۱۶۶۹-۱۶۷۴-۱۷۱۷-۱۷۲۲-۱۷۳۰-۱۷۳۲-۱۷۳۳-۱۷۴۰-۱۷۷۱-۱۷۷۵-۱۷۷۸-۱۷۸۰-۱۷۸۶-۱۷۸۷-۱۷۹۱-۱۸۰۰-۱۸۰۱-۱۸۰۴-۱۸۱۸-۱۸۲۱-۱۸۳۰-۱۸۵۱-۱۸۵۲-۱۸۵۶-۱۸۶۰-۱۸۸۰-۱۸۸۲-۱۳۷۳-۱۴۰۵-۱۴۱۲-۱۴۱۶-۱۴۳۰-۱۴۳۵-۱۴۵۱-۱۴۵۶-۱۴۸۰-۱۴۹۶-۱۴۹۹-۱۵۰۱-۱۵۱۲-۱۵۴۹-۱۵۷۲-۱۵۷۳-۱۵۷۵-۱۵۸۸
۵-۳- مجــــــاز
«عبارت است از استعمال کلمه در غیر معنی حقیقی خود». (هادی، ۱۳۷۱: ۱۳۴)
«مجاز، استعمال لفظ است در غیر معنی اصلی و موضوعٌ له حقیقی».(همایی، ۱۳۸۴: ۲۴۷). اصطلاح مجاز در مقابل حقیقت، به کار بردن واژه در معنایی غیر از معنای اصلی و متعارفی است.
«در مجاز، گوینده باید برای این کار، قرینه ای به دست دهد تا شنونده و خواننده را متوجه کند که معنای اصلی واژه، مورد نظر نیست، و همچنین میان معنی حقیقی و معنی مجازی واژه، رابطه ای باشد که آن را علاقه می نامند». (موسوی، ۱۳۸۱: ۱۷۴).
اگر علاقه در مجاز، علاقه ی مشابهت باشد، مجاز، “استعاره” است و اگر غیر مشابهت باشد آن را “مجاز مرسل” می نامند.
۵-۳-۱- انواع مجاز:
۵-۳-۱-۱- مجاز مرسل به علاقه ی کلّیت و جزئیت
«یعنی کلّ را بگوییم و جزء را اراده کنیم، یا بالعکس».(علوی مقدم، اشرف زاده: ۱۳۸۴: ۱۲۹).
«آن است که کُل را در سخن بیاورند، و از آن جزء را بخواهند» . (کزازی، ۱۳۶۸: ۱۴۳)
علاقه ی جزء به کل: عبارت است از ذکر کردن جزء و اراده کردنکل از چیزی (هادی، ۱۳۷۱: ۱۳۵)
«ذکر کُل و اراده ی جزء و ذکر جزء و اراده ی کلُ به این معنی است که بتوان کُل را در معنی جزء یا جزء را در معنی کُل به کار برد به عبارتی می توان گفت مجاز لفظی است که حقیقت ندارد و مرسل آن است که در آن شباهتی وجود ندارد». (شمیسا، ۱۳۷۹ : ۲۲)
علاقه: پسوندی میان حقیقت و مجاز است و لفظ کُلیت تمام یک چیز به جای جزئی از آن و لفظ جزئیت : جزئی از یک چیز به جای تمام آن است.
حافظ آورده است :
-
- دست در حلقه ی آن زلف دو تا نتوان کرد تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
دست علاقه ی کلیه است و کُل ذکر شده و منظور دست «تمام دست» نیست ، منظور انگشتان است. پس دست: مجاز به علاقه ی کلیه است.
مولوی آورده است :
-
- گر نبندی زین سُخن تو حلق را آتشی آید بسوزد خلق را
لفظ حلق مجاز است مجاز به علاقه ی جزئیه: به جای اینکه بگوید تو کل دهانت را گر نبندی گفته حلق را
-
- از کیسه ی دروغ نهم پیش ریش او تاریخ شاهنامه و اخبار سند باد
(ازرقی، ۱۳۳۶: ۸)
ابیاتی در رابطه با این صنعت در دیوان ازرقی وجود دارد که شماره های این ابیات در ذیل آمده است:
۴۲-۷۲-۱۹۱-۱۹۲-۲۲۹-۳۵۶-۴۴۹-۵۱۳-۱۸۵۳-۸۶۶-۱۱۹۸-۱۵۱۲-۱۵۳۹-۱۶۱۴-۱۶۸۱-۱۷۴۴-۱۸۰۸-۱۸۱۱-۱۸۱۷-۱۹۹۸-۲۱۲۸-۲۱۷۲-۲۱۸۴-۲۲۴۸-۲۴۱۵-۲۶۵۵
۵-۳-۱-۲- مجاز مرسل به علاقه ی آلیه
«یعنی ابزار و وسیله ی انجام کاری را بگوییم و خودِ کار و به وجود آمدن آن را اراده کنیم. مثلاً زبان بگوییم و سخن را اراده کنیم». (علوی مقدم، اشرف زاده، ۱۳۸۴: ۱۳۱).
در علاقه آلیه: واژه ای به جای واژه ی دیگر به کار می رود یا اینکه بهتر است بگوییم به جای اینکه خود آن چیز را اراده کنیم ابزارش را به کار می بریم. مثلاً اگر بگوییم دهخدا قلم خوبی دارد. قلم مجاز به علاقه ی ابزاری است منظور نوشتن است و نثر است. اینجاست که قلم ابزار نوشتن است. قلم خوبی دارد.قلم مجاز به علاقه ی آلیه است.
-
- برآشفت عابد که خاموش باش تو مرد زبان نیستی، گوش باش
زبان مجاز به علاقه ی آلیه است چون ابزار سخن گفتن است. چون به جای «سُخن گفتن» ابزارش که همان زبان است به کار رفته است.
-
- زبان داند که نندیشد روان جز مهر تو بخرد
روان داند که نسراید زبان جز مدح تو زیبا
(ازرقی، ۱۳۳۶: ۳)
بیتی در رابطه با این صنعت در دیوان ازرقی وجود دارد که شماره ی این بیت در ذیل آمده است: ۳۰
۴-۳-۱-۳- مجاز مرسل به علاقه ی حالّ و محلّ یا ظرف و مظروف
«یعنی ظرف را بگوییم و مظروف را اراده کنیم، یا بالعکس».(علوی مقدم، اشرف زاده، ۱۳۸۴: ۱۲۸).
۵-۳-۱-۳-۱- ذکر محل و اراده ی حال
«به کار بردن کلمه برای محل و اراده کردن حال». (هادی، ۱۳۵۱: ۱۳۵).
یعنی استعمال جای و جایگیر به جای هم و علاقه ی ظرف و مظروف گویند(شمیسا، ۱۳۷۹ : ۲۳)
حافظ آورده است :
-
- دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمی کُنی مدارا
دل عالم مجاز به علاقه ی محلیه است منظور دل اهل عالم است.
باز حافظ آورده است :
- گل در برو می در کف و معشوق به کام است