جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زد[۶۴]
مثال دیگر، اگر ده چراغ در یک مکان باشد و ظاهر آنها با هم متفاوت، چون به نور آن چراغها نظر کنی، بیگمان نمیتوانی آنها را از هم جدا کنی، اصالت با نور معناست نه با اجسام، پس انبیا و اولیا به هر دینی که تعلق داشته باشند، چون حامل نور حقیقتند، فرقی میان آنها نیست. اما جهال متعصب، آن موجودیت مبارک را از هم جدا میکنند و نزاع ویرانگر به راه میاندازند.
مثال دیگر، اگر تو صد سیب و صد به را بشماری مسلماً متعدد جلو میکند، ولی اگر همه آنها را به فشاری و آب آنها را بگیری، خواهی دید که تعددشان از بین میرود و یکی میشود. زیرا که در امور معنوی اصولاً تقسیم و تجزیه و فرد و زوج وجود ندارد و این مقولات، مختص عالم محسوسات است.
مولانا در داستانی دیگر در مثنوی، کثرت ظاهر و وحدت باطن را در قالب اختلاف الفاظ و وحدت معنا، به خوبی بیان میکند:
اختلاف و ستیزه میان مردم به سبب اختلاف نامهاست. پس همین که به معنی توجه کنند، اختلافها از میان میرود و آشتی و آرامش برقرار میشود. در حکایت فوق، مولانا به گونهای ماهرانه معلوم میدارد که بیشتر اختلافات رایج در میان مردم دنیا، لفظی است و اساس و پایهای محکم ندارد، میگوید: اگر صاحب سرّی ارجمند که به صد همان «صاحب سر» نوع زبان آشنایی دارد در آن جا بود، آنان را آشتی میداد. منظور از عارف بالله است که میتواند حقیقتی واحد را که در ورای الفاظ و کلمات گوناگون نهان است، دریابد؛ و در مقام تشبیه او هم چون سلیمان است که از جانب حق به رسالت مبعوث شد و زبان همه پرندگان را آموخت.[۶۵]
چون سلیمان کز سوی حضرت بتاخت
کو زبان جمله مرغان شناخت[۶۶]
مولوی در فیه مافیه مینویسد: سخنهای بزرگان اگر به صد صورت مختلف باشد، چون حق یکی است و راه یکی است سخن دو چون باشد، اما به صورت مخالف می کند، به معنی یکی است و تفرقه در صورت است و در معنی همه جمعیت است؛ چنانکه پادشاهی بفرماید که خیمه بدوزند، یکی ریسمان میتابد، یکی میخ میزند، یکی جامه میبافد و یکی دوزد و یکی میدرد و یکی سوزن میزند؛ این صورتها اگر چه از روی ظاهر مختلف و متفرقند، اما از روی معنی جمعند و یکی، کار میکنند و هم چنین احوال این عالم نیز چون در نگری همه بندگی حق میکنند.[۶۷]
مولانا در داستان معروف فیل و تاریکی، اختلاف انسانها را در باب حقیقت، ناشی از اختلاف منظر و دیدگاه میداند. او نقل میکند که هندیها پیلی آوردند و در خانهای تاریک قرار دادند و مردم آن دیار که تاکنون پیل ندیده بودند، برای تماشا گرد آمدند. از آن جا که تاریکی، سراسر خانه را پوشانده بود. کسی نمیتوانست آن را ببیند، از این رو هر یک از آنان دست بر اندام پیل میسود و چیزی تجسم میکرد. مثلاً آن که دست به خرطوم پیل میکشید، پیل را به صورت یک ناودان تصور میکرد، و آن دیگری که دست بر گوش آن حیوان میسود خیال میکرد که پیل، شبیه بادبزن است. همین طور کسی که دست به پای پیل میکشید، آن را به صورت یک ستون تجسم میکرد و بالاخره کسی که دست بر کمر پیل میکشید، میگفت: پیل مانند تخت است. حال آنکه همه اینان در اشتباه بودند، و اگر در آن جا شمعی میدرخشید شکل حقیقی پیل نمایان میشد واختلافها از میان بر میخاست.[۶۸]
کنایه از این «تاریکی» کنایه حقیقت مطلق، و «پیل»، در این حکایت تمثیلی دنیاست، زیرا در این دنیا آدمی در لایههای بیشمار از حجابها و پردههای ساتر دست محسوسات پوشیده شده است و عقل و روح او نیز در زندان حواس، اسیر است؛ و کنایه از کسانی است که میکوشند حقیقت مطلق را با سایندگان بر اندام پیل مقیاسهای محدود و نارسای عقلی و تجربی خود بشناسند. عالمان و متکلمان و فیلسوفان، هر یک برای شناخت حقیقت، مدعی روشی هستند، اما این روشها و مذهبها وافی به مقصود نیست، بلکه هر یک، جلوهای از حقیقت مطلق را نمایاندهاند. کنایه از نور کشف و» شمع چرا که طریق شناخت حقیقت مطلق، نوعی دیگر است؛ و یقین است. هر گاه چنین نوری در قلب و بصیرت آدمی درخشیدن گیرد، به کشف تمامت حقیقت نایل میشود و در این مرتبه، نزاع و ستیزهها رنگ میبازد. حکایت جنگ «تمثیلی پیل، بیانگر سرشت حقیقت ستیز و افسانه پوی تعصبات مذهبی است، که اختلافشان ناشی از اختلاف منظر و دیدگاه است.[۶۹]
از نظر گه، گفتشان شد مختلف
چشم حس هم چون کف دست است و بس
جنبش فرهاد ز دریا روز و شب
ای تو در کشتی تن، رفته به خواب
آن یکی دلش لقب داد، این الف
نیست کف را بر همه او دسترس
تیره چشمیم و، در آب روشنیم
در کف هر کس اگر شمعی بدی
چشم دریا دیگرست و، کف نگر
جنبشگفها ز دریا روز و شب
ای تو در کشتی تن، رفته به خواب
اختلاف از گفتشان بیرن شدی
کف بهل، وز دیده دریانگر
آب را دیدی، نگر در آب آب[۷۰]