خیل کثیری از این افراد نیز همگام با آموزههای نامطلوبی که از رسانه های دیداری مختلف آموختهاند و هم چنین با به کار بستن تجاربی که از گروه همسالان خود بدست میآورند تن به برقراری روابط ناسالم جنسی با یکدیگر داده و از این رهگذر مرتکب جرایم عدیده ای که نوعاً از جمله جرایم علیه عفت و اخلاق عمومی جامعه میباشد میشوند. این افراد پس از معرفت به ویژگی جنسی، ابتدا برای ارضای حس کنجکاوی و سپس برای فرو نشاندن شعله های سرکش میل جنسی عموماً از چارچوب مورد احترام جامعه، پا را فراتر میگذارد. گروهی دیگر از این افراد نیز که به هر دلیل توان برقراری روابط جنسی آزادانه با دیگران را نداشته و مقید به آموزههای اخلاقی و مذهبی نمیباشند، به افرادی سر خورده و توأمان با عقدههای جنسی، حقارت و خود کمبینی تبدیل میشوند که در اولین فرصت می توانند انتقام خود را از گروه خاصی از شهروندان و یا از تمام افراد بگیرند. اگر بخواهیم به اهم این عناوین مجرمانهای که به طور مستقیم از حدوث بلوغ زودرس ناشی از اشاعه تبلیغات انحراف آمیز و مضامین ناهمگون رسانه های دیداری با وضعیت کودکان سخن بگوییم، میتوانیم روسپیگری، هم جنس بازی، (لواط، تفخیذ و مساحقه) سقط جنین، برقراری روابط نامشروع موضوع ماده ۶۳۷ قانون مجازات اسلامی و جرایم تابعی چون شرب خمر، اعتیاد به انواع مواد مخدر و غیره نام ببریم که در آینده دامن گیر کودکان میشود (شامبیاتی ۱۳۷۷، ۱۳۸).
در آخر به ذکر این نکته بسنده میکنیم که براساس آماری که در همایش بررسی آسیبهای اجتماعی در سال ۱۳۸۲ ارائه شد، در مدت ۷ سال، متوسط سن فحشا از ۲۸ سال به زیر ۲۰ سال کاهش یافته است و متأسفانه رواج این پدیده در میان نوجوانان بیشترین آمار را به خود اختصاص داده است به گونهای که سن فحشا با رضایت، گاهی به کف ۱۳ سال نیز می رسد که اگر به این صورت ادامه پیدا کند به سن پایین تری خواهد رسید (شامبیاتی ۱۳۷۷، ۱۳۹).
۳-۱-۲-۲-۳ اختلالات پنداری
بسیاری از مردم بر این باورند که جرایم خشونت آمیز و به ظاهر بدون معنی را کسانی مرتکب می شوند که از لحاظ روانی بیمارند. برای مثال مردی که چند بار به یک کودک چهار ساله تجاوز میکند، سپس وی را شکنجه داده و به قتل میرساند، چرا که چنین جنایت هولناکی را نمیتوان به علت دیگری نسبت داد. اگر چه تمامی مردم این رابطه را باور ندارند ، اما دست کم ۲۵درصد از افراد جامعه آن را میپذیرند (موناهان ۱۳۸۲، ۱۲۶).
پذیرش ارتباط بین ارتکاب جرم و اختلال روانی بر این فرض مبتنی است که بیماران روانی به قوانین جامعه وقعی نمینهند، رفتار آنها غیر قابل پیش بینی است و نمی توانند اعمال خود را مهار کنند و چون قادرند در هر زمانی دست به انجام هر کاری بزنند بالقوه خطرناکاند. از سوی دیگر، این فرض نیز پذیرفته شده است که اگر فردی به اعمال خشونتآمیز، بی معنا و غیر قابل درک دست بزند، آشکارا بیمار است. پس چنین نتیجه گرفته میشود که نه تنها بیماران روانی خطرناکند، بلکه آنهایی هم که مرتکب جرایم عجیب می شوند نیز از لحاظ روانی بیمارند (موناهان ۱۳۸۲، ۱۲۷).
شایان ذکراست که رسانه ها نقش مهمی در ایجاد ارتباط بین اختلال روانی و خشونت در اذهان مردم ایفاء کردهاند، در یک بررسی در سال ۱۹۹۲ نشان داده که در برنامههای تلویزیونی شبکه های دست اول آمریکا، ۷۳% از کسانی که نقش بیمار روانی را ایفاء میکردند، رفتارهای خشونتآمیز داشتند. البته این کارکرد رسانه ها صرفاً جنبه بازتابی ندارد، بلکه در بسیاری از موارد خود آنها هستند که باعث ایجاد یک سری اختلالات پنداری و روانی در بینندگان و یا استفادهکنندگان خود میشوند (موناهان ۱۳۸۲، ۱۲۷).
شاید بتوان اختلالات روان گسیختگی و اختلالات خلقی را از جمله مهمترین آنها برشمرد که در ادامه این اختلالات و تأثیرات آنها بر کودکان را بررسی میکنیم.
الف- روان گسیختگی و تأثیر آن برکودکان
روان گسیختگی در برگیرنده رفتارها و یا نشانه های است که میتواند تمام فرآیندهای فکری، ادراکی، هیجانی و حتی شیوه حرکتی کودک را پوشش دهد. وجود هذیانها، بینظمی افکار، اختلالهای ادراکی، توهمها و عواطف نامناسب و از طرفی فقر در گفتار و کردار و فقدان حالت ارتجاعی در حرکتها و فراوانی اطوارگری ها از جمله خصوصیات یک کودک روان گسیخته میباشد.
با این حال اسپرای دانشمند علوم جرم شناسی و روان شناسی به مرور پژوهشهای پرداخته است که مسأله روان گسیختگی و جرم را مورد نظر قرار میدهد. با این حال، همان گونه که برخی از متخصصان بالینی عقیده دارند، بیشترین جرائم خشونتآمیز نامتداول و عجیب را کودکانی مرتکب میشوند که در مقوله تشخیص بیماری روان گسیختگی پارانویاگونه قرار دارند. افزون بر این خشونت های افراطی کودکان دارای روان گسیختگی که معمولاً متوجه اطرافیان و اعضای خانواده آنهاست، گاهی نیز به خود ناقصسازیهای عجیب منجر میشود و در برخی از موارد هم در سطح جامعه بروز پیدا کرده و سبب ایجاد انواع انحرافات و ایجاد زمینه های بزه را ایجاد میکند. مانند جایی که کودک فیلمی را میبیند که از لحاظ روانی بر او تأثیر گذاشته و ممکن است باعث شود که مثلاً رگ خود یا دیگری را بزند و باعث جنایت غیر قابل جبرانی شود (صناعی زاده ۱۳۸۷، ۲۹۱).
ب- اختلالات خلقی و تأثیرآن برکودکان
صرف نظر از اختلالات خلقی مبنی بر علت شناسی (ناشی از عارضه تب عمومی و یا مصرف انواع مواد مخدر) به لحاظ بالینی این اختلالها را میتوان به دو گروه اختلالات تک قطبی (افسرده وار) و اختلالات دو قطبی تقسیم کرد. شدت یک گستره افسردگی در افراد مختلف، متفاوت است و در کودکان حتی ممکن است در برگیرنده روان گسیختگی نیز باشد. بدین معنی که کودک تماس با واقعیت را از دست میدهد، هذیان (افکارعجیب وغریب بدون مبنا) و توهم (ادراک چیزهایی که در وضع کنونی وجود ندارند) را تجربه میکند. از طرفی اختلال دو قطبی براساس بروز متناوب وهلههای آشفتگی (شیدایی) با دوره های افسردگی (رسوایی) همراه میشوند. در این حالت برونریزیهای هیجانهای مهارنشده از ویژگیهای گسترده آشفتگی است و احساس شادی و لذت وافر او با رویدادهای کنونی زندگیاش تناسبی ندارد (صناعیزاده ۱۳۸۷، ۳۰۱).
در این حالت محرکهای بیرونی به شدت افراد آشفته را تحت تأثیر قرار میدهند و به خصوص در وهلههای اول که همان گذران لحظات حاد آشفتگی است، مهارفکری با آن چنان مشکلاتی مواجه میشود که به از هم پاشیدگی و عدم انسجام ذهنی فرد میانجامد و حتی قطع رابطه با واقعیت را در پیدارد (موناهان ۱۳۸۲، ۴۸).
برای مثال در سال ۱۹۶۸ میلادی در یکی از ایالات غربی آمریکا پسر بچهای به نام جری اسمیت عاشق دختر زیبای چهارده سالهای شده بود. با این حال دخترک علاقه زیاد او را با شیطنتی کودکانه به باد تمسخر میگرفت، تا اینکه جری بلاخره در یک شامگاه در اوج خوشی خویش، راه را به روی او بسته و کاردی را تا دسته در سینه او فرو برد و در گودالی که از قبل تهیه دیده بود وی را دفن کرد. او پس از دستگیری در دادگاه اظهار داشت: من عشق و جنایت را از سینما یاد گرفتهام و اگر فیلمهای عاشقانه و جنایی را نمیدیدم نه دچار چنین عشقی میشدم و نه چنین جنایتی را انجام میدادم (حقانی وهمکاران ۱۳۴۱، ۵۷).
در این میان رسانه های دیداری به عنوان مؤثرترین و به عبارتی پویاترین محرک پیرامونی، میتوانند کودکان را از حالت افسردگی نجات داده و یا برعکس افسردگی آنان را تشدید نمایند. بدیهی است که مشاهده صحنههایی از یک خودکشی و یا مطالعه رمانی در این مورد میتواند به عنوان یکی از انگیزههای مورد بحث ما مطرح شود. از طرفی این رسانه ها نیز با تقویت ذهن هذیان باف برخی کودکان مستعد، همچنین گرفتن امید به زندگی میتوانند ایجادکننده توهمات و افسردگیها و اختلالات خلقی در آنان گردند.
۳-۱-۲-۲-۴ انحراف در فرهنگ پذیری کودکان
یکی دیگر از پیامدهای مخرب ناهمگونی مضامین رسانه های دیداری با وضعیت کودکان که تأثیر چشمگیری بر شیوع انواع بزهکاری و بزه دیدگی نیز در آنان دارد، مقوله انحراف در فرهنگپذیری کودکان است. فرهنگپذیری به فرآیندی که متضمن هماهنگ شدن شخص با رسوم و اخلاق زندگی اجتماعی باشد ، اطلاق میشود که البته دگرگونیهایی که در فرهنگ یک گروه به هنگام تماس با گروهی دیگر پدید میآید، را نیز با این واژه مطرح میکنند (حقانی و همکاران ۱۳۴۱، ۲۳۳).
از تماس مستقیم و پیوسته افراد گروههایی که از فرهنگهای مختلف برخوردارند، فرهنگپذیری به وجود میآید. این تماسها موجبات دگرگونیهای بعدی در گونه های اولیه فرهنگ یک سویه و دو سویه و یا هر دو را فراهم میسازد. به خصوص هنگام مشخص ساختن مرحله نوین فرهنگی در حیات گروه فزونتر، که تحت تأثیر گروه فراتر قرار گرفته است و یا وقتی که فرهنگ یک گروه ضعیف در بطن فرهنگ گروهی قوی جای میگیرد، این اصطلاح به کار میرود (کوئن ۱۳۷۲، ۶۹).
در این که آیا فرهنگپذیری رسانه های دیداری به صورت یک سویه یا دو سویه است، هنوز محل اختلاف بسیاری از اندیشمندان میباشد. در فرهنگپذیری یک سویه، کودک فقط میپذیرد و چیزی ندارد که به منبع انتشار انتقال دهند. مانند کودکی که تازه در جامعه و فرهنگی منحصر به فرد زاده می شود و تحت تأثیر کودکان و رفتارهای آنان قرار میگیرد. پدیده های فرهنگی، ارزشهای اجتماعی، هنجارهای مورد پذیرش، آرمانها، عرف و عادات و بسیاری از خصیصه های فرهنگی از هر جهت او را در بر میگیرند و کودک نیز طی تعاملاتی به تدریج آنها را میآموزد. در این دیدگاه رسانه به عنوان یک منبع غنی از باید و نبایدهای اجتماعی صرفاً نقش تعلم را داشته و تعلیمی از افراد دریافت نمیکند. فلذا به صورت قدرتی بلامتنازع یکه تاز عرصه فرهنگسازی میباشد. اما در فرهنگ پذیری دو سویه، وقتی شخصیت کودک قوام مییابد، خصیصههای فرهنگی زیادی را در بطن خود گرد می آورد و بر همین اساس، رفتارهای اجتماعی خود را تنظیم و یا تعدیل میکند. بعد از گذشت زمانی متمادی، بواسطه دو سویه بودن تعاملات، هم عناصری از فرهنگ خود را به جامعه مقصد منتقل میکند و هم جامعه عناصری را به او انتقال میدهد. این انتقال دو سویه در تبادل فرهنگی بین دو کشور نیز مشاهده میشود.
برای مثال کودکی که در روستا متولد میشود و رفت و آمد با محیط بیرون ندارد، تمام هنجارها و ارزشها و آداب روستا را میآموزد و با آن زندگی میکند، حال اگر همین کودک چند سالی در شهر زندگی کند فرهنگ شهری نیز در او تأثیرگذار بوده و او را به سمت پذیرش دو فرهنگ نامتناجس سوق میدهد. اگر چه این کودک تمام ارزشها و هنجاریهای خود را نیز منتقل میکند، ولی هرگز به طور خالص فرهنگ شهر یا روستا در او یافت نمیشود و او از هر دو فرهنگ عناصری را در بر میگیرد و عناصری را رها می کند و به عبارتی یک فرهنگپذیری دو سویه دارد. اینجاست که بنا به نظر جرم شناسان گاهی کودکان در تعارض فرهنگی موجود، دچار برخی از کج رفتاریها میشوند و کودک گاهی تحت تأثیر همین فشار، مجبور به کج رفتاری میشود. برای مثال رابرت مرتون عنوان عدم انطباق مضامین فرهنگ مورد قبول جامعه با وضعیت افراد جامعه را مطرح میکند که فرد در آن ناتوان از دستیابی به اهداف مبتدی اجتماعی می باشد و از طرفی آلبرت کوهن ناکامی در رسیدن به جایگاه بالا در جامعه را عامل این فشار میداند (صدیق سروستانی ۱۳۸۳، ۴۴).
در هر حال طبق این دیدگاه، رسانه دیداری با یک تلاش مضاعف در فرهنگپذیری دو سویه کودکان جامعه نقشی بسزا دارد. به این معنی که کودکان با توجه به درک آموزههایی که از تعامل با محیط پیرامون به غیر از رسانه آموختهاند به یک شخصیت نسبی رسیدهاند ولی بعد از آشنایی در رسانه ها در مسیر نیل به اهداف خود به تکمیل این پروسه شخصیتی پرداخته و تأثیراتی نیز از این رسانه ها میگیرند. البته به طور متقابل رسانه نیز که تشکلی از بطن جامعه است با پذیرش منویات اجتماعی سعی در باز پروری شخصیت مجازی خود مینماید. به نظر میرسد که این تفسیر مادامی حمل بر صحت میشود که منظورمان رسانه های دیداری ملی یک سرزمین باشد . چرا که اگر پای رسانه های خارجی به میان آمد، بدون شک این تعامل یک سویه خواهد شد. به عبارتی دیگر در رسانه های مزبور غالباً بدون پذیرش هیچ اصول و فرهنگی، صرفاً سعی در تزریق یک سری باورهای غلط و انحرافآمیزی میکنند تا سیر فرهنگ پذیری مردم از باورهای جمعی فاصله گرفته و حتی بعد از پذیرش همگانی، همین باورهای غلط تبدیل به یک باور ملی و میهنی شود.
البته لازم به ذکر است که جامعه پذیری با فرهنگ پذیری متفاوت میباشد؛ چرا که جامعه پذیری یعنی انتقال فرهنگ از جامعه خودی و نسل حاضر به نسل جدید که غالباً از طریق آموزش و نهادهای رسمی و به
طور آگاهانه صورت میپذیرد ولی فرهنگ پذیری انتقال عناصری از نظام فرهنگی دیگران و بیگانگی به افراد جامعه است که گاهی در برخورد دو فرهنگ، یکی از فرهگها به دلیل محدودیت و ضعف فرهنگی، فرهنگ جامعه دیگر را میپذیرد و هیچ تأثیری به آن فرهنگ نمی گذارد که در این صورت فرهنگ پذیری یک سویه اتفاق میافتد. مانند پذیرش فرهنگ اسلام و ایران از سوی مغولان در حمله قرن هفتم هجری و گاهی فرهنگ پذیری دو سویه است که پارهای از عناصر فرهنگی جامعه میزبان را میپذیرند و پارهای از عناصر فرهنگ خود را نیز منتقل می کنند (شایان مهر ۱۳۷۷، ۴۰۲).
حال رسانه ها با محدود کردن میدان جنگ و تقابل فرهنگی در همان حیطه سرزمینی هر کشور عملاً یک سوی ماجرا یعنی تأثیر متقابل فرهنگ جامعه هدف (ولو اینکه قوی و غنی هم باشد) را بر فرهنگ انطباقی رسانه مزبور عقیم ساخته است. اینجاست که به جای واژه رویارویی و تقابل فرهنگی و یا فرهنگ پذیری دو سویه از اصطلاح تخریب فرهنگی استفاده میشود.
۳-۱-۲-۲-۵ ایجاد حس بزرگ بینی درکودکان و ملاک ارزیابی آن
امروزه برهیچ کس پوشیده نیست که کودکان بدون طی کردن فرایند دست و پا گیر کوشش و خطا، خصوصیات اجتماعی و عاطفی گستردهای را میآموزند. آنان صرفاً با مشاهده دیگران به این توانایی دست مییابند. آنها را میتوان بزرگترین تقلید کنندگان گروه بشری دانست، هر چند هم که گاهی هم تقلیدشان خوشایند اطرافیان نباشد . در همین راستا کودک از سال دوم زندگی به خود آگاهی دست مییابد و تقریباً در هجده ماهگی است که کودکان چهره خود را تشخیص میدهند و هنگامی که اسمشان را صدا میزنیم، تصویر خود را نشان میدهند. در اواسط دوران کودکی توصیف از خود به تدریج انتزاعیتر میشود و از صورت جسمانی به روان شناختی درمیآید. در این موقع کودکان بین ذهن و بدن، بین آنچه در درون میگذرد و وقایع خارجی و حتی بین خصوصیات روانی و انگیزشی و کارکرد اعضای بدن تمایز قایل میشوند. در نتیجه کمکم شروع به اندیشیدن میکنند و دیگران را تحت تأثیر افکار خود قرار میدهند. در این سن کودک احساس میکند از دیگران فاصله دارد زیرا تشخیص میدهد که احساسات و افکاری منحصر به فرد دارد، بالتبع به توانایی های خود توجه میکند و خود را با دیگران مقایسه میکنند. هم چنان که کودکان از خود درکی پیدا می کنند و هویت خود را در مییابند، تلویحاً برای خصوصیات خود ارزش منفی یا مثبت قائل میشوند و حس بزرگ بینی در آنان به وجود میآید. مجموعه این ارزیابیها که کودک از خود ارائه میدهد شکل دهنده عزت نفس او هستند. عزتنفس هر فرد با خود پنداره او تفاوت دارد. چرا که خود پنداره مجموعهای از عقاید فرد درباره خود که بیشتر بر مبنای توصیف گردآوری شده است در حالی که عزت نفس به ارزیابیهای شخص از خصوصیاتش اطلاق میشود (موناهان ۱۳۸۲، ۵۷).
ولی سوال اینجاست که برای طفلی این چنینی ، ملاک ارزیابی چیست؟ به عبارتی رفتار و خصوصیات خود را با چه معیارها و شاخصههایی میسنجد و سپس به این نتیجه میرسد که باید برای رفتار خود ارزش قایل شود و یا به کنشی جایگزین بیاندیشد؟ اینجاست که نقش رسانه ها به عنوان یکی از پر طرفدارترین و در عینحال جذابترین ابزاری که میتواند در فرهنگپذیری هر فرد تأثیری شگرف داشته باشد هویدا میشود. طبیعتاً کودک وقتی که رغبت همگان را به داده های رسانه ای ملاحظه می کند به این باور میرسد که میبایست خوب و بد خود را از میان همین آموزه ها گزینش نماید. حال با این معیار گزینش به سمت جرح و تعدیل رفتارهای خود میرود و گاهی رفتاری به اندیشه خود درست را بر میگزیند در حالی که خطاست. در آستانه این بحران، زمانی که کودک رفتار کودکانه خود را رها کرده و با توجه به اصول و شاخصههایی نقش بسته در ذهن خود به نوعی تقلیدکننده صرف رفتار بزرگان تبدیل میگردد، دچار بزرگ پنداری رفتاری میشود. این در حالی است که والدین روش های آموزش مستقیم مانند پاداش و تنبیه را عمداً به کار میبرند تا قوانین و مقررات را اعمال و یا واکنشهای کودکان را اصلاح کنند، ولی غافل از اینکه کودکان غالباً از رفتاری تقلید میکنند که والدین چندان تمایلی به آموختن آن به کودک ندارند. باید این را بپذیریم که کودکان بسیاری از الگوهای رفتاری، خصوصیات اخلاقی، انگیزهها و نگرشها و حتی ارزشهای والدین خود را از طریق رسانه های دیداری کسب می کنند و نکته حائز اهمیت این است که فرآیندهای مزبور بدون آموزش عمدی والدین یا تلاش عمدی کودک برای یادگیری ایجاد میشود.
برای مثال شاید خود ما هم به کرات شاهد این قضیه بودهایم که کودکی به تقلید از این رسانه ها با مداد خود نقش یک آدم سیگاری را ایفاء میکند. از لحاظ نظری، بین تقلید و همانندسازی تفاوت وجود دارد، تقلید صرفاً تکرار رفتارهای خاص دیگران است اما همانند سازی مفهومی است که از نظریه فروید گرفته شده و به فرآیندی ظریف اطلاق میشود که به موجب آن کودک، الگوهای کلی و گسترده تفکر و رفتار را درونی میکند. در واقع همانندسازی نشان دهنده پیوند عاطفی شدید کودک با شخصی است که با او همانندسازی کرده است. حال آنکه تقلید این چنین نیست فروید معتقد بود که کودک با همانندسازی با برنامه مورد علاقه خود، ارزشهای اخلاقی، معیارها، واکنشها و نگرشهای متناسب با جنسیتش را کسب میکند. از این رو دختر بچهای ممکن است از طریق همانندسازی، نگرشها، علایق، رفتار و نحوه لباس پوشیدن و حتی ظریفترین الگوهای رفتاری این گونه رسانه ها را فرا بگیرد. با توجه به جمیع مطالب، جای هیچ تردید باقی نمیماند که با توجه به علقه بیش از حد کودکان به رسانه در خور سنشان و تقویت روز افزون روحیه همانندسازی، هر آینه با مشاهده جزئیترین پیام به جلب، درک و پردازش آن مبادرت ورزیده و سعی در ارائه رفتاری همسان با آن خواهند داشت. البته ذکر این نکته خالی از لطف نیست که همانند سازی و تقلید تأثیراتی طولانی مدت دارد. کودک ممکن است رفتار خاصی را از صحنه رسانه دیداری مشاهده کند و یا اصل اخلاقی را درونی کند ولی تا ماه ها یا حتی سالها بعد، موقعیتی برای کاربرد آن آموخته پیدا نکند.
برای مثال کودک خردسال با دیدن والدینشان و سایرین، بسیاری از نقشهای بزرگسالان را میآموزند، در بازی خیالی یا پدر میشوند و یا مادر و یا راننده و یا غیره. ولی نتیجه این یادگیری تا زمانی که کودک بزرگ شود و خودش در مقام ایفاء این نقش بر نیاید معلوم نمیشود. یک جاذبه و کشش غیرطبیعی، افراد خردسال را به پیروی از عادات بزرگسالان وا داشته و باعث میشود که با ایجاد تمایلات زودرس جنسی، سیگارکشیدن، مشروب خوردن و تقلید از اعمال جوانان از رفتار و کردار واقعی خود فاصله بگیرند و بدین ترتیب از همان سن رشد خود دچار تضاد شخصیت و منش گردند و همین تقلید و ایجاد اختلال و تضاد شخصیت باعث ایجاد زمینه انواع بزهها میشود که در این میان نقش رسانه به عنوان عاملی برای انعکاس نقاط آسیب خیز و محرکی قوی در راستای گسیل داشتن کودکان به این سمت و سو قابل توجه میباشد (مرادی مدیران ۱۳۹۱، ۱۱۲).
۳-۱-۲-۳ قهرمان طلبی و ایجاد حس شهرت طلبی درکودکان
یکی از اثرات ناگوار دیگر مصادیق تحریکات رسانهای متضمن تحریک به بزهکاری و بزه دیدگی، قهرمان طلبی و ایجاد حس شهرتطلبی در کودکان است. هنگامی که رسانه ها شرح اعمال و رفتار یک مجرم را با تمام جزئیات و گاه به صورت اغراقآمیزی ترسیم مینمایند و عکسها، تصاویر و گفتههایی از او منتشر میسازند، بدون شک نظر و میل افراد ضعیف النفس و آماده بزهکاری را به خود جلب مینمایند و عاملی در جهت ترغیب آنها به بزهکاری و بزه دیدگی میگردند و کودکانی که دارای اراده ای سست میباشند و یا دچار شکستهایی در زندگی بوده مانند فرزندان طلاق و یا مورد تحقیر و آزار قرارگرفته اند یا کودکانی که نتوانسته اند حس شهرت طلبی خود را که در بازی ها به دست آورده اند را نمیتوانند ارضاء کنند و عملی انجام دهند که مورد توجه جامعه قرار گیرند و از گمنامی خارج شوند و دارای نام و شهرتی در جامعه گردند با مشاهده عکس، تفصیلات و شرح حال بزهکاران در رسانه ها و مشاهده اینکه افرادی که تا چندی قبل گمنام و بینام و نشان بودهاند، امروز مورد توجه خبرنگاران، عکاسان و گزارشگران میباشند، به شدت ترغیب میگردند که مرتکب عملی شوند تا هم چون شخصیتهای مزبور مورد عنایت و توجه قرار گرفته و سوژهای خبر ساز شوند. به همین جهت برخی از این کودکان مرتکب جرم گردیده و پس از ارتکاب آن، هیچ کوششی در فرار از خود نشان نمیدهند تا دستگیر شوند و بدین ترتیب قصد دارند عکس و شرح حال آنها در رسانه ها درج گردد تا از حالت گمنامی خارج شوند. فلذا، شرح و توصیف نحوه ارتکاب جرم، توجه و تأکید بر ماجرای زندگی مرتکب و درج اظهارات صاحب نظران در مورد جرایم ارتکابی باعث میگردد که کودکان مستعد بزهکاری، برای حصول چنین شهرتی، اقدام به ارتکاب جرم نمایند و گاهی هم مورد بزه دیدگی قرار میگیرند (مظلومان ۱۳۵۶، ۳۸).
۳-۱-۲-۴ ایجاد زمینه خشونت رسانه ای و تأثیرآن برکودکان
تمام رسانه های دیداری بالاخص تلویزیون به خاطر در دسترس بودن، رایگان بودن و قدرت صوتی و تصویری آن، بیشتر روی کودکان نابالغ که هنوز قابلیت تمیز خوب از بد را ندارند تأثیر میگذارند. چرا که در غالب اوقات رسانه به آنها میفهماند که خشونت آسانترین راهحل بسیاری از مشکلات است که هم شخصیتهای مثبت (خوب ها) آن را به کار میبرند و هم شخصیتهای منفی (بدها) از آن استفاده میکنند و همیشه هم پایان خوشی دارد (نوابی نژاد ۱۳۷۷، ۷۷).
امروزه ما باید بپذیریم که خشونت امری عادی شده است و مانند پرندهای خوش خط و خال که در واقع طعمه را دارد، گرگ درنده خو ولی خفته نفس هر انسانی را بیدار میسازد و آنهایی را که آسیب پذیرترند به دنیایی تیره و تار میکشاند.
همان طور که در گفتارها و مطالب قبلی خود اشاره کردیم حس تقلیدگرایی در دوران کودکی و با اندکی اغماض حتی بنا بر مصالحی در دوران بزرگسالی اهمیتی بسزا در شکلگیری رفتارهای انسانی دارد. به عبارتی وقتی که یک کودک رفتار خشونت بار فلان شخصیت تلویزیونی را به روی برادر کوچکتر خود اجرا میکند مرتکب نوعی تقلید محض شده است، در حالی که تقلید آگاهانه یک بزرگسال از شیوه نوینی برابر ارتکاب یک جرم به نوعی مشمول قهرمان پروری یا الگوبرداری انحراف آمیزی برای راحتی خود یا هر مصلحت دیگری خواهد شد . برای نمونه اگر به تحقیقات مورای و زینمن واتکتین در سال۱۹۷۲ و ویس در سال ۱۹۶۹ میلادی توجه کنیم ، اطلاعات به ما نشان میدهد که گاهی کودک سعی می کند همان رفتاری که از تلویزیون دیده است را عیناً تقلید نماید که در بعضی ازموارد با نتایج تأسف باری نیز همراه بوده است.
باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم به همان ترتیب که کودک رشد میکند احتمال بیشتری دارد که انگیزه و نتایجی را که فیلم سازان و رسانه گران برای نشان دادن خشونت در تلویزیون و سایر رسانه های دیداری دارند، بفهمد. لکن این گونه فهم و بصیرت، تأثیری در تغییر رفتار پرخاشگرانه او ندارند. درحقیقت با بررسی متغیرهای گوناگون میتوانیم پیببریم که بهترین عامل پیشگویی رفتار پرخاشگرانه آنها همان تعداد خشونت مصور درتلویزیون و رسانه های دیداری دیگراست، بدین معنی که کودکانی که بیشتر از برنامههای خشونتآمیز استفاده میکنند رفتارهای خشنتری از خود نشان میدهند و همین خشونت باعث ایجاد زمینه بزهکاری و بزه دیدگی در کودکان را به وجود میآورد (کی نیا ۱۳۷۲، ۴۱۸).
۳-۲- رسانه های دیداری و تسهیل بزهکاری و بزه دیدگی درکودکان
آنچه تاکنون بیان داشتیم رسانه های دیداری و تحریک بزهکاری و بزه دیدگی در کودکان بود. ولی آنچه اکنون در مقام بیان آن هستیم رسانه های دیداری و تسهیل بزهکاری و بزه دیدگی در کودکان است. به عبارتی دیگر آیا کودکانی که با هر انگیزهای دست به اقدام یک سری اعمال مجرمانه زده اند و یا در آستانه اقدام به چنین مواردی میباشند میتوانند با الهام گرفتن از رسانه های دیداری به شیوهای سادهتر و مصممتر به فعالیت خود بپردازند؟ طبیعی است که با فرض قبول در این حالت رسانه ها فرآیندی برخلاف فلسفه وضع خود را طی میکنند.
در یک نظر کلی میتوان دو جایگاه متفاوت از هم را برای رسانه های دیداری در امر تسهیل ارتکاب جرم تصور نمود:
حالت اول زمانی است که فرد تحت فشارهای روانی و روحی و جنجال های درونی به عالم رسانه ها پناه می آورد و با مواردی رو به رو می شود که علارغم تصورات باطنی اش بسیار راحت از سوی دیگران انجام یا ترک می شود. در واقع در اینجا رسانه ها با به تصویرکشیدن مکرر جلوههایی از بزهکاری و از همه مهم تر با عادی جلوه دادن انواع بزهکاری تماشاگر خود را به سویی سوق می دهند تا به این باور برسد که در اصطلاح با انجام یا ترک این باید و نباید شرعی یا قانونی توسط افراد هیچ خللی در نظم طبیعت وارد نمی شود بلکه گاهی اوقات با رنگ و لعاب دادن آن و یا توجیه های سینماگرایانه وقوع چنین فعالیتی را ضروری نیز می انگارند.
حالت دوم فرضی است که رسانه های دیداری خواسته یا نا خواسته به آموزشگاهی برای انجام بزههای گوناگونی با طرق مختلف تبدیل میشوند یعنی با ارائه تصاویری از بزهکاریها و بزه دیدگی های نوین در قالب فیلمهای سینمایی، مستند و غیره و یا با ترسیم شیوههایی بدیل و سود آور با زحمت و ریسکی کمتر این امکان را به کودکان خاطی میدهند تا با یک الگوبرداری موفق طرح مزبور را در سطح جامعه به واقعیت بپیوندند.
در ادامه به شرح و تفصیل این موضوع میپردازیم.
۳-۲-۱- عادی نشان دادن بزهکاری و بزه دیدگی کودکان
یکی از راه های تسهیل بزهکاری و بزه دیدگی عادی جلوه دادن بزهکاری و بزه دیدگی کودکان توسط رسانه های دیداری است که این عادی سازی با روش های نظریه مشارکت هدایت شده و همسان سازی انحراف آمیز رسانه ای امکان پذیر است که در ادامه با بررسی این موارد به نقش تسهیل و تأثیر آن بر بزهکاری و بزه دیدگی کودکان توسط رسانه های دیداری پیمیبریم.
۳-۲-۱-۱ نظریه مشارکت هدایت شده و تأثیر آن برکودکان
زندگی در جمع، شرایط و محدودیتهای خاص خود را دارد. از این رو اجتماع تلاش میکند برای حفظ و بقای حیات خویش، کودکان را ناگزیر سازد تا روابط و کنشهای خود را در محدوده چارچوب های معین و براساس الگوهایی نسبتاً همسان با یکدیگر، سامان دهد زیرا کودکان آینده سازان جامعه هستند و هر تأثیری بر آنان تأثیر بر آینده جامعه میباشد. این نیز به آن جهت است که شرط بقای جامعه وجود یگانگی اجتماعی است (کوئن ۱۳۷۲، ۱۵).
فلذا با وضع یک سری باید و نبایدهای اخلاقی و قانونی و همچنین نهادینه کردن تدریجی آنها در ضمیر کودکان سعی درتحقق این مهم مینماید. با تمام این وجود گاهی نهادهایی با تخطی از این معیارها به ترویج و تشویق صریح یا ضمنی شهروندان راجع به نقش و یا ناکارآمدی آنها میپردازد. این در حالی است که هنوز باور همگانی بر قباحت این امور است. حال اگر نهادهای مزبور بر اشاعه باورهای خود ممارست ورزند و با یک برنامه ریزی خاص قباحت ذهنی کودکان جامعه را تطهیر نمایند، میتوان گفت که رخنه ای برای نفوذ خود یافتهاند. رسانه های دیداری نیز گاهی به عنوان نهادی مورد پذیرش و دارای جایگاه اجتماعی قابل قبول همین کار را با کودکان جامعه، انجام میدهند. یعنی با نفوذی تدریجی و مشارکتی هدایت شده جلوههای گوناگونی از تخلفهای قانونی را به منصه ظهور می کشانند و از این طریق با عادی کردن این اعمال و شکستن قبح ذاتی آن بستر ارتکاب را برای مشتاقان و انگیزه مندان و به ویژه کودکان تسهیل میکنند (مرادی مدیران ۱۳۹۱، ۱۲۷).
۳-۲-۱-۲ همسان سازی انحرافآمیز رسانهای و تأثیر آن برکودکان
محتوای فیلم ها نباید نظم و انضباط اخلاقی را سست و متزلزل سازد و تمایلات خلاف اصول و موازین اخلاقی را تحریک نماید. ارزشهای اجتماعی که نمودار بینش، باور و فرهنگ جامعه و همبستگی افراد آن است نباید خوار و بی مقدار جلوه گرشود. بهتر است که در هر حوزهای محتوای محصولات رسانهای در جهت رشد فرهنگ و تقویت مبانی اخلاقی، استحکام روابط انسانی، اعتلای ارزش های اجتماعی، وسعت بینش و گسترش اندیشه های صحیح و ارائه فلسفه زندگی و محرک روح فتوت و مسیر در صراط مستقیم باشد. اما گاهی علیرغم تمامی این تصورات، رسانه های دیداری گام در هبوط اصول و باورهای جامعه بر می دارد و نه تنها نمی تواند نقش آموزگاری خود را در راستای اعتلای فرهنگ هم زیستی، نوع دوستی ایفا کند بلکه برعکس، خواسته یا نا خواسته به تسهیل تعلیم گونه های مختلف کجرویهای اجتماعی و بزهکاریها و بزهدیدگیهای قانونی میپردازند. جرم شناسان در این مورد اتفاق نظر دارند که آموزش جنایی رسانه ها با توجه به آثار مخرب و زیانهای جبرانناپذیر حادث شده در چند دهه قبل، باید متوقف شود. روزنامهها از شرح بسط نحوه ارتکاب جرم خودداری کنند و حتی رأی نوشته های ما صحنه علنی تشریح ارتکاب جرم بوسیله خود جنایتکاران نگردند. فیلمهای سینما و تلویزیون در چشم اندازی وسیعتر، رفتارهای تبهکارانه، با جزئیات و ریزهکاریهای آن را در معرض دید کودکان حریص و ماجراجوی نگذارند و از این طریق جلوی تسهیل شدن بزهکاری و بزه دیدگی کودکان توسط رسانه های دیداری را بگیرند که اگر جلوی این تسهیل گرفته نشود میتواند تأثیرات سوئی را بر کودکان بگذارد (کی نیا ۱۳۷۲، ۴۰۰).