- §§
wišafdah [wyš(ˀ)pts | Av. vīṣ̌aptaϑa-]
(نجوم)
* وِشَفته: تربیع دوم، پنجۀ پنجم از یک ماه قمری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: در بندهشن، پنجه پنجم از ماه قمری، یعنی از بیست ویکم تا بیست و پنجم، wišafdah (اوستایی: vīṣ̌aptaϑa-) به معنی «یک هفته مانده»، نامیده شده است. در نجوم سنتی، اهلّۀ قمر را به چهار بخشِ هفت روزه تقسیم میکنند: ۱) از یکم (هلال ماه نو) تا هفتم (تربیع اول)؛ ۲) از تربیع اول تا چهاردهم (بدر)؛ ۳) از بدر تا بیست ویکم (تربیع دوم)؛ ۴) از تربیع دوم تا بیست و هشتم (سلخ، عاقب). اصطلاح wišafdah در بندهشن، به صراحت آغاز پنجۀ پنجم را نشان میدهد که با بیست و یکم شروع میشود و بیست و یکم در نجوم سنتی نشاندهندۀ «تربیع دوم» است. در نتیجه واژه wišafdah دقیقاً به «تربیع دوم» اشاره دارد و همچنین نشان میدهد که آنها نیز به ۲۸ روز روشنایی ماه و تقسیم آن به چهار هفته نیز واقف بودهاند.
ریشه شناسی: این واژه وام گرفته از واژۀ اوستایی vīṣ̌aptaϑa- مرکب از: پیشوند vi- «دیگر، مقابل، مابین» + haptaϑa- «هفتم» میباشد. ساخت این واژۀ همانند واژۀ سانسکریت vi-rūpa- «منهای یک، یکی کم، یکی مانده» از واژۀ rūpá- «یک» است (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۹۸۴، ۸۸۶). همچنین، واژۀ اوستایی vīṣ̌aptaϑa- از لحاظ ساختاری با واژۀ سانسکریت vy-aṣṭakā- [که عملاً به معنی «نیمه دوم ماه و یا روز اول از نیمه دوم» است و مشتق از aṣṭakā- «روز هشتم از نیمه دوم ماه» است (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۱۰۲۸، ۱۱۷)] مشابه است. همانگونه که مشاهده میشود واژۀ سانسکریت aṣṭakā- چه با پیشوند vi- و چه بدون آن، به نیمه اول ماه اشاره ندارد. اما از آنجا که در اوستا، واژهای برای تربیع اول وجود ندارد، آلموت هینتز (۲۰۰۹: ۱۰۰-۱۰۵)، معتقد است که اصطلاح vīṣ̌aptaϑa- به معنی «بین-هفتم» بوده و همزمان به تربیع اول و تربیع دوم اشاره دارد. اما، لازم به ذکر است که هر جا این اصطلاح در اوستا بکار رفته است، همیشه پس از «پُرماه» و با ترتیبِ «اندرماه»، «پُرماه»، و «وِشَفته» آمده است؛ از طرفی، اگر نظر آلموت هینتز را بپذیریم و قرار باشد اصطلاح «وشفته» که به تربیع دوم اشاره دارد، برای تربیع اول هم استفاده شود، باید نام هفتۀ اول ماه باشد، در صورتی که اصطلاح «اندرماه» به صراحت برای قسمت اعظمی از هفته اول ماه بکار رفته است. از این گذشته، برای کسانی که شبانه روز را، با دقتِ تمام، به پنج گاه تقسیم کرده، و مراسم مذهبی خود را بر اساس اهلّۀ ماه تعیین و برگزار میکنند، کاربرد یک اصطلاح برای دو پدیدۀ قمریِ متفاوت، که یکی در نیمه اول ماه است و در دیگری در نیمۀ دوم ماه، منطقی به نظر نمیرسد: هند و ایرانی آغازین: *Hui- «دیگر، دور، میان» + *saptHa- «هفتم» (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۱۲۶، ۹۷)؛ سانسکریت: vi- + saptátha- (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۱۱۵۰)؛ اوستایی: vīṣ̌aptaϑa- «روز هفتم از نیمه اول یا دوم ماه» (رایشلت، ۱۹۱۱: ۲۶۳)؛ فارسی میانه: višaftah (بهار، ۱۳۴۵: ۳۳۸)؛ معادل فارسی نو: تربیع دوم، تربیع آخر؛ معادل انگلیسی: last quarter ؛ waning moon ؛ معادل عربی: تربیع الثانی.
- §§
wuzurgīh [wcwlgyh; LBA-yh | M wzrgyh | P wzrgyft]
(نجوم: ستارگان)
* بزرگی: قدر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: در بندهشن (۲: ۷) آمده است: «اخترشماران این ستارگان را امروزه بیابانی میخوانند و آنها را مهتر، کهتر، و میانه مینامند که بزرگی نخستین، بزرگی دوم، و بزرگی سوم است». در این بند از بندهشن، ثوابت از لحاظ قدر و بزرگی به سه دسته (قدر اول، قدر دوم، و قدر سوم) تقسیم میشوند. این تقسیم بندی کاملاً با نجوم سنتی مطابقت دارد. در التفهیم (بیرونی، ۱۳۵۲: ۸۶) آمده است: «چون تنِ ستارگان بر یک مقدار نیافتند بدیدار، اندازه های ایشانرا مراتبها نهادند از پسِ یکدیگر، و آنرا قدر نام نهادند، و نیز عُظم گویند. پس آنچ بزرگتر بود آنرا از عُظمِ اول شمرند یا قدر اول. و خداوندان احکام نجوم بجای قدر، شرف گویند. خاصّه آنچ بقدرِ نخستین و دوم بود گویند شرف اول و شرف ثانی، …».
در مورد اندازۀ فیزیکی ستارگان، در بندهشن (۲: ۱۸)، چنین آمده است: «از این ستارگان، آن که مهتر است هم اندازۀ سنگی است به بزرگی یک خانه؛ آن که میانه است هم اندازۀ چرخۀ شیره گیری است؛ و آن که کهتر است به اندازۀ سر یک گاو اهلی است».[۵۲]
ریشه شناسی: این واژه مرکب است از: صفت wuzurg «بزرگ» + پسوند اسم معنی ساز -īh ؛ هند و ایرانی آغازین: *uaj́ra- (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۱۱۸)؛ سانسکریت: مشتق از ugrá-, vájra- «قوی» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۹۱۳، ۱۷۲)؛ اوستایی: مشتق از ugra-, uɣra- «قوی» (رایشلت، ۱۹۱۱: ۲۲۳)؛ فارسی باستان: مشتق از vazraka- «بزرگ» (کنت، ۱۹۵۳: ۲۰۷)؛ فارسی میانه: vazurgīh «قدر» (بهار، ۱۳۴۵: ۳۱۶)؛ vazurgēh (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۲۰۷)؛ فارسی میانه ترفانی: wuzurgīh [wzrgyh] (بویس، ۱۹۷۷: ۹۸)؛ پهلوی اشکانی ترفانی: wuzurgīft [wzrgyft] (بویس، ۱۹۷۷: ۹۸)؛ پازند: guzurg, guzarg (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۲۰۷)؛ فارسی نو: بزرگی؛ معادل انگلیسی: magnitude ؛ معادل عربی: قدر، عظم، شرف.
ترکیبات:
wuzurgīh ī naxustēn «ستارگان قدر اول»
wuzurgīh ī dudīgar «ستارگان قدر دوم»
wuzurgīh ī sidīgar «ستارگان قدر سوم».
- §§
X
xwarāsān [hwlˀsˀn’ | M, P xwrˀsˀn | N xurāsān]
(نجوم: جهات)
* خراسان: مشرق، طلوع (خورشید)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: در بندهشن (۵ب: ۷) آمده است: «از آنجا که خورشید به روز مهست برآید تا به روز کِه برآید، خراسان [= مشرق]، کشور اَرزه است». (نک. شکل ۸)
ریشه شناسی: این واژه مرکب است از: xwar- [اوستایی: huuarə-] «خور، خورشید» + āsān [صفت فاعلی از ریشه اوستایی āsən- «بالا آمدن»] که رویهم به معنی «طلوعِ خورشید» یا «مشرق» است (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۲۲۰؛ چئونگ، ۲۰۰۷: ۳۳۰)؛ ایرانی آغازین: *xvar- «خورشید» + مشتقات ریشۀ *ā-san «بالا آمدن» (چئونگ، ۲۰۰۷: ۳۳۱)؛ سانسکریت: مرکب از sū́ra- «خورشید» + احتمالاً مشتقات ریشۀ ā-+aṡ-=āś- «رسیدن، آمدن» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۱۲۴۳، ۱۱۲)؛ اوستایی: hvar-, xvan- «خورشید» (رایشلت، ۱۹۱۱: ۲۸۰) + ā-sən- «بالا آمدن» (چئونگ، ۲۰۰۷: ۳۳۰)؛ فارسی میانه: xuar-āsān «مشرق»، لفظاً به معنی «طلوع خورشید» (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۲۲۰)؛ xwarāsān [hwlˀsˀn’] «طلوع خورشید، مشرق» (مکنزی، ۱۳۷۳: ۱۶۵)؛ xͮarāsān «شرق، خراسان» (بهار، ۱۳۴۵: ۷۴)؛ مترادف با واژۀ پهلوی ōšastar [ˀwšstl] «مشرق» (مکنزی، ۱۳۷۳: ۱۱۵)؛ فارسی میانه ترفانی و اشکانی ترفانی: hwarāsān [hwrˀsˀn] «شرق» (بویس، ۱۹۷۷: ۴۹)؛ xwarāsān [xwrˀsˀn] «شرق» (دورکین-مایسترارنست، ۲۰۰۴: ۳۶۹؛ مکنزی، ۱۳۷۳: ۱۶۵؛ بویس، ۱۹۷۷: ۱۰۱؛ گیلن، ۱۹۶۶: ۴۹)؛ فارسی نو: خراسان؛ معادل انگلیسی: Sunrise, East ؛ معادل عربی: مشرق mašriqum (دوبلوا، ۲۰۰۶: ۵۵).
ترکیبات:
xwarāsān spāhbed «سپاهبد خراسان».
- §§
xwarōfrān [hwl(ˀ)wplˀn’, hwlwlˀn’ | M xwr(w)prˀn | P hwarnifrān | N xāvarān]
(نجوم: جهات)
* خاوران: مغرب، غروب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: در بندهشن (۵ب: ۹) آمده است: «از آنجا که خورشید به روز کِه اندر شود تا به روز مِه اندر شود، خاوران [= مغرب]، کشور سَوِه است» (نک. شکل ۸). گرچه، واژۀ «خاوران» در متون فارسی نو به معنی «مشرق» نیز بکار رفته است، در فارسی نو متقدم، هنوز به معنی «مغرب» و در مقابل «خراسان [=مشرق]» بکار میرفته است. برای نمونه، در دو بیت زیر از رودکی (به نقل از دهخدا) آمده است:
از خراسان برد مه طاووسوش || سوی خاور میخرامد شاد و خوش.
مهر دیدم بامدادان چون شتافت || از خراسان سوی خاور میشتافت.
ریشه شناسی: این واژه مرکب است از xuar + ava- + par- + ān : par- «گذشتن» ، ava-par- «پایین رفتن». مرتبط با appurtan «دزدیدن» و puhl «پل»؛ واژه دیگری که به همین معنی و مرتبط با آن است عبارت است از xwrnwˀr= xuar-nivār «غرب» (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۲۲۰؛ چئونگ، ۲۰۰۷: ۲۹۳)؛ هند و ایرانی آغازین: *suHr- «خورشید» (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۱۰۶)+ *par- (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۷۸)؛ سانسکریت: مرکب از svàr- «خورشید» + ستاک اسمی از ریشه pṛ- «گذشتن» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۱۲۸۱، ۶۴۵)؛ از ریشه par- «گذشتن» (مایرهوفر، ۱۹۹۶: ۸۵)؛ اوستایی: hvar- (رایشلت، ۱۹۱۱: ۲۸۰) + par- «گذر کردن» (رایشلت، ۱۹۱۱: ۲۳۸-۲۳۹)؛ مرتبط باpǝrǝtu- «پل»، (fra)frā- «گذشتن»، ni-pāraiieiṇti «پیش بردن» (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۷۸)؛ فارسی میانه: xwarōfrān «غروب، مغرب» (مکنزی، ۱۳۷۳: ۱۶۶؛ دورکین-مایسترارنست، ۲۰۰۴: ۳۶۹)؛ xuar-barān «غرب، غروب» (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۲۲۰)؛ xvarōbarān, xvarvarān (بهار، ۱۳۴۵: ۷۴)؛ xvarnifrān (بهار، ۱۳۴۵: ۷۶)؛ hwarnifrān (دورکین-مایسترارنست، ۲۰۰۴: ۱۹۴)؛ فارسی میانه ترفانی: xwrprˀn xwrwprˀn, (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۲۲۰)؛ فارسی میانه اشکانی: hwarnifrān (بویس، ۱۹۷۷: ۴۹؛ دورکین-مایسترارنست، ۲۰۰۴: ۱۹۴)؛ فارسی نو: خاوران؛ انگلیسی: sun از svan- = svar- «خورشید» (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۱۰۶)؛ par از لاتین (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۷۸)؛ معادل عربی: ɣarbun غرب، maɣribun مغرب (دوبلوا، ۲۰۰۶: ۶۷).
ترکیبات:
xwarōfrān spāhbed «سپاهبد غرب = سیاره بهرام، ستاره ونند».
- §§