی و پیشرفت تحصیلی دانش آموزان دختر پایه دوم رشته علوم تجربی دبیرستانهای تهران انجام دادند نتایج تفاوت معناداری را بین نمره شادکامی پیش آزمون و پس آزمون و پیگیری در گروه آزمایش نشان داد همچنین نتایج حاکی از این بود که آموزش مهارتهای ابراز وجود (درخواست کردن، بله گفتن ، نه گفتن، ابراز احساسات منفی و انتقاد سازنده) باعث افزایش شادکامی و پیشرفت تحصیلی دانش آموزان دختر پایه دوم دبیرستان می شود.
امانی و هادیان (۱۳۸۷)، طی تحقیقی اثربخشی مهارتهای اجتماعی بر افزایش میزان شادکامی دانشجویان را مورد مطالعه قرار دادند. یافته های پژوهش نشان داد روش آموزش مهارتهای اجتماعی لوین سون و گوت لیب در افزایش میزان شادی دانشجویان موثر است . همچنین با توجه به نتایج بدست آمده بین میزان شادی دختران و پسران دانشجو تفاوت معناداری وجود نداشت.
خوش کنش و کشاورز افشار (۱۳۸۷)، در پژوهشی با عنوان رابطه شادکامی و سلامت روانی دانشجویان، به این نتیجه دست یافتند که بین احساس شادکامی و مشکلات روانی، علائم جسمانی، اضطراب و افسردگی در دانشجویان دختر و پسر رابطه منفی وجود دارد.
امیدیان (۱۳۸۸)، در پژوهشی به بررسی وضعیت سلامت عمومی و شادکامی در دانشجویان یزد پرداخت. نتایج این پژوهش حاکی از آن بود که شادکامی با نمره کلی اختلال روانی و خرده مقیاس های آن رابطه معکوس دارد.
اسماعیلی فر (۱۳۸۹)، در پژوهشی با عنوان سهم خودکارآمدی در پیش بینی شادکامی دانش آموزان دختر دبیرستان های رودهن، به این نتیجه دست یافت که خودکارآمدی میتواند شادکامی دانش آموزان را به طور موثر پیش بینی کند.
پرغندان و همکاران ( ۱۳۸۹)، پژوهشی با عنوان بررسی اثربخشی آموزش مهارت های زندگی بر سلامت روان و شادکامی دانش آموزان پسر مقطع دبیرستان بر روی ۲۰ دانش آموز که نمره پایینی در پرسشنامه سلامت عمومی (GHQ)وشادکامی آکسفورگرفته بودند، انجام دادند. یافته ها نشان داد که نمره ی گروه آزمایش پس از آموزش مهارتهای زندگی به طور معنی داری افزایش داشته است.
۲-۵ جمعبندی
امروزه از جمله عواملی که در همه ابعاد زندگی اجتماعی و تحصیلی افراد تأثیر دارد شادکامی است. شادکامی نگرشی است که افراد را در رویارویی با رویدادهای دشوار در مقابل افتادن در گرداب بی تفاوتی، ناامیدی و افسردگی مقاوم می سازد. بنابراین شادکامی پیامدهای مثبتی برروی سبک زندگی و موفقیت تحصیلی افراد دارد و میل به انجام رفتارهایی که با موفقیت تحصیلی مرتبط هستند را افزایش می دهد.
شادکامی غالبا توام با کارکرد مطلوب و سلامتی روانی است و تحت تأثیر عوامل مختلفی از جمله احساس پیوستگی و نارسایی هیجانی قرار دارد. احساس پیوستگی سازه ای است که توسط آنتونوسکی (۱۹۹۳) برای نشان دادن مقابله موفقیت آمیز در برابر فشارزاهای زندگی بیان شده است. ایشان احساس پیوستگی را به عنوان سازه ای تعریف کرده است که جهت گیری کلی فرد و احساس اعتماد و پویایی مداوم و فراگیر را در زندگی و دنیای پیرامون انسان را نشان می دهد. نارسایی هیجانی، سازه شخصیتی است که با فقدان خیالپردازی، ظرفیت کم برای افکار سمبولیک و ناتوانی برای تجربه و بیان هیجانات مثبت مشخص می شود. نارسایی هیجانی به حالتی اطلاق می شود که در اثر آن فرد در درک پردازش و هیجانات خود مشکل دارد.
در راستای توجه به متغیرهای فوق پژوهشهایی با عنوان عوامل خانوادگی مرتبط با نارسایی هیجانی (برنیام و جیمز،۱۹۹۴)، رابطه بین احساس پیوستگی با بهزیستی روانشناختی و جسمی و عوامل شخصیتی (پلانت و لی، ۲۰۰۲)، بررسی رابطه بین عوامل روان شناختی (تجارب استرس زا، حمایت اجتماعی و ویژگیهای شخصی) با شادکامی (کارین و همکاران، ۲۰۰۳)، رابطه بین نارسایی هیجانی با رضایت از زندگی، ماتیلا و همکاران (۲۰۰۷)، رابطه بین احساس پیوستگی و سبک زندگی (اوچیال و همکاران، ۲۰۰۱)، اثربخشی مهارتهای اجتماعی بر افزایش میزان شادکامی دانشجویان (امانی و هادیان، ۱۳۸۷)، بررسی رابطه بین متغیرهای احساس پیوستگی و عملکرد شغلی با میانجیگری راهبردهای مقابله و سلامت عمومی (احتشام زاده و همکاران، ۱۳۸۹)، همبستگی بین احساس پیوستگی و بهزیستی روانی (شریفی و آقا یوسفی، ۱۳۸۹)، بررسی ارتباط احساس پیوستگی و نارسایی هیجانی با رضایت از زندگی (آذر کیامرثی و رضا ایل بیگی، ۱۳۹۰) صورت گرفته است. که این پژوهش بر نقش احساس پیوستگی و نارسایی هیجانی در زندگی افراد اشاره دارند، ولی پژوهشی در زمینه رابطه بین احساس پیوستگی و نارسایی هیجانی با شادکامی دانشآموزان صورت نگرفته است، در این راستا این پژوهش درصدد است تا به بررسی این موضوع در بین دانشآموزن منطقه درودزن بپردازد.بنابراین پژوهش حاضربرای پاسخگویی به سوال فوق فرضیه های زیررابه محک آزمایش قرارداده است:
شکل ۱-۲ مدل مفهومی پژوهش
۲-۶ فرضیه های پژوهش
دانلود مقالات و پایان نامه ها با موضوع رابطه بین احساس پیوستگی و نارسایی هیجانی با شادکامی- ...