رویکرد رفتاری[۲۲]: نظریه ها و رویکردهای مختلفی در مورد انگیزه، ارائه شده است(۵). نظر روانشناسان رفتارگرا- تداعی گرا- محیط گرا درباره یادگیری عبارت است از جانشینی یک محرک موثر بجای محرک دیگر ویا یک پاسخ بجای پاسخ دیگر، آنچه کوچک و جزئی است بیشتر از آنچه یکپارچه است مورد توجه قرار می گیرد، روانشناسانی که از این موضع حمایت می کنند، انگیزش را از طریق رفتار مشهود تحلیل می کنند و سعی می کنند که ارتباط ایجاد شده بین محرکها و پاسخ ها را پیدا کنند و به واکنش های خاصی توجه نمایند. آزمایشات اولیه این روانشناسان بر روی حیوانات صورت گرفت همانند آزمایشات اسکینر بر روی موشها. بر اساس این آزمایشها مفهومی از انگیزش مطرح شد که بر اهمیت سائقهای فیزیولوژیک و نقش آنها به عنوان اساس نیاز های دیگر تاکید می کند(۴۶).
در نظریه رفتارگرایی ، انگیزش وابسته به کسب تقویت و اجتناب از تنبیه است. این برداشت از انگیزش بر اندیشه اصلی رفتارگرایان استوار است که می گویند پیامدهای اعمال و رفتارها، هدایت کننده و کنترل کننده آنها هستند. در رویکرد رفتاری، مشوقها منبع انگیزشی دانشجویان به حساب می آیند. به این ترتیب مشوقها یک رویداد و یا یک شی محرک هستند که رفتار را برمی انگیزاند یا باز می دارد(۴۷). بر اساس این رویکرد معلمانی که به کمک نمره و تشویق کلامی و برخورد محبت آمیز دانش آموزان را به درس خواندن و انجام رفتارهای پسندیده وامی دارند و یا با تنبیه آنها را از انجام کارهای نادرست باز می دارند سطح انگیزش آنان را بالا می برند(۵).
تحقیقات بعدی نشان داد که گرچه این توضیحات می تواند برای برخی از جنبه های انگیزش قابل قبول باشد اما بیشتر بر روی سائق های فیزیولوژیک[۲۳] تاکید می نماید. زیرا تمام رفتار ها نمی تواند فقط ناشی از این سائق باشد. علیرغم این مسئله وقتی رفتارگرایان حرف از انگیزش می زنند بر رفتار بیرونی و راه های تقویت پاسخها تاکید بسیار دارند. دیدگاه رفتار گرا بر ضرورت استفاده معلم از تقویت در هدایت یادگیری اصرار دارد. اگرچه این برداشت در بسیاری از موقعیتها می تواند مناسب و موثر باشد ولی افراط در آن به مفهومی از انگیزش که مداخله گر، مادی و محدود کننده است ، منجر می گردد(۴۶).
رویکرد انسان گرایی[۲۴]: در این نوع از رویکرد به توانایی دانش آموزان برای رشد شخصی، آزادی انتخاب هدفهای زندگی و ویژگی های مثبت تاکید می شود. از دیدگاه این روانشناسان برای ایجاد انگیزش باید احساس شایستگی، خود مختاری و عزت نفس را در افراد افزایش داد(۴۸). یکی از مهمترین نظریه پردازان انسان گرا آبراهام مازلو[۲۵] است که انگیزش را با توجه به نیازها توضیح داده است. در ارتباط با نیازها و انگیزش، مازلو می گوید انگیزش از اشتیاق فرد برای ارضاء نیازهای سلسله مراتب مورد نظر او سرچشمه می گیرد(۵).
در این تئوری مازلو عنوان نمود که ۵ دسته از نیازها هستند که مردم سعی می کنند آن را از طریق رفتارهای خود تامین نمایند. این نیازها بصورت سلسله مراتبی تقسیم شده اند و هر دسته پیش نیاز دیگری است و در صورت تامین نیازهای مراتب پایین تر فرد تحریک شده و نیازهای مراتب بالاتر نیز تامین می گردد. این مراتب از رده های پایین تا بالا به صورت زیر هستند:
۱- نیازهای روانی پایه : آب ، هوا، غذا ، مسکن ، پناهگاه.
۲- نیاز امنیت و آرامش : امنیت مالی و جانی.
۳- نیاز وابستگی اجتماعی :عشق ، تعلق به گروه ، دوستی و پذیرفته شدن توسط دیگران.
۴- نیاز خود: اعتماد به نفس ، احترام ، پذیرش همسالان ، موفقیت ، هویت ، تقدیر.
۵- نیازهای خود شکوفایی[۲۶] : استقلال ، خلاقیت ، خود بیانگری، خود جهت دهی(۴۹).
نیازهای جسمانی جزء نیازهای اولیه انسانها هستند که با تامین این نیازها، نیازهای رده دوم جزء عوامل انگیزشی قرار می گیرند. مهم ترین نیازهای دسته دوم می تواند نیاز به شغل باشد. بعد از این دسته نیازهای گروه سوم قرار دارند .پذیرش توسط گروه همسالان می تواند جزء مهم ترین این نیازها باشد. هنگامی که فرد توسط دیگران مورد پذیرش قرار گرفت و عضوی از گروه شد نیاز اعتماد به نفس در فرد شکل می گیرد. در این بخش سطح و عنوان شغلی و مسئولیتهای سازمانی برای فرد اهمیت دارند. در نهایت بالاترین سطح، خود شکوفایی است. در این سطح افراد به دنبال زندگی سودمند و مفید در جامعه ومحل کار خویش هستند. مردم به دنبال مشاغل خلاقانه و چالش برانگیز برای رسیدن به خود شکوفایی هستند. مازلو در این تئوری عنوان می کند که مردم از این هرم نیازها بالا می روند تا به بالاترین سطح آن که خود شکوفایی است برسند(۵۰)(۴۸).
مازلودر نظریه خود، ارضاء نیازها را به عنوان تنها اصل مهمی که اساس رشد را تشکیل می دهد مطرح نموده است. در این نظریه وقتی نیازهای رده پایین یا نیازهای ناشی از کمبود ارضا شد برای ارضا نیازهای رده بالا یا نیازهای وجودی برانگیخته می شود و این نه به علت یک نقصان بلکه به علت تمایل به ارضا نیازهای عالی تر است. به نظر مازلو مطالعه افراد برخوردار از سلامت روان ضروری است زیرا نظریه های انگیزشی مثل نظریه فروید[۲۷]، بر اساس مطالعه افرادی است که از نظر روانی بیمار هستند. به گمان مازلو مهم ترین دلیل این که نظریه پردازان اولیه ای که انگیزش را تحلیل نمودند، انسان را قادر به خود رهبری نمی دانستند، نوع افراد مورد مطالعه بوده است. او استدلال می کند که مطالعه افرادی که از لحاظ روانی سالم اند به نتایجی متفاوت از اینکه فروید مطرح کرد می انجامد(۴۸).
مازلو تنها روانشناسی نیست که بر ارضاء نیازها در مقابل انگیزش کمبود تاکید دارد. رابرت وایت[۲۸] نیز مقاله ای کلاسیک درباره انگیزش نوشت که در آن صدها نظریه و تحقیق را تحلیل نمود تا عدم رضایت خود را از تاکید رفتارگرایان بر کاهش سائق بیان کند. وایت در نظریه خود از کلمه توانش استفاده می کند به این معنا که توانش بیشتر از طریق فعالیتهایی حاصل می شود که هنگام کنش متقابل با محیط می توان در آن جهت دار بودن، حسن انتخاب و پایداری را دید و این رفتارها خود انگیخته هستند(۵). یکی از کاربردهای کاملا عملی نظریه مازلو این است که معلم باید تمام توان خود را بکار گیرد تا مطمئن شود که نیازهای فروتر دانش آموزان ارضاء شده است تا بدین ترتیب احتمال پرداختن آنها به نیازهای عالی تر بیشتر شود(۴۶).
تئوری هرزبرگ:
شاید یکی از جذاب ترین و ضد و نقیض ترین تئوری ها مربوط به تئوری دو عاملی انگیزشی[۲۹] فردریک هرزبرگ باشد. هرزبرگ در تئوری خود بر روی محیط کار تمرکز زیادی نموده بود.بعد از بررسی های بسیار وی متوجه شد که برخی از عوامل می تواند منجر به نارضایتی شغلی در افراد شود و تحت عنوان عوامل بهداشتی نام گرفت در حالی که برخی فاکتورها باعث رضایت شغلی در افراد می گردد که به عنوان عوامل انگیزشی نام گرفتند. طبق نظریه هرزبرگ عوامل انگیزشی شامل شش معیار مهم محتوی شغلی هستند. موفقیت، شناخت، نفس و ذات کار، مسئولیت پذیری و پیشرفت و امکان پذیر بودن رشد و ارتقاء در شغل. عوامل انگیزشی ماهیت درونی دارند و منعکس کننده محتوی شغلی هستند. هر فردی خود می تواند این عوامل را مدیریت و کنترل نماید(۵۱).
عوامل بهداشتی نیز شامل معیار های مهم زمینه شغل هستند: سیستم های سازمانی، سرپرستی، نحوه تعامل با سرپرستان شرایط کاری، نحوه تعامل با همکاران، زندگی شخصی، امنیت و موقعیت شغلی فرد که به عنوان عوامل خارجی هستند و توسط سایرین نیز کنترل می شوند. هرزبرگ در تئوری خود عنوان نمود که هیچکدام از این عوامل نمی تواند باعث ایجاد انگیزه در فرد گردد بلکه این عوامل برای جلوگیری از احساس عدم رضایت در فرد ضروری هستند(۴۹).
رویکرد شناختی[۳۰]: در این رویکرد باور بر این است که اندیشه های فرد سرچشمه انگیزش او هستند. همچنین شناخت گرایان معتقدند که رفتارها توسط هدفها و انتظارات فرد هدایت می شوند و لذا انگیزش درونی بیشتر از انگیزش بیرونی مورد تاکید آنان است(۵۱). یکی از مفاهیم نزدیک به انگیزش در رویکرد شناختی، مفهوم انگیزش شایستگی است. منظور از انگیزش شایستگی به قول وایت این است که افراد برانگیخته می شوند تا با محیط خود بطور موثری برخورد کنند، بر دنیای خود مسلط شوند و اطلاعات را بطور موثری پردازش نمایند. مردم این کارها را از آن جهت انجام نمی دهند که نیازهای زیستی خود را ارضاء نمایند بلکه به این سبب این کارها را انجام می دهند که برای تعامل موثر با محیط دارای انگیزش درونی هستند. از این رو برای شناخت گرایان انگیزش درونی اهمیت بیشتری دارد زیرا که منشاء پاداش در انگیزش درونی در کاری که انجام می گیرد نهفته است(۴۷).
تئوری تقویت مثبت[۳۱]:
این تئوری که توسط اسکینر ارائه شده است، برای بسیاری از تکنیک های انگیزشی موثر است. این تئوری به معنای دادن یک جایزه ارزشمند به فردی است که کار مطلوبی را انجام داده است. این تکنیک بر مفهوم اثر استوار است به این معنی که رفتاری که یک عکس العمل مطلوب دریافت نماید منجر به تکرار آن شده و برعکس این مورد نیز صادق است. پاداش هایی که به این افراد داده می شود باید ارزشمند بوده و متناسب با نیاز فرد باشد وآن فرد دریابد که با تکرار رفتار مطلوب، ارائه پاداش برای وی مستمر خواهد بود(۵۲).
نظریه انگیزش پیشرفت[۳۲] :
یکی دیگر از نظریه های انگیزشی که در روانشناسی پرورشی جای مهمی دارد نظریه انگیزش پیشرفت است. که منظور آن میل یا اشتیاق برای کسب موفقیت و شرکت در فعالیتهایی است که موفقیت در آنها به کوشش و توانایی شخصی وابسته است(۵). این تئوری توسط مک کلاند۳ ارائه شده است. در این تئوری به سه نیاز توجه شده است که شامل موفقیت، وابستگی و قدرت می باشند(۵۰).
نیاز به موفقیت به معنای اشتغال فرد برای دستیابی به یک سری اهداف ملموس و افزایش کارایی فردی و مرتبط با خود تنظیمی، مسئولیت پذیری و برنامه ریزی توسط خود فرد است.نیاز به وابستگی باعث تحریک فرد برای پیدا کردن دوست و عضو گروه شدن و برقراری ارتباط با سایرین میباشد.نیاز به قدرت به معنای بدست آوردن کنترل بر دیگران و بر محیط است. مک کلاند بر روی نیاز موفقیت تمرکز زیادی می نماید و عنوان نموده که این نیاز برای پیروزی فرد در سازمان و محل کار بسیار ضروری می باشد(۵۰).
افراد دارای سطح بالایی از این نوع انگیزش برای حل مشکلات و رسیدن به موفقیت بسیار کوشا هستند و حتی پس از شکست از آن کار دست نمی کشند و تا رسیدن به موفقیت به کوشش خود ادامه می دهند. پژوهش ها نشان داده است که افراد دارای انگیزه پیشرفت زیاد در انجام کارها از جمله یادگیری، بر افرادی که از این انگیزه بی بهره هستند پیشی می گیرند. نکته قابل تامل این است که کسب موفقیت در تکالیف آسان برای این افراد لذت بخش نیست بلکه کسب توفیق در تکالیف چالش برانگیز برای این افراد مهم و افتخار برانگیز است(۵۲).
رویکرد اجتماعی – فرهنگی۳ : طبق این رویکرد منبع انگیزشی مهم برای برخی از افراد، بودن با دیگران و داشتن رابطه دوستانه متقابل با آنان است. مفهوم نزدیک به رویکرد انگیزشی اجتماعی – فرهنگی، نیاز پیوند جویی یا نیاز پیوستگی است. به گفته سانتروک۴ این نیاز معرف انگیزه افراد در ایجاد ارتباط با دیگران است. نیاز پیوند جویی یا پیوستگی در دانشجویان در انگیزش آنان به صرف وقت با همسالان، ایجاد دوستی های صمیمانه، وابستگی به والدین و اشتیاق به برقراری ارتباط با معلمان است(۵).
با توجه به تئوری های ذکر شده می توان این طور استنباط نمود که یک سری گرایش های اساسی با مفهوم علمی در زمینه انگیزه وجود داشته است.با گذشت زمان و بررسی های بیشتر دو تغییر اساسی در زمینه انگیزه ایجاد شد. در ابتدا یک تغییر جهت کلی از ایجاد تئوری های گسترده و همه جانبه به سمت تئوری های کوچکتر با عنوان mini-theory و آنالیز جنبه های مختلف رفتار انگیزشی ایجاد شد. گرایش دوم در زمینه انگیزه، تغییر در مورد انواع و اصول اعلام شده از سوی افرادی بود که انسان را یک موجود ماشینی بدون هیچ گونه آگاهی و اختیار و کنترل شده توسط عوامل محیطی می دانستند تا درک انسان به عنوان فردی نسبتا علمی، تصمیم گیرنده، پردازشگر و خود تعیین کننده با سایر ویژگی ها به عنوان موجودی با ذهن فعال. این تغییر، شیفت بهتری در روانشناسی بود که انسان را از یک دید مکانیکی به نوعی دید شناختی با رفتاری فعال سوق می داد(۵۱).
تئوری خود تعیین کنندگی : یکی از تئوریهای مهمی که با این نوع دید به بررسی انگیزه پرداخت، تئوری خود تعیین کنندگی[۳۳] است که در سال ۱۹۸۵ توسط دسی و رایان ارائه شده و در زمینه انواع انگیزه و تنظیم رفتار می باشد(۵۳).
تئوریسین ها تئوری خود تعیین کنندگی را ۳۰ سال قبل برای توضیح انگیزه در رفتار انسان با یکپارچه سازی رشد روانشناختی، رفتار مسئول و خودمختار که برای فعالیتهای ورزشی بکار میرفت، تعریف نمودند.تئوری خود تعیین کنندگی یک تئوری بزرگ در زمینه انگیزه، تکامل شخصیت و رفاه انسان هاست(۵۳) و به بحث در مورد کیفیت انگیزه میپردازد(۶) .
رفتار مردم عمدتا با انگیزه مرتبط است. اینکه چگونه خود یا دیگران را به انجام کاری تشویق نمایند. در هر کجا والدین، مربیان، معلمان و مدیران با این مسئله در گیرند که چگونه افرادی را که با آنها در ارتباط هستند را به انجام کاری تشویق نموده و به آنها انرژی داده تا در کار خود دوام داشته باشند(۲۸)(۵۴) (۵۵).
انگیزه انواع مختلف دارد و افراد با انگیزه های مختلف به انجام رفتارهای مختلف مثل رفتار یادگیری می پردازند.انگیزه طیفی است که انگیزه درونی[۳۴] در یک سمت این طیف و انگیزه بیرونی[۳۵] در سمت دیگر آن میباشد.بالاترین سطح خود تعیین کنندگی در تنظیم رفتار به انگیزه درونی برمیگرددکه در آن فرد فعالیت و رفتار را به خاطر خود رفتار، رضایت و دلچسبی آن انجام میدهد. وقتی یک شخص به انجام رفتاری میپردازد که ذاتا به آن علاقه مند است و از آن لذت میبرد در این صورت جهت انجام آن رفتار دارای انگیزه درونی می باشد(۲۵). انگیزه درونی نشان دهنده استقلال فرد است.این رفتارها بواسطه علاقه و اشتیاق فرد انجام میشود(۱۸).انگیزش درونی به این معنی است که شخص برای انجام موفقیت آمیز تکالیف خود تمایل درونی دارد خواه برای آن ارزش بیرونی وجود داشته باشد یا نداشته باشد.
نوع دیگر انگیزه، انگیزه بیرونی است که در آن دلیل ابزاری برای انجام رفتار وجود دارد(۲۸). انگیزش بیرونی زمانی وجود دارد که افراد بوسیله پیامدی که خارجی است و یا از لحاظ کارکردی مربوط به فعالیتی است که در آن افراد درگیر میشوند، برانگیخته میشوند.مثلا کودکی که اتاقش را تمیز میکند تا برادرش او را به سینما ببرد برای این کار انگیزش بیرونی داردیا در مدرسه دانش آموزی که روی یک گزارش سخت کار میکند تا نمره عالی بگیرد و برای بازی بیس بال انتخاب شود، برای نوشتن آن گزارش انگیزه بیرونی دارد.میتوان گفت دانشجویانی که در فعالیت مطلوب خود بصورتی فعال درگیر میشوند، برانگیخته شده اند و دلیل این سختکوشی آنان با ماهیت خود تکلیف ارتباطی ندارد.آنان به این دلیل سختکوش هستند که تکیف را وسیله ای برای رسیدن به اهداف مطلوب در نظر میگیرند.
۴ سطح از انگیزه بیرونی را که افراد آن را بیشتر از نوع خود مختار می دانستند تا کنترل شده ، شناسایی شده است. سطح اول تنظیم کامل و یکپارچه شده[۳۶] میباشد که خود تعیین شده ترین شکل انگیزه بیرونی است و این حالت زمانی اتفاق می افتد که یک رفتار شناسایی شده بطور کامل با ارزش های فردی فرد تطابق دارد و با نیازهای فرد هماهنگ است و فرد رفتار را آزادانه انجام میدهد. سطح بعدی تنظیم شناسایی شده[۳۷] است که فرد آزادانه در فعالیتی شرکت میکند چرا که تازه به ارزش آن پی برده است و احساس میکند که آن مهم است.این رفتار جنبه خود مختاری دارد و با احساس قوی خود مختاری فرد همراه است(۲۸).
سطح بعدی تنطیم به درون متمایل شده[۳۸] است که فرد فعالیتی را به علت یک فشار درونی مثل احساس گناه ، شرم و اضطراب انجام میدهد. پایین ترین سطح طیف تنظیم بیرونی است و نزدیک عدم انگیزه میباشد که در این حالت فرد کاری را به علت فشار های بیرونی و اجتناب از تنبیه و یا دریافت یک پاداش انجام میدهد(۶).
اگرچه هر دو جهت گیری یعنی انگیزش درونی وبیرونی در اکثرکلاسها وجود دارد، شیوه های عملی کلاسها ی ما طوری طراحی شده اند که جهت گیری انگیزش بیرونی را بطور افراطی تسریع میکنند.
در نقطه مقابل وجود انگیزه، فقدان انگیزه[۳۹] قرار دارد که در آن فرد قصد و انگیزه ای برای انجام رفتار ندارد(۵۶).در کل عدم انگیزه به معنای عدم وجود انگیزه درونی و بیرونی است و به معنای عدم وجود خود تعیین کنندگی میباشد.یک فرد بدون انگیزه هیچ دلیل ارزشمندی برای انجام کاری ندارد(۶).
زمانیکه فردی برای انجام کاری انگیزه دارد به این معنی است که قصد دارد آن کار را تکمیل نماید و برای آن کار هدف دارد.کار با انگیزه ممکن است خود تعیین شده یا کنترل شده باشد.اگر خودتعیین شده باشد به این معنی است که آزادانه انتخاب شده است و از خود خواست فرد منشا گرفته است و تحت فشار ناشی از عوامل درونی یا بیرونی قرار نگرفته است.ویژگی یک رفتار خودتعیین شده این است که دارای انگیزه درونی است و خودفرد میخواهد که آن کار را انجام بدهد.عمل با انگیزه درونی نیاز به هیچگونه نتایج انگیزشی جداگانه ای ندارد بلکه تنها عامل تشویق کننده برای آن لذت وعلاقه ای است که فرد از انجام آن میبرد(۵۷).
نظریه های تاریخی ومعاصر، انگیزه را یک مفهوم واحد میداند که بر روی میزان کلی انگیزه که افراد در رفتارهای خود دارند تمرکز می نماید اما تئوری خود تعیین کنندگی بین انواع انگیزه تفاوت قائل میشود.نظر اولیه این است که نوع یا کیفیت انگیزه یک فرد مهم تر از میزان کلی انگیزه وی در پیش بینی رفتارهایی مانند سلامت روان، عملکرد موثر ، حل خلاقانه مشکلات و یادگیری عمیق و مفهومی است.تمایز اساسی در این تئوری بین انگیزه خود مختار[۴۰] و کنترل شده است. انگیزه خود مختار شامل هر دو انگیزه درونی و انواع انگیزه بیرونی است که فرد ارزش آن را در کار خود شناسایی نموده و با مفهوم خود در فرد یکپارچگی دارد. هنگامی که افراد در کارهای خود دارای انگیزه خود مختار هستند، احساس آزادی و خود تاییدی در کارهای خود دارند. اما نوع کنترل شده[۴۱] شامل تنظیم بیرونی است که رفتار فرد تحت تاثیر پاداش یا تنبیه قرار می گیرد یا تنظیم به درون متمایل شده که در آن تنظیم یک رفتار نسبتا درونی شده است اما تحت تاثیر عواملی مثل تایید انگیزه، اجتناب از شرم، عزت نفس شرطی شده و خود درگیری قرار دارد(۱۹).
این تئوری ادعا مینماید که اگر سطح انگیزه در فردی بالا باشد، انواع انگیزه های متفاوت میتوانند منجر به نتایج متفاوت گردند.این تئوری جنبه های متفاوت انگیزشی را در زندگی فرد که شامل آموزش و یادگیری است مورد بررسی قرار میدهد و بیان مینماید که بشر یک گرایش طبیعی به سمت ارتقاء خود تعیین کنندگی در فعالیتهای خود دارد(۱۱). در این تئوری الگوی درونی سازی به صورت مرحله ای وگام به گام نیست و مراحلی را ارائه نمی دهد که همه افراد باید به طور یکسان و با انجام رفتارهای خاص از آن عبور کنند. در این نظریه انواع مختلف تنظیم ها به عنوان درجه ای که یک فرد به تنظیم رفتار خود می پردازد، مطرح می شود. طبق نظریه خود تعیین کنندگی کارهایی که به صورت بیرونی برانگیخته هستند می توانند در طی فرایند درونی سازی به گونه خود مختار در آیند. طبق نظر دسی و رایان فردی که دارای رفتاری است که کاملا به صورت بیرونی بر انگیخته است، با عبور از مراحل مختلف زنجیره خود مختاری می تواند به نقطه ای برسد که رفتارش به صورت خود تنظیمی در آید. افراد می توانند در هرلحظه درگیر یک تنظیم جدید شوند و یا اینکه در سطح تنظیم فعلی خود که تا حدی درونی شده است، باقی بمانند. زنجیره نظریه خود تعیین کنندگی از بی انگیزگی که کاملا فاقد خود مختاری است تا انگیزش درونی که کاملا خود مختار است، امتداد دارد. بین این دو بعد نیز همان طور که مطرح شد، چهار سطح از انگیزش بیرونی وجود دارد . تنظیم بیرونی کاملا کنترل شده است و دارای کمترین حد خود مختاری است و تنظیم های به درون متمایل شده، شناسایی شده و یکپارچه به ترتیب از خود مختاری بیشتری برخوردارند(۲۸).
این تئوری و فرضیات آن در یک زنجیره توصیفی از مکانیکی تا ارگانیسمی قرار دارند. تئوری ارگانیسمیک انسان را یک موجود غیر فعال میداند که تحت تاثیر جاذبه های فیزیولوژیک و محرک های محیطی قرار دارد در حالیکه تئوری ارگانیسمیک، انسان را به عنوان یک موجود فعال میبیند که مختار بوده و آغاز کننده فعالیتهای خویش است(۵۳).در واقع این تئوری یک روانشناسی ارگانیسمی استکه فرض مینماید که انسانها موجوداتی فعال با گرایش ذاتیو عمیق نسبت به رشد و تکامل روانی هستند.این ماهیت فعال انسان بطور واضحی در زمینه انگیزه درونی- یک گرایش طبیعی که از بدو تولد برای یافتن چالشها، نوآوری و فرصتها برای یادگیری وجود دارد- آشکار میباشد.اگرچه گرایش های رشد در زمینه انگیزه های ذاتی و درونی، تکامل یافته و در نتیجه درونی هستند، این بدان معنی نیست که آنها تحت هر شرایطی قوی عمل میکنند.این گرایش های ذاتی نیازمند حمایت از طرف محیط هستند.این حمایتها در تئوری خود تعیین کنندگی به عنوان نیازهای اساسی روانی شناخته میشوند که حمایت و تامین آنها برای برای رشد روانی، یکپارچگی ورفاه انسان ها ضروری میباشد(۲۸). درواقع ارتباط میان عوامل بیرونی که بر روی اعمال شخص اثر می گذارد و انگیزه درونی و نیازهای ذاتی که در ماهیت بشر وجود دارد، در حیطه تئوری خود تعیین کنندگی است(۲۸). در این تئوری وقتی افراد در طول زنجیره خود تعیین کنندگی به طرف سطح بالای خود تعیین کنندگی و در واقع انگیزه درونی حرکت میکنند سه نیاز مهم روانی در آنها شناسایی شده است که مرتبط با انگیزه درونی می باشد. .این سه نیاز شامل نیاز به استقلال ، کفایت و شایستگی و نیاز تعلق به دیگران است(۲۸).
نیاز به خود مختاری و استقلال در واقع استقلال در انتخاب رفتار یا فعالیتی است که فرد انجام میدهد.به عبارت دیگر در این حالت فرد با اراده خود و با علاقه رفتاری را انتخاب کرده و به روش خودش آن را انجام میدهد.جهت ایجاد شرایط تامین این نیاز باید فرصتی ایجاد گردد که افراد بتوانند آزادانه رفتارشان را انتخاب نمایند. بطور مثال دانشجویان هنگامیکه بطور آزادانه ای برای درس خود انرژی و زمان میگذارند، مختار هستند(۲۰).
نیاز به کفایت و شایستگی در واقع تعامل موثر شخص با محیط و تجربه کردن فرصتهای مختلف برای انجام رفتار و به عبارتی بیان کننده قابلیتهای فردی میباشد.موقعی این احساس تامین و ارضاء میگرددکه فرد نتیجه و پیامد مطلوب از انجام رفتار دریافت کند و از پیامد های نامطلوب پیشگیری کند( ۵۶). کفایت رفتاری است که انتظار میرود تا دانشجویان آن را انجام دهند با تاکید بر این مطلب که دانشجویان باید یک سری مهارتهای سایکوموتور، تصمیم گیری و مهارتهای بین فردی را کسب نمایند(۳۴). رخدادهایی مثل فیدبک مثبت که حاکی از موثر بودن باشد باعث ارضاء نیاز کفایت و شایستگی میگردد و روی انگیزه افراد اثر گذاشته بنابراین انگیزه درونی فرد افزایش می یابد، در حالیکه رخدادهایی با فیدبک منفی که نشانه ناموثر بودن کاری باشد، نیاز به کفایت و شایستگی را خنثی نموده و در نتیجه انگیزه درونی افراد را تحلیل میبرد(۲۸). برای مثال دانشجویانی که میتوانند با چاش های ناشی از تکالیف و دروس خود مقابله نمایند، احساس کفایت و شایستگی خواهند نمود(۲۰).
در نهایت حس تعلق به عنوان گرایش ذاتی فرد در احساس ارتباط داشتن با دیگران است به طوریکه عضو گروهی باشد، افراد را دوست داشته باشد و مراقب آنها باشد و دیگران او را دوست داشته و مراقبش باشند(۱۲).نیاز وابستگی و تعلق ارتباط با افراد خاص از طریق کار و موفقیت است.افراد خاص شامل والدین، معلمان، همکاران و همسالان و در آموزش پزشکی و عمل میتواند، بیمار باشد(۱۱).افرادی که میزان بالاتری از این نیاز را دارند نسبت به سایرین میزان حضور بیشتری را در سازمان خود نشان داده اند و این افراد در موقعیتهایی که با پشتیبانی و تایید دیگران همراه است بهتر عمل خواهند نمود(۴۴).
مفهوم نیازهای انسان بسیار موثر است زیرا باعث درک این مطلب می گردد که چطور عوامل اجتماعی و محیط های فردی بر روی انگیزه بیرونی بر خلاف انگیزه درونی اثر می گذارد. وقتی که این سه نیاز در یک زمینه اجتماعی تامین و حمایت میشوند ، مردم انرژی و خود انگیزشی بیشتری را تجربه میکنند.بر عکس در نظر نگرفتن این نیازها منجر به کاهش خود انگیزشی و ایجاد ناهنجاری میگردد(۵۳).
به اعتقاد دسی و رایان(۲۰۰۰) بر اساس این نیازها سه تعیین کننده اساسی برای انگیزش وجود دارد که شامل ادراک افراد از خود مختاری، شایستگی و وابستگی به یک زمینه اجتماعی خاص می باشد. اگر افراد این چنین احساس کنند که نیازهای آنان بر آورده نشده است، برانگیخته می شوند تا دست به رفتارهایی در جهت کامروایی این نیازها بزنند. مطابق با نظریه خود تعیین کنندگی افراد تلاش می کنند تا نقش های اجتماعی و تقاضاهایی را که از آنها انتظار می رود و بصورت درونی بر انگیزاننده نیست را در طی فرایند درونی سازی[۴۲] به ارزشهای شخصی وخود تنظیمی تبدیل نمایند(۲۸).
هسته اصلی این نظریه تمایز بین انگیزه خود مختار و انگیزه کنترل شده است. خود مختاری به معنای کار کردن توام با حس اراده و اختیار وداشتن حق انتخاب است. زمانی که افراد به این دلیل دست به فعالیتی می زنند که آن را جالب و جذاب برآورد می نمایند، فعالیت و کارهای خود را ارادی و در کنترل خود تصور می کنند و به لحاظ درونی برانگیخته هستند دارای انگیزه خود مختار می باشند. در مقابل زمانی که افراد تحت فشار و اجبار به انجام کاری می پردازند به این معنا است که تحت کنترل قرار گرفته اند و در چنین شرایطی استفاده از پاداش ها و مشوق بیرونی منجر به وقوع انگیزش کنترل شده می گردد(۸۱). دسی ورایان معتقدند عوامل اجتماعی که درک فرد از این سه نیاز را افزایش دهند باعث ارضاء بهتر این نیازها و تقویت خود تعیین کنندگی می شوند. در حالیکه عوامل اجتماعی که چنین مواردی را در نظر نگیرند، فرم کنترل شده انگیزه و یا فقدان انگیزه را موجب می گردند(۵۴).
ارضاء این نیازها به عنوان مکانیسم انگیزشی در نظر گرفته شده که به رفتار فرد انرژی داده و اورا راهنمایی میکند(۲۸)و می تواند منجر به قدرت بخشیدن به فرد گشته و باعث می شود مردم با استقلال بیشتری به انجام کارهایشان بپردازند .تامین نیازهای اساسی روانی باعث می شود فرد برای انجام کار انگیزه درونی پیدا کرده واهداف بیرونی وی نیز درونی می شوند.از این رو هنگامی که یک پاداش حس استقلال، کفایت و وابستگی فرد را تهدید نماید، آن فرد عکس العمل معکوسی را نشان می دهد در حالی که اگر این پاداش ها در جهت حمایت از نیازهای اساسی روانی فرد باشد، انگیزه فرد برای انجام کارهایش درونی تر می گردد. فرد دارای انگیزه درونی و شناسایی شده و یکپارچه ، دوام بیشتری در رفتارهایش وجود دارد(۵۸).در واقع انگیزش درونی یک حالت روانشناختی است وزمانی پدید می آید که افراد خود را تعیین کننده و شایسته بدانند. هر دواین واژه در برگیرنده مفهوم کنترل هستند.در مورد اول یعنی خود تعیین کنندگی منظور فرصت کنترل داشتن و در مورد دوم یعنی شایستگی منظور توانایی کنترل نمودن است(۲۸). فرصت کنترل داشتن یعنی دادن فرصتهایی به فرد برای تقویت انجام کار.مفهوم دیگر کنترل یعنی توانایی اتخاذ تصمیم و انتخابهای موثر.یعنی اگر افراد خود را در یک موقعیت معین شایسته بدانند اعتقاد می یابند که توانایی کنترل کردن آن موقعیت را نیز دارند.حتی وقتی شرایط طوری باشد که افراد بر محیط کنترل داشته باشند.اگر آنان دارای ادراک شایستگی کمی باشند از فرصت کنترل بر محیط سودی نخواهند برد.در محیط های آکادمیک نیز معلمانی که خواهان تقویت انگیزش درونی دانش آموزان خود هستند باید زمینه حصول دو نتیجه لازم را فراهم آورند .آنان باید محیط هایی را خلق کنند که دانش آموزان فرصت کنترل بر محیط را داشته باشند و باید مطمئن شوند که دانش آموزان آنها قادر به عملکرد موفقیت آمیز در محیط هستند.وقتی دانشجویان خود را در انجام عملی موفقیت آمیز و توانا ادراک کنند ، حتی اگر بر موقعیت کنترلی هم نداشته باشند ( خود تعیینی ) باز هم گاهی تمایل خواهند داشت که در انجام تکالیف کلاسی تا اندازه ای جدیت و علاقه نشان دهند.
از این رو ادراک شایستگی وادراک کنترل بالا باعث افزایش سطح انگیزش درونی به بالاترین سطح آن میشود .ولی در اولویت دادن به وجود یکی از این دو ادراک از خود ، داشتن ادراک شایستگی بالا واحساس کنترل پایین، شاخص مناسبی جهت پیش بینی سطح فعالیت و علاقه دانشجویان است تا بر عکس آن یعنی احساس کنترل بالا و احساس شایستگی پایین(۵۹).
نظریه خود تعیینی معتقد است که باید برای افراد جهت تصمیم گیری درباره نحوه رفتار وتفکر فرصت داد تا پیش درآمدی برای کنترل در رفتار خود داشته باشند(۶۰). اکثر تحقیقات انجام شده در این زمینه حاکی از آن است که پاداشهای بیرونی به نوعی کنترل فرد را کاهش میدهد و بنابراین علاقه ذاتی او را در یک تکلیف پاداش داده شده کم مینماید.ظاهرا وقتی پاداش های بیرونی به یک تکلیف جذاب داده میشود فرد معتقد است که او بخاطر این پاداش در تکلیف مشارکت داشته نه به خاطر اینکه چنین تمایلی برای مشارکت داشته باشد.به بیان دیگر شخصی که پاداش میدهد حس خود مختاری فرد را کاهش میدهد.این نظریه پیش بینی میکند که وقتی دانشجویان با مدرسی فعالیت دارند که جهت گیری وی خود مختاری است، به انتخاب تکالیف، تعقیب فعالیتهاو علایق خویش تشویق میشوند و بنابراین ادراک خود تعیینی و انگیزش درونی آنان افزایش می یابد(۵۹). مطالعات نشان داده است که مدرس بالینی اثر بخش کسی است که از نظر بالینی شایستگی لازم را برای آموزش به دانشجویان داشته باشد، بداند چه چیزی را باید آموزش دهد، ارتباطات خوبی با دانشجویان و کادر بیمارستان داشته و رفتارهای حمایتی و دوستانه ای با دانشجویان داشته باشد. در واقع بکار بردن راهکارهای انگیزشی مناسب باعث افزایش بازدهی، خلاقیت و علاقه در کار می شود(۳۷).حمایت از استقلال باعث شناسایی و تکامل منبع انگیزه دانشجویان مثل علاقه ، اولویت ها، اهداف و نیازهای روانشناختی آنها میگردد(۶۱). حس استقلال دانشجویان در صورتی افزایش می یابد که معلمان فشار ارزیابی و حس اجبار را در آنها کم کنند و علاوه براین در ک دانشجویان از داشتن قدرت انتخاب در فعالیتهای آکادمیک را زیاد کنند(۲۰).
معلم در شکل دادن ادراک شایستگی دانشجویان نیز تاثیر زیادی دارد و این از طریق رفتارهای سنجیده و ظریف و یا ناشیانه و نسنجیده او صورت میگیرد.مدرسانی که هدف آنان افزایش انگیزه درونی دانشجویان است باید به خاطر داشته باشند که انگیزش درونی یک مسئله روانشناختی وابسته به موقعیت است و هیچ دانشجویی همیشه دارای انگیزه درونی نمیباشد.هدف این است که به دانشجویان کمک شود تا بدانند که پیگیری های تحصیلی میتواند به کسب لذت و ارضای شخصی منجر شود نه اینکه آنها همیشه باید دارای انگیزه درونی باشند(۵۹).
در کلاس درس در صورتیکه نیازهای اساسی روانی دانشجویان تامین گردد انگیزه درونی بیشتری را احساس خواهد نمود اما در صورتیکه این نیاز تامین نگردد دانش آموز حالت کنترل شده در کلاس درس را احساس خواهد نمود و انگیزه وی بیشتر بیرونی میشود تا درونی(۵۷). انگیزه باعث نوعی خلاقیت و ایده های جدید و بدیع می گردد و منجربه افزایش علاقه و تداوم کاری فرد می گردد. انگیزه درونی باعث افزایش خلاقیت فرد توسط بالا بردن توان ریسک پذیری و اکتشاف فرد ، تعامل روانی با کار و یادگیری ، پردازش فعال اطلاعات و انتخاب فعالیتهای چالش برانگیز و جدید و علاوه بر این پایداری فرد در فعالیتهایش می گردد(۵۸). در صورتی که مدرس و شاگردان بطور هماهنگ در برنامه ریزی فعالیتهای یادگیری خود شرکت کنند و اهدافی متناسب با میزان یادگیری خود را تنظیم نمایند، انگیزه در دانشجویان ایجاد خواهد شد. موفقیت در اهداف از قبل تعیین شده و ابراز شایستگی می تواند باعث ایجاد حس موفقیت در فرد گشته و عامل انگیزشی قوی برای فرد خواهد بود. از این رو در دانشجویان حس اعتماد به نفس ایجاد شده و نسبت به درسهای خودشان نگرش مثبتی پیدا خواهند نمود. چنین موفقیتهایی برای فرد ارزشمند بوده و می تواند گام موثری را برای پیش بردن سایر اهداف ایجاد نماید(۲۹).
بر طبق نظر دسی و رایان مطالعه این سه نیاز مهم و حیاتی میباشد برای اینکه آنها پتانسیل روانی شخص را هدفمند کرده و فرایندی را تنظیم می نماید تا شخص مستقیما پیگیر و دنباله رو هدفش باشد. تکمیل و ارضاء این سه نیاز انگیزه های درونی را پی ریزی نموده و انگیزه های بیرونی انجام رفتار را درونی میسازد(۵۶). شناسایی نیازهای اساسی روانی مثل استقلال ، کفایت و تعلق به دیگران نه تنها اینکه به ما اجازه میدهد تا پدیده های خاص پیرامون خود را توضیح دهیم بلکه قالبی برای یکپارچگی این یافته ها و یافتن فرضیه های گوناگون فراهم میآورد.بطور خلاصه نیازها شرایطی را فراهم می آورد که تحت آن مردم میتوانند، استعدادهای خود را بطور کامل درک کنند(۲۸).
تئوری خود تعیین کنندگی چهارچوب گسترده ای را برای مطالعه انگیزه و شخصیت انسان ایجاد می نماید. این نظریه یک متا تئوری برای قالب دادن به مطالعات در حیطه انگیزه ایجاد می نماید. یک نظریه که تعریفی مناسب و جامع از منابع انگیزش درونی و بیرونی ونقش این انگیزه ها در توسعه شناختی و اجتماعی افراد ارائه می دهد. علاوه بر این، تئوری حاضر در مورد اینکه چطور عوامل اجتماعی و فرهنگی، حس اختیار و خود مختاری فرد را در نظر گرفته و باعث ایجاد احساس نشاط و کارایی بهتر در افراد می گردد، بحث می نماید. شرایطی که از حس استقلال، کفایت و شایستگی و تعلق افراد حمایت نموده و معتقد است که این حس در افراد می تواند باعث افزایش کارایی، خلاقیت و دوام افراد در کارهای خودشان باشد. همچنین این تئوری معتقد است در صورتی که که این نیازها در نظر گرفته نشود و حمایت نگردد، تاثیر نامناسبی بر روی رفتار افراد خواهد گذاشت(۱۹) (۳۰)(۵۴).
این تئوری فرایندی را توصیف می کند که طبق آن می توان با ایجاد محیطی حامی استقلال ، انگیزه خود مختار دانشجویان را ارتقاء بخشیده و انگیزه کنترل شده را بیشتر به سمت خود مختاری سوق داد. در زمینه کلاس درس و رفتار مدرسان ، حمایت از استقلال باید بصورتی باشد که روش های انگیزشی بتواند نیازها ، علایق و عملکرد دانشجویان را به سمت یادگیری مناسب سوق دهد.بررسی ها نشان داده است که مدرسان می توانند به راحتی حامی استقلال دانشجویان باشند و این مسئله مرتبط با انگیزه درونی بیشتر و عملکرد بهتر در میان دانشجویان خواهد بود. راهکارهایی مثل دادن فرصت انتخاب، تشویق به حل مسئله، شرکت دادن دانشجویان در امر تصمیم گیری، کاهش فشار به دانشجویان، ارائه دلیل و منطق در صورت وجود محدویت برای انتخاب، عدم استفاده از بیان کنترلی و کاربرد لغاتی مثل باید و حتما و برقراری ارتباط مناسب با دانشجویان می تواند موثر واقع شود. اگر این راهکارها بطور منظم استفاده شود می تواند روشی برای بهبود کیفیت انگیزه و فعالیتهای آکادمیک در دانشجویان باشد(۶۲).
مرور برمتون
طرح های پژوهشی انجام شده درباره بررسی ارتباط بین سطوح انگیزه یادگیری بالینی و تامین نیازهای ...