ژنرال های سیاسی که زمانی همچون خاری در چشم شاه بودند و مورد غضب قرار گرفتند از جمله:
عبدالحسین حجازی(۱۹۶۵-۱۹۶۱م/۱۳۴۴-۱۳۴۰ش، بیماری).
بهرام آریانا(۱۹۶۹-۱۹۶۶م/۱۳۴۷-۱۳۴۵ش، خواستار حمله نظامی به عراق بود که شاه نپذیرفت).
فریدون جم(۱۹۷۱-۱۹۶۹م/۱۳۴۹-۱۳۴۷ش، خواستار قدرتی بیش از تمایل شاه بود).
غلامرضا زاهدی(۱۹۷۱م/۱۳۴۹ش).
در فرماندهان نیروهای زمینی نیز همین الگوی مشابه وجود دارد:
رضا عظیمی(۱۹۶۶-۱۹۶۱م/۱۳۲۵-۱۳۴۰ش، بیماری).
عزت الله ضرغامی(۱۹۶۹-۱۹۶۶م/۱۳۴۹-۱۳۴۷ش، تعویض سریع وی نشانگر نارضایتی شاه بود).
فتح الله مین باشیان(۱۹۷۰-۱۹۶۹م/۱۳۵۰-۱۳۴۷ش، نایده گرفتن مشکلات نوسازی ارتش).
غلامعلی اویسی(نوامبر۱۹۷۲م/۱۳۵۰ش).
دیگر مقامات عالی رتبه که به دلیل عدم صلاحیت حرفه ای اخراج شده اند: ژنرال پالیزبان، رئیس ضداطلاعات به دلیل عدم موفقیت در کشف شبکه جاسوسی شوروی در ارتش. سپهبد فرخ نیا، فرمانده ژاندارمری به دلیل فساد.
شاه همیشه نسبت به آن دسته از افسران ارتش که درصدد ایجاد پایگاهی مستقل برای خود بودند، حساسیت نشان می داد. لیکن در مواقع بحرانی به افراد نظامی نیرومند مانند ژنرال رزم آرا در سال ۱۹۵۱م/۱۳۳۰ش و ژنرال فضل الله زاهدی در سال ۱۹۵۳م/۱۳۳۲ش روی می آورد. هر دوی آنها به عنوان نخست وزیر به او خدمت کردند، لیکن پس از مشاجرات و اختلافات موجود هر دوی آنها را حذف نمود. بار دیگر در سال ۱۹۶۱م/۱۳۴۰ش شاه ضرورت حذف سه ژنرال نیرومند و فاسد را که پایگاه های مستقلی برای خود فراهم آورده بودند، تشخیص داد که عبارتند از: علوی مقدم رئیس پلیس ملی، رئیس اطلاعات ستاد مشترک حاج علی کیا، و رئیس ستاد ساواک تیمور بختیار.
علوی مقدم و کیا بازنشسته شدند و کیا در حرفه تجارت بیش از حرفه ژنرالی اش ثروت دست و پا کرد. بختیار که دارای جاه طلبی های سیاسی بیشتر بود به اروپا تبعید گردید و در آنجا به فعالیت شدید علیه شاه پرداخت لیکن در سال ۱۹۷۰م/۱۳۴۷ش در عراق کشته شد. خدمت طولانی و وفادارانه به شاه همیشه راهی مطمئن برای رسیدن به امنیت نبوده است. تشخیص بین جاه طلبی های شخصی و خطاهای حرفه ای به عنوان دلیل شاه برای اخراج یک افسر خاص هیچ گاه ساده نیست.
با ذکر این موارد روشن می شود که علت اصلی اخراج، تجاوز به حریم شاه بوده است. دستگاه های شایعه سازی تهران نیز معتقدند که در تمام این موارد شاه نگرانی خود را در مورد یک افسرجاه طلب نشان داده است. البته این امر می تواند در بعضی از موارد صادق باشد. ولی شواهد موجود نشان نمی دهد که آن ها توانسته اند پایگاهی مستقل برای خود ایجاد کنند لیکن تعدادی از آن ها به خاطر صلاحیت، توانشان در رهبری و محبوبیت در نیروهای مسلح از این پتانسیل برخوردار بوده اند. از نظر شاه حذف افسری که بیش از حد استقلال نشان داده و قادر است یک پایگاه شخصی مستقل ایجاد کند امری منطقی است. بنابراین می بینیم که شاه به عنوان تنها منبع قدرت مختار است که بنا به مصلحت خود به شخصی پاداش داده و یا تنبیه نماید و لازم نیست که این کار توأم با منطق باشد. افسری که مورد خشم واقع شده می تواند کاملاً اخراج و یا به آرامی به مرحله بازنشستگی برسد. از آنجا که هیچ کس به سرنوشت خود اطمینان ندارد همه سعی دارند از خطا اجتناب ورزیده و خواسته های شاه را به بهترین وجه ممکن تعبیر و تفسیر نمایند. بنابراین سیستم چیزی به جزء انسان های بله قربان گو تولید نکرده است.[۳۰۶] اما از طرف دیگر پایدارترین اعضای کادر افسران، کسانی هستند که طی سال ها، وفاداری خود را به شخص شاه نشان داده اند. چهار تن از کسانی که در اوایل دهه ۱۹۷۰م/۱۳۵۰ش، چنین وضع مستحکمی داشتند عبارتند از:
- حسین فردوست: متولد ۱۹۱۹م/۱۲۹۸ش، فرزند یک ستوان ارتش، همراه با شاه برای تحصیل به سوئیس فرستاده شد و از آن پس همواره خدمتگزار شخصی وی بوده است. او در امریکا آموزش دیده بود، در ساواک کار کرده بود و در نهایت ریاست سازمان بازرسی شاهنشاهی، پلیس مخفی شاه محسوب شده بود.
- ارتشبد حسین طوفانیان: معاون وزارت جنگ و مسؤول خرید اسلحه از خارج. او یکی از قوی ترین افسران و گفته می شد که دوست نزدیک شاه بوده است.
- ارتشبد محمد خاتمی: متولد ۱۹۲۰م/۱۲۹۹ش، وی از ۱۹۴۶تا ۱۹۵۸م/۱۳۲۵تا۱۳۳۷ش، خلبان شخصی شاه بود وقتی که شاه در سال ۱۹۵۳م/۱۳۳۲ش از کشور گریخت او بود که شاه را به جای امنی پرواز داد.
خاتمی بعدها با فاطمه خواهر شاه ازدواج کرد و از سال ۱۹۵۸ تا هنگام مرگ در یک حادثه در سال ۱۹۷۵م/۱۳۵۴ش، فرمانده نیروی هوایی بود.
- ارتشبد نعمت الله نصیری: متولد ۱۹۰۷م/۱۲۸۶ش، وی ارشد کلاس شاه در دانشکده افسری تهران بود. از ۱۹۵۰م/۱۳۲۹ش، فرماندهی کادر شاهنشاهی را در تهران به عهده داشت کسی بود که شاه در اوت ۱۹۵۳م/ مرداد ۱۳۳۲ش برای دستگیری مصدق فرستاد. او در سال ۱۹۶۵م/ ۱۳۴۴ش به ریاست ساواک منصوب شد و این سمت را تا سال ۱۹۷۸م/۱۳۵۶ش برعهده داشت.[۳۰۷]
سرلشگر ناصر فربد که خود یکی از کسانی است که در اوایل دهه ۱۳۴۰ش از ارتش تصفیه شد، از عوامل دخیل در این برخورد و سازماندهی ارتش را جدای از خواست شاه، خواست امریکا نیز می داند. او در این زمینه به نقل کامل گزارش نشریه Army and Politics از روزنامه آیندگان مورخ ۱/بهمن/۱۳۵۷ می پردازد: چند سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که با پول امریکا صورت گرفت… مستشاران ما (امریکا) در ایران، نظر دادند که لازمست تصفیه هایی در ارتش ایران صورت گیرد. بر اساس این پیشنهاد بود که وزارت دفاع امریکا به ژنرال سایتز مأموریت داد که طرحی تهیه کند تا به موجب آن بتواند ارتش ایران را به تدریج از وجود عناصری که ما (امریکا) اصطلاحاً آن ها را عنصر نامطلوب نامیده ایم تصفیه کند. ژنرال سایتز طرح خود را تهیه و مورد تصویب قرار گرفت. در این طرح به افسرانی نامطلوب گفته می شد که دارای یک یا چند از خصوصیات زیر باشند:
- افسرانی که مشکوک به داشتن افکار مخالف رژیم شاه بودند.
- افسرانی که از لحاظ فهم و شعور اجتماعی و درک مسائل سیاسی در سطح عالی باشند.
- افسرانی که خوشنامی و شخصیت آنان مورد تأیید عده زیادی از افسران باشد و حسن شهرت داشته باشند.
- افسرانی که ذاتاً دارای قدرت تصمیم گیری و ابتکار شایان توجه بوده و در قبول مسؤولیت ها جسارت به خرج دهند.
یک سال بعد ژنرال کلارسون با آموزش لازم به ایران رفت و طرح مزبور را به اطلاع شاه رساند و چنین استدلال کرد: چون ارتش ایران قادر نخواهد بود که در برابر تهاجم شوروی مقاومت کند و از طرفی در صورت حمله شوروی به ایران جنگ سوم جهانی آغاز خواهد شد، ارتش امریکا بر طبق طرحی که تهیه کرده بود برای نگهداری منافع خلیج فارس بلافاصله با نیروهای مستقر در آلمان غربی، قسمت جنوبی ایران را اشغال می کند. به همین لحاظ در کنگره امریکا نیز به هنگامی بررسی مسأله فروش اسلحه به ایران اظهار شد که تحویل اسلحه به ایران چندان با طرح های دفاعی امریکا مغایرت ندارد و ارتش ایران این سلاح ها را در ذخایر خود نگهداری خواهد کرد که ما (امریکا) می توانیم در صورت لزوم عیناً آنان را در اختیار بگیریم. از لحاظ سیاسی نیز اختلاف ایران با سایر همسایگان به مرحله ای نخواهید رسید که مستلزم کاربرد نیروهای نظامی طرفین باشد. بنابراین ارتش ایران باید در شرایطی قرار گیرد که بتواند رژیم را حفظ کند و تنها خطری که ممکن است رژیم را تهدید کند گسترش فعّالیت های مسلح چریکی و انقلابات داخلی است. بدین ترتیب ژنرال کلارسون و دو سرهنگ امریکایی همراه وی توانستند شاه ایران را با دکترین سیاسی و نظامی امریکا در ایران موافق کنند. به دنبال این توافق بود که اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران صورتی از افسران نامطلوب بر اساس همان چهار موردی که در طرح تصفیه ژنرال سایتز پیش بینی شده بود، تهیه کرد. اما در جریان کار مشاهده شد که تعداد این گونه افسران آنقدر زیاد است که مقامات اداره دوم جرأت نکردند قضیه را به اطلاع شاه برسانند. لذا مستشاری نظامی امریکا در ایران به آنان توصیه کرد که در طرح قبلی خود تجدید نظر کنند، به این معنا که افسران نامطلوب ارتش را نسبت به خطراتی که وجودشان ایجاد می کند به سه دسته تقسیم کنند و به تدریج آنان را کنار بگذارند:
- دسته اول آن هایی که به مرحله بازنشستگی نزدیک هستند و تا وصول به این مرحله می توان آن ها را در مشاغل غیرحساس گمارد.
- دسته دوم آن هایی که به مرحله بازنشستگی نزدیک نیستند ولی کنترل آن ها در شرایط عادی امکان پذیر است و می توان با مراقبت از اعمال و رفتارشان در عین حال از استعداد و مدیریتشان بهره برداری کرد.
- دسته سوم افسرانی که نفوذ و اعتبار آنان در بین سایرین، همچنین قدرت تصمیم گیری و بالا بودن سطح شعور اجتماعی آنان می تواند در یک شرایط بحرانی توجه عده زیادی از افسران را به خود جلب کند، البته این عده بایستی زودتر از دو دسته دیگر کنار گذاشته شوند. [۳۰۸]
مجله در ادامه گزارش مخصوص خود برای کمیته نظامی کنگره امریکا چنین اضافه می کند که شاه در ملاقات خود با رئیس اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران صریحاً دستور می دهد که ترتیبی بدهند کسانی که افکار مشکوک دارند تا درجه سروانی بالا بروند و از سرگرد به بالا دیگر جای نگرانی نباشد. ولی حقیقت این است که این سیستم کنترلی بسیار خفقان آور و ترسناک اطلاعاتی در ارتش ایران از آن پس دیگر اجازه نداده است که افسران ماهیت فکری خودشان را نشان دهند. آن ها نه تنها از سایه خودشان هم وحشت دارند، بلکه در برخورد با مسائل بسیار کوچک سیاسی هم تعمداً خود را به نفهمی می زنند و نتیجه اعمال چنین روشی در ارتش ایران باعث گردید که کارشناسان نظامی امریکا در طول ده سال از ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۶ خورشیدی نتوانستند تصویر روشنی از روحیات و طرز فکر افسران ایرانی به دست آورند و مرتکب همان اشتباهی شدند که سازمان سیا بر اثر اتکا به گزارشات ساواک مرتکب شد.[۳۰۹]
ارتش تنها توسط نهادهای اطلاعاتی داخل و خارج آن کنترل نمی شد. سازماندهی غیرمتمرکز نیروهای سه گانه اقدامی دیگر برای نظارت غیرمستقیم شاه بر ارتش بود. تشکیل ستاد توسط هر یک از نیروهای سه گانه در سال ۱۳۳۴ و استقلال آن ها از یکدیگر اقدامی برای ممانعت از تمرکز اختیارات در ستاد ارتش و اعمال کنترل بیشتر بر آن ها از سوی شاه بود. با تشکیل ستاد بزرگ ارتشتاران اختیارات و نقش وزارت جنگ تحت الشعاع آن قرار گرفت. با تشکیل این ستاد نه تنها کنترل شاه بر ارتش افزایش یافت بلکه با انتقال هماهنگی های مربوط به امور اداری و مالی به آن، عملاً وزارت جنگ به سازمانی تشریفاتی و رابط صوری ارتش با هیأت دولت و مجلس و عاملی برای ارائه لوایح و ابلاغ اوامر شاه تبدیل شد. سپهبد وثوق وزیر جنگ و سرلشکر عبدالله هدایت رئیس ستاد مشترک همواره در مورد کارهای اداری و چگونگی مسؤولیت و اختیارات با یکدیگر اختلاف داشتند. اختلافات وثوق و هدایت تنها در اواخر سال ۱۳۳۹، هنگامی که هر دوی آن ها به فساد مالی و حیف و میل اموال ارتش متهم و برکنار شدند، پایان یافت.[۳۱۰]
شاه از یک طرف که گروه افسران خود را از نزدیک تحت نظارت مستقیم داشت، از طرف دیگر احساس وفاداری نسبت به شخص خود و کل نهادهای سلطنت را مورد تشویق و ترغیب قرار می داد.[۳۱۱] تبلیغات گسترده و وسیعی به نفع رژیم همه روزه در سربازخانه ها به عمل می آمد و به نظامیان ایرانی تلقین می کردند که شاه در واقع همان خدای روی زمین است و هر کس حتی در عالم خیال هم نسبت به او نظر بدی داشته باشد محکوم است.[۳۱۲]
هیچ درجه نظامی بالاتر از سرگردی بدون دقت و بررسی مستقیم خود شاه در پرونده افسر مورد نظر و دستور او انجام نمی پذیرفت. شاه شخصاً پرونده های این قبیل افسران را برای تعیین مصلحت و ضرورت ارتقاء درجه آن ها را مورد مطالعه قرار می داد. او تمام سرلشکران و فرماندهان عالی خود را از آمدن به پایتخت یا ملاقات با سایر فرماندهان بدون اجازه شخصی او و مورد به مورد منع کرده بود. شاه با فرماندهان خود ملاقات می کرد و با آن ها همان طور رفتار می کرد که با دیوان سالاری غیرنظامی خود رفتار می کرد. متناسب با جلب رضایت فرماندهان، شاه تلاش چشمگیری را برای جلب وفاداری سربازان هم تبلیغ و ترویج می کرد. مشخصاً یکی از شیوه های مورد استفاده برای این کار پاداش دادن بود.[۳۱۳]
اتخاذ همه تصمیم ها در ارتش توسط شاه گرفته می شد. ژنرال هایزر اعتقاد دارد که حتی تصمیماتی که در اکثر سازمان های نظامی در رده های سرهنگی یا سرهنگ دومی اتخاذ می شود در ایران توسط شاه تصمیم گیری می شد. هایزر یکی از دلایل این امر را در خصوصیات افسران ایرانی جستجو می کند که عادت کرده بودند که به آن ها دستور بدهند. او می نویسد: ارتش ایران یک ضعف عمومی انکار ناپذیر دارد و اینکه ارتش آموزش ندیده بود که فی نفسه مشکلات را حل کند. ارتش به رهبری قدرتی متکی بود که در وجود شاه و امریکا خلاصه می شد.[۳۱۴] قره باغی نیز اعتراف می کند که امرای ارتش در برنامه ریزی تجربه کمی داشتند؛ زیرا شاه همه طرح ها را یک نفره فرموله می کرده است و آن ها عادت کرده بودند که فقط مجری باشند.[۳۱۵] او در خاطرات خود درباره جلسه ای که برای موضوع اجازه و یا عدم اجازه به برگزاری تظاهرات مخالفین در آستانه تاسوعا و عاشورا در جلسه روز پنج شنبه ۱۶/آذر/۱۳۵۷ تشکیل شده بود، می نویسد: در این جلسه بحث بر سر این بود که آیا به دستجات مذهبی و مخالفین اجازه راهپیمایی در روزهای تاسوعا و عاشورا داده شود یا نه؟ نتیجه ای گرفته نشد و ارتشبد ازهاری نتوانست تصمیمی بگیرد و اظهار کرد که: من امروز به حضور اعلی حضرت شرفیاب خواهم شد. این موضوع را به عرض می رسانم و برابر اوامر اعلی حضرت عمل خواهیم کرد.[۳۱۶]
در آستانه خروج شاه از کشور ژنرال قره باغی به دیدار شاه می رود و می گوید: بیش از ۵۰ سال است که در ارتش شاهنشاهی تمام دستورات و اوامر به فرمان همایونی ابلاغ گردیده و سلسله مراتب و پرسنل نیروهای مسلح شاهنشاهی به این رویه عادت کرده اند، بعد از مسافرت اعلی حضرت مسلماً غیبت و فرار بیش از اینکه هست خواهد شد و بی انضباطی در یگان ها و سازمان ها شدت خواهد یافت بنابراین استدعا دارم به علت وضع بحرانی کشور یک فرمانی تهیه گردد که ضمن بیان علت مسافرت، از پرسنل نیروهای مسلح خواسته شود تا در مدت مسافرت اعلی حضرت انضباط را رعایت و از فرماندهان خود اطاعت نمایند.[۳۱۷]
شاه ارتشتاران را به گونه ای تربیت کرده بود که در تصمیم گیری در مورد مسائل مربوط به امور ارتش فاقد اراده و استقلال بودند. فرماندهان نیروها مستقیماً از خود شاه فرمان می گرفتند. قره باغی در این زمینه چنین می نویسد: در ایامی که اعلی حضرت در کشور حضور داشتند، روش جاری این بود که فرماندهان نیروهای مسلح مستقیماً شرفیاب شده و درباره امور مربوط به نیروی خود کسب دستور می کردند. و بدین ترتیب مسؤولیت نیروها به عهده فرماندهانشان بود و رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران هیچ گونه سمت فرماندهی نسبت به نیروهای سه گانه نداشت. البته بر مبنای روش جاری معمولا اوامر اعلی حضرت از طریق رئیس ستاد به نیروها ابلاغ می گردید. اما فرماندهان نیروی های سه گانه زمینی، هوایی، دریایی مستقیماً گزارش کارهای مهم خود را به اعلی حضرت معزول داشته و دستورات لازم را می گرفتند و نتیجه را به ستاد منعکس می کردند تا ستاد بتواند اقدامات و هماهنگی های ضروری را درباره اجرای اوامر فرماندهی معمول دارد. فرمانده ژاندارمری و رئیس شهربانی کشور هم که جزء نیروهای مسلح شاهنشاهی بودند مثل نیروهای سه گانه عمل می کردند یعنی شخصاً گزارشات خود را به عرض رسانیده و دستورات مربوطه را اخذ می نمودند.[۳۱۸]
پس از تشکیل دفتر ویژه اطلاعات در سال ۱۳۳۸، شورای امنیت کشور با حضور مسؤولین اطلاعاتی و امنیتی ساواک، ارتش، شهربانی و ژاندارمری تشکیل شد. این شورا اختیارات گسترده ای داشت به نحوی که می توانست هر مقام نظامی و غیرنظامی را در هر رده ای احضار کند. هدف از تشکیل شورا ایجاد یک قلب و مغز اطلاعاتی در دفتر ویژه بود. فردوست می نویسد: قدرت مطلقه شاه مانع از عملی شدن این هدف شد، چرا که رؤسای سازمان های عضو شورا مستقیماً با شاه در ارتباط بودند، مسائل خود را با او حل و فصل می کردند و تصمیمات لازم اتخاذ می شد. شاه وزیر امور خارجه را از شرکت در شورا منع کرده بود.[۳۱۹]
به گفته ارتشبد فریدون جم خود شاه رأساً در جزئی ترین تصمیمات ارتش دخالت می کرد: هر چه مسائل مهم و بزرگ بود آخرش موکول می شد به اینکه بیاید برود به ستاد بزرگ ارتشتاران و به شرف عرض برسد و اعلی حضرت تصویب بکنند. هیچ کس جرأت نمی کرد هیچ کاری بکند، چون مسائل حتی خیلی کوچک مثلاً یک ستوان بخواهد برود زیارت کربلا باید شرف عرض بدهد. خوب روی این اصل البته افسران فقط شخص اعلی حضرت را می شناسند. حتی آیین نامه انضباطی ارتش قید کرده بود که هر فرماندهی در هر مقامی هست، در حقیقت به نمایندگی اعلی حضرت فرمانده است. یعنی به نام ایشان فرماندهی می کند. اگر این شخص فرمانده دسته است یعنی۵۰ نفر سرباز زیر امرش هستند برای این نیست که این را مأمورش کردند و بهش گفتند تو یک نفر، یعنی یک آدمی هست که نماینده شاه است برای این پنجاه نفر. چنین ارتشی البته چشمش به این بود که اعلی حضرت دستور بدهد، اصلاً اگر اعلی حضرت دستور نمی دادند اصلاً نمی خواستند دستور بدهند.[۳۲۰]
خرید ساز و برگ نظامی برای ارتش هم به گفته ارتشبد جم فقط به تصمیم خود شاه بستگی داشت: اعلی حضرت شخصاً انتخاب می کرد، دستور می داد به طوفانیان برود بخرد، نه وزارت جنگ کنترلی داشت روی این خریدها، نه ستاد بزرگ ارتشتاران کنترلی داشت، اعلی حضرت بود و بانک مرکزی و طوفانیان و سفارت امریکا، اصلاً ارتش هم اطلاعی نداشت. وقتی که شما اسلحه می خرید، اول باید بدانید این اسلحه را برای چه می خرید، برای کدام ارتش می خرید، آن وقت می شود رفت به این که ما احتیاج داریم به این قبیل سلاح ها و بعد بروند بگردند ببینند این سلاح ها را چه کسانی می سازند بهترین آنها را کی می سازد، کی زودتر تحویل می دهد، کی بعد اگر در موقع بحران بشود، ادا در نمی آورد برای دادن وسایل و قطعات یدکی و از این حرف ها، قیمت هایش کدام مناسبتره؟ کی زودتر تحویل می دهد؟ اینها همه درست باشد. اینها هیچ کدامش نمی شد همینطور ما نشسته بودیم، یک روز می دیدیم هشتصد تا تانک میاد نه حساب کرده بودند که خوب هشتصد تا تانک میاد، اول این، آدم لازم داره، جا می خواهد، اینها آموزش لازم دارند، وسایل آموزشی لازم دارند، بعد لجستیک می خواهند، چه وسایل نگه داری لازم دارند؟ چه وسایل هدف یابی و اینها لازم دارند؟ چه سیستم فرماندهی لازم دارد؟ چه وسایل نگهداری و لجستیک لازم است؟ اینها که همه اش با همدیگر بررسی نمی شد. یک روز می گفتند ۸۰۰ تا نفربر خریدند، نمی دانم ۹۰۰۰ تا تانک خریدند، من که خودم رئیس ستاد بودم، من که اصلاً هیچ وقت اطلاع نداشتم.[۳۲۱]
شاه نه تنها بر واردات جنگ افزارها و ترفیع درجه نظامیان ارشد نظارت داشت، بلکه مسائلی مانند تأمین نیازهای رفاهی افسران، نظارت بر برنامه های آموزشی آنان، شرکت در مانورهای نظامی و پرداخت حقوق و پاداشهای کلان، مزایای شغلی گوناگون از جمله سفرهای خارجی، امکانات درمانی پیشرفته، خانه های مرفه و فروشگاه های ویژه ارزان قیمت نیز مورد توجه و نظارتش قرار داشتند.[۳۲۲]
یکی دیگر از سیاست های شاه در نظارت و کنترل بر ارتش، سیاست معروف تفرقه بینداز و حکومت کن بود. این سیاست نه تنها در ارتش بلکه در تمام سطوح دیگر به عنوان ابزاری کارآمد در جهت ایجاد رقابت و توازن به کار می رفت و ارتش تنها یکی از نمونه های بارز اعمال این سیاست بود که برای جلوگیری از قدرت فرماندهان در تقابل با شخص اول مملکت به کار می رفت. اتخاذ این سیاست و پیگیری آن از سوی محمدرضا شاه را باید از بعد روانشناسی او مورد توجه قرار داد. شاه انسانی بود که به هیچ کس اعتماد نداشت و همیشه نه تنها به دیگران بلکه حتی به سایر دولت ها و کشورها نیز به دیده شک و تردید نگاه می کرد. محمدرضا شاه در پشت افکار و اعمال افراد توطئه ای را علیه خود و کشورش متجسم می دید که باید خنثی می شد.
همان طور که گفته شد شاه فرماندهان نظامی را جداگانه به حضور می پذیرفت. هر فرمانده نظامی تنها به شخص شاه پاسخگو بود و تنها از او دستور می گرفت. تنها در مراسم عمومی بود که فرماندهان ارشد نیروهای مسلح در یک اتاق با او ملاقات می کردند. این امر به شاه اجازه داده بود که کنترل کاملی بر آنها داشته باشد.[۳۲۳] هایزر در خاطرات خود می نویسد، شاه از اینکه او سران ارتش را در روزهایی که دیگر کاری از دست شاه ساخته نبود، توانسته بود دور هم جمع کند اظهار خوشحالی می کرد، زیرا خودش هرگز چنین کاری نکرده بود. هایزر به شدت از این امر متعجب می شود که حتی در این روزهای سرنوشت ساز او به طور جداگانه با فرماندهان ارتش ملاقات می کند.[۳۲۴] باری روبین در کتاب Paved With Good Intentions:The American Experience and Iran در این زمینه چنین می نویسد: شاه برای حفظ قدرت خود و جلوگیری از هر گونه حرکت نظامی که خارج از کنترل او باشد، اختلافات و رقابت هایی بین ژنرال های خود به وجود آورده بود که هماهنگی و وحدت عمل بین آنها را دشوار می ساخت. این اختلاف و عدم اعتماد بین فرماندهان نظامی در جریان انقلاب و پس از خروج شاه از ایران از هماهنگی و اشتراک مساعی آنها برای رویارویی با انقلاب جلوگیری کرد و بالاخره به از هم پاشیدگی نیروهای مسلح انجامید.[۳۲۵] علی رغم اینکه محمدرضا شاه افسران زیادی دور و بر خود داشت و این عده هم از همه وفادارتر بودند اما همیشه وحشت داشت که در جایی از ارتش علیه وی کودتا شود. او تمام افسران ارشد را وادار کرده بود جاسوسی کنند و به طور مداوم گزارش هایی را از دیگران برای او بفرستند. محمدرضا شاه با افسران مانند مهره های شطرنج بازی می کرد و مرتب آنها را چپ و راست می کرد تا مهره ای در یک محل زیاد نماند و قدرتی را برای خود کسب نکند.[۳۲۶] احسان نراقی در مورد سیاست های شاه در مورد کنترل ارتش برای کسب وفاداری و جلوگیری از قدرت گرفتن افسران ارتش چنین می نویسد: من با یک نفری زندانی بودم سرلشکری بود، چندین سال معاون رکن ۲ بود و من ازش پرسیدم که آقا، این پرونده ها را چطور شما تشکیل می دادید در رکن ۲؟ مثلاً هر افسری پرونده دارد؟ مثلاً اویسی پرونده براشون تشکیل می دهید؟ یعنی برخلاف رکن ۲ در بقیه ممالک دنیا، رکن ۲ معمولاً کارش این است که قابلیت سیاسی و فکری و تخصصی و فنی یک افسری را بسنجد، نقاط ضعفش را بداند، و قوتش را هم بداند، مثل بداند این آدم برای فلان مرکز فرماندهی اهلیت دارد یا نه، برای این است که رکن ۲ پرونده تشکیل می دهد، نه برای اینکه برای اشخاص پرونده سازی کنند. اما اینجور که این افسر برای من گفت تقریباً پرونده های رکن ۲ پرونده سازی بود، بیشتر جهات منفی بود. وقتی که افسری یک کمی به قول معروف کله اش بوی قورمه سبزی می داد، براش پرونده تشکیل می دادند. این بود که افسران اشخاصی بودند که وارد این معقولات نمی شدند، آدم های ضعیفی بودند از نظر فکری و سیاسی، این است که این ارتش نمی توانست کار سیاسی بکند، این ارتش از عهده کار اجتماعی سیاسی برنمی آمد، برای اینکه شاه به این ترتیب او را آماده نکرده بود این ارتش را. بعد هم فرماندهانش را دائماً مثل اسباب بازی هی تغییر می داد، که هیچ فرماندهی در ارتش ریشه ندواند، صاحب حیثیت و اعتبار نشود.[۳۲۷]
بدگمانی و شکاکیتی که محمدرضا شاه نسبت به زیردستان و مشاورانش داشت سبب می شد که برای جلوگیری از قدرتمند شدن آنان چنین سیاستی را دنبال کند. در سال ۱۹۷۱م/۱۳۴۹ش هنگامی که شاه در حال مذاکره با شرکت های نفتی برای افزایش قیمت نفت بود، از علم می پرسد که آیا امکان دارد که ایالات متحده یا انگلستان به خاطر پافشاری وی بر افزایش قیمت اقدام به طراحی کودتا برای براندازی حکومتش نمایند. خود شاه باور داشت که چنین تلاشی با شکست مواجه خواهد شد و به علم گفته بود که در مورد برنامه ریزی کودتایی که باید مجری آن ارتش باشد، ژنرال های من نسبت به یکدیگر سوءظن داشته و احترامی برای همدیگر قائل نیستند. آن ها این قدر به خون یکدیگر تشنه هستند که تهدیدی به شمار نمی آیند.[۳۲۸]
بدبینی شاه به افسران خود تا آنجایی پیش رفت که ارتشبد فریدون جم رئیس ستاد بزگ ارتشتاران را بدون هیچ دلیل موجهی از کار برکنار کرد. ارتشبد جم در توضیح علت برکناریش به پرویز راجی چنین می گوید: مستشاران نظامی امریکا همیشه در گفتگو هایشان با شاه از من تعریف می کردند. ولی یک روز ژنرال زایتس- فرمانده مستشاران امریکا در ایران- با لبخندی به من گفت که امروز بوسه مرگ را نثارت کردم و موقعی که مفهوم این جمله را از او پرسیدم جواب داد در ملاقات با شاه به او گفتم که جم بهترین ژنرال در ارتش ایران است … از آن روز به بعد اوضاع دگرگون شد و به صورتی درآمد که دست به هر کاری می زدم به بن بست می رسیدم. شاه هر روز به دلیلی انگشت به نارسایی های ارتش می گذاشت، ولی در هر مورد نیز موقعی که برای یافتن علت نارسایی ها تحقیق و بررسی می شد، همیشه این نتیجه به دست می آمد که تقصیر از من نبوده و یا اگر دخالتی در آن هم داشته ام، صرفاً موردی بوده که قبلاً به تصویب شخص شاه رسیده است. ولی علی رغم این مسائل پیوسته شاهد بودم که جو نامساعدی علیه من روبه گسترش است و وضع به شکلی در می آید که دیگر قادر نیستم به سهولت دست به کار بزنم تا اینکه یک روز در جمع فرماندهان نظامی موقع صحبت راجع به نارضایتی شاه از بعضی واحدهای ارتش خطاب به آنها گفتم: ناخشنودی شاهنشاه از چنین مسائلی هم از نظر شغلی و هم از نظر احساسی برایم فوق العاده زجرآور است، چون نه تنها شاهنشاه را فرمانده خود می دانم بلکه به او به عنوان برادر خود نیز عشق می ورزم. و گفتن این جمله سرنوشت تیمسار جم را دگرگون ساخت به این ترتیب که اسدالله علم وزیر دربار در ملاقات کوتاه با جم به وی گفته بود که شاه از بی مبالتی او و اینکه شاه را برادر خود دانسته ناخشنود است و به وی خاطر نشان ساخت که اگر قصد استعفاء دارد شاه با تقاضایش موافقت خواهد کرد.[۳۲۹]
بنابراین چنین سیاستی سبب می شده است که فرماندهان نظامی برای باقی ماندن در مشاغل و پست های خود تنها خود را به شخص اول مملکت نزدیک کنند. با جلب حمایت و پشتیبانی محمدرضا شاه از عملکردشان تکیه گاهی مناسب برای تضمین آینده نظامی و سیاسی خود به دست می آوردند. وجود چنین مکانیزمی سبب می شد که فضای بی اعتمادی میان خود فرماندهان نظامی نیز به وجود آید، هر کدام به یکدیگر به منزله رقیبی بالقوه نگاه می کردند که احتمال دارد در آینده ای نزدیک با جلب حمایت اعلی حضرت گزینه ای مناسب برای پست او از سوی اعلی حضرت تشخیص داده شود. همکاری و وحدت در چنین وضعیتی سخت و مشکل به دست می آید و همه چیز بستگی به نظر شخص اول مملکت دارد.
از دیگر نتایج سیاست های شاه بی اثر شدن و بی مفهوم شدن جایگاه ستاد مشترک ارتش و وزارت جنگ بود. سولیوان در این زمینه چنین می نویسد: نیروهای مسلح ایران یک رئیس ستاد مشترک داشتند که با روسای ستاد نیروهای مختلف جلسات مرتبی داشت، ولی ستاد مشترک نیروهای مسلح ایران و رئیس آن فاقد قدرت و اختیارات معمول سازمان ها و مقامات مشابه نظامی در کشورهای دیگر بودند و بیشتر به صورت یک دفتر طرح و هماهنگی عمل می کردند.[۳۳۰]
وضعیت ستاد ارتش چنان مغشوش بود که هایزر در خاطرات خود در اشاره به آن چنین می نویسد: در کشورهای دیگر فرمانده کل نیروهای مسلح، یک ستاد مشترک دارد که نمایندگان هر یک از قوا در آن عضویت دارند. اما در آوریل گذشته وقتی دکترین عملیات و مفهوم عملیات را مطالعه می کردم در کمال تعجب دیدم که از دو هزار نفر عضو ستاد مشترک ارتش ایران به جزء سه نفر همه از نیروی زمینی آمده اند. علت آن هم این بود که تیمسار ازهاری خود از این نیرو آمده بود و همه افراد را از نیروی زمینی انتخاب کرده بود. قویاً پیشنهاد کردم که این وضع را اصلاح کند. اگر قرار بود طرحی ریخته شود باید نمایندگان هر سه نیرو حضور می داشتند.[۳۳۱]
ارتشبد قره باغی در مورد روابط ستاد مشترک و وزارت جنگ چنین می نویسد: روابط ستاد ارتشتاران با وزارت جنگ در زمان حضور اعلی حضرت، برابر اوامر شاهنشاه و روش جاری ارتش شاهنشاهی از این قرار بود که: رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران و فرماندهان نیروهای سه گانه تحت امر مستقیم اعلی حضرت که سمت فرماندهی کل قوا را داشتند، بودند و گزارشات مربوط به ارتش را رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران و فرماندهان نیرو مستقیماً به عرض اعلی حضرت رسانده، اوامر و دستورات را دریافت می نمودند و فقط موضوع بودجه و مسائل مالی و قوانین مربوط به ارتش از طریق وزارت جنگ به دولت و مجلسین داده می شد. بنابراین وزیر جنگ دخالتی در امور ستاد ارتش و نیروها نداشت.[۳۳۲]
طرح های پژوهشی دانشگاه ها درباره انقلاب اسلامی، واکاوی چرایی واگذاری قدرت به مهندس مهدی ...