(ابن حسام، ۱۳۷۸:۲۳ )
ابن حسام باور دارد که عالم خواب،عالمی روحانی است و ارواح،به ویژه ارواح پاک،با یکدیگر ارتباطی راستین و تعیین کننده دارند. این عالم اسرار آمیز،بالاتر و برتر از عالم بیداری است و دراین گسترۀ نامتناهی، نه تنها به پرسش های دشوار، پاسخ داده می شود، بلکه رهنمودها وارائه طریق ها به نحو روشن و واضح به پاکدلان القا می گردند تا مانع سر در گمی،اشتباه وکجروی احتمالی آنان شوند. نکتۀ دیگری که در برخی از رؤیاها و از جمله رؤیای اخیر حضرت علی (ع) جلب نظر می کند، این است که گاهی رسول اکرم (ص) علاوه بر رفع ابهام و اشکال،باتأکید بر یک دستور موافقت و همسویی خود را باعلی (ع) در فتوحاتش تصریح می کند. آن بخش خاصی را رسالتی ویژه از جانب خویش می شمارد. مثلاً در بیت زیر، از علی (ع) می خواهد که بنابر فرمان او و برای خاطر او تفّحص کند و از آنچه بربالای کوه قرار دارد،آگاه گردد:
ببین تا نها ده برآن کوه چیست
بباید زبهر منت بنگریست
(ابن حسام، ۱۳۸۲: ۱۴۸)
در حادثه ای دیگر، کشتی مالک براثر باد نا موافق، به سوی «طلسم دال» تغییر جهت می دهد و مالک علی رغم منع همراهان،برای آگاه شدن از راز و خروش های شبانه از کوه بالا می رود و از دو جهت گرفتار حادثه می شود، از یک سو، پس از روبه رو شدن با مار،اژدها و پیل شیفته، به افسون «زال» دچار می گردد؛ و از سوی دیگر «کفتار» زن کافری که قبلاً منافقانه تظاهر به اسلام نموده است، اینک غیبت مالک را غنیمت شمرده، عمرو امیّه را به بند می کشد و کشتی رابه حرکت در می آورد تا مالک، بی یاور و تنها بدون کشتی،در بلای زال بماند. همۀ این ماجرا ها در شرایطی به وقوع می پیوندند که علی (ع) با بی خبری نگران و منتظر یاران سفر کردۀ خویش است. حضرت از این که نمی داند چه به روز مالک، عمرو امیّه و فتّاح آمده است، اندوهگین و ملول گشته و در این دلگیری و ملال، سر بر بالش غم میگذارد.
آن شب چون شب های ناگوار دیگر، رسول حق به خوابش می آید و با نمودن اسرار و باز گفتن جای کشتی نشینان، او را از سر گردانی می رهاند:
چو افکند تهماس کشتی بر آب
که پیغمبرش پیشباز آمدی
به خواب اندرون، حیدر نامدار
چو دید آفتاب دلارای او
چنان دید حیدر، همان شب به خواب
به نزدیک حیدر فراز آمدی
زدیده بیفشاند بررخ نثار
بغلتید چون سایه در پای او
( ابن حسام، ۱۳۸۲:۲۱۷ )
پیامبر (ص) از حال مالک چنین خبر می دهد:
پیمبر سر آوردش اندر کنار
ز مالک نداری همانا خبر
به گرد حصار طلسمات دال
بدو گفت کای شیر دلدل سوار
که مر پهلوان را چه آمد به سر
فرو ماند ناگه به دستان زال
( ابن حسام، ۱۳۸۲:۲۱۷ )
و نیز دربارۀ عمروامیّه و فتّاح می گوید: