شکی نیست که هدف از بودن امام، پس از پیامبر پرکردن خلأی است که از درگذشت پیامبر بوجود می آید، پیامبر بر مبنای حق و بر اساس احکام و دستورهای راستین الهی حکومت و داوری می کرد. او در تطبیق حکم بر موضوع، اشتباه و خطا نمی نمود و حکومت او به تمام معنی، مصداق آیه «فَاحْکُم بَینَْ النَّاسِ بِالحَْق[۳۸۵]» بوده است. اکنون پس از درگذشت پیامبر، یک چنین خلأی پدید می آید، این خلأ نمی تواند بوسیله کسانی پرشود که از بسیاری از احکام الهی آگاهی نداشته و در حوادث و پیشامدها دست نیاز به سوی این و آن دراز می کردند و در صورت بیچارگی و کوتاهی دست ازهرجا، به ظن و تخمین و قیاس و استحسان، و رأی و پندار خود عمل می کردند، و پرونده زندگی آنان مملو از اشتباهات و خطاهای خطرناک می باشد، بلکه باید این شکاف بوسیله شخصیت های والامقامی پرشود که نسخه دوم پیامبر بوده و از تمام احکام و فروع اسلام آگاهی دارند، و رد علاج و چاره جوئی حوادث و پیش آمدها، راه اشتباه و خطا نمی روند .
تردیدی نیست که حکومت های عادی و حاکم های معمولی نمی توانند این خلأ را پرکنند و وظایف رسالت را ادامه دهند. اینجاست که وجود امام معصوم، عالم و آگاه ، برای ادامه حکومت حقه الهیه و اجراء حدود و احکام خدا به صورت یک امرلازم و ضروری جلوه می کند.
از ویژگیهای این مقام تشریعی چنانکه از اطلاق لفظ امام بدست می آید، لزوم فرمانبرداری و اطاعت مردم از رفتار و گفتار شخص واجد این مقام در زمینه های مختلف حکومت، قضاوت و تبیین احکام آسمانی بطور مطلق می باشد.
اما با توجه به مقام امامت مسئله لزوم پیروی توسعه یافته، موضوع حکومت، قضاوت و دیگر جهات زندگی را نیز دربرمی گیرد. امام الگوی جامعه است و بر مردم لازم است زندگی خویش را در زمینه های مختلف و در جهات گوناگون براساس این الگو شکل دهند و در همه فعالیت های فردی و اجتماعی او را پیشوای خویش قرار دهند.
۳-۱-۲-۲-۳٫ فلسفه امامت از نظر امامیه
حفظ نظام اجتماعی مسلمانان
شکی نیست که برقراری نظم و امنیت جامعه بشری، عموما و جامعه اسلامی، خصوصا ، مورد اعتنا و اهتمام شارع مقدس است. این غرض شرعی، بدون وجود پیشوایی که پیروی از او بر دیگران واجب باشد، به دست نمی آید. براین اساس، یکی از اهدف امامت و مسئولیت های امام، برقراری نظم و امنیت اجتماعی است. علامه حلی(متوفای ۷۲۶ه) در این باره چنین گفته است:
«حفظ نظام نوع(نظام اجتماعی) ، یکی از اهداف و مقاصد امامت است، زیرا بشر،مدنی بالطبع از عهده حل مشکلات وتأمین نیازهای خود بر نمی آید وبلکه باید هرکس عهده دار مسئولیتی شود و کارها با مشارکت و تعاون به انجام رسد. حال، ممکن است که برخی از افراد، از انجام دادن مسئولیت خویش شانه خالی کند و این امر، موجب اختلال نظام اجتماعی می شود. برای جلوگیری از آن، وجود امام لازم است که با متخلف به گونه ای مناسب برخورد کند واز بروز اختلال در نظم اجتماعی جلوگیری کند. «یعنی اگر مردم بخواهند نظریه بدهند امکان دارد نظرات آنها صحیح نباشد یکی بگوید فلان کار را بکنید ، دیگری بگوید خیر نکنید و نمی توان فهمید کدام نظریه درست است» و بعلت نبودن پیشوا اختلاف و تنازع پیش نیاید لذا وجود و نصب امام لازم است.[۳۸۶]»
تکالیف اجتماعی
در شریعت اسلام، یک سلسله تکالیف و احکامی وجود دارد که به صورت فردی به انجام نمی رسد. بلکه اجرای آنها در گرو اجتماع و همکاری عمومی است، جهاد با دشمنان، از این نوع است. انجام دادن این گونه تکالیف، نیازمند برنامه ریزی مشخص و روشن است که زمان و مکان وچگونگی انجام دادن تکلیف را روشن سازد. بدیهی است، این گونه مسائل ،بدون تمرکز در برنامه ریزی و تصمیم گیری، به نحو مطلوب به صورت متمرکز و قاطع تصمیم گیری نشود، تفرقه وتشتت پدید می آید. فرصت از دست می رود ودر نتیجه، شکست در برابر دشمن، قطعی خواهد بود. بدین جهت، وجود رهبری با کفایت و مدبر و توانمند، ضرورت دارد تا صفوف مردم را متحد و منسجم سازد وبدین طریق، به تکلیف شرعی جهاد ودفاع در راه دین، جامه عمل بپوشاند.[۳۸۷]
اجتماعی و رهبری
حکومت و چگونگی رهبری سیاسی جامعه یکی از عمده ترین و اساسی ترین نهادهای حرکتی یک جامعه می باشد. کمتر مکتب و بینشی را می توان سراغ کرد که برای انسان و حرکت او تعریف و هدف مشخصی داشته باشد و در مورد نوع و چگونگی حکومت خاصی سکوت کرده باشد. و حتی کمتر- و یا اصلا- جامعه و گروهی را در تاریخ بشر می توان سراغ داد که هیچ شکلی از حکومت و سیاست در آن موجود نباشد. ودلیل این موضوع هم کاملا روشن است؛ زیرا به علت روابط و اهداف و نیازهای مشترک در یک جامعه از طرفی و هم چنین ایجاد زمینه های دفاعی در قبال هرگونه سدی که مانع حرکت جامعه و امت بشود، از طرف دیگر، نیاز به تصمیم گیری ها و برنامه ریزی های مشترک وجود دارد. و این مسائل مشترک احتیاج به حکومت دارد.
از برکات وجود انبیاء و امامان در میان مردم این است که در صورت فراهم بودن شرایط لازم، رهبری اجتماعی و سیاسی و قضائی مردم را به عهده می گیرند. و بدین وسیله جلو بسیاری از نابسامانی های اجتماعی گرفته می شود و جامعه از اختلاف و پراکندگی و کج روی نجات می یابد و به سوی کمال مطلوب رهبری می گردد.[۳۸۸]
نتیجه
بطور خلاصه آنچه از بحث حکومت در این قسمت مورد نظر ماست این است که بدون هیچ تردیدی امکان ندارد یک مکتب کامل که پاسخ گوی تمامی نیازهای انسان باشد به ثمر رسیده و در جامعه تبلور یابد، مگر آنکه طرح کامل و روشن و دقیقی از حکومت داشته باشد. بدین جهت پرواضح است که اسلام بعنوان یک مکتب الهی و کامل باید دقیق ترین و اساسی ترین و صحیح ترین برخوردها و دستوالعمل ها را برای این مهم داشته باشد که دارد.
با توجه به مطالبی که تاکنون گفته ایم یعنی این که اسلام به انسان به منزله یک موجودی می نگرد که هدایت و راه یافتن و کمال آن در گرو پیمودن راه مشخصی است که خداوند بوسیله پیامبران و اولیاء خود آن راه را به او می شناساند و خداوند این هدایت را خود به عهده گرفته و وسایل آن را فراهم کرده است و امام را وسیله کاملی قرار داده تا بدست او این هدایت به انجام رسیده و کامل گردد، پس نظر اسلام در مورد حکومت و رهبری هم کاملا مشخص است و آن این که امام و امامت،رهبری سیاسی و حکومتی جامعه را به عهده دارد. و این موضوع دقیقا از بطن تعریفی که از امامت کردیم بدست می آید.
۳-۱-۲-۳٫ قضاوت و دادگری
از مسئولیتهای دیگر حجت های الهی در رابطه با مردم دادرسی و محاکمه بین آنان است.
قضا در لغت، دارای معانی مختلفی است(از قبیل خلق، حکم، امر و..) و درشریعت عبارت است از ولایت شرعی برای حکم(و داوری نمودن) بر اشخاص معینی از مردم از جانب کسی که شایستگی فتوا دادن در جزئیات قوانین شرعی را دارد، جهت اثبات حقوق و استیفای آن و فصل خصومات و رفع منازعات. [۳۸۹]
قاضی کسی است که در اختلافات و مشاجرات میان مردم، احکام کلی را بر موضوعات جزئی تطبیق می دهد و با حکم خویش سرنوشت ماجرا را تعیین می کند. بدیهی است چنین کاری در توان همه مردم نخواهد بود زیرا علاوه بر مایه غنی علمی، مستلزم دوری از خواهشهای نفسانی نیز هست.
چنانکه از قرآن استفاده می شود یکی از منافع وجود انبیاء این بود که غیر از آنکه اصل حکم را به مردم می رساندند، آن حکم را تطبیق بر موارد می کردند، و در مورد مشاجراتی که بین مردم پدید می آمد قضاوت می کردند. حضرت داوود (ع) از کسانی بود که رسما از طرف خدا برای قضاوت بین مردم تعیین شد: «یَادَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَهً فىِ الْأَرْضِ فَاحْکُم بَینَْ النَّاسِ بِالحَْق [۳۹۰]؛ اى داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم پس در میان مردم بحق داورى کن، و از هواى نفس پیروى مکن.»
بنابراین داود مأمور قضاوت میان مردم، برپایه حق و عدالت و به دور از هوای نفس شد.و در مورد پیامبر اسلام (ص) نیز می فرماید:«إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَینَْ النَّاسِ بمَِا أَرَاک الله[۳۹۱]؛ ما این کتاب را بحق بر تو نازل کردیم تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در میان مردم قضاوت کنى.»
روشن است که منظور از این حکومت و داوری، قضاوت بین مردم در مورد مشاجرات است.
درباره شأن نزول این آیه دو نقل وارد شده است: اولین نقل اینکه شخصى از یک قبیلهى معروف، مرتکب سرقتى شد. چون موضوع به اطلاع پیامبر صلى اللَّه علیه و آله رسید، آن سارق، گناه را به گردن شخص دیگرى انداخت که در خانه او زندگى مىکرد. متّهم، با شمشیر به او حمله کرد و خواستار اثبات این ادّعا شد. او را آرام کردند ولى یکى از سخنوران قبیله را همراه جمعى براى تبرئهى خود خدمت پیامبر فرستاد. پیامبر، طبق ظاهر و بر اساس گواهى آنان، سارق واقعى را تبرئه کرد و خبر دهندهى سرقت را (به نام قتاده) سرزنش نمود، ولى قتاده که مىدانست گواهى آنان دروغ است به شدّت ناراحت بود. این آیه نازل شد و مظلومیّت قتاده و صحنهسازى و گواهى دروغ آنان را روشن ساخت.
نقل دیگر در شأن نزول آن است که در یکى از جنگها، یکى از مسلمانان زرهى سرقت کرد. چون در آستانهى رسوایى قرار گرفت، زره را به خانه یک یهودى انداخت و افرادى را مأمور کرد که بگویند: یهودى سارق است، نه فلانى. پیامبر، طبق ظاهر، حکم به تبرئه آن مسلمان کرد. امّا نزول این آیه، آن یهودى را تبرئه کرد.[۳۹۲]
براساس این آیه پیامبر موظف به قضا و فصل خصومت در میان مردم بر پایه تعالیم قرآن شده است.و همچنین آیات دیگری که مقام قضاوت را به پیامبر یادآور می شود.
آیه ۲۱۳بقره به این مطلب اشاره دارد که وقتی در دین الهی اختلافی به وجود آمد، وجود اختلاف، موجب می شود که پیامبر دیگری مبعوث شود تا اختلافات را رفع کند. اختلافاتی که در اثر گذشت زمان یک پیغمبری و عدم حضور او در میان امت پدید می آید:
«کاَنَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّنَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ وَ أَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَینَْ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیه؛ مردم (در آغاز) یک دسته بودند (و تضادى در میان آنها وجود نداشت. بتدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلافات و تضادهایى در میان آنها پیدا شد، در این حال) خداوند، پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانى، که به سوى حق دعوت مىکرد، با آنها نازل نمود تا در میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى کند.»
منظور از عبارت «أُمَّهً وَاحِدَهً…لِیَحْکُمَ بَینَْ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیه» این است که همه از لحاظ اعتقادی دارای عقیده واحد حق بودند. بعد از گذشت این دوره، مذاهب مختلف شرک آلود پدید آمد و حق در جامعه مجهول ماند،احتیاج پیدا شد که پیامبران دیگری مبعوث شوند و یک متنی پدید آید که در بین مردم باشد، یا نوشته و یا غیر نوشته، و عبارتش محفوظ بماند تا در موارد اختلاف ایشان حاکم باشد و اختلافشان را رفع کند.[۳۹۳]
۳-۱-۲-۳-۱٫ منصب داران قضاوت
اهمیت جایگاه قضا به قدری است که در آیات ۸۳-۸۷ سوره انعام، نام تعداد زیادی از انبیا بعنوان افرادی که واجد قضاوت بودند برده شده است؛ «وَ تِلْکَ حُجَّتُنَا ءَاتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلىَ قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ* وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنَا وَ نُوحًا هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَ مِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَیْمَنَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسىَ وَ هَرُونَ وَ کَذَالِکَ نجَْزِى الْمُحْسِنِینَ* وَ زَکَرِیَّا وَ یحَْیىَ وَ عِیسىَ وَ إِلْیَاسَ کلٌُّ مِّنَ الصَّالِحِینَ*وَ إِسْمَاعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطًا وَ کُلاًّ فَضَّلْنَا عَلىَ الْعَلَمِینَ*وَ مِنْ ءَابَائهِمْ وَ ذُرِّیَّاتهِِمْ وَ إِخْوَانهِِمْ وَ اجْتَبَیْنَاهُمْ وَ هَدَیْنَاهُمْ إِلىَ صرَِاطٍ مُّسْتَقِیمٍ* ذَالِکَ هُدَى اللَّهِ یهَْدِى بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ لَوْ أَشرَْکُواْ لَحَبِطَ عَنْهُم مَّا کاَنُواْ یَعْمَلُونَ*أُوْلَئکَ الَّذِینَ ءَاتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَ الحُْکمَْ وَ النُّبُوَّهَ فَإِن یَکْفُرْ بهَِا هَؤُلَاءِ فَقَدْ وَکلَّْنَا بهَِا قَوْمًا لَّیْسُواْ بهَِا بِکَافِرِینَ»
بنابراین منصب داران قضاوت بدین قرار اند:
۱-ابراهیم، ۲- آل ابراهیم، ۳- برادران انبیا، ۴- پدران انبیا، ۵- اسماعیل، ۶- اسحاق، ۷- الیاس، ۸- ایوب، ۹- زکریا، ۱۰- سلیمان، ۱۱- عیسی، ۱۲- لوط، ۱۳- یحیی، ۱۴- یسع، ۱۵- یونس، ۱۶-داود، ۱۷- نوح، ۱۸- یوسف، ۱۹- موسی، ۲۰- هارون، ۲۱- فرزندان انبیا، ۲۲- محمد(ص)
یکی از نمونه های قضاوت پیامبران که در قرآن ذکر شده است، درباره حضرت داود(ع) است که در آیات بیست و یکم تا بیست و چهارم سوره ص ذکر شده است؛ «إِنَّ هَذَا أَخِى لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً وَ لىَِ نَعْجَهٌ وَاحِدَهٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَ عَزَّنىِ فىِ الخِْطَابِ*قَالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِکَ إِلىَ نِعَاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیرًا مِّنَ الخُْلَطَاءِ لَیَبْغِى بَعْضُهُمْ عَلىَ بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ قَلِیلٌ مَّا هُمْ وَ ظَنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاکِعًا وَ أَنَابَ ؛ این برادر من است و او نود و نه میش دارد و من یکى بیش ندارم امّا او اصرار مىکند که: این یکى را هم به من واگذار و در سخن بر من غلبه کرده است. (داوود) گفت: «مسلّماً او با درخواست یک میش تو براى افزودن آن به میشهایش، بر تو ستم نموده و بسیارى از شریکان (و دوستان) به یکدیگر ستم مىکنند، مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند امّا عدّه آنان کم است!» داوود دانست که ما او را (با این ماجرا) آزمودهایم، از این رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد.»
جریان بدین قرار است که شخصی به عنوان شاکی به حضرت داود مراجعه کرده و می گوید: این فرد که همراه من است برادر من می باشد. او با داشتن نود و نه میش خواهان آن است که من نیز یک میش خود را به او واگذارم. آیا چنین درخواستی رواست، درحالیکه من یک میش بیشتر ندارم؟
روش قضاوت عادلانه ایجاب می کرد که داود به سخن طرف دیگر نیز گوش فرادهد و آن گاه داوری کند ولی او بدون آنکه از او چیزی بپرسد چنین داوری کرد:«این متشاکی با چنین درخواستی به تو ظلم کرده است و اصولا بسیاری از شریکان به یکدیگر ستم می کنند، مگر مؤمنان درست کردار که اندکند؛
آنان پس از استماع گفتار داود مجلس را ترک کردند، ولى داود در اینجا در فکر فرو رفت و با این که مىدانست قضاوت عادلانهاى کرده چه اینکه اگر طرف دعوا ادعاى شاکى را قبول نداشت حتما اعتراض مىکرد، سکوت او بهترین دلیل بر این بوده که مساله همان است که شاکى مطرح کرده، ولى با این حال آداب مجلس قضا ایجاب مىکند که داود در گفتار خود عجله نمىکرد، بلکه از طرف مقابل شخصا سؤال مىنمود سپس داورى مىکرد، لذا از این کار خود سخت پشیمان شد:«وَ ظَنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ ؛ و گمان کرد که ما او را با این جریان آزمودهایم»؛سرانجام خدا این ترک اولی را می بخشد و یادآور می شود که او نزد ما مقام والا و سرانجام نیکی دارد.[۳۹۴]
نمونه دیگر درباره قضاوت انبیاء که در آیه ۷۸سوره انبیاء ذکر شده است در ارتباط با قضاوت حضرت داود و سلیمان است و اینکه حکم آن دو جناب حکم واحد و مصون از خطا بوده است؛ «وَ دَاوُدَ وَ سُلَیْمَانَ إِذْ یحَْکُمَانِ فىِ الحَْرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ کُنَّا لحُِکْمِهِمْ شَاهِدِین؛ و داوود و سلیمان را (به خاطر بیاور) هنگامى که درباره کشتزارى که گوسفندان بى شبان قوم، شبانگاه در آن چریده (و آن را تباه کرده) بودند، داورى مىکردند و ما بر حکم آنان شاهد بودیم.»
نظارت و کنترل اجتماعى نمىتواند بسیارى از مردم را از تجاوز به حقوق دیگران بازدارد، به عبارت دیگر برندگى چندانى در بسیارى از مسائل پیچیده ندارد، زیرا هر طرف از طرفین دعوا مىپندارد که حق با اوست و براى این پندار دلایل بسیار در ذهن خود پرورده است. در اینجا وجود یک حاکمیت شرعى نیرومند ضرورى به نظر مىرسد که هر دو طرف را ملزم به حکم خود سازد. این حاکمیت شرعى در وجود پیامبر و اولو الامر بعد از او تجسم مىیابد.[۳۹۵]
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فىِ شىَْءٍ فَرُدُّوهُ إِلىَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَْخِرِ ذَالِکَ خَیرٌْ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلا ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید، از خدا اطاعت کنید و از رسول و اولو الامر خویش فرمان برید. و هر گاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این (کار) براى شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است.»
حضرت على (ع) نیز صاحب قضاوتها و داوریها و پاسخها و مسایل عجیبى است که برخى از آنها در زمان حیات پیامبر اسلام و برخى در زمان خلفاى سهگانه و قسمتى هم در زمان خلافت شخص آن حضرت، واقع شده است.
از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مروى است که بامیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:
«یا علیّ احکم بالحق فانّ لکلّ حکم جائر سبعین درعا من النار لو انّ درعا واحدا وضع على رأس جبل شاهق لأصبح رمادا؛یعنى یا علی حکم بحق کن زیرا براى هر حکم ناحق و جور آمیزى هفتاد زره و پوشش از آتش است که اگر یکى از آن زرهها بر قلّه کوه بلندى نهاده شود خاکستر خواهد شد[۳۹۶]»
ایشان در زمان حیات پیامبر در یمن به قضاوت پرداختند. در دوران بیست و پنج ساله سکوت نیز قضاوتهای متعددی از ایشان گزارش شده است. دعاوی مشکل و یا مواردی که خلفا حکمت ناصحیح صادر کرده بودند معمولا با دخالت امام علی (ع) و قضاوت ایشان پایان می یافت. در این باره می توان به جمله مشهور عمر: «لولا علی لهلک العمر» اشاره کرد.این عبارت از زبان خلیفه دوم عمر بن خطاب، در جریانهای مختلفی و بارها از زبان وی نسبت به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام صادر شده است. بعنوان نمونه: روایت شده است که زنی در زمان عمر فرزندش را شش ماه بعد از ازدواج به دنیا آورد پس عمر دستور به سنگسار او داد پس حضرت علی علیه السلام فرمود :تو اجازه چنین کاری نداری و این آیه شریفه را تلاوت فرمودند: «وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شهَْرًا[۳۹۷]؛ دوران حمل و از شیر بازگرفتنش سى ماه است» پس عمر گفت : اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.[۳۹۸]
امام صادق علیه السلام می فرمایند: جانشینان بر حقّ پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله همانند خود آن حضرت باید بر اساس قرآن قضاوت نمایند.[۳۹۹]
ﻧﮕﺎرش ﻣﻘﺎﻟﻪ ﭘﮋوهشی درباره نقش و کارکرد حجت های الهی در زندگی انسان ...