در آن قسمت که کلمه خود به خود آورد شده است می توان اینگونه تفسیر کرد که مدنظر کنوانسیون همین نظریه استقلال نسبی بوده است.حسن استقلال نسبی تابعیت در این امر است که دولتها می توانند با تعیین قوانین داخلی خود طوری این بحث را هدایت کنند که اگر زن در کشورش سیستم وحدت تابعیت باشد و اظهارنامه ای مبنی بر اینکه تابعیت کشورش را رد کرده است بیاورد تا اینکه تابعیت دولت زوج را تحصیل کند که این امر سبب جلوگیری از بی تابعیتی و تابعیت مضاعف می گردد. یا اینکه تابعیت اصلی زن توسط کشور متبوعش برداشته نشود تا یک مهلت مشخصی و زن در آن فرصت اگر به تابعیت دولت شوهر درآید که هیچ زیرا بعد از مدتی خود به خود تابعیت اصلی خود را از دست می دهد ولی اگر نتوانست یا نخواست تابعیت دولت متبوع شوهر را بدست آورد به کشور متبوع خود در مهلت مقرر شد، رجوع کند تا تابعیت اصلی خود را حفظ کند و بی تابعیت نشود.بهر حال به عقیده بنده استقلال نسبی تابعیت می تواند با انعطاف بیشتر نسبت به نظریه های دیگر همچون استقلال تام تابعیت که نقایص زیادی دارد یا وحدت تابعیت که باعث تحمیل اجباری تابعیت می گردد خیلی بهتر عمل کند و جلوی بی تابعیتی و تابعیت مضاعف را تا حد زیادی بگیرد.
البته این امر مستلزم این است که کشورها بصورت زیر کانه شرایطی را برطبق قانون پیش بینی کنند تا خلاء های قانونی که در آن ۲ سیستم وجود داشت و باعث نقص آن ۲ می شد پوشش داده شود.
گفتار دوم: میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی[۲۵]
یکی دیگر از کنوانسیون های بین المللی که بحث بی تابعیتی را مدنظر خود قرار داده است میثاق حقوق مدنی و سیاسی است که دغدغه خود را نسبت به این موضوع ابراز داشته و سعی کرده است با قرار دادن ماده ای در دل خود کمکی به حل این موضوع کرده باشد و این بحث را طی ۳ بخش بررسی خواهیم کرد. بخش اول در خصوص کلیات کنوانسیون و بخش دوم در خصوص تغییر ماده ۲۴ کنوانسیون و راهکارهای موجود در آن و بخش سوم ارائه راهکار مناسب.
بخش اول: کلیات: با عنایت به اینکه حقوق سیاسی و مدنی از حقوق ذاتی انسان است و شرایط انسان رهایی یافته از ترس فقر و گرسنگی بهبود پیدا خواهد کرد که شرایط تمتع همه افراد از حقوق سیاسی و مدنی فراهم شود و با توجه به اینکه دولتها بر طبق منشور ملل متحد به ترویج احترام جهانی و مؤثر و رعایت حقوق و آزادیهای بشر ملزم هستند، کشورهای طرف این میثاق حمایت و موافقت خود را با این میثاق حقوق مدنی و سیاسی اعلام کردند.[۲۶]
این امر در سال ۱۹۶۶ در تاریخ ۱۶ دسامبر در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تصویب رسید. در میثاق از دولتها خواسته شد که نسبت به حفظ حقوق و آزادیهای فردی، اجتماعی، سیاسی و قانونی افراد احترام بگذارند و دولتها به رعایت این قوانین اهتمام بورزند.
در میثاق حقوق مدنی و سیاسی مطالب و موضوعاتی بسیار مورد بررسی قرار گرفته است که مربوط به نیازهای بشری و حفظ حقوق آنها می باشد ولی ماده ای که مورد بحث ما می باشد و قرار است که در این گفتار راجع به این موضوع بحث کنیم ماده ۲۴ میثاق حقوق مدنی و سیاسی می باشد که می گوید.
ماده ۲۴ میثاق حقوق مدنی و سیاسی «هر کودک حق کسب تابعیت دارد»
اولین مطلبی که پس از مطالعه این ماده از میثاق حقوق مدنی و سیاسی به ذهن می رسد این است که منظور وضع کنندگان این ماده از میثاق چه بوده است آنچه که مشخص است دغدغه های وضع کنندگان این ماده نسبت به امر بی تابعیتی در کودکان می باشد و هدف آنها از وضع این ماده جلوگیری از امر بی تابعیتی در بین کودکانی است که به محض تولد ممکن است به سبب تفاوت در قوانین کشورها بدون تابعیت گردند که این امر سبب بروز مشکلاتی برای کودک و والدین و کشور مربوط خواهد شد.
بخش دوم: تفسیر ماده ۲۴ میثاق
در ماده ۲۴ این میثاق، عبارت «هر کودک حق کسب تابعیت دارد» بصورت کلی آورده شده است. ولی اگر بخواهیم به این ماده عمل کنیم و از بی تابعیتی کودکان در هنگام تولد جلوگیری کنیم و باعث شویم که تمام کودکان در زمان تولد دارای تابعیت مؤثر باشند، باید ببینیم چه موارد و چه اقداماتی باید از سوی کشورها انجام شود تا این امر محقق شود، این امری است که نیاز به تفسیر دارد.
در این بخش سعی خواهد شد تا روش های تحصیل تابعیت توسط یک کودک در هنگام تولد بررسی شود که مشتمل بر ۲ قسمت خواهد بود. بند اول: تابعیت از راه خون بند دوم: تابعیت از راه خاک
بند اول: تابعیت از راه خون: (نسب): بدین معنا می باشد که تابعیت یک کشور از طریق نسب و خون به فرزند منتقل می شود که این امر ممکن است از طریق نسب و خون پدر باشد یا از طریق نسب و خون مادر که این امر بستگی به قانون آن کشور دارد.
بطور روانتر اگر بخواهیم بگوئیم یعنی یک فرزند در زمان تولد همان تابعیتی را خواهد داشت که پدر یا مادر خود دارند.
بعنوان مثال اگر یک مرد ایرانی در هر کجا صاحب فرزندی شود، چه زن آن ایرانی باشد و چه خارجی، تابعیت ایرانی به فرزند وی منتقل می شود و فرزند آن مرد هم دارای تابعیت ایرانی خواهد بود.
الف) تابعیت از طریق نسبت یکی از پرطرفدارترین راه های اعطای تابعیت برای کشورها می باشد و خیلی از کشورها از این روش برای اعطای تابعیت خود استفاده می کنند، چرا که با بهره گرفتن از این روش:
۱) جمعیت این کشورها رو به رشد است و با کاهش جمعیت روبرو نمی شوند.
۲) بدنبال حفظ نژاد خود از طریق انتقال تابعیت از طریق نسب هستند زیرا این کشورها تابعیت خود را به کودکانی اعطاء می کنند که از نژاد و نسب پدر و مادر تبعه همان کشور هستند.
۳) برای جلوگیری از بی تابعیتی مؤثر می باشد، زیرا اگر هر زمانی، کودکی متولد شود و بتوان از راه خون (نسب) تابعیت یک کشور را به وی منتسب کرد می توان درصد قابل توجهی از بی تابعیتی را از طریق این روش مهار کرد.
ب) البته این روش همچون سایر روشها که هر کدام دارای نقاط ضعف و قوت می باشند، دارای نقاط ضعفی هم می باشد که مهمترین آن تابعیت مضاعف می باشد و به این صورت می باشد که اگر هر دو کشور متبوع زن و شوهر تابعیت خود را از طریق خون (نسب) جاری بدانند و کشور متبوع زن، کودک را تبعه خود بداند و کشور متبوع مرد هم کودک را تبعه خود بداند کودک در حین تولد دارای ۲ تابعیت خواهد شد.
بعنوان مثال کشور آندورا که یک کشور کم جمعیت است و بدنبال افزایش جمعیت می باشد قانون خون (نسب) را هم از طریق پدر و هم مادر قابل انتقال می داند و می گوید:[۲۷] «هر کودکی که از پدر و مادر آندورایی در هر جای جهان متولد شود دارای تابعیت آندورایی خواهد بود» و همچنین بر طبق قانون انگلستان نیز اگر طفلی در خارج از انگلستان متولد شده باشد[۲۸] و یکی از والدین وی انگلیسی باشند دارای تابعیت انگلیس خواهد بود.
و حالا ازدواج زن آندورایی و مرد انگلیسی را تصور کنید، در زمانیکه فرزند آنها متولد می شود دارای تابعیت انگلیسی و آندروایی خواهد بود.
البته دکترین حقوق بین الملل معتقدند که این تعارض قوانین بین کشورها می باشد که باعث تابعیت مضاعف و یا بی تابعیتی در بین افراد می شود و چنانچه یک قانون کلی در زمینه تابعیت وجود داشته باشد که کشورهاتی جهان اکثر قریب به اتفاق، آن را قبول داشته باشند و آن را تصویب کنند، باعث رفع این مشکلات خواهد شد که این امر تا حدودی غیرممکن می باشد.
دلیل این امر این می باشد که تابعیت از مظاهر اراده حکومت و دولت است و درست است که در دسته حقوق بین الملل خصوصی گنجانده شده است ولی این جنبه از تقسیم بندی از جهت در نظر گرفتن رابطه تابعیت با افراد می باشد، ولی اگر از جهت رابطه تابعیت با دولت در نظر بگیریم جزئی از مظاهر اراده حاکمیت می باشد، لذا دولتها حاضر نیستند که حاکمیت خود را با تصویب یک کنوانسیون بین المللی در این زمینه محدود بنمایند.
و نقطه ضعف دیگری که می توان برای آن در نظر گرفت ولی احتمال آن بسیار کم می باشد باعث بی تابعیتی فرد خواهد شد و آن به این صورت است که چناچه مرد تابعیت کشوری را داشته باشد که تابعیت را از طریق خون مادر قابل انتقال بداند که احتمال این امر بسیار کم است ولی غیرممکن نمی باشد و زن تابعیت کشوری را داشته باشد که در آن کشور تابعیت از طریق خون مرد قابل انتقال باشد، چنانچه این ۲ فرد با هم ازدواج کند و کودکی از این دو متولد شود در ابتدای تولد بی تابعیتی خواهد بود. البته همانطور که گفته شد این فرض احتمال کمی دارد که بوقوع بپیوندد زیرا در اکثر قریب به اتفاق قوانین تابعیت کشورها تابعیت از طریق نسب بوسیله پدر قابل انتقال می باشد یا هر دوی والدین است واین مربوط به بحث حاکمیتی دولت هاست لذا دولتها در این مورد سیاستگذاریهای خاص خود را دارند.
بند دوم: تابعیت از راه خاک
این نوع از اعطای تابعیت به این معنا می باشد که بعضی از کشورها تابعیت خود را به کودکانی اعطاء می کنند که در خاک آن کشور بدنیا آمده اند،[۲۹] البته بعضی از کشورها سیستم خاک را بصورت مطلق پذیرفته اند، یعنی هر کودکی در خاک کشورشان بدنیا بیاید، تابعیت خود را به آن اعطاء خواهند کردند و معمولاً این دسته از کشورها، دارای وسعت جغرافیایی و خاک پهناور می باشند و همچنین جمعیت کمی در خاک آنها زندگی می کند و به همین دلیل است که به کودکانی که در خاکشان متولد می شوند تابعیت خود را براساس سیستم خاک اعطاء می کنند.
دلیل این گونه کشورها از استفاده از سیستم خاک، افزایش جمعیت می باشد.
بعنوان مثال کشور برزیل اصل خاک را بعنوان راه اصلی دادن تابعیت پذیرفته است و قانون تابعیت آنها می گوید:[۳۰] «هرگاه طفلی در خاک برزیل متولد گردد، صرف نظر از تابعیت والدین وی دارای تابعیت برزیلی خواهد بود.»
کشور برزیل با وضع این قانون گام بلندی در جهت رفع معضل بی تابعیتی در کشور خود برداشته است و هر کودکی که در خاک برزیل متولد شود را دارای تابعیت برزیلی می داند.
البته بعضی از کشورها هستند که سیستم خاک را پذیرفته اند ولی نه به عنوان روش اصلی اعطای تابعیت بلکه بعنوان روش فرعی آن را در نظر گرفته اند.
بعنوان مثال کشور جمهوری اسلامی ایران در ماده ۹۷۶ در بندهای ۱، ۲ و ۳ به اعطای تابعیت ایران از طریق سیستم خاک پرداخته شده است. در بند ۱ می گوید: «کودکی که در خاک جمهوری اسلامی ایران متولد شود و پدر و مادر او نامعلوم باشند دارای تابعیت ایرانی خواهد بود.»
در بند ۲ می گوید: «طفلی که یکی از والدین آن در ایران متولد شده اند دارای تابعیت ایرانی خواهد بود.»
و در بند ۳: می گوید: «اطفالی که از پدر خارجی در جمهوری اسلامی ایران متولد شده اند به شرط اقامت در ایران دارای تابعیت ایرانی خواهد بود.»
پس با مشاهده مواد بالا متوجه شدیم که قانونگذار ایران هم از ۲ سیستم یعنی هم راه خون و هم از راه خاک تابعیت خود را اعطا می کند ولی از آنجائیکه سیستم خاک بعنوان روش فرعی اعطای تابعیت در ایران شناخته شده است این امر با حصول شرایطی امکان پذیر خواهد بود که در بندهای بالا مطالعه کردیم.
بند سوم: کدام روش مؤثرتر است
با مطالعه و بررسی این دو روش در اعطای تابعیت به این نتیجه می رسیم که پاسخ به این سؤال امری مشکل می باشد و نمی توان گفت که سیستم خاک از سیستم خون بهتر و کارآمدتر است و یا بالعکس آن.
همانطوریکه می دانیم بسیاری از کشورها هستند که از هر دو سیستم بصورت همزمان استفاده می کنند،[۳۱] همانند کشورهای رومانی، عراق و فرانسه و همینطور بعضی از کشورها هستند از جمله جمهوری اسلامی ایرن که از هر دو سیستم استفاده می کنند ولی به این صورت که یک روش را به عنوان اصلی در نظر گرفته اند و از روش دیگر بصورت فرعی استفاده می کنند همانند ایران که سیستم اصلی اعطای تابعیتش سیستم خون می باشد ولی در بندهای ماده ۹۷۶ ق.م شرایط تحصیل تابعیت از طریق سیستم خاک را بیان می کند.
در نهایت با بررسی این دو روش می توان گفت که هر یک از این روش ها دارای نقاط ضعف و قوت خاص خود می باشد که در بالا به ذکر بعضی از آنها پرداختیم ولی چیزی که بنظر می رسد تعارض و اختلاف در قوانین کشورها است که باعث بروز مشکلات تابعیتی از جمله بی تابعیتی گردیده است.
بعنوان مثال و برای اینکه روشن بشود که یک کشور تا زمانیکه اتباعش ارتباط خارجی پیدا نکرده است در خصوص این مسائل مشکلی ندارد ولی به محض ارتباط خارجی اتباع از جمله ازدواج و مهاجرت و … چگونه وضعیت دچار مشکل خواهد شد می توانیم این مورد را ذکر کنیم که: با توجه به قانون مدنی ایران در خصوص تابعیت که گفته تابعیت از طریق پدر به فرزند منتقل می گردد و در خصوص مادر سکوت کرده است، حالا چنانچه طفلی از مادر ایرانی در کشوری که آن هم سیستم خون را برای اعطای تابعیت پذیرفته است بدنیا بیاید، همچون کشور ایرلند[۳۲] این نقص و تعارض قوانین باعث خواهد شد که این کودک در هنگام تولد بدون تابعیت باشد.هدف از بنیان ماده ۲۴ میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی همین است که کشورها بکوشند در قانون خود راه های بوجود آمدن بی تابعیتی را مسدود کنند و هدف از عنوان این ۲ روش یعنی خاک و خون تشریح ماده ۲۴ میثاق بود زیرا از طریق این ۲ روش است که ماده ۲۴ تحقق پیدا می کند و نتیجه ای که در این بحث بدنبال آن می گشتیم در حقیقت استفاده کشورها از هر دو سیستم بصورت تعاملی می باشد و کشوری خواهد توانست مانع بوجود آمدن بی تابعیتی گردد و منظور ماده را محقق سازد که از هر دو روش به نحوی که یکی از آنها دیگری را پوشش دهد و نقص های دیگری را پر کنداستفاده شود و امروزه بسیاری از کشورها هستند که در قانون خود از این تعامل استفاده می کنند و جزء قوانین پیشرفته تابعیت می باشند.
در ادامه به بررسی قانون چند کشور در خصوص تابعیت خواهیم پرداخت و می بینیم که آرایش قوانین کشورها در برخورد با این مسئله چگونه است، در این قسمت سعی شده تا از قوانین متنّوع تابعیت برای بررسی استفاده کنیم تا ببینیم که کشورها با توجه با وضعیت جغرافیایی، فرهنگی، مذهبی، تاریخی و سیاسی خود چگونه از قانون مناسب تابعیتی بهره می برند.
گفتار سوم: بررسی قانون تابعیت ژاپن، برزیل و فنلاند بعنوان قوانین متفاوت در برخورد با بی تابعیتی
بخش اول: تابعیت در کشور ژاپن
اولین قانون تابعیت در کشور ژاپن در سال ۱۸۷۳ به تصویب رسید که تاکنون چند مرتبه مورد تغییر و تحول قرار گرفته است و در حال حاضر قانون تابعیت ژاپن قانونی است که در سال ۲۰۰۸ به تصویب رسیده است.
بند اول: اعطای تابعیت:در ژاپن روش اصلی اعطای تابعیت بر طبق روش خون می باشد و اصل خاک جز در مورد استثنایی مورد پذیرش قرار نگرفته است.
دلیل اینکه قانونگذار ژاپنی به استفاده از روش خون علاقه نشان داده و روش خاک را جز در موارد معدودی نپذیرفته است در این است که کشور ژاپن دارای شرایط جغرافیایی خاصی می باشد که چاره ای برای قانونگذار باقی نگذاشته است تا از این روش استفاده نکند و این دلیلش این است که کشور ژاپن دارای خاک گسترده نمی باشد که از سیستم خاک استفاده کند و این کشور شکل گرفته از مجمع الجزایرهای متعدد می باشد که کشور ژاپن را تشکیل می دهند.[۳۳]
بند دوم: راه های کسب تابعیت ژاپن
در این قسمت به بررسی راه های کسب تابعیت ژاپن می پردازیم که در چه مواردی اصل خون و در چه مواردی اصل خاک و در چه مواردی اکتسابی می باشد که این موارد تا حدود زیادی با قانون حمایت از حقوق و میثاق حقوق مدنی و سیاسی سازگاری دارد.
در ماده ۲ این قانون آمده است که طفل در موارد زیر دارای تابعیت ژاپن خواهد بود.
- هرگاه در زمان تولد طفل، پدر یا مادر وی تبعه ژاپن باشند.
- هرگاه پدر طفل قبل از تولد وی فوت نماید و تابعیت ژاپن را داشته باشد طفل تابعیت ژاپن را خواهد گرفت.
- هرگاه والدین طفل نامعلوم یا اینکه بدون تابعیت باشند و طفل در خاک ژاپن متولد گردد وی تابعیت ژاپن را تحصیل خواهد کرد.
موردی دیگر از قانون ژاپن که در این بحث به ما کمک می کند ذکر بندی از ماده قانون تابعیت ژاپن است که در مورد کسب تابعیت ژاپن از طریق تقاضا بحث می کند و در این ماده ذکر شده است. هرگاه متقاضی بدون تابعیت بوده یا اینکه اثبات نماید تابعیت اصلی خود را از دست داده است وزارت دادگستری به تقاضای شخص رسیدگی می کند.
بند سوم: مزایای قانون ژاپن برای جلوگیری از بی تابعیتی:
پیامدها
-
- یأس و ناامیدی در اثر عدم توفیق دیدار ۲٫ توهم گرایی و خیال پردازی ۳٫ رویکرد به شیّادان و مدّعیان مهدویت، نیابت و مدّعیان ملاقات ۴٫ دور ماندن از انجام وظایف اصلی، به دلیل اهتمام بیش از اندازه و غیر متعادل به دیدار ۵٫ بدبینی به امامu به علت عدم دیدار.
راه درمان و مبارزه
مهم ترین راه درمان این آسیب، توجه و رویکرد به منابع اصیل، معارف ناب دین در پرتو مراجعه به علمای راستین است که در این صورت، برای ما روشن می شود که بسیاری امور مطلوب و خوب هستند، امّا خدای متعال آن ها را به عنوان وظیفه بر دوش ما ننهاده (مانند ملاقات حضرت ولی عصر(عج)) یا این که در میان تکالیف و وظایف دینی رتبه بندی وجود دارد و در مقام عمل، لازم است به درجه اهمیت و ضرورت آن ها توجه شود. به راستی در میان وظایفی مانند تقوا، خودسازی، تکالیف اجتماعی، انتظار و … ملاقات چه جایگاهی دارد؟![۲۱۸]
ابتدا باید بدانیم که وظیفه و تکلیف ما در عصر غیبت کبرى، زمینهسازى براى ظهور و قیام امام زمان(عج) و آمادگى براى همراهى با او، ترویج و تبلیغ آرمانهاى والاى امام«ع»، هم سنخى و ارتباط روحى و قلبى با آن حضرت، عمل به دستورات دینى، شناخت خواستههاى او از ما و رفع موانع ظهور است.
دوران ما، عصر انتظار پویا و سازنده است و معناى آن چشم به راه بودن، دعا کردن، صبر و تحمّل داشتن و تقویت ایمان و یقین است. ما از این طریق مىتوانیم ارتباط روحى و قلبى عمیقى با امام«ع» برقرار سازیم و همیشه و در همه جا، به فکر و یاد او باشیم و براى سلامتى و فرج آن حضرت دعا کنیم. بر این اساس در کتابهاى معتبر روایى، سفارش و دستورى مبنى بر زیارت و ملاقات با امام زمان(عج) به عنوان هدف نرسیده است. چنین خواستهاى، خارج از وظایف ما و الزامات غیبت کبرى است و حتّى با آن منافات دارد.
آرى اگر درخواست ملاقات با حضرت در عصر غیبت، به جهت بهرهمندى از وجود او و مورد عنایت خاص او قرار گرفتن است، مطلوب و پسندیده است و چنانچه همراه با اخلاص، ورع، معرفت، تسلیم و عشق باشد، عنایاتى به انسان خواهد شد و به کمالاتى دست خواهد یافت.
مىجویم از کوى شفق آواى دیدار | مىخواهم او را در دل سیناى دیدار | |
آئینه اشکم شده پژواک افسوس | مىمیرم از این حسرت پیداى دیدار | |
هر بامداد از یاسهاى آسمانى | مىپرسم از هنگامه زیباى دیدار | |
مىبینمش در خواب شیرین بهارى | کى مىشود تعبیر این رؤیاى دیدار[۲۱۹] |
۱۳٫ آرزوگرایان بی عمل
برخی گمان میکنند که تنها، اعتقاد به اهل بیت و محبّت امام زمانuکافی است. اینان میپندارند که در قبال گناهشان عذابی نخواهد بود. این توهم که در قرآن و روایات مردود شمرده شده است، تمنّی یا امید کاذب نام دارد. اینان چون اهل کتاب فکر میکنند همین که نام دین و مذهب را بر خود نهادهاند، اهل سعادتند و عذاب نخواهند شد:
«وَقَالُواْ لَن یَدْخُلَ الْجَنَّهَ إِلاَّ مَن کَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ »[۲۲۰]
و گفتند: هرگز هیچ کس به بهشت نمیرود مگر آن که یهودی یا مسیحی باشد. این از آرزوهای آنهاست، بگو : اگر راست میگویید، دلیلتان را بیاورید.
در روایات نیز این گروه تکذیب شدهاند: «کَذِبَ المَتمَنون[۲۲۱]؛ آرزومندان خیالپرداز دروغ میگویند.»
ریشه یابی
-
- تفاوت نگذاشتن میان امید و رجای واقعی با خیالپردازی و آرزوگرایی و عدم شناخت جایگاه آن ۲٫ هوای نفس، به عنوان ریشه توجیهات:« بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ» [۲۲۲][انسان در معاد شک ندارد] بلکه او میخواهد [آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت] در تمام عمر گناه کند ۳٫ عدم شناخت خدایِ مهربان و حکیم که خداوند گرچه مهربان است، حکیم و عادل هم است ۴٫ دیدگاه احساسی و غیر منطقی نسبت به ائمه و عدم درک قهر و مهر که قبلا اشاره شد
پیامدها
-
- عمل نکردن به وظایف فردی و اجتماعی (واجبات، محرمات و…) ۲٫ انتظار منفی و عدم اقدام عملی و انجام وظیفه در قبال امام(u 3. توهم بی جا (رضایت از خویشتن و عملکرد خود).
راه درمان و مبارزه
-
- تأمل و تدبّر در آیات و روایات نظیر: «اِنَّ اَکرَمَکُم عِندالله اَتقیکُم»؛[۲۲۳]گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.
- توجه به این نکته که: میزان و معیار اعمال، نیت خالص همراه با انجام وظایف فردی و اجتماعی است: «بسم الله الرحمن الرحیم وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» [۲۲۴]
اگر شاعــــــــری را تــو پیشه گرفتی یکـــــــی نیز بگرفت خـــــنیاگری را
تــــو برپائی آنجا کــــه مطرب نشیند سزد گـــــــر ببری زبان جــــــری را
صفت چـــــند گوئی به شمشاد و لاله رخ چــــــون مــه و زلفک عنبــری را؟
(ناصر خسرو، ۱۳۸۷ :۱۴۲)
ناصر خسرو شاعران مداح را افرادی دروغ پرداز، طمّاع و کافر توصیف میکند که به جای مدح ابوذرغفاری و عماریاسرکه از صحابه پیامبر بودند، زبان به مدح سلاطین زمان میگشایند و از افرادی دون پایه و بی مایه در اصل و نسب چهرههایی بزرگ و قهرمانانی بیبدیل میسازند:
بــه علم و به گوهر کنی مدحـت آن را که مایه است مر جهل و بد گوهری را
به نظم اندر آری دروغی طمـــــــع را دروغ است سرمایه مــــر کافــری را
پسنده است بــــــا زهد عمار و بــوذر کند مـــــدح محمود مـر عنصری را؟
( همان: ۱۴۲)
۵-۲-۷- بی فایده بودن شعر و شاعری و نکوهش آن
برخی از شاعران، شعر و شاعری را امری بیهوده و بیفایده میدانند و بر این باورند که این کار نه سودی برای خود شاعر دارد و نه دردی از دیگران درمان میکند.
انوری معتقد است شاعران، در چرخه کار و تلاش افرادی بیمصرف بوده که وجود و معاششان وابسته به زحمت و کار دیگران است. آنان از کارسایرین فایدهها میبرند ولی دیگران هیچ بهرهای از فعالیت آنان، نخواهند برد زیرا این کار از اساس بیفایده است:
باز اگــــر شاعـــر نباشد هیچ نقصانی فتد در نظام عــالم از روی خرد گر بنگـــری
آدمی را چون معونت شرط کارشــرکتست نان ز کناسی خورد بهتر بود کز شــاعری
آن شنیدستی که نهصد کـس بباید پیشهور تا تـــو نادانسته و بیآگهی نانی بخـــوری
در ازاء آن اگـــــــــر از تـو نباشد یـاریی آن نه نانخوردن بوددانی چه باشد مدبری
تـــو جهان را کیستی تا بیمعونت کار تـو راست مـــــیدارند از نعلین تـا انگشتری
( انوری، ۱۳۷۶: ۳۴۹)
انوری ضمن آنکه خود را در عرصه علم صاحب نظر میداند، آن را میستاید و بر شعر و شاعری برتری میدهد. او معتقد است شعر و شاعری تنها بر باد دادن عمر برای کاری بیفایده است.
عمر تـــو گوهری گرانمایه است تو یکـی شـــــاعر گـــرانسایه
بـــیــش بـــر یـاد ژاژ شعرمده ای گــران سـایه آن گـران مایه
( انوری، ۱۳۷۶: ۶۳۴)
انوری اگر چه خود را برترین شاعر دوره خود میداند امّا معتقد است که شعر هیچ گرهی از انبوه مشکلات اقتصادی و مراتب اجتماعی او را نگشوده و او از قبِلِ شعر و شاعری به جایی نرسیده است و اصولاً این کار، ره به حال هیچ هیچ بندهای نخواهد برد و بر آن میتازد:
گــــــر شعر در مــراد میبگشادی یا کـــار کسی به شعر نوری دادی
آخر به سه چار خدمتم صدر جهان از ملک چنان یک صلـه بفرستادی
( انوری، ۱۳۷۶: ۶۵۷)
برخی از شاعران «شعر» را به نوعی« ژاژخایی» توصیف میکنند. «ژاژ » گیاهی است خاردار و بیمزه، شبیه درمنه که هر چه شتر آن را بخاید، نرم نمیشود و نمیتواند آن را فرو ببرد. اصطلاح ژاژ خایی کنایه ازحرف بیهوده و بیمعنا زدن، از نام همین گیاه گرفته شده است. ژاژ خایی به معنی حرف بیهوده و تهی زدن در اشعار بسیاری از شاعران آمده است. مولوی با اشاره به هر دو معنی این واژه که یکی به معنی خار بیمزه و دیگری سخن و گفته بیمعنی است، میگوید:
گیاهی باش سبز از آب شوقش میندیش از خری کو ژاژخاید
(مولوی، ۱۳۸۶ :۲۴۳)
مولوی ضمن اشاره به معنی گیاه ژاژ که حیوانی مانند خر آن را میخاید دشمنان خود را که سخنان بیهوده وباطل میگویند به خر ژاژ خای تشبیه کرده است. او در بیتی دیگر نیز ضمن اشاره به هر دو معنی میگوید:
شیرش نخواهد آهو آهوی اوست یاهو منکر در این چراخور بسیارژاژخاید
( همان: ۲۴۹)
مولوی به طور صریح دشمنان خود را به کودنهایی که سخنان ناپخته میگویند و چون حیوان ژاژ میخایند، تشبیه میکند و سخن آنها را تهی و بیمعنی مینامد. او در ابیات فراوانی، شاعران چاپلوس و متملق و همین طور معاندان خود را که از سخنوران هستند، ژاژ خا، توصیف میکند. در این ابیات او ضمن اشاره به معنی واقعی «گیاه ژاژ» دشمنانش را حیوانات ژاژخا مینامد:
خموش باش که این کودنان پست سخن حشیشیاند و همین لحظه ژاژخات
( همان: ۱۷۴)
مولوی از اینکه وسوسههای شیطان درونی خود را جبرئیل امین فرض کرده که حامل وحی خداوندی که همان شعر باشد، اظهار شرمندگی میکند و میگوید:
دیــــو را جبــرئیل کــردم نام ژاژ را حجت مبیــــــن گفتــم
( همان: ۳۱۳)
مولوی به شاعران مدّاح و متملّق می تازد و آنان را با صفاتی چون ژاژخای، گندنا و طمع ورز به باد انتقاد میگیرد و میگوید:
خاک سیه بر سرش باد، که بس ژاژخاست ای طمع ژاژخـا، گنـــدهتر از گندنا
( همان: ۶۵)
مراد از ژاژ در همه اشعار مولانا، به معنی سخن و شعر بیهودهای است که نه در مقام و نه درمعنی درست خود گفته شود. او ضمن استغفار از بیانات و اشعار خود در برابر محبوب و معشوق میگوید:
چـند گفتـــم ژاژ و بیهوده تــــــرا ای خــــــــداوند و شهنشاه و امیر
( همان: ۲۵۲)
سنایی، ضمن اشاره به برتری حکمت نسبت به شعر و شاعری، تمام سخنان خود را «ژاژ» و مزخرف توصیف کرده و شدیداً به شعر میتازد و از آن چون ژاژ مزخرف و فضله، یاد میکند. او خود را چون چارپای ژاژخای و به معنی دیگرانسانی ابله و بیهودهگوی توصیف میکند. سنایی حکمت را چون مرواریدی در صدف جان توصیف کرده و در برابر آن قوهی شعر و شاعری را چون حیوانی که از تعقّل و خرد عاری است، قرارمیدهد و میگوید:
بدین دو ژاژ مزخرف به پیش چشم خـرد چو گنده پیری در دست بنده جلـــوهگرم
به فضلهای که بگویم کــــه فضل پندارم نیم سنایی جانی کــــــه خاک سربسرم
تنم ز جان صفت خالیست و من به صفت به جان صـورت چــون چــارپای جانورم
( سنایی، ۱۳۸۱ : ۲۰۳)
سنایی شعر سراییدن را کاری بیهوده و بیمعنا توصیف میکند و آن را طامات به معنی حرف محال و ژاژ به معنی سخنان بیهوده، مینامد و میگوید:
بهر دو طامات و ژاژ و مزخرف همه ساله با خلق در شر و شورم
( همان: ۲۰۳)
در بودجهی سال ۷۵ هم این تبصرهها تکرار شد. قرار شد کمیتهی برنامهریزی استان اعتبارات شهرستان را در حدّ فصل به شهرستان بدهد و شهرستان طرح اجرایی را خودش تهیه کند.
همچنین قرار شد که سازمان برنامه و بودجهی استان با دستگاههای اجرایی شهرستان همکاری کند و برنامهی سالانه توسعه شهرستان را تهیه کند.
در قانون بودجهی سالهای ۷۶ تا ۷۸ نیز جایگاه مقامات محلّی در تصمیمسازی و تصمیمگیری در قالب تبصرههای مختلف ذکر شده است.
اگرچه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۶۱ با تصویب قانون شورای اسلامی شهر و روستا در مجلس شورای اسلامی و اجرای آن در سال ۱۳۷۷ اعمال عدم تمرکز در برخی از امور اداری و اجرایی مناطق کشور در سطح استانها، شهر و روستا به نحو قانونی آغاز شد و طی برنامههای اوّل و دوّم تلاشهای قابل توجّهی در راستای ایجاد تعال و توازن بخشی در سطح کشور صورت گرفت، اما بی توجهی و نبود نگرش مشارکتی و حس تعلّق و وابستگی به روند توسعهی منطقه، عدم واگذاری اختیارات به نهادها و مقامات منطقهای در بودجهریزی و برنامهریزی توسعهی استانی و نبود مکانیسم لازم برای وابسته کردن هزینهها و منابع درآمدی استان، میزان اثرگذاری تلاشهای برنامههای تعادلی بخشی و منطقهای چندان قابل توجّه نبوده است.
با آغاز برنامهی سوّم برای تحقّق مادهی دوّم قانون برنامه به منظور ایجاد اصلاحات ساختاری و نهادی در دولت، فرصتی برای تشکیل نظام غیرمتمرکز برنامهریزی و توسعهی منطقهای فراهم شد که علاوه بر مدیریت منابع مالی منطقهای، زمینه برای حضور و مشارکت منطقه با تکیه بر قابلیّتها و استعدادهای درونی منطقه در امور توسعه و برنامهریزی تقویت شد.
تمرکززدایی در زمینهی وظایف عمرانی دولت، وابسته کردن اعتبارات تملّک دارایی سرمایهای استانی هر استان به درآمد آن استان، واگذاری اختیار تعیین اولویّتهای سرمایهگذاری در بخشهای مختلف به نهادهای استانی و مهمتر از همه بودجهریزی غیر متمرکز، رویکردهای مهم در نظام برنامهریزی و بودجهریزی کشور به شمار میروند که در قانون برنامهی سوّم توسعه در قالب مواد قانونی فصل هشتم، تحت عنوان نظام درآمد- هزینه استان تجلّی یافت که در فصول آتی به تفصیل بدان خواهیم پرداخت.(غفاریفرد،۱۳۸۶: ۵۰-۴۹).
۳- جداول قوانین و نهادهای غیرمتمرکز در ایران
جداول ذیل نهادهایی را نشان میدهد که براساس قانون، توسط مردم، مستقیم و یا غیرمستقیم انتخاب میشوند. به بیان دیگر از بحث تمرکززدایی در ارکان دولت (انتقال وظیفه یا تفویض اختیار) بحث انتقال اختیارات و وظایف به خارج از دولت مطرح شده است. آنچه که در پیشینهی تمرکززدایی اهمیت دارد آن است که متناسب با این نوع واگذاریها چه سهمی از وظایف مالی و بودجهای منتقل، و یا به صورت غیرمتمرکز اجرا میشده است(اجلالی،۱۳۷۹: ۲۳۰-۲۳۴)
جدول شماره ۱- فهرست مهمترین قوانین، مصوبات و طرحهای مربوط به اداره امور
قانون | سال |
اصول متمم قانون اساسی مشروط مربوط به انجمنها اصل ۲۴ و ۹۰ تا ۹۳ | |
قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی | ۱۲۸۶ |
قانون بلدیه | ۱۲۸۶ |
قانون تشکیل ایلات و ولایات و دستورالعمل حکام | ۱۲۸۶ |
قانون امور بلدیه | ۱۳۰۸ |
قانون و نظامنامهی بلدیه | ۱۳۰۹ |
قانون کدخدایی | ۱۳۱۴ |
قانون عمرانی روستایی | ۱۳۱۶ |
جهانشاه پاکزاد، دکترای طراحی شهری در این باره می گوید : “کیفیت از نظر من چگونگی یک پدیده است که تأثیر عاطفی خاصی روی فرد یا جمع می گذارد. کمیت و کیفیت دو وجه یک پدیده هستند. کمیت مربوط به چندی یک موضوع یا پدیده است و کیفیت مربوط به چونی و چگونگی آن. وقتی درباره کیفیت یک پدیده بحث می کنیم مسأله مهمی که مطرح می شود تأثیر عاطفی آن پدیده است. ما پدیده ها را ارزشگذاری می کنیم : خوب، بد، زشت، زیبا و… و این ارزشگذاری براساس تأثیر عاطفی پدیده روی انسان صورت می گیرد.” (نشریه شهرداری ها، شماره ۲۷)
کینگ و هیندز [۴۰](۱۹۹۸) بیان می کنند کیفیت زندگی مفهومی است که در طی زمان تغییر می یابد. کیفیت زندگی به شدت از زمان و مکان تأثیر می پذیرد و مولفه ها و عوامل تشکیل دهنده اش با توجه به دوره زمانی و مکان جغرافیایی فوق خواهند کرد. (میشل پاول، ۲۰۰۳)
سازمان بهداشت جهانی (۱۹۹۵) کیفیت زندگی را این چنین تعریف می کند : “برداشت و درک افراد از موقعیت خود در زندگی در رابطه با اهداف و نظام ارزشی مورد قبول آنان با توجه به شرایط عینی را کیفیت زندگی می نامند.” کیفیت زندگی ابعاد مختلفی را که شامل سلامت فیزیکی، وضعیت روانی، استقلال، تعاملات اجتماعی، اعتقادات و تعاملات محیطی است در برمی گیرند. (الیور و همکاران[۴۱])
به عبارتی کیفیت زندگی، مجموعه ای از رفاه اجتماعی، جسمی و روانی است که از سوی شخص و یا گروهی از افراد احساس می شوند، مانند شادی، رضایت، افتخار، سلامتی، موقعیت اقتصادی، فرصت های آموزشی و … (پارک[۴۲]، ۱۹۹۵) بنابراین می توان استنباط کرد که کیفیت زندگی درک ویژه هر فرد است در مورد این که آیا زندگی با وجود ارتباطی که با خانواده اش، دوستانش و اجتماعش دارد برایش رضایت بخش و قابل قبول است یا نه و همچنین ارضاء فیزیکی، روانی، اجتماعی و اقتصادی برایش موجود است یا نه؟ که البته این قضیه می تواند با توقع شخصی از زندگی اش نیز ارتباط داشته باشد. (سلا، ۱۹۹۴)
از جنبه اجتماعی، دانشمندان اجتماعی، شاخص هایی را جهت اندازه گیری تعیین نموده اند. بلون دن[۴۳] (۱۹۸۸) چهار بعد کیفیت زندگی را اینگونه بحث نموده است :
بهزیستی فیزیکی، شامل سلامت و نبود ناتوانی.
بهزیستی شناختی، شامل رضایت از زندگی.
بهزیستی مادی، شامل امکانات محیطی و شخصی
بهزیستی اجتماعی، شامل احترام و روابط ارزشمند و حق انتخاب.
موارد فوق نیز نشان می دهد که کیفیت زندگی با جنبه های جسمی و روانی مرتبط می باشد. در واقع کیفیت زندگی به احساس شخصی فرد در خصوص رفاه و آسایشی که در حیطه های مختلف زندگی مانند وضعیت اقتصادی، شغلی، ارتباط با سایرین و … احساس می کند، اطلاق می گردد. (ایوانزوکوپ، ۱۹۸۹)
برای سنجش کیفیت زندگی غالباً دو شاخص مورد استفاده قرار می گیرد :
الف) شاخص ذهنی
ب) شاخص عینی
منظور از شاخص های ذهنی در کیفیت زندگی، همان رضایت مندی یا احساس خشنودی است که حاصل برداشت ذهنی و ارزشیابی فرد از زندگی اش می باشد و اگر چه در این احساس، جنبه های شناختی نیز مطرح هستند ولی جنبه های عاطفی آن در سنجش کیفیت زندگی بیشتر موردنظر قرار دارد. دکتر خوارزمی در این زمینه بیان می کنند، ترکیب و تنوع نیازها، برداشت فرد از واقعیت ها و احساس امنیت و آسایش، برخورداری از آنچه برای فرد اهمیت دارد، احساس رشد و پیشرفت، احساس عقب نماندن از زمانه، نگاه فرد به زندگی، رنج، درد، مرگ، بیماری، محدودیت، مسأله آینده، پایداری، طبیعت و از همه مهمتر عشق از جمله ابعاد ذهنی این مفهوم است.
منظور از شاخص های عینی همان شرایط محیطی موثر بر متغیرهای کیفیت زندگی است و مشتمل بر مواردی مثل وضعیت رفاهی، اقتصادی، جنبه های سیاسی، عوامل محیطی، فرهنگی و غیره می باشد. ابعاد عینی مواردی چون شغل مناسب، درآمد، مسکن، آموزش (دسترسی به فرصت ها و پرورش قابلیت ها)، سلامتی، بهداشت- درمان، خدمات، کیفیت و امنیت محیط زیست را شامل می شود. (خوارزمی، ۸۴)
به طور کلی برای تعریف و اندازه گیری کیفیت زندگی، دو الگوی رضایت از زندگی و الگوی کارکرد انطباق مورد استفاده قرار می گیرد. در الگوی رضایت از زندگی، برای ارزیابی کیفیت زندگی براساس برداشت ذهنی فرد از شرایط عینی زندگی اش، اقدام می شود که هر چند تفاوت های مفهومی بین آزمون سنجش میزان رضایت از زندگی و آزمون سنجش کیفیت زندگی شناخته شده اند، ولی وجه مشترک بسیاری بین این دو شاخص مشخص شده است. در الگوی کارکرد انطباقی، کیفیت زندگی برحسب کارکرد انطباقی و یا از طریق تسلطی که فرد به محیط دارد تعریف می شود. یعنی هر چقدر تسلط فرد به زندگی اش بیشتر است، احساس رضایت از زندگی از سوی وی بیشتر گزارش میشود، بنابراین هر چند عوامل یکسانی را در سنجش کیفیت زندگی موردنظر قرار می دهند، لیکن همواره به جنبه شخصی بودن آن توجه شده است. (اندروز و وزالای، ۱۹۸۰ به نقل از نوری کربلایی، ۱۳۷۵) کیفیت زندگی به تصور فرد از زندگی اش بر می گردد، یعنی این که شخص چه احساسی دارد و چطور زندگی را تصور می کند و در آخر نکته قابل ذکر این است که بسیاری از وقایع زندگی مانند جدایی، مرگ، بیماری و غیره می توانند سبب اضطراب و فشار شوند و این و فشارها بر رفاه فیزیکی (سلامت و عملکرد) و رفاه روحی و روانی، یعنی بر کیفیت زندگی اش، اثر نامطلوبی دارند. (هابر و همکاران[۴۴]، ۱۹۹۷)
۲-۱۸-۲ رضایت
کیفیت زندگی با رضایت ارتباطی تنگاتنگ دارد و با توجه به تعاریف و نظرات مختلف در این زمینه از اهمیت ویژه ای برخوردار است.جوران و دمینگ[۴۵] در قالب تئوری سنجش رضایت، اهمیت کیفیت را مورد توجه قرار دادند و تأمین، حفظ و ارتقای کیفیت را به عنوان ضرورت حتمی موفقیت در ارائه یک خدمت مطرح نمودند؛ به نظر آن ها تأمین نیازها و انتظارات مشتریان و مصرف کنندگان خدمات اصل مسلم دستیابی به موفقیت محسوب می شود و کیفیت دقیقاً همان است که دریافت کننده خدمات تعیین می کند؛ به همین دلیل مشارکت مستقیم دریافت کنندگان و مصرف کنندگان خدمات در فرآیندهای مختلف ارائه یک خدمت و استفاده از آن نظرات، مهمترین و اصلی ترین گام در مسیر موفقیت است.
تأمین نیازها و انتظارات دریافت کنندگان خدمات از طریق دخالت دادن آن ها در فرایندهای ارائه خدمات، هم عاملی برای توانمند شدن دریافت کننده است هم ابزاری موثر در بهبود و اصلاح روشـهای ارائه خدمات. وری[۴۶] (یکی از نظریه پردازان در زمینه خدمات اجتماعی) می گوید : »خـدمات ارائه شده دارای کیفیت بالایی نخواهند بود، مگر دریافت کننده از آن راضی باشد.» (کپ و پروپ، ۲۰۰۲)
فیتز پاتریک[۴۷] (۱۹۹۱) و استالارد[۴۸] (۱۹۹۵) نیز می گویند :
»رضایت دریافت کننده خدمت یک شاخص بسیار مهم برای سنجش دستیابی به اهداف و راه مفیدی برای ارزیابی خدمات است، به خصوص زمانی که تعیین میزان تغییرات، از نظر کیفیت و کمیت مشکل باشد». (همان منبع) آن ها همچنین تأکید دارند که رضایت، با میزان توانمند شدن مراجع و همکاری او در فرایند خدمات، ارتباط مستقیم دارد.توجه به رویکرد ذکر شده (مشتری گرایی) در تمامی سطوح ارائه خدمات، اعم از درمانی، پیشگیری و توانبخشی، هدفی دو سویه را برجسته می نماید. در واقع هم زمینه مشارکت خدمت گیرندگان را در فرایندهای ارائه خدمات فراهم می نماید و هم موفقیت خدمات را تضمین می کند.
این رویکرد، نه تنها راهی موثر برای شناسایی نیازها و انتظارات و تأمین آن هاست بلکه اعتماد به نفس و خودباوری را در افراد پرورش می دهد و تأثیری غیرقابل انکار به توانمندسازی آنان دارد؛ از دیگر سو، روشی موثر برای اصلاح، بهبود و ارتقای فرایندها محسوب می شود.
دکتر وب[۴۹] در تحقیقی که راجع به سنجش رضایت دریافت کنندگان خدمات در یکی از مراکز بهداشتی انگلیس انجام داد به این نتیجه رسید که :
«مراجعین دیدگاه های منحصر به فردی در مورد فرایندهای ارائه خدمات پیشنهاد می کنند و این مسأله به ویژه در مورد روش های ارتباط و تعامل بسیار محسوس تر است»
محقق دیگر این کشور به نام هالند[۵۰] پس از بررسی نتایج پژوهش خود راجع به سنجش رضایت مراجعین از خدمات مراقبتی اعلام می کند :
«اگر یک خدمت از نظر استفاده کنندگان آن، غیرقابل قبول باشد، باید از موثر واقع شدن آن خدمت چشم پوشی کرد.»
برای تعریف رضایت[۵۱] بهتر است ابتدا به برخی از نظراتی که در این زمینه ارائه شده، اشاره شود. تعدادی از محققان، رضایت را به عنوان درجه اختلاف بین انتظارات و تجارب در نظر گرفته اند و معتقدند که رضایت عبارت است از خشنودی انسان در اثر برآورده شدن انتظارات او.
اولیور[۵۲] می گوید :
«رضایت زمانی رخ می دهد که تجارب از انتظارات بیشتر و یا با آن برابر است و عدم رضایت زمانی اتفاق می افتد که تجارب در تأمین انتظارات شکست می خورند.» (پیتر، ۱۹۹۵) لبو[۵۳] تعریف زیر را از رضایت ارائه داد :
«رضایت حوزهای است که خدمات ارائه شده، خواست ها، تمایلات و آرزوهای مراجعین را برآورده می کند.» (همان منبع) کار- هیل[۵۴] می گوید :
«رضایت مفهومی مبتنی بر ترجیحات است که می تواند در دوره های مختلف، در بین افراد مختلف و در درون هر فرد، معانی مختلفی به خود بگیرد». (کپ و پروپ، ۲۰۰)
در جمع بندی نظرات مختلف می توان این تعریف را در مورد رضایت ارائه داد :
«هنگامی که مراجع برای دریافت خدمت به یک سازمان مراجعه می کند، اهداف، انتظارات، خواست ها، نیازها و آرزوهایی دارد. طی مدت دریافت خدمت، کلیه افراد، رفتارها، ساختارها، مقدمات، روش ها یا مجموعه عوامل ارائه دهنده خدمت را ارزیابی می کند و سرانجام، متناسب با آنها میزان خشنودی یا عدم خشنودی خود را اعلام می دارد.» (محمدی، ۱۳۸۴)
همچنین در نظریه اختلاف دانشمندی به نام لاک (Luck) رضامندی یا نارضایتی را وابسته به اختلافی می داند که شخص بین آن چه بدست آورده (ملاحظات واقعی) و آن چه تمایل دارد، احساس می نماید. (توسلی، ۱۳۷۵) لارسون[۵۵] نیز اظهار داشته است :
«در خدمات بهداشتی، ۹ متغیر می تواند تعیین کننده رضایت باشد، این متغیرها عبارتند از فضای فیزیکی، کارکنان کمک دهنده، نوع خدمات فراهم شده، رفتار کارکنان و افراد حرفه ای، کیفیت خدمات، مقدار خدمات، رضایت کلی، روش ها» (Drent, 1998)
همچنین افراد در سطوح مختلف تحصیلی و سنی، نظرات یکسانی درباره خدمات دریافتی ندارند و متغیرهایی مانند سن، جنس و پایه تحصیلی به سطح رضایت تأثیرگذار است. پارسونز (Parsonz) یکی از نظریه پردازان جامعه شناسی نیز رضایت را وابسته به پنج عامل می داند، این عوامل عبارتند از :
عزت نفس فرد
مورد احترام و شناسایی قرار گرفتن
ارضاء خواسته ها (مادی و معنوی)
لذت بردن فرد از محیط فعالیت و زندگی اش
صمیمیت و دوستی در روابط میان افراد
هرزبرگ (Herzberg) نیز تئوری »انگیزشی- بهداشتی» را مطرح نموده و معتقد است عوامل بهداشتی از جمله روابط بین افراد می تواند در زمره عواملی قرار گیرند که بر رضایت فرد اثر میگذارند. طبق نظر هرزبرگ، افراد تمایل دارند در محیطی که زندگی می کنند و فعالیت دارند نوعی دوستی و صمیمیت حاکم باشد و کنش متقابل، مبتنی بر احترام و تفاهم صورت گیرد. کاتز (Katz) نیز معتقد است : رضایت فقط در موردی بدست می آید که فرد احساس کند به گروه خاصی تعلق دارد. او از این تعلق سربلند می شود، اعتماد به نفس پیدا می کند و احساس غرور می کند.
به طور کلی می توان گفت مسائل مربوط به رضایت و نارضایتی، همگی می توانند از زاویه روابط انسانی مطالعه و زیر همین عناوین طبقه بندی شوند. (توسلی، ۱۳۷۵)
۳- ۱۸- ۲ رضایت از زندگی
رضایت از زندگی مفهوم پایداری است که احساس و نظر کلی مردم یک جامعه را نسبت به جهانی که در آن زندگی می کنند، منعکس می کند. (عبدی، گودرزی، ۱۳۷۸) پرسش درباره کیفیت زندگی در ابتدا بیشتر در قالب ارزیابی بهبود و وضعیت اقتصادی بیان می شد در حالی که احساس مردم از امکانات، موقعیت ها و شرایط موجود زندگی موید شاخص ها و وجوه ذهنی متفاوتی است. هرگز بدون مقایسه ذهنی سنجش بعد شخصی زندگی، این امکان وجود نخواهد داشت که کیفیت زندگی مردمی را بهبود یافته، کاهش یافته و یا ثابت قلمداد کرد و البته بدون در نظر گرفتن مقیاس های عینی نیز در مورد کیفیت زندگی مردم، امکان پاسخگویی به سوالات بهبود یا کاهش کیفیت زندگی نیست. در بین شاخص های سازنده مفهوم کیفیت زندگی، رضایت از زندگی، مهمترین مفهوم به شمار می رود. رضایت از زندگی بیان کننده انتظارات و تقاضای فرد نسبت به جهانی است که در آن زندگی می کند. (عبدی، گودرزی، ۱۳۷۸) به طور کلی سه نوع رضایت وجود دارد که با تعریف از یکدیگر تفکیک می شوند :
رضایت ناشی از برخورداری (having)، رضایت ناشی از ارتباط (Relating) و رضایت ناشی از بودن (being). (گودرزی، عبدی، ۱۳۷۸ : ۱۶۳)
رضایت ناشی از برخورداری : این نوع رضایت بیشتر به امکانات و میزان برخورداری افراد از امکانات بستگی دارد. (پاریلو و دیگران[۵۶]، ۱۹۸۵)
رضایت ناشی از ارتباط : رابطه اجتماعی از حیث نوع، شدت و درگیری عاطفی به رضایت از زندگی اثر می گذارد.
رضایت ناشی از بودن : این که ما کی هستیم درقضاوت ما از کیفیت زندگی موثر است.
۴- ۱۸- ۲- نظریه کنش متقابل
نظریه کنش متقابل را ویلیام شوارتز[۵۷] ارائه کرد در این مدل، عامل مهم در فرایند کمک کننده روش نگریستن به فرد است. آن چه در ابتدا مورد کاربرد حرفه های کمک کننده بود استفاده از مدل پزشکی است که تمرکز آن بر بیماری می باشد و شامل یک فرایند سه مرحله ای مطالعه، تشخیص، درمان است حال آن که فرد در یک کنش متقابل پویا با سایر افراد به سر می برد. در نظریه پویای سیستم ها، اندیشه اصلی تأکید به نگریستن به فرد در کنش متقابل با دیگران است. طبق این دیدگاه نمی توان رفتار و حرکات فرد را بدون درنظر گرفتن رفتار و حرکات دیگران درک کرد.
نمودار نگرش به این طریق به شکل زیر است :
به عنوان مثال دختر نوجوانی که در یک مرکز نگهداری (شبانه روزی) زندگی می کند و از ناراحتی افسردگی رنج می برد. یک راه انتخاب می تواند آن باشد که بر افسردگی و دیگر علائم بیماری این دختر تمرکز کرد. اما چارچوب دیگر می تواند این باشد که کوشش کرد تا سیستمهای مهم زندگی این دختر را که با آن ها در کنش متقابل است تشخیص داد، (مانند خانواده (بعضی از کودکان و نوجوانان سازمان بهزیستی در بیرون از سازمان مادر یا پدر و خواهر و برادرانی دارند) می توان در مورد کیفیت کنش های متقابل بین او و سیستم های مربوطه کنجکاوی نشان داد، این که طبیعت رابطه این دختر با خانواده اش چگونه و تا چه اندازه است؟ آیا امکان ملاقات با آن ها برای او وجود دارد ؟ آیا آن ها به حرف های او گوش می دهند؟ آیا رابطه بین آنها از نظرعاطفی یا جسمانی زیان آور است؟ مددکار باید به رابطه بین این دختر و مجتمع مربوطه هم علاقه مند باشد. آیا این دختر به خوبی توانسته است خود را با زندگی در آن جا تطبیق دهد؟ آیا با دیگر افراد ساکن در مجتمع رابطه برقرار کرده است؟ آیا ارتباط این دختر جوان با سایرین صمیمی است یا او از دیگران بریده و منزوی است؟ آیا ارتباط او با مربیان شیفت به صورتی است که او احساس رضایت کند؟ آیا ارتباط او با مدیر مجتمع و سایر پرسنل مطلوب است؟ آیا او در مدرسه مشکل خاصی پیدا نکرده است؟ ارتباط با همکلاسی هایش چطور است و …)
هزار و یک آیای دیگر که فرد می تواند در کنش متقابلی که بین او و سایر سیستم های پیرامون زندگیش وجود دارد داشته باشد. این سوالات مثال هایی از زمینه بالقوه کارند که ممکن است در فرایند کمک کننده بر آن ها متمرکز شود و به مددکار کمک می کند که فقط به نقش مراجع در کنش متقابل توجه کند زیرا حرکات او فقط با توجه به حرکات سیستم های پیرامون وی قابل درک است. این که چگونه خانواده، دوستان و سایر افراد مرتبط با زندگی فرد با او تماس برقرار میکنند؟
بخشی از پیامدهای این کنش های متقابل، از طریق درون داد مراجع تعیین خواهد شد، اما بخش های دیگر، نتیجه پاسخ سیستم هاست. در حقیقت با حرکات هر یک که دائماً بر حرکات دیگران تأثیر می گذارد، این رابطه گردشی است. به علاوه ما باید کنش متقابل را در محیطی که کنش متقابل در آن محقق می شود درک کرد، باید درک خود را درباره چگونگی تصورات و تفکرات قالبی و کلیشه ای جامعه در مورد زنان، مردان و کودکان و به طور کلی انسان ها که بر روابط هم تأثیر میگذارند تغییر داد. در نمونه های بسیاری هنگامی که به زیربنای افسردگی بعضی زنان میان سال توجه شود معلوم می شود که عصبانیتی قابل فهم مرتبط با تصور قالبی نقش جنسی و ستم جنسی (ستم بر اساس جنسیت) از طرف یک جامعه مردسالار وجود دارد. آیا زن خود را به منزله کسی که بر محیط اجتماعی اش تأثیر می گذارد، خود را در این زمینه قادر می بیند یا احساس بی قدرتی می کند (Weick & Vandive, 1982) و …
روانشناسی ستم اشاره دارد که در معرض ستم طولانی مدت قرار گرفتن می تواند یک مراجعی ستم دیده را به درونی کردن “ستمگر بیرونی” یا پذیرفتن گرایش ها و تصورات منفی خود هدایت کند. ممکن است خشم درونی شده که اغلب با افسردگی پوشیده است فرد را به رفتارهای مخرب و ناسازگارانه به طرف خود و دیگران هدایت کند و “ستمگر بیرونی” به “ستمگر درونی” تبدیل شود (Frantz Fanon/1968) چنین فردی در ادامه ستمگری بر علیه خود و همتایان خود در نهایت به “ستمگر خودکار” تبدیل می شود. مددکاری که کار خود را با این دید شروع می کند بیشتر علاقه مند است مشخص کند چه چیزی در مورد فرد حق و درست است، نه آن که چه چیزی اشتباه است، تلاش مددکار جستجو برای یافتن علائم دقیقی از زندگی و توان فرد برای مواجهه شدن و رویارویی با مشکلات است.
کوشش مددکار این است که به روشی که فرد و سیستم های مهم زندگی اش در کنش متقابل هستند اثر بگذارد. مشکل با طرح درمان حرفه ای چاره نخواهد شد، بلکه در اثر افزایش آگاهی فرد از موقعیت و تلاش هایش برای یافتن روش های جدیدی پیدا می شود که برای تماس با سیستم هایی که برای او مهم هستند به کار می گیرد.