مطالعهی هوش: طی این دوره قلمرو روانآزمایی هوش توسعه یافت و فنآوری پیچیده و پیشرفته آزمونهای هوش بوجود آمد.
مطالعهی عواطف : در حوزهی عواطف مباحث پیرامون مسئله تخم مرغ و مرغ بود که کدام ابتدا بوجود آمده است، اول واکنشهای فیزیولوژیکی بوجود میآیند بعد هیجان یا بلعکس. در حیطههای دیگر داروین روی موضوع وراثت و تکامل و پاسخهای هیجانی بحث میکرد، اما طی این دوره اغلب عاطفه به عنوان موضوعی که تحت تأثیر عوامل فرهنگی قرار میگیرد، مورد توجه بود.
مطالعههای مربوط به هوش اجتماعی: در همان زمان که ارزیابی هوش مطرح شد و فعالیتهای علمی در مورد هوش کلامی و استدلالی در جریان بود، تعدادی از روانشناسان جهت شناسایی هوش اجتماعی تلاش میکردند، اما در کل میتوان گفت تلاشها در این مسیر تا حد زیادی دلسردکننده و مفاهیم هوش محدود به شناخت بود.
۱۹۸۹-۱۹۷۰
مطالعات اولیه پیرامون هوش عاطفی
مطالعههای اولیه در مورد هوش عاطفی طی این دو دهه صورت پذیرفت. در این دوره حوزههای شناخت و عاطفه مورد بررسی قرار گرفتند تا مشخص شود که عواطف و شناخت چگونه روی یکدیگر تأثیر متقابل دارند. اعتقاد بر این بود که افراد افسرده نسبت به سایرین ممکن است واقع بینتر و دقیقتر باشند و نوسانهای خلقی ممکن است، خلاقیت را افزایش دهند. همچنین در این دوره، حوزه ارتباطات غیر کلامی توسعه یافت و مقیاسهایی برای دریافت اطلاعات غیر کلامی ( که گاهی عاطفی هستند ) از چهره و قیافه افراد، اختصاص یافت. در حوزه هوش مصنوعی بررسیها و آزمایشها، در مورد این موضوع بود که رایانهها چگونه میتوانند حالتهای عاطفی را درک نمایند.
نظریه جدید گاردنر در مورد هوش چندگانه، از هوش درون فردی نام میبرد که به توانایی دریافت و نمادپردازی عواطف اشاره داشت. کار آزمایش در مورد هوش اجتماعی به درک این موضوع منجر شد که، هوش اجتماعی شامل مهارتهای اجتماعی، مهارت همدلی، نگرشهای جامعهپسند، اضطراب اجتماعی و عاطفی بودن میباشد.
مطالعه روی مغز برای تفکیک ارتباطات بین عاطفه و شناخت آغاز شد و گاه و بیگاه از اصطلاح هوش عاطفی استفاده می شد.
۱۹۹۳-۱۹۹۰
ظهور هوش عاطفی
در این دورهی چهار ساله که از ابتدای دهه ۱۹۹۰ شروع میشد، مایر و سالووی چند مقاله در زمینه هوش عاطفی منتشر کردند.
مقالهها زمینه مناسب را برای مطرح شدن مفهوم هوش عاطفی فراهم نمودند. در همین زمان نتیجه مطالعهای که شامل معرفی اولین مقیاس ارزیابی توانایی هوش عاطفی بود با همین نام منتشر شد. همچنین در این دوره زیر بناها و مفاهیم بنیادی هوش عاطفی، بویژه در علوم عصبی توسعه پیدا کرد.
۱۹۹۷-۱۹۹۴
رواج و گسترش مفهوم هوش عاطفی
با انتشار کتاب هوش عاطفی توسط گلمن ( روزنامه نگار) آثار و نوشتههای علمی در این حوزه گسترش پیدا کرد. این کتاب پر فروشترین در سطح دنیا، در تیراژ بالا انتشار یافت. مجله تایمز برای نامیدن مفهوم هوش عاطفی از EQ استفاده کرد. تعدادی از مقیاسهای شخصیت تحت عنوان هوش عاطفی منتشر شدند.
از سال ۱۹۹۸
تا کنون تحقیق بر روی هوش عاطفی و نهادینه شدن آن در محافل علمی
به موازات ابداع آزمونهای جدید برای سنجش هوش عاطفی و چاپ مقالههای پژوهشی در این زمینه، چندین تحقیق جهت شفاف ساختن مفهوم هوش عاطفی در حال انجام میباشد.
منبع: (سیاروچی و همکاران،۱۳۸۳: ۲۵-۲۴)
۲-۱-۵- هوش عاطفی و بهره ی هوشی[۳۳]
هوش عاطفی و بهره ی هوشی قابلیت های متضادی نیستند. بلکه بیشتر میتوان چنین گفت که متمایزند. همه ما ترکیبی از هوش و عاطفه داریم، افرادی که دارای بهره ی هوشی بالا و هوش عاطفی بسیار ضعیف(یا بهره ی هوشی پایین و هوش عاطفی بالا) باشند. علی رغم وجود نمونه نوعی، نسبتاً نادرند(دولویکس وهیگس[۳۴]، ۲۰۰۰: ۳۴۷).
فردی که فقط از نظر بهره ی هوشی (IQ) درسطح بالا قرار دارد ،ولی فاقد هوش عاطفی است، تقریباً کاریکاتوری از یک آدم خردمند است؛ در قلمرو ذهن چیره دست است، ولی در دنیای شخصی خویش ضعیف است. افرادی که هوش عاطفی قوی دارند، از نظر اجتماعی متعادل، شاد و سر زنده اند و هیچ گرایشی به ترس و نگرانی ندارند و احساسات خود را به طور مستقیم بیان کرده و راجع به خود مثبت فکر میکنند. آنان ظرفیت چشم گیری برای تعهد، پذیرش مسئولیت و قبول چارچوب اخلاقی دارند و دررابطه ی خود با دیگران بسیار دلسوز و با ملاحظه اند و از زندگی عاطفی غنی و سرشار و مناسبی برخوردارند، آنان همچنین باخود بسیار راحت برخورد میکنند(الله وردی،۱۳۸۳: ۲۱).
ریون بار-آن(۱۹۹۹) در پی یافتن پاسخی برای این سوال که چرا برخی از افراد نسبت به برخی افراد دیگر در ابعاد مختلف زندگی موفق ترند، به تحقیقات بسیاری دست زده است. این سوال لزوم مرورکلی عواملی که تصور می شد موقعیت کلی را رقم میزنند و سلامت هیجانی را موجب میشوند، ایجاد می کند.
بار-آن دریافت که تنها کلید موفقیت و تنها عامل پیش بینی کننده ی آنها هوش عقلی نیست بلکه باید در جستجوی عوامل دیگری بود. براساس مطالعات دانیل گولمن در بهترین شرایط همبستگی اندکی(۷%) بین هوش عمومی و برخی از ابعاد هوش عاطفی وجود دارد. بطوریکه میتوان ادعا کرد آنها عمدتاً ماهیت مستقل دارند. وقتی افراد دارای بهره هوشی بالا درزندگی تقلا میکنندو افراد دارای هوش متوسط به طورشگفت انگیزی پیشرفت می کنند، شاید بتوان آن را به هوش عاطفی بالای آنان نسبت داد.
بنابراین، فردی که قابلیت های عاطفی بالا دارد از بخش احساسی مغز خود به خوبی بهره می گیرد. در مقایسه با فردی که هوش عقلی در سطح مشابه دارد اما فاقد هوشیاری لازم عاطفی است درزندگی و ارتباطات خود موفق تر عمل می کند، درمقابل استرس و مشکلات مقاوم است وذهنی پویا در برابر چالش ها دارد. این امر اهمیت هوش عاطفی را در مقایسه با هوش عقلی نشان می دهد[۳۵].
۲-۱-۶- مقایسه هوش عاطفی و عقلی
بهترین حوزه مناسب برای مقایسه هوش عاطفی و هوش عقلی محیط کار است زیرا فرد در محیط کار خود علاوه برتوانمندیهای علمی(که از هوش عقلی نتیجه می شود) از قابلیتهای عاطفی خود نیز استفاده می کند. از این رو، در حوزه توسعه منابع انسانی در سازمانها مفهوم هوش عاطفی به کار گرفته شده است تا به مهارتهای عاطفی، علاوه بر قابلیتهای تخصصی، توجه شود.
بر اساس تحقیقات، هوش عقلی حداکثر ۱۰ درصد بر عملکرد و موفقیت تأثیردارد (مخصوصا در حوزه مدیریت)؛ البته تحقیقات «رابرت امرلینگ[۳۶]» و «دانیل گولمن» (۲۰۰۳) بیان می کنند که هوش عقلی نسبت به هوش عاطفی پیشگوی بهتری برای کار و عملکرد علمی فرد است. اما زمانی که این سوال مطرح می شود «آیا فرد می تواند در کار خود بهترین باشد و یا مدیری لایق باشد؟» در اینجا هوش عاطفی معیار بهتری است، هوش عقلی احتمالاً برای به دست آوردن این جواب کارایی کمتری دارد. «گولمن» نیز در کتاب جدید خود به نام (کار با هوش عاطفی[۳۷] ، ۱۹۹۸) بر نیاز به هوش عاطفی در محیط کار، یعنی محیطی که اغلب به عقل توجه می شود تا قلب و احساسات، تمرکز می کند. او معتقد است نه تنها مدیران و رؤسای شرکتها نیازمند هوش عاطفی هستند، بلکه هر کسی که در سازمان کار می کند نیازمند هوش عاطفی است(مْرِی[۳۸]، ۱۹۹۸ : ۲).
اما هرچه درسازمان به سمت سطوح بالاتر می رویم اهمیت هوش عاطفی در مقایسه با هوش عقلی افزایش مییابد. دراین زمینه «گولمن» و همکاران او معتقدند که هوش عاطفی در تمامی رده های سازمانی کاربرد زیادی دارد، اما در رده های مدیریتی اهمیتی حیاتی می یابد. آنان مدعی هستند هوش عاطفی تا حدود ۵۸ درصد بهترینها را در موقعیت رهبری ارشد از ضعیف ترینها جدا می سازد و مشخص می کند. به همین علت است که هوش عاطفی از اهمیت زیادی برای یک رهبر برخوردار است(گولمن و همکاران، ۲۰۰۱ : ۴۷).
۲-۱-۷- دیدگاه های مختلف مربوط به هوش عاطفی و مؤلفههای آن
پترایدس و فارنهام[۳۹](۲۰۰۱و ۲۰۰۰) دو ساختار متفاوت از هوش عاطفی را بر اساس روش عملیاتی کردن آن ارائه کردند.
اولی هوش عاطفی مبتنی بر صفات شخصی[۴۰] نامیده شد که با نوع خاصی از یک عملکرد مرتبط بود و بوسیله ی آزمون های خود سنجی[۴۱]، مورد سنجش قرار گرفت. دومی هوش عاطفی مبتنی بر توانمندی[۴۲] نامیده شدکه با توانایی واقعی ارتباط داشت و نسبت به آزمون های مبتنی بر خصیصه، بوسیله آزمون های عملکردی[۴۳]،ارزیابی می شود (وارویک و نتل بک[۴۴]،:۲۰۰۴ : ۱۰۹۲).
الف - هوش عاطفی مبتنی بر توانمندی
این رویکرد بر اساس مدل مایر و همکارانش از هوش عاطفی شناخته شده است(دای[۴۵] و دیگران، ۲۰۰۲: ۱۱). مدل های توانمندی هوش عاطفی را در یک شیوه ی مشابه با هوش شناختی(به عنوان مثال بهره ی هوشی) مفهوم سازی می کنند.
تصور می شود هوش عاطفی در طول زمان توسعه پیدا می کند، با مقیاس بهره ی هوشی (IQ) همبستگی دارد و با آزمونهای بر مبنای عملکرد قابل اندازه گیری است(روزتی و سیاروچی[۴۶]، ۲۰۰۵ : ۳۸۹).
ب - هوش عاطفی مبتنی برصفات شخصی(ترکیبی)
این رویکرد براساس مدل های محققاتی چون گولمن(۱۹۹۶؛۱۹۹۵) و بار-آن (۱۹۹۷) شناخته شده است (دای و دیگران،۲۰۰۲ : ۱۱).
در این رویکرد که به دیدگاه ترکیبی نیز مشهور است هوش عاطفی را با دیگر توانمندی ها و ویژگی های شخصیتی مانند انگیزش ترکیب می کند.
این دیدگاه در بررسی هوش عاطفی تحت الشعاع متغیر های شخصیتی(نظیر همدلی و تکانشی بودن) و ساختارهایی که همبستگی بالقوه با آنها دارند(مانند انگیزش، خود آگاهی و امید واری) قرار می گیرد، برعکس در دیدگاه پردازش اطلاعات(دیدگاه توانمندی)بیشتر بربخش های سازنده هوش عاطفی و رابطه آن با هوش سنتی تأکید می شود.