برای مثال انسان کاری انجام میدهد و آن را با گروههایی دیگر از اهل باطل مقایسه کند و متوجه میشود که گروه باطل بیش از او، از تواناییهایشان در مسیری که میخواهند بگذرانند، استفاده میکنند.
۵-۴-۵-۱-۳٫ مقایسه خودمان با محبوبهایمان
انسان اگر بخواهد برای یکی از دوستان یا بستگان خود کاری انجام دهد هستیاش را فدا میکند بدون اینکه به او فشاری وارد شود، ولی اگر بخواهد در راه خدا قدمی حتی کوچک بردارد با سختی و تحمل فشار آن را انجام میدهد.
۵-۴-۵-۱-۴٫ مقایسه کارهای خود با اولیاءالله
راه دیگر اینکه باید خود را با اولیاءالله مقایسه کند و آنها را میزان قرار دهد، اینگونه میشود که هر کار خیری انجام دهد، حتی اگر بسیار باشد در مقایسه با آنها اندک است و تلاش میکند خود را در این سنجش به آن میزان و معیار نزدیک کند.
۵-۴-۵-۱-۵٫ مقایسه توان و سعی خود با دوری مقصود
دیگر اینکه انسان سالک به هر میزان توانایی داشته باشد و همه آن را با هم بکار گیرد، به اندازه ظرفیت خود شخص است نه به اندازه مقصد او، پس دو نوع خوف در او ایجاد میشود: «یخافون یوما کان شره مستطیرا: آنها به نذر خود وفا میکنند و از روزی شر و عذابش گسترده است.»
«انا نخاف من ربنا یوما عبوساً قمطریرا: ما از پروردگارمان خائفیم در آن روزی که عبوس و سخت است»[۷۸۷] بنابراین هم از خدا و هم از روز جزا خوف دارد. این خوف و ترس یا از ظلم ظالم است یا چون جرمی مرتکب شده است، گاهی هم از محبت است، چون او را دوست دارد، میترسد که آن را از دست بدهد و گاهی هم بهخاطر معرفت و خشیت است.
«اما در این فضا و در سلوک رهروان که سالک است و حضور خداوند، بیم از ظلم و نابکاری حق معنا نمییابد، اینجا خوف و وجل یا از شهود عظمت حق است، یا درک حکومت و سطوت او یا دیدار جمال یا جمال و هیبت او.» شهود این جلال و هیبت است که اشفاق و انکسار میآورد.»[۷۸۸]
در دعا نیز میخوانیم: «الحقنا بعبادک الذین هم با لبدار الیک یسارعون و بابک علی الدوام یطرقون و ایاک فی اللیل و النهار یعبدون و هم من هیبتک مشفقون: ما را ملحق کن به بندگان خودت که به پیشرفتن بهسویت میشتابند و همیشه در خانه رحمتت را بکوبند و بس و تو را در شب و روز عبادت میکنند و آنان از هیبت تو در هراساند.»[۷۸۹]
گاهی ترس و خوف از هیبت و جلال و جبروت خداست: «فاخذناهم اخذ عزیز مقتدر: و آنها را گرفتیم و مجازات کردیم ،گرفتن قدرتمندی توانا.»[۷۹۰] این وجل و خوف باعث ذلت باطنی میشود و سبب میشود که نفس طلبکار نباشد.
نتیجه آنکه وقتی سالک به اخبات رسید و دیوارهای وجود او فرو ریخت، عبودیت در او شکل میگیرد و عبودیت هم هدف است.
۵-۴-۶٫ سبقت
وقتی سالک به مرحله اخبات رسید و فهمید که راه چقدر سنگین و طولانی است به رحمت خدا موصول میشود و بار توانفرسا از شانههایش برداشته میشود. او میتواند با شتاب پیش برود و سبقت بگیرد و این سبقت خود مقرب است: «السابقون السابقون اولئک المقربون: پیشگامان پیشگاماند آنها مقرباناند.»[۷۹۱]
و خداوند این سبقت را دوست دارد و رحمت حق شامل حال آنها میشود: «و سارعوا الی مغفره من ربکم و جنه عرضها السموات و الارض اعدت للمتقین: و شتاب کنید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که وسعت آن آسمانها و زمین است و برای پرهیزگاران آماده است.»[۷۹۲]
و خداوند نیز آنها را هدایت میکند، زیرا در هر مرحلهای خداوند انسانها را هدایت میکند. همانطور که در فصل چهار شرح آن گذشت هدایت به پنج مرحله تقسیم میشود که به اجمال میآوریم:
هدایت تکوینی
«اعطی کل شئ خلقه ثم هدی: پروردگار ما همان کسی است که به هر موجودی آنچه لازمه آفرینش او بوده، داد، سپس هدایت کرده است.»[۷۹۳]
هدایت عمومی
«هدی للناس: راهنمای مردم.»[۷۹۴]
هدایت ایمان
«هدی و رحمه للمومنین: هدایت و رحمتی است برای مومنان.»[۷۹۵]
هدایت تقوی
«هدی للمتقین: هدایت برای متقین.»[۷۹۶]
هدایت احسان
«هدی و رحمه للمتقین: هدایت و رحمتی برای نیکوکاران.»[۷۹۷]
برای سالک در هر مرحله هدایتی است که اگر هدایت حق نباشد در راه خواهد ماند و به مرحله بعدی نخواهد رسید و این خداوند است که سالک را به خود میخواند و سالک را به حق واصل میکند. معیار این سبقت درجه و خلوص عبودیت سالک است، حتی انبیاء هم با معیار عبودیت بر یکدیگر سبقت میگیرند. سبقت نیز هم در عمل و هم در نیت است که به قرب منجر میشود.
۵-۴-۷٫ قرب
نتیجه سبقت قرب است: «السابقون السابقون اولئک المقربون: و زمینه اصلی این قرب همان انکسار و ذلت باطنی است و این قرب عنایت حق است برای سالکی که به اخبات رسیده است.» «قرب علائمی دارد، از علائم این قرب آن است که سالک پادشاه ملک غنا و اقتدار میشود و بر فرعونیان میشورد و از هیچ تردیدی، وحشتی به دل راه نمیدهد و در جستوجوی غفران و بخشش حق است تا از خطا و انحرافاتش بگذرد.»[۷۹۸]
۵-۴-۸٫ لقاء
پس از مرحله سبقت لقاء است که معیت حق است با سالک و این حق است که ما را به خود میخواند و «تا لقاء اول نباشد، تا مزه عشق او نباشد، طلبی و شوری پا نمیگیرد تا عشق و شور نباشد به لقاء دوم نمیرسیم و به لقاء تقوا دست نمییابیم و تا با این لقاء همراه نشویم به لقاء مستمر و حضور مداوم نخواهیم رسید.»[۷۹۹]
«فی مقصد صدق عند ملیک مقتدر: در جایگاه صدق نزد خداوند حاکم مقتدر.»[۸۰۰]
سالک در این مرحله به شناخت و عشق میرسد و قرب و لقاء را میخواهد.
«و اقررت اعینهم بالنظر الیک یوم لقائک: و دیدگان آنها را در روز لقائت به درگاهت روشن کردی»[۸۰۱] ؛ «و قرّت بالنظر الی محبوبهم اعینهم: و چشمشان به دیدار محبوب روشن کن.»[۸۰۲]
اگر او ندیده بود نمیخواست و برای رسیدن به این قرب از فکر، ذکر و عهد، به عمل و اطاعت میرسد و با این اطاعت به یقین و با یقین به دیدار «لو تعلمون علم الیقین لترونّ الجحیم»[۸۰۳] «من کان یرجوا لقاء ربّه فلیعمل عملا صالحا»[۸۰۴] پس از مرحله طاعت و عمل، قرب به دست میآید: «ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم المحسنون»[۸۰۵] و بعد از قرب و لقاء؛ لقاء مستمر انسان شروع میشود و حضور مداوم سر میرسد.
نتیجه آنکه سالک پس از رنجهایی که در سلوک متحمل میشود، به لقاء نهایی میرسد و به حضور راه مییابد و در جایگاه خویش و به تعبیر قرآن جایگاه صدق قرار میگیرد.
۵-۴-۹٫ رضا
مرحله بعد از لقاء رضا است که پیش از مرحله رضوان قرار دارد. «و الرضا بقضائک و قدرک اقصی عزمی و نهایتی و ابعد همتی و غایتی.»[۸۰۶] رضا درجهای است که بعد از یقین حاصل میشود و میوه و ثمره یقین رضا است، ولی رضا هنوز رنگ و بویی از کثرت دارد، زیرا سالک از خدا راضی است، پس در این مرحله راضی هست و مرضی و رضا هست و هنوز وحدت تمامی وجود سالک را فرا نگرفته است. بعد از اینکه دل سالک عرش خدا شد و خداوند حاکم تمام وجود او شد و عبودیت حاصل آمد به هدف از خلقت رسیده و به رضوان نایل میآید.
رضا حالتی است که نتیجه یقین است. در یقین پردهها کنار میرود.
«کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم: هرگز چنان نیست (که شما خیال میکنید) اگر شما علم یقین (به آخرت) داشتید (افزونطلبی شما را از خدا غافل نمیکرد) بهیقین شما جهنم را خواهید دید.»[۸۰۷] وقتی یقین حاصل شد و پردهها کنار رفت: «و تجلوا به عن بصیرتی غشوات العمی: و بر افتد بدان از بینائیم پردههای کوری.»[۸۰۸] رنجها و بلاها و مصیبتهای دنیا سبک میشود و سالک راضی به رضای خدا میشود؛ بنابراین بالاترین درجه یقین پایینترین درجه رضاست: «اعلی درجه الیقین ادنی درجه ارضا: بالاترین درجات یقین پایینترین درجه رضاست.»[۸۰۹] «الرضا ثمره الیقین: رضا ثمره یقین است.»[۸۱۰] وقتی فرد به درجه کشف و شهود و لقا رسید، بدین معنا نیست که به آخرین حد رسیده است، زیرا امکان دارد باز هم رجیم شود و از درگاه حق رانده شود، پس باید به مرحله رضا نایل شود و هرچه از جانب حق به او میرسد در برابرش راضی و شاکر باشد و در گرفتاریها و بلاها ذلیل نشود و از پا نیفتد.
۵-۴-۱۰٫ رضوان
مرحله بعد از رضا رضوان است که آخرین مرحله از مراحل سیر و سلوک است، سالک بهدنبال رضای حق است، نه رضای خود. در این مرحله دیگر کثرت وجود ندارد و وحدت کلی حاصل میشود و رضای حق را بر رضای خود مقدم میدارد.
«و من الناس من یشتری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف بالعباد: بعضی از مردم جان خود را بهخاطر خشنودی خدا میفروشند و خداوند به همه بندگان مهربان است.»[۸۱۱]
در دعای ابوحمزه ثمالی نیز رضا و خشنودی از حق را مانع از حاجت خواستن از دنیا طلبان و خودخواهان میداند: «و ان فی اللّهف الی جودک و الرضا بقضائک عوضا من منع الباخلین و مندوحه عما فی ایدی المستاثرین: و بهراستی میدانم که در پناهندگی به جودت و خشنودی به قضایت عوضی است از جلوگیریکردن بخیلان، و گشایشی است از حاجت آنچه در دست خودخواهان و دنیاطلبان است.»[۸۱۲]
پس از مرحله رضا خداوند در قلب سالک تجلی میکند و حاکم وجودش میشود و به مرحله وحدت و رضوان میرسد؛ بنابراین عبودیت و رضا و لهف الی جودالله حاصل میشود و سالک به هدف آفرینش که عبودیت و بندگی حق است، نائل میشود.
۵-۵٫ مرکبهای سلوک
برای رسیدن به هدف اصلی و عبودیت و طیکردن مراحل سلوک که چه بسا سخت و دشوار می کند، باید در این راه مرکبهایی باشد که انسان از آنها برای رسیدن به معراج و پشت سرنهادن مسیر استفاده کند، تا جایی که در مسیر دیگر حتی مرکبها نیز به کار نمیآیند و ناتوان از ادامه مسیر هستند. سالک در ابتدای مسیر از مرکب معرفت و فکر و عقل سود میبرد، اما در جایی این مرکبها بیفایده و ناتوان می شوند و حتی مرکب عشق و محبت و کوشش و عمل و ریاضت راه به جایی نمی برند، باید همه را کنار بگذارد و به عجز و اضطرار برسد و با این شکستن و اضطرار که جز با بلا حاصل نمیآید بقیه راه را بپیماید، زیرا وقتی به عجز رسید و به این نکته واقف شد که هیچ است و خداوند همه چیز است از خداوند هدایت میطلبد و او را راهبر میشود و دیگر این خداست که او را در مسیر پیش میبرد و از سالک در سالک نشانی نیست.
«هو الذی یسیرکم فی البر و البحر: او کسی است که شما را در صحرا و دریا سیر میدهد.»[۸۱۳]
«در این راه دراز مرکب معرفت و آگاهی، محبت و عشق، و عمل و اقدام مادام که در سرزمین رنجها و بلاها مبتلا نشوند و سالک به عجز نرسد راه به جایی نخواهد برد.»
دانلود منابع تحقیقاتی برای نگارش مقاله بررسی مناجات در مثنوی های فارسی در قرن ...