بُختی: شتر قوی درازگردن متولد از عربی و عجمی منسوب است به بخت نصر. شتر خراسانی. نوعی شتر قوی بزرگ سرخ که از جانب خراسان آرند و این منسوب به بخت است که پادشاهی بوده است و آن را بخت نصر نیز میخوانند. پادشاه مذکور ماده شتر عرب و نر شتر عجم را جفت ساخته بود، نتیجهای که از آن حاصل شد آن را شتر بختی گویند. شتر دو کوهان
بَدر: ماه شب چهارده، ماه کامل. رسیده شدن خرما. بدرالتمر: رسیده شد خرما. در متن در هر دو معنا به کار رفته است. بدر ظاهراً در معنای میوهی رسیده به کار رفته است.
بَسط: فراخی، وسعت. اصطلاحی است عرفانی مقابل قبض، در نزد ارباب سلوک انبساطی که سالک را دست دهد.
بَلَبان: نام سازی که به اشتراک لب و دست مینوازند و به همین سبب آن را به هندی منه چنگ گویند. برخی آن را به معنی انغوزه دانند.
بن دندان: از بن دندان کنایه از انقیاد و فرمانبرداری و اطاعت. با کمال اطاعت. رغبت تمام.
بَهرَمان: نوعی یاقوت سرخ. نوعی پارچهی ابریشمین
بیره: در حاشیه نسخه د آمده است: «وجه تشبیه، آن است که بیره را برای اقبال کاری میگیرند آن را بر گردن مینهند و این عمل شاید در ولایت باشد.»
بیغاره: سرزنش. ملامت. طعنه
بیغوله: کنج. گوشه
پان: اسم هندی تَنبول است .معجونی از برگ تانبول و آهک و فوفل که هندوان همیشه در دهان دارند و آب آن بیرون کنند.
پردهی زنبوری: پردهای از حصیر یا پارچهی مشبک. پرده و تجیرهای سوراخ سوراخ. در حاشیهی نسخه اساس آمده است: «پردهی زنبوری آن پرده که بر او نقش باشد به طور خانه زنبور (چراغ هدایت) پرده زنبوری نوعی از پرده باشد به شکل شأن زنبور.» در نسخه د آمده است: «پردهی خیال که قوهی متخیله در آن مودعه است.»
پرکاله: پاره، لخت
پرند: نوعی پارچهی ابریشمیِ ساده و بدون نقش و نگار. حریر ساده
پرنیان: حریر منقش. حریر چینی که نقشهای بسیار دارد.
پری: فرشته. جن. مقابل دیو. نوعی از قماش است در نهایت ملایمی بسان مخمل، خوابکی هم دارد و رنگارنگ میباشد و از آن مسند و فرش سازند.
پَلارک: جنسی است از پولاد گوهردار هندی. تیغ جوهردار
تافته: نوعی از بافته و پارچهی ابریشمی. تافتهی بوتهدار: پارچهی گلدار. بوته: گلی که بر روی پارچه و جزو آن نقش کنند.
تال: نام سازی است در هند که از روی سازند. این لفظ مفرس از” تهال” هندی است و حرف “ها” در آن نیم تلفظ است که در زبان فارسی نیست از این جهت به “تال” مفروس گشته. لفظ مذکور را فقط شعرای فارسی که در هند بودند یا هند را دیدند استعمال کردند در واقع لفظ هندی است. زنگ. طبق فلزی
تالاش: جنگ و جدال، از لغات تاتاری است و در اشعار فارسی وارد شده و به صورت تلاش نویسند.
تَتار: تاتار است که آن ولایتی باشد از ترکستان که مشک خوب از آنجا آورند. در متن، با توجه به اینکه تتار شهری مشک حاصل است به معنای خوشبو به کار رفته است. “دماغ از تار موی او تتار است”
تُتُق: چادر و پردهی بزرگ
تثلیث: سه گوشه کردن .در علم احکام نجوم واقع شدن ستارهای است به چهارم برج که ثلث فلک است از ستارهی دیگر و آن نظر سعد است.
تذرو: مرغی است رنگین و نیکو. قرقاول
تَرجُمان: نیازی را گویند که پس از ارتکاب جرم گذرانند. تاوان
ترقیم: نوشتن. کتابت کردن
ترنج: میوهای است معروف و مشهور از نارنج بزرگتر و همانا برای کثرت چین و شکنجی که بر روی آن است بدین اسم موسوم شده است. پوست آن را مربا سازند و به عربی تفاح مائی خوانند. نقش گل بزرگی مدور یا چند گوش که در میان قالی بافند.
تطیب: خود را خوشبوی کردن
تعویذ: پناه دادن و در پناه آوردن .دعایی که برای رفع بلا و دفع چشم زخم به گردن یا بازو بندند.
تفوق: برتری یافتن
تقطیع: پاره پاره کردن. آرایش و پیرایش لباس .(فارسیان به معنی تکلف کردن و آراستن خویش به جامه و غیره استعمال کنند.)
تل: پشته، تپهی بلند
تلوین: رنگ به رنگ کردن
تَنبول: تَم برگی باشد که در هندوستان پان گویند و با آهک و فوفل خورند. لب را سرخ کند و دندان را پاک دارد. تامبول
تو بر تو: در متن به معنای پی در پی آمده است.
تیغ دودمه: تیغ دوروی. تیغی که به هر دو طرف او تیزی و آبداری باشد.
ثریا: پروین و آن مجموعه شش ستاره نزدیک به هم در برج ثور که منزل بیست و هشتم از منازل ماه است.
جِبِلی: طبیعی، ذاتی، فطری
جُرّه: نرینهی هر جانور باشد از چرنده و پرنده عموماً. باز نر
جَزَع: فغان و فریاد، ناله و زاری.
جَزْع: مهرهی یمانی که در او سفید و سیاه باشد. شبه پیسهی یمانی که چشم را در سپیدی و سیاهی به وی تشبیه دهند و مهرهی سلیمانی نیز گویند. مهرهی سلیمانی که سفید و سیاه باشد.
جَلاجِل: ج ِ جُلجُل. زنگولههای خرد که بر چرم دوزند و در گردن اسب و شتر و گاو اندازند. چیزی باشد مانند سینهبند که در آن زنگها و جرسها نصب کنند. حلقههای فلزی که دور دف نصب کنند.
جَنتر: نام سازی است مخصوص اهل هند که آن را بین نیز گویند. شکل آن با ترازو مشابهت دارد و آن چوبی باشد مثل گردن طنبوره و زیر هر دو سر آن کدوی مدور وصل کرده باشند و بر آن چوب که بالای هر دو کدو باشد مثل طنبوره تارها کشند، پس آن چوب به منزله شاهین ترازو است و هر دو کدو به منزله هر دو پله ترازو. و در بهارعجم آمده که جنتر نوعی از بین است به زیادت چند تار از بین و بعضی از آلات رصد.
چرخ اطلس: فلک الافلاک. فلک نهم
چشم بلبل: نوعی از پارچه که به صورت چشم بلبلان میبافند و «بلبل چشم » نیز میگویند.
چشم خورشید: در حاشیه نسخه د آمده است: نام پارچهای است مثل گور چشم و بلبل چشم و غیره.
چَلَم: چِ لِ مأخوذ از هندی. قلیان، سر قلیان گلی که تنباکو در آن گذاشته آتش بر آن نهند. حقه قلیان. نوعی از مخدرات از قبیل بنگ و چرس
طرح های پژوهشی انجام شده درباره : تصحیح، مقدمه و شرح آثار منثور ظهوری ترشیزی(۹۴۴-۱۰۲۶)- فایل ...