ج) واپسروی: حل و فصل کردن تعارض هیجانی یا استرس با برگشتن به رفتارهای بچه گانه.
۷-۶-۳-۲٫ دفاع هایی که جدایی از واقعیت را دربر دارند.
الف) فرافکنی هذیانی: نسبت دادن هذیانی صفات یا احساسهای شخصی ناخوشایند به دیگران برای مصون نگهداشتن خود از اعتراف به ویژگیهای شخصی زننده.
ب) تحریف روانپریشی: حل و فصل کردن تعارض هیجانی یا استرس با متوسل شدن به سوء تعبیرهای هذیانی واقعیت (انجمن روانپزشکی امریکا، ۲۰۰۰؛ ترجمه نیکخو و همکاران، ۱۳۸۴).
در نظام روان تحلیل گری هر اختلال روانی با مکانیزم های دفاعی غیر انطباقی مشخصی همراه است و دفاعها نقش مهمی در سلامت روانی افراد ایفا می کنند(بوند و پری،۲۰۰۴). از این رو به نظر می رسد که بتوان مکانیزم های دفاعی را به عنوان شاخص پیش بینی کننده اختلالات روانی به کار برد.
۴-۲- طرحواره های ناسازگار اولیه
اطلاعاتی که ما از جهان خارج می گیریم در شبکه پیچیده ای از دانسته ها و اطلاعات قبلی مورد تفسیر قرار میگیرند. از زمانهای قدیم درباره تاثیر دریافتهای قبلی در ادراک ها و تصورات جدید نظریاتی عنوان شده است. یکی از قوی ترین سازوکارها و مفاهیمی که در این مورد به کار رفته طرحواره است. طرحواره ها را می توان ساختارهایی برای بازیابی مفاهیم کلی ذخیره شده در حافظه یا مجموعه ی سازمان یافته ای از اطلاعات باورها و فرضها دانست.محتوای هر طرحواره از طریق تجربه های زندگی فردی ساخته و پرداخته می شود،سازمان می یابد و در ادراک و ارزیابی اطلاعات جدید مورد استفاده قرار می گیرد(.مارتین، ۱۹۹۰؛ به نقل از سالاری، ۱۳۹۲)
یانگ(۱۹۹۹) معتقد است که طرحواره الگوی ثابت و درازمدتی است که در دوران کودکی به وجود آمده تا زندگی بزرگسالی نیز ادامه یافته است ما از طریق این طرحواره ها به جهان نگاه می کنیم طرحواره ها باورها و احساسات مهمی در مورد خود ومحیط می باشند که افراد آنها را بدون چون و چرا پذیرفته اند آنها خود تداوم بخشند و در برابر تغییر مقاومت زیادی نشان می دهند.
طرحواره ها را می توان ساختارهایی برای بازیابی مفاهیم کلی ذخیره شده در حافظه یا مجموعه ی سازمان یافته ای از اطلاعات باورها و فرض ها دانست.محتوای هر طرحواره از طریق تجربه های زندگی فردی ساخته و پرداخته می شود،سازمان می یابد و در ادراک و ارزیابی اطلاعات جدید مورد استفاده قرار می گیرد.(یانگ، ۲۰۰۳)
طرحواره ها از طریق پردازش اطلاعات بر رفتار تاثیر می گذارند و در جریان تفکر به تصمیم گیری کمک می کنند و قابل انتظار ترین پیش بینی را فراهم می آورند. اما در برخی فرایندهای ذهنی ممکن است در نقش عاملی مقاوم در برابر تغییر عمل کنند و موجب کندی در فرایند تغییر الگوهای رفتاری شوند( یانگ، ۲۰۰۷). بر این اساس یانگ(۱۹۹۰) معتقد است که طرحوارهِ، الگوی ثابت و دراز مدتی است که در دوران کودکی به وجود آمده و تا زندگی بزرگسالی نیز ادامه می یابد. لذا طرحواره ها دانش افراد در مورد خودشان و جهان هستند و در نحوه تفسیر افراد از رویدادها تاثیر می گذارند(یانگ،۲۰۰۳).
طرحواره به طور کلی ، به عنوان ساختار ، قالب یا چهارچوب تعریف می شود . واژه طرحواره در روان شناسی و به طور گسترده در حوزه شناختی ، تاریخچه ای غنی و برجسته دارد. در حوزه رشد شناختی ، طرحواره را به صورت قالبی در نظر می گیرند که بر اساس واقعیت یا تجربه شکل می گیرد تا به افراد کمک کند تجارب خود را تبیین کنند . طرحواره ، بازنمایی انتزاعی خصوصیات متمایز کننده یک واقعه است . به عبارت دیگر طرحی کلی از عناصر برجسته یک واقعه را طرحواره می گویند. در روان شناسی ، احتمالا این واژه بیشتر با کارهای پیاژه تداعی می شود ، چرا که او در مراحل مختلف رشد شناختی به تفصیل در خصوص طرحواره ها بحث کرده است . در حوزه رشد شناختی ، طرحواره به عنوان « نقشه انتزاعی شناختی » در نظر گرفته می شود که راهنمای تفسیر اطلاعات و حل مسئله است . بنابراین ما به یک طرحواره زبانی برای فهم یک جمله و به یک طرحواره فرهنگی برای تفسیر یک افسانه نیازمندیم . در حوزه شناخت درمانی بک (۱۹۶۷) در اولین نوشته هایش به مفهوم طرحواره اشاره کرد( یانگ و همکاران ، ۱۳۹۰).
یانگ معتقد است هر کدام از علائم آسیب شناسی روانی با یک یا تعداد بیشتری از طرحواره های اولیه مرتبط است (دیلات و همکاران ،۲۰۰۴ ؛ به نقل ازشهامت ، ۱۳۸۹). همچنین یانگ معتقد است روش هایی که والدین در برخورد با فرزندان خود اعمال می کنند در شکل گیری رشد دوران کودکی و خصایص بعدی شخصیت و رفتار آنها تأ ثیر فراوان و عمیقی دارد. الگوها و رفتارهای نادرست والدینی و رفتارهای ناسالممی تواند منجر به ایجاد طرحواره های ناسازگار اولیه و در نهایت بروز مشکلات رفتاری ، اختلالات هیجانی ، اختلالات شخصیت شود (کاملی و همکاران،۱۳۹۰، به نقل از سالاری،۱۳۹۲). یانگ مطرح کرد که تجارب آزارنده مداوم با مراقبان و افراد مهم زندگی در طول دوران کودکی و نوجوانی در تعامل با خلق و خوی درونی می تواند منجر به خود حفاظتی در روش های ناکارامد تفکر ،احساس و رفتار شود ( ریجکیبوئر و دی بو، ۲۰۱۰؛ به نقل از سالاری، ۱۳۹۲). در طرحواره درمانی، طرحواره های ناسازگار اولیه به عنوان یک الگو یا موضوع گسترده و جامع تعریف می شوند که متشکل از هیجانات ، حافظه ها و شناخت ها و احساس های بدنی در ارتباط با خود، در روابط با دیگران هستند و در دوران کودکی و نوجوانی به وجود می آیند در سراسر زندگی شخص وجود دارند و تاحدزیادی ناکارآمدند(تیم،۲۰۱۰). در شناخت درمانی ، مفهوم طرحواره برای درک و درمان اختلال های شخصیت اساسی و ضروری است (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳به نقل از تیم ، ۲۰۱۱).
۱-۴-۲- ریشه های تحولی طرحواره های ناسازگار اولیه
یانگ (۱۹۹۴ به نقل از شهامت و همکاران۱۳۸۹) منشأ طرحواره های ناسازگار اولیه را در سه عامل می بیند:
۱٫نیازهای هیجانی اساسی که این نیازها شامل پنج حیطه: الف) دل بستگی ایمن به دیگران که شامل احساس امنیت ، ثبات ، و پذیرش است.ب) خودمختاری، رقابت و احساس هویت،ج) آزادی بیان نیازها و هیجانات، د) خودانگیخته بودن و )محدودیت های معقول و خودکنترلی.
-
- تجارب اولیه زندگی( ناکامی در ارضای نیازهای اولیه، ارضای بیش ازحد و همانندسازی با رفتار نادرست والدین).
۳٫مزاج هیجانی کودک( مجموعه ویژگی های خلقی کودک که ذاتی هستند و متمایز کننده شخصیت اولیه کودک می باشد).
در ادامه بطور مختصر هر یک از این سه عامل را توضیح می دهیم.
۱-۱-۴-۲٫ نیازهای هیجانی اساسی
یانگ(۱۹۹۹به نقل از تیم، ۲۰۱۰) بیان کرد دلبستگی ایمن به دیگران، خود تنظیمی ، آزادی در بیان نیازها و هیجان های سالم ، خودانگیختگی ، محدودیت های واقع بینانه و خویشتن داری؛نیازها و هدف های اولیه ای می باشند که کودک به منظور دستیابی به یک رشد سالم باید به آنها دست یابد(تیم،۲۰۱۰).
زمانی که مراقبان دستیابی یه یک یا بیشتر از این ا هداف را دشوار سازند طرحوارههای ناسازگار اولیه رشد مییابند یا به بیانی دیگر طرحوارههای ناسازگار اولیه به دلیل ارضا نشدن نیازهای هیجانی اساسی به وجود میآیند(وانگ و همکاران،۲۰۱۰؛به نقل از تیم[۹۰] ، ۲۰۱۰). این نیاز های اساسی عبارتند از:
۱-دل بستگی ایمن به دیگران ( شامل نیاز به امنیت ، ثبات ، محبت و پذیرش) .
۲-خودتنظیمی، کفایت، هویت .
۳-آزادی در بیان نیازها و هیجانهای سالم .
۴-خودانگیختگی و تفریح .
۵-محدودیتهای واقع بینانه و خویشتن داری.
یانگ معتقد است که این نیازها جهان شمول هستند . همه انسانها ، این نیازها را دارند ، اگرچه شدت این نیازها در بعضی افراد بیشتر است . فردی که از سلامت روان برخوردار است ، می تواند این نیازهای هیجانی اساسی را به طور سازگارانهای ارضاء کند(یانگ، ۱۳۹۲).
۲-۱-۴-۲٫ تجارب اولیه زندگی
چهار دسته از تجارب اولیه زندگی روند اکتساب طرحوارهها را تسریع می کند . اولین دسته از این تجارب ، ناکامی ناخوشایند نیازها است. این حالت وقتی اتفاق میافتد که کودک تجارب خوشایندی را تجربه نکند. طرحوارههایی مانند محرومیت هیجانی و رهاشدگی به دلیل نقص در محیط اولیه به وجود میآیند. در محیط زندگی چنین کودکی ، ثبات ،درک شدن یا عشق وجود ندارد.
نوع دوم تجارب اولیه زندگی که طرحواره ها را به وجود می آورند ، آسیب دیدن و قربانی شدن هستند . در چنین وضعیتی ، کودک آسیب می بیند یا قربانی می شود و طرحوارههایی مثل بی اعتمادی / بدرفتاری ، نقص/ شرم یا آسیب پذیری نسبت به ضرر در ذهن او شکل میگیرد.
در نوع سوم تجارب ، مساله این است که کودک، چیزهای خوب را زیاد تجربه می کند. والدین جهت رفاه و آسایش کودک ، همه کار می کنند، در حالیکه برای رشد سالم کودک تامین رفاه و راحتی در حد متعادل لازم است در اثر این گونه تجارب در ذهن کودکان طرحوارههایی نظیر وابستگی / بی کفایتی یا استحقاق / بزرگ منشی به وجود می آید.
نوع چهارم تجارب زندگی که باعث شکل گیری طرحواره ها می شود؛ درونی سازی اتنخابی یا همانندسازی با افراد مهم زندگی است . کودک به طور انتخابی با افکار، احساسات، تجارب و رفتارهای والدین خود همانندسازی کرده و آنها را درونی سازی می کند(یانگ و همکاران، ۱۳۹۲).
۳-۱-۴-۲٫ خلق و خوی هیجانی
علاوه بر محیط زندگی اولیه، عوامل دیگری نیز در شکل گیری طرحواره ها نقش بازی می کنند که در این میان خلق و خوی هیجانی کودک از اهمیت بسزایی برخوردار است . طبق گفتهی یانگ خلق وخوی کودک نقش مهمی در رشد طرحوارهها دارد چون در نهایت خلق و خوی کودک است که اورا در معرض فرزندپروری نادرست قرار میدهد و به این طریق زمینه را برای رشد طرحواره های ناسازگار فراهم می کند(یانگ و همکاران،۱۳۹۲).
۲-۴-۲- حوزه های طرحواره های ناسازگار اولیه
در مدل یانگ هجده طرحواره بر طبق پنج نیاز هیجانی ارضا نشده تقسیم می شوندکه حوزه های طرحواره نامیده میشوند(یانگ و همکاران،۱۳۹۲). پنج حوزه طرحواره را یانگ(۲۰۰۳) به شکل زیر توضیح داده است:
۱-۲-۴-۲٫حوزه ی اول: بریدگی و طرد
افرادی که طرحواره هایشان در این حوزه قرار دارد ، نمی توانند دل بستگیهای ایمن و رضایت بخشی با دیگران برقرار کنند. چنین افرادی معتقدند که نیاز آنها به ثبات، امنیت، محبت، عشق و تعلق خاطر برآورده نخواهد شد. خانوادههای اصلی آنها معمولا بی ثبات ( رها شدگی/ بی ثباتی)، بدرفتار (بی اعتمادی / بدرفتاری)، سرد و بی عاطفه( محرومیت هیجانی)، طردکننده( نقص/شرم) یا منزوی(انزوای اجتماعی / بیگانگی ) هستند. افرادی که طرحواره هایشان در حوزه بریدگی و طرد قرار میگیرند( مخصوصا چهار طرحواره اول)، اغلب بیشترین آسیب را میبینند. بسیاری از آنها ، دوران تکان دهندهای داشته اند و در بزرگسالی تمایل دارند به گونه ای نسنجیده و شتاب زده از یک رابطه خود آسیب رسان به رابطه ای دیگر پناه ببرند یا از برقراری روابط بین فردی نزدیک اجتناب کنند(یانگ و همکاران،۱۳۹۲).
۱-رها شدگی / بی ثباتی:
افرادی که این طرحواره را دارند معتقدند که روابطشان با افراد مهم زندگی شان ثباتی ندارد و احساس می کنند افراد مهم زندگیشان در کنارشان نمیمانند زیرا از نظر هیجانی غیر قابل پیش بینیاند و فقط چند صباحی به طور موقت در کنار آنها حضور دارند. فردی که چنین طرحوارهای در او شکل گرفته باشد، معتقد است هر لحظه امکان دارد افراد مهم زندگیاش بمیرند یا این که او را رهاکنند و به فرد دیگری علاقه مند شوند(یانگ،۲۰۰۳).
۲-بی اعتمادی/ بدرفتاری :
طرحواره بی اعتمادی-بد رفتاری این انتظار را بوجود می آورد که دیگران با کوچکترین فرصت از آنها سوء استفاده می کنند؛ به عنوان مثال به آنها آسیب میزنند، تحقیرشان می کنند، دروغ میگویند، بدرفتاری می کنند، فریب می دهند یا آنها را دست میاندازند. چنین انتظاری باعث می شود فرد وقایع پیرامون را به گونه ای خاص ادراک کند: آسیبی که دیگران وارد نموده اند، عمدی بوده و یا اینکه در نتیجه بی مبالاتی و غفلت مفرط پدید آمده است(یانگ،۲۰۰۳).
۳-محرومیت هیجانی :
انتظار اینکه تمایلات و نیازهای فرد به برقراری رابطه هیجانی و حمایت عاطفی به اندازه کافی از جانب دیگران ارضا نمیشوند. تا بحال سه نوع محرومیت هیجانی شناخته شده که عبارتند از:
الف) محرومیت محبت: فقدان عاطفه یا توجه.
ب) محرومیت از همدلی: درک نشدن، به حرف دل فرد گوش ندادن.
ج) محرومیت از حمایت: نداشتن منبع قدرت، راهنمایی نشدن از سوی دیگران.
۴- نقص/شرم :
افراد با این طرحواره احساس می کنند افرادی نامطلوب، حقیر و بی ارزش هستند و در مهم ترین جنبه های شخصیتش، انسانی ناقص است. این که در نظر افراد مهم زندگی اش ،فردی نامطلوب به حساب می آید. همچنین این طرحواره، حساسیت بیش از حد نسبت به انتقاد، طرد، سرزنش، کمرویی، مقایسههای نابجا، احساس ناامنی درحضور دیگران و حس شرمندگی در ارتباط با عیب و نقص های درونی را در برمی گیرد. این نقاط ضعف ممکن است شخصی ( تکانههای خشم، تمایلات جنسی غیرقابل پذیرش، خودخواهی) یا عمومی ( ظاهر غیر جذاب و مشکلات اجتماعی) باشند(یانگ۲۰۰۳).