«بیع مزایده یا من یزید» سابقه قدیمی دارد، در سال ۷۳۵ هـ.ق در متون فقه آمده است. در مزایده بایع مبلغی را در نظر میگیرد و به حضار در جلسه پیشنهاد میدهد که میتوانند بر آن مزید کنند تا به حدی که مزید متوقف گردد. آخرین قیمت پیشنهاد شده ثمن مال مورد مزایده است و بیع مزایده با او منعقد میگردد.»[۱۷۸] یا در جای دیگری آمده است : «صورت خاصی است از فروش مال که خریداران (طالبان خرید) با هم رقابت کرده و هر یک قیمتی بیشتر از آنچه که ابتدا به بایع عرضه شده، عرضه مینمایند. ثمن، آخرین قیمتی است که عرضه شده و پس از آن قیمتی عرضه نشود و چون قیمت معینی که از طرف بایع مأخذ و مبداء شروع مزایده است گاهی ممکن است به علت پیدا نشدن طالب، همان قیمت مبداء ثمن محسوب گردد.»[۱۷۹]
« مزایده ترتیبی است که در آن اداره، فروش کالا و خدمات یا هردوی آنها را از طریق درج آگهی در روزنامه کثیرالانتشار و یا روزنامه رسمی کشور به رقابت عمومی میگذارد و قرارداد را با شخصی که بیشترین بهاء را پیشنهاد کرده یا میکند، منعقد میسازد.»[۱۸۰]
«منظور از مزایده آن است که مال به بالاترین قیمت پیشنهادی که خریدار پیشنهاد داده است، به فروش برسد.»[۱۸۱]
با عنایت به تعاریف فوق الاشاره میتوان چنین بیان نمود که مزایده، صورت خاصی از فروش است که در آن خریداران با هم رقابت نموده و هر یک قیمتی بیشتر از آنچه که به عنوان قیمت پایه عرضه گردیده اعلام نموده و شخصی که بالاترین قیمت را اعلام نماید برنده مزایده محسوب و مال مورد مزایده به وی تملیک میشود.
بند دوم : ماهیت مزایده
با توجه به تعریفی که از مزایده به عمل آمده است این نتیجه حاصل میشود که : اولاً : مزایده یک نوع عقد تملیکی است چرا که انتقال مال مورد مزایده به خریدار برنده با ایجاب و قبول واقع میشود. ثانیاً : مزایده یک نوع عقد معوض بوده که درآن قیمت پیشنهادی خریدار برنده به عنوان ثمن و مال مورد مزایده به عنوان مبیع میباشد. ثالثاً : مزایده از عقود لازم است که طرفین معامله را ملتزم و پای بند به عقد نموده بدین معنی که خریدار برنده، پس از واریز ۱۰% مبلغ پیشنهادی، در صورتی که ظرف یک ماه مبلغ باقیمانده را واریز ننماید، مبلغ واریزی به نفع دولت ضبط میشود؛ چرا که از انجام شرط تخلف نموده و معامله منفسخ میگردد. رابعاً : موضوع معامله نیز مشخص میباشد. (مال مورد مزایده و قیمت پیشنهادی خریدار برنده)
بر این اساس ماهیت مزایده را میتوان نوعی عقد بیع دانست که به اعتبار آن، مال محکومٌ علیه به دلیل امتناع وی از ادای دین، جهت پرداخت بدهی محکومٌله به فروش گذاشته میشود که دایرۀ اجراء ثبت به عنوان متولی امر اجراء اسناد لازم الاجراء، اقدام به فروش مال محکومٌ علیه ممتنع نموده و نقش بایع را بر عهده دارد و مال مورد مزایده نیز پس از پرداخت تمام بهای آن، به خریدار برنده مزایده تحویل و تسلیم خواهد شد. لکن به جهت اینکه صحت آن مستلزم رعایت تشریفاتی است و عدم رعایت این تشریفات موجب بطلان مزایده خواهد شد لذا گفته شده است که مزایده نوعی بیع تشریفاتی است. آنچه بیان شد در ذیل مورد تجزیه وتحلیل قرار میگیرد :
بند سوم : ایجاب و قبول در مزایده
در هر عقدی نخستین قصد ابرازی ایجاب است که به معنی پیشنهاد انجام یک معامله بوده ودر مقابل، شخصی که حاضر به انعقاد قرارداد با پیشنهاد دهنده (موجب) میباشد، قابل (قبول کننده) محسوب میشود. به عبارت دیگر «پیشنهاد انجام معامله به وسیله ایجاب و پذیرفتن آن با قبول تحقق مییابد.»[۱۸۲] لکن قبول به ایجاب ابرازی باید بدون هرگونه قید وشرطی بیان شود. چرا که هرگاه قبول مشروط به چیزی باشد، دیگر عنوان قبولی نداشته و خود یک ایجاب جدیدی است که ابراز گردیده است.
در فرضی که شخصی با اعلام فروش کالا به بالاترین قیمت پیشنهادی از خریداران داوطلب دعوت میکند تا یک ماه پس از رؤیت آگهی و در روز معین بهایی را که حاضر به پرداخت آن هستند، اعلام و پس از اتمام مهلت و گشودن نامههای پیشنهادی، کالا به بهترین خریدار تعلق یابد؛ در چنین حالتی آیا با تعیین بالاترین قیمت در مزایده یا حراج قرارداد تمام شده است و دعوت به مزایده را بایستی ایجاب به فروش و پیشنهاد خرید به قیمت معین را، قبول آن انگاشت؟ یا اعلان مزایده یا حراج تنها دعوت به ایجاب بوده و پیشنهادهای رسیده را باید صاحب کالا قبول کند تا معامله انجام شود وپیش از آن فروشنده در رد یا قبول پیشنهادها آزاد است؟
در پاسخ به این پرسشها ۳ نظر مورد تحلیل و تبیین واقع میشود :[۱۸۳]
۱- عدهای معتقدند که اعلام مزایده یا حراج، عرضه مال و دعوت برای فروش بوده و قیمت پیشنهادی خریداران، ایجابی است که به خودی خود هیچ الزامی برای اعلام کننده به وجود نمیآورد و عقد زمانی محقق میشود که یکی از این ایجابها مورد قبول فروشنده قرار گیرد.
طرفداران این عقیده بر این باورند که چون در پیشنهاد فروش، قیمت قطعی مال مشخص نیست قبول آن به تنهایی بیع را واقع نساخته و بر این اساس پیشنهاد فروشنده را دعوت به ایجاب میدانند که برنده مزایده با دادن بالاترین قیمت ایجاب را بیان می کند.
۲- عدهای دیگر اعلام مزایده را درخواست ایجاب برای معامله دانسته که اعلام کننده طی یک شرط ضمنی با حسن نیت پیشنهاد فروش را اعلام میکند و در مقابل شرکت کنندگان در مزایده نیز بر مبنای همین شرط ضمنی، داوطلب خرید و حضور در مزایده میشوند. به عبارتی پیش از انجام مزایده، به نوعی بین فروشنده پیشنهاد دهنده و خریداران داوطلب، یک قرارداد فرعی منعقد میشود که ایجاب آن را فروشنده (دایره اجراء) اعلام کرده و خریداران داوطلب نیز آن را پذیرفته و ممکن است هزینه هایی برای حضور در مزایده بر مبنای همین شرط ضمنی بنمایند که در صورت عدول از آن، فروشنده باید از عهده خسارات وارده برآید.
این نظریه پیشنهاد فروش در مزایده را یک شرط ضمنی و مقدماتی میداند که مزایده بر مبنای آن جریان یافته و فروشنده ملزم به پای بند بودن به ایجاب پیشنهادی خود میباشد.
۳- دستهای دیگر معتقدند که پیشنهاد فروش مال در مزایده یا حراج یک ایجاب واقعی بوده و شرکت کنندگان و خریداران داوطلب نیز بر مبنای همین ایجاب اقدام به انعقاد قرارداد نموده و با پایان یافتن مزایده یا حراج، توافق مورد نظر قطعی میشود.[۱۸۴]
اراده فروشنده نیز بر مبنای همین ایجاب به خریداران داوطلب اعلام میگردد که قبولی آن با اعلام بالاترین قیمت از سوی خریدار برنده بیان شده و نیازی به تأیید مجدد فروشنده نمیباشد.
با بررسی نظرات فوق بایستی یادآور شد که جوهر عقد را توافق ارادههای طرفین تشکیل داده که بر این اساس نظر سوم قابل قبول است. زیرا ایجاب فروشنده (دایره اجراء) و قبول خریدار برنده مزایده، تکمیل کننده این دو توافق است.
سؤال دیگری که در مورد ایجاب به ذهن میرسد این است که آیا ایجاب قبل از پیوستن به قبول الزام آور بوده و ایجاب کننده ملتزم به ایجاب خود میباشد؟ آیا اعلام ایجاب مزایده از طریق نشر آگهی الزامی برای فروشنده (دایرۀ اجراء) در برگزاری مزایده به وجود میآورد؟ آیا دایره اجرای احکام به عنوان پیشنهاد دهنده در عدول از ایجاب خود آزاد میباشد؟ بر این اساس دایره اجراء چگونه عدول از ایجاب را به اطلاع خریداران داوطلب میرساند؟
در پاسخ بایستی بیان نمود که عدهای ایجاب پیش از قبول را الزام آور ندانسته و معتقدند تراضی در صورتی است که دو اراده به یکدیگر ضمیمه شود. هرگاه یکی از دو اراده قبل از ضمیمه شدن به دلیلی از بین رفته باشد، ارادۀ دیگر نیز اثری به بار نمیآورد. از سویی دیگر بر مبنای اصل حاکمیت اراده، هیچ حقی را نمیتوان بدون رضای شخص به سود او ایجاد کرد. بنابراین ایجاد التزام و تعهد برای گوینده ایجاب پیش از قبول بوجود نمیآید. پس تا زمانی که قبول اعلام نشده، تنها ارادۀ ایجاب کننده بر آن حکومت داشته و همان ارادهای که ایجاب را به وجود آورده، میتواند آفریدۀ خود را از بین ببرد.[۱۸۵] در مقابل عدهای دیگر بر این باورند که ایجاب فروشنده الزام آور بوده و ایجاب خود به تنهایی یک عمل حقوقی است. ارادۀ ایجاب کننده نیز به طرف خطاب ایجاب، حقی اعطا میکند که بر مبنای آن میتواند عقد را کامل ساخته و تعهداتی را که با ایجاب زمینه یافته است ایجاد کند.[۱۸۶]
با عنایت به نظرات فوق مشاهده میکنیم که گویندۀ ایجاب تعهدی در خصوص نگهداری ارادۀ خود نداشته و نمیتوان او را پای بند بدان شمرد. و در مزایده مانند موارد ذیل دایره اجرای احکام میتواند نسبت به ایجاب خود عدول نموده و بدان پای بند نباشد:
الف) در صورت رضایت محکومله نسبت به محکوم علیه قبل از بر گزاری مزایده
ب) درصورت پرداخت محکوم به از سوی محکوم علیه تا قبل از برگزاری مزایده
ج) عدم رعایت شرایط اجرای مزایده
فلذا عدول از ایجاب مانع از تراضی شده و قبول بعدی نیز اثری به بار نمیآورد.
بند چهارم : محاسن و معایب مزایده
الف) محاسن مزایده
از محاسن فروش مال از طریق مزایده میتوان به فرمول ایجاد رقابت بین خریداران احتمالی اشاره نمود که در این روش، دامنۀ انتخاب فروشنده گسترده تر شده و میتواند بهترین قیمت پیشنهادی را انتخاب نماید. همچنین در این روش، دو اصل از اصول مهم حقوقی مورد توجه واقع میشود که عبارتند از اصل برابری افراد در مقابل فروشنده (دایره اجرای احکام) که به اصل عدم تبعیض معروف است و همچنین اصل آزادی شرکت کنندگان در رقابت برای خرید کالا.
از دیگر محاسن معامله با روش مزایده آن است که اولیای امور فروش (دایره اجرای احکام و دایرۀ اجرای ثبت) بر این نکته تأکید دارند که فایدۀ اقتصادی بر پایه حداکثر قیمت است. به این معنی که در روش مزایده بر اثر رقابت بین خریداران داوطلب، قیمت اموال به سود صاحب مال بالا رفته و بدیهی است که از لحاظ حفظ حقوق صاحب مال (محکوم علیه) نیز مقرون به صرفه است.[۱۸۷]
ب) معایب مزایده
از معایب معامله با این روش آن است که داوطلبان احتمالی را به سوی رعایت هر چه بیشتر تشریفات اداری سوق داده و النهایه غالباً شرایطی به وجود میآورند که زمینه ارتکاب تقلبات و تخلفات را فراهم و تشدید میکنند، به نحوی که ضمانت اجراهای پیش بینی شده در قانون اجرای احکام مدنی برای انجام کامل مزایده کافی نمیباشد.[۱۸۸]
گفتار دوم : انواع مزایده
مزایده به دو نوع کتبی و شفاهی(حضوری) تقسیم میگردد :
بند اول : مزایده کتبی
مزایدهای که فروشنده پاسخ خریداران را از طریق نشر آگهی کتباً دریافت وبرابر شروط مزایده، خریدار(برنده) را معین میکند، مزایده کتبی نامیده میشود. در مزایده به صورت کتبی با تشریفاتی چون انتشار آگهی مزایده، دریافت پیشنهادات کتبی، تشکیل کمیسیون مزایده، نحوۀ تصمیم گیری در این کمیسیون و اعلام نتایج همراه است که به مراتب از تشریفات مزایده به صورت شفاهی (حضوری) بیشتر است. در مزایده کتبی حضور اصحاب دعوا و خریداران شرط نبوده و هر یک از آنان میتوانند مبلغ پیشنهادی خود را با ارسال تقاضای کتبی و فیش واریزی از طریق نمابر یا ارسال نامه پستی و… به دایرۀ اجراء اعلام نمایند.[۱۸۹] در آ.ا.م.ا.ر. به مزایده کتبی اشاره ای نشده است.
بند دوم : مزایده شفاهی(حضوری)
هرگاه خریداران با فروشندۀ مزایده مواجه شوند و شفاهاً پیشنهاد خود را راجع به خصوصیات معامله بدهند مزایده را شفاهی (حضوری) مینامند.[۱۹۰] مزایده حضوری گاهی شامل حراج نیز میشود و علت حضوری نامیدن این نوع مزایده انجام ساده و بدون تشریفات آن است که این روش جز در موارد فوری و غیر مهم قابل اعمال نیست.[۱۹۱] در خصوص مزایده حضوری در ماده ۱۲۶ آ.ا.م.ا.ر. آمده است : «مزایده حضوری است و در یک جلسه از ساعت ۹ تا ۱۲برگزار می شود در صورتی که مال بازداشتی یا مورد وثیقه در جلسه مزایده خریدار پیدا نکند مال با دریافت حق الاجراء و حق مزایده به قیمتی که مزایده از آن شروع می شود به بستانکار واگذار می شود و اگر مازاد بر طلب داشته باشد از بستانکار وصول می گردد.
تبصره- درصورتی که بستانکار (دارنده وثیقه) قادر به استرداد مازاد بر طلب خود نباشد، در صورت تقاضا به نسبت طلب، از مال مورد مزایده به وی واگذار می شود.»
گفتار سوم : مفهوم حراج و انواع آن
در این گفتار حراج را تعریف و انواع آن را بر می شماریم و پس از تبیین موضوع تفاوت حراج با مزایده را در گفتار دیگر بررسی خواهیم نمود. حراج و مزایده دو طریق برای فروش مال می باشند.
بند اول : تعریف حراج
یکی دیگر از طرق فروش مال، فروش از طریق حراج عمومی میباشد که در تعریف آن آمده: « فروش مال و یا اموال در حضور جمع بوسیلۀ عرضۀ آن به جمعیت؛ به این ترتیب که پیشنهاد کنندۀ بالاترین قیمت، مشتری (برندۀ حراج) محسوب است[۱۹۲].»
همچنین در تعریف دیگری مشاهده میکنیم که : « حراج، فروش مال است در حضور جمع. علن شرط آن نیست، حراج از بالای صفر شروع میشود یعنی قیمت مبدأ در حراج وجود ندارد به عکس مزایده، پیشنهاد خرید رو به تزاید از سوی حاضران جلسه میرسد تا آنجا که دیگر پیشنهادی نرسد؛ دهندۀ بالاترین پیشنهاد مشتری است و متصدی حراج با نواختن چوبدستی یا چکش چوبی، ختم حراج را اعلان میکند به همین رو او را چوب زن حراج گویند.»[۱۹۳] با عنایت به این تعریف میتوان اینگونه بیان نمود که حراج طریقهای از فروش اموال در حضور جمع بوده که در آن قیمتی به عنوان مبدأ وجود نداشته و شخصی که بالاترین قیمت پیشنهادی را ارائه میدهد به عنوان خریدار محسوب میگردد.
بند دوم : انواع حراج
حراج انواع مختلفی دارد که به تبعشرایط زمانی و مکانی همچنین نوع مال دارای تنوع است.
۱- حراج قطعی : در این نوع از حراج که حراج بدون قیمت پایه نیز نامیده می شود هیچ قیمت حداقل و قیمت شروع و حداکثر قیمت از طرف فروشنده در نظر گرفته نمی شود. این نوع حراج به منظور حضور حداکثر خریداران در حراج و فروش شیء به بالاترین قیمت بدون هیچ محدودیتی طراحی شده است و به خریداران فرصت پیشنهادهای چند باره می دهد.
۲- حراج عمومی وخصوصی : حراج را می توان به لحاظ جنبه امنیتی و حفاظتی به دو شیوه تقسیم نمود : حراج خصوصی و عمومی.
در حراج خصوصی مشخصات پیشنهاد دهندگان محفوظ باقی می ماند. در نتیجه شخصی که شیء را خریداری می کند ناشناخته میماند. این مورد به دلایل امنیتی در نمونههایی مثل جواهرات و آثار هنری کمیاب استفاده می شود.
حراج عمومی حراجی است کهمشخصات پیشنهاد دهندگان مخفی باقینمی ماند و هر شخصی قادر به شرکت در آن است.
۳- حراج تک پیشنهادی : در این نوع حراج خریداران مجاز به دادن پیشنهاد درباره قیمتی که از قبل اعلام شده هستند پائین ترین یا بالاترین قیمتی که تنها توسط یک شخص پیشنهاد شده باشد برنده خواهد شد. بهعنوان مثال در حراجیحداکثر پیشنهاد مجاز ۲۰ است. ۱۰ پیشنهاد برتر ۲۰،۲۰،۱۸،۱۷،۱۷ هستند. بنابراین ۱۸ بالاترین پیشنهادی است که تنها یک بار ارائه شده است و برنده اعلام می شود. این نوع حراج در بین حراجی های اینترنتی بسیار مورد استفاده قرار می گیرد.
۴- حراج خاموش : نوعی از حراج است که پیشنهادها بر روی برگی از کاغذ نوشته می شوند و در انتهای حراج بالاترین قیمت نوشته شده برنده می شود. این حراج بیشتر در مراسم خیریه برگزار می شود و ممکن است چند شیء با هم به حراج گذاشته شوند.
غیر از موارد مذکور فوق حراجهای دیگری نیز وجود دارد که به دلیل اهمیت کمتر و تعلق آنها به مناطقی خاص از تشریح آنها خودداری مینمائیم مواردی همچون حراج انگلیسی، حراج هلندی و حراج چینی.
گفتارچهارم : تفاوت حراج با مزایده
در بررسی وجوه تمایز بین حراج و مزایده که هر یک روش های فروش مال محسوب میگردند، اشاره به تفاوتهای ذیل مورد توجه است :
اولاً در مزایده مبلغ مشخصی به عنوان قیمت مبدأ تعیین میگردد لکن در حراج قیمتی به عنوان قیمت مبدأ وجود ندارد و از بالای صفر شروع میشود.
ثانیاً در مزایده، هر یک از خریداران به صورت کتبی و سرّی پیشنهاد خود را ارائه داده و تا زمان ختم مزایده و گشودن پیشنهادها، هیچ کس از پیشنهاد دیگری باخبر نمیباشد در حالی که در حراج به صورت علنی و شفاهی بوده و هر خریدار میتواند با شنیدن پیشنهادهای دیگران تصمیم گرفته و پیشنهاد خود را اعلان نماید.
ثالثاً پیشنهاد مزایده تنها یک بار از سوی هر خریدار، ارائه شده و قابل تکرار نیست. در حالی که پیشنهاد حراج، قابل تکرار بوده و هر خریدار میتواند با شنیدن پیشنهاد دیگران، پیشنهاد قبلی را تغییر داده و پیشنهاد جدیدی بالاتر از پیشنهاد خریدار قبلی ارائه نماید و این مسأله تا زمانی است که قیمت بالاتر از قیمت نهایی پیشنهادی ارائه نشود.
زمان و چگونگی ختم مذاکره به ارزیابی شما از موانع طرف مقابل بستگی دارد .
این مرحله شامل : حفظ انعطاف پذیری ، خلاصه برداری و ثبت توافقات ، ایجاد نظارت و مرور رویه ها و ایجاد آن برای آینده می باشد . ( manning and Robertson , 2003 , 61 )
در این مرحله توافق انجام شده است تجربه نشان می دهد که نوشتن قرار داد و تنظیم و زبانش می تواند به خودی خود در فرایند مذاکره باشد . آن طور که ارزشها و مفاهیمش بین دو طرف متفاوت باشد اگر به طور مناسب انجام نشود این مرحله می تواند منجر به مذاکرات رودر روی جدیدی شود بهترین روش برای اجتناب از این کار اطمینان یافتن از این است که هر دو طرف از آنچه که بر روی آن توافق کرده اند قبل از اینکه هر جلسه مذاکره ای را درک کاملی داشته باشند . ( Cateora and Ghauri , 2000 , 411 )
پایان گفتگو ممکن است به یکی از صورت های زیر تحقق یابد :
۱- حاضر اعطای امتیازی در برابر توافق نهایی بشوید . در این بخشی از مذاکره بر خلاف مرحله ی چانه زنی ، باید اعطای امتیاز به گونه ای مثبت مطرح شود .
۲- مرحله ای شدن و بخش بندی های الزامی همراه با توافق را بپذیرید .
۳- آنچه در گفتگو های گذشته بوده را خلاصه نموده و امتیازات اعطا شده را برجسته کنید .
۴- از طریق تهدید می توان به اقدامی که ممکن است در پی پیشنهاد شما بیاید ، بر طرف مقابل اعمال فشار نمایید .
۵- دست و کم دو راه حل پیش پای طرف مقابل قرار دهید و به او امکان انتخاب بدهید . هیچگاه پیشنهادی که واقعاٌ نهایی نیست را نهایی تلقی ننمایید . ( انواری رستمی ، ۱۳۸۲ ، ۹۲ )
برای پایان مذاکره راه های مختلفی وجود دارد باید راهی که انتخاب می کنید مناسب گروه باشد:
۱- واگذاری امتیازاتی که برای همه قابل قبول باشد : برای کمک به نهایی شدن معامله امتیاز بدهید و امتیاز بگیرید بدون آن که موضع خود را به خطر بیندازید .
۲- انتخاب راه میانه توسط هر دو طرف ، برای قطعی کردن معامله ، هر دو طرف بر یک راه میانه توافق کنید .
۳- دادن حق انتخاب از بین دو گزینه قابل قبول به طرف مقابل : با پیشنهاد دو گزینه ، طرف مقابل را به ادامه مذاکره تشویق کنید .
۴- ایجاد انگیزه یا اعمال تحریم : با ایجاد انگیزه یا اعمال تحریم طرف دیگر را تحت فشار بگذارید .
۵- ارائه ایده یا اطلاعات جدید در لحظات پایانی مذاکره : ایده های جدیدی که پای مذاکره مطرح می شوند عاملی برای گفتگوهای جدید هستند که ممکن است به توافق طرفین منتهی شود .
۶- پیشنهاد تنفس هنگامی که مذاکره به بن بست می رسد : در زمان تنفس طرفین فرصت پیدا می کنند تا به عواقب عدم حصول توافق فکر کنند . ( هلر ، ۱۳۸۳ ، ۵۳ )
به هم خوردن مذاکره و نحوه اداره ی آن :
هنگامی که مذاکره به هم می خورد باید فوراٌ اقدام کرد تا اتفاق جبران ناپذیری صورت نگیرد . هر چقدر از زمان به هم خوردن مذاکره بگذرد وضعیت ناگوارتر می شود و مشکل می توان آن را به حالت متعادل اولیه باز گرداند . برای حداقل کردن خسارت ناشی از به هم خوردن مذاکره ، طرفین باید در اولین فرصت ارتباط متقابلی با هم برقرار کنند .
استفاده از میانجی :
میانجیگری فرآیندی است طی آن طرفین به علت به بن بست رسیدن مذاکره پیشنهاد شخص ثالث را مورد توجه قرار می دهند . طرفین از قبل در مورد انتخاب میانجی به توافق می رسند ولی الزامی ندارد که از پیشنهادات او تبعیت کنند . میانجی به عنوان داور عمل نموده و سعی نموده و سعی می کند راه حل بینا بینی را ارائه نماید . میانجی پس از یافتن زمینه های مشترک بین طرفین ، در صدد یافتن راه هایی بر می آید تا مذاکره از بن بست خارج کند .
میانجی باید فردی بی طرفی باشد و برای ارائه توصیه های لازم به طرفین درباره ی مسائلی که در مذاکره به نتیجه نرسیده است ، آگاهی کافی داشته باشد . فرد مورد نظر باید صاحب تفکری قوی باشد ، با پیش داوری های شخصی وساطت نکند و در ارائه راه حل های متنوع خلاقیت داشته باشد . ( Cateora and Ghauri , 2000 , 411 )
این نقش دشوار است و او در صورتی اثر بخش خواهد بود که مهارت های زیر را داشته باشد :
۱- توان تشخیص تعارض
۲- مهارت بن بست شکنی و تسهیل بحث ها در زمان مناسب
۳- توان پذیرش طرفین و ارائه حمایت عاطفی و اطمینان بخشی مجدد .
وظایف این نقش شامل موارد زیر است :
۱- حصول اطمینان از انگیزش طرفین : هر یک از طرفین مذاکره باید برای حل تعارض انگیزه داشته باشند .
۲- برقراری تعادل در قدرت و موقعیت طرفین : اگر قدرت و موقعیت برابر نباشد برقراری اعتماد و حفظ خطوط ارتباطی دشوار خواهد بود .
۳- تلاش هماهنگ در رو به رو شده طرفین : هر حرکت مثبت یک طرف باید به آمادگی طرف مقابل برای حرکت مشابه هماهنگ گردد .
۴- تشویق به داشتن برخورد باز در گفتگو : اطمینان بخشی مجدد ، حمایت و کاهش مخاطرات و باز بودن گفتگو می تواند مفید باشد .
۵- حفظ سطح بهینه تنیدگی : اگر تهدید و تنش بسیار کم باشد برای تغییر و یافتن راه حل ، انگیزه ی کمی وجود خواهد داشت ( رضائیان ، ۱۳۸۲ ، ۱۲۸ )
توافق های آشکار و نهان :
مذاکره کنندگان می توانند به توافق های آشکار و پنهان برسند که هر یک به سهم خود می تواند رضایت بخش باشد .
توافق آشکار : توافق نوشتاری است که تمام اقتضائات و الزام های طرفین را با ساز و کار اجرایی خارجی در بر دارد . در مقابل ، توافق پنهان شفاهی برای پاسخ به شرایط پیش بینی نشده و الزام های طرفین با بهره گرفتن از ماهیت رابطه شخص میان آنان از انعطاف برخوردار است. (رضائیان، ۱۳۸۲،۱۱۴)
نوع توافق ابعاد توافق |
آشکار | نهان |
رابطه طرفین مذاکره با یکدیگر | رابطه مبتنی بر هویتشان نیست بلکه به محتوای مذاکره محدود بوده و قابل انتقال به سایر قعیت ها نیز هست . | رابطه مبتنی بر هویت مذاکره کنندگان است و به محتوای مذاکره محدود نمی شود و قابل انتقال به سایر موقعیت ها نمی باشد |
۳) در تنظیم سند رعایت مقررات قانونی انجام گرفته باشد
به صرف اینکه سند نزد مأمور رسمی در مورد صلاحیت وی تنظیم شده باشد کافی برای به رسمیت شناختن آن نخواهد بود، که باید تشریفات و مقررات قانونی مربوط به آن نیز رعایت کند.
می توان گفت تشریفاتی که قانون ثبت اسناد برای تنظیم سند رسمی پیش بینی کرده دو نوع است :
۱) تشریفاتی که عدم رعایت آنها سند را از رسمیت خارج می کند مانند اینکه سندی در دفتر اسناد رسمی به ثبت رسیده باشد و متعاملین نیز آن را امضاء کرده باشند. لیکن سردفتر امضاء نکرده باشد.
۲) تشریفاتی که عدم رعایت آنها سند را از رسمیت خاج نمی کند مانند عدم رعایت مقررات راجع به حق تمبر که به اسناد تعلق می گیرد (ماده ۱۲۹۴ ق . م)
یا اینکه سندی را بدون استعلام از ثبت ، در مواردی که تکلیف به استعلام دارد. ثبت نماید[۱۸].
از رسمیت خارج نخواهد شد و مرتکب (سردفتر) به محکومیت انتظامی محکوم خواهد شد. البته در این مورد باید ذکر کرد که در مورد املاک جاری (ماده ۲۱) سردفتر طبق قانون مکلف است استعلام را به عمل آورد. ولی در مورد املاک ثبت شده (ماده ۲۲) سردفتر طبق قانون مکلف نیست بلکه براساس تشریفات سازمانی مکلف است استعلام به عمل آورد.
عده ای از حقوقدانان معتقدند: که در هر امری که قانون رعایت آن را در تنظیم سند لازم بداند چنانچه عدم تأثیر آن در رسمیت سند به وسیله قانون مسلم نگردد باید رعایت آن را موثر دانست.[۱۹]
۴-۱۴-۲ سند رسمی از نظر قانون ثبت
با توجه به مطالب فوق و به استناد ماده ۱۲۸۷ قانون مدنی می توان گفت که سند رسمی از نظر قانون ثبت محدود به موارد ذیل است :
۱) اسنادی که در اداره ثبت اسناد و املاک ثبت شده باشد؛
۲) اسنادی که در دفاتر اسناد رسمی ثبت شده باشد؛
۳) اسنادی که نزد سایر مأمورین رسمی تنظیم شده باشد.
اگرچه قانون ثبت تعریفی از سند رسمی ارائه نداده است ولی به طور کلی با استنباط به مواد قانون ثبت می توان گفت که سند رسمی از نظر قانون ثبت سندی است که مطابق قوانین در دفاتر اسناد رسمی ثبت شده باشد یا پس از انجام عملیات مقدماتی ثبت ملک در دفتر املاک ثبت شده و سند مالکیت مطابق ثبت دفتر املاک داده می شود.
بنابراین دایره شمول سند رسمی از نظر قانون ثبت محدودتر از سند رسمی از نظر قانون مدنی است. به عبارتی سند رسمی از نظر قانون ثبت اخص است از سند رسمی در قانون مدنی، چرا که هر سندی که از نظر قانون ثبت رسمی باشد از نظر قانون مدنی نیز رسمی است و این را ماده ۱۲۸۷ قانون مدنی تصریح نموده است: «اسنادی که در اداره ثبت اسناد و املاک و یا دفاتر اسناد رسمی تنظیم شده باشد رسمی است» ولی ممکن است سندی از نظر قانون مدنی سند رسمی باشد اما از نظر قانون ثبت، سند رسمی به آن گفته نشود، مانند شناسنامه که توسط مأمور صلاحیت دار ثبت احوال پس از طی تشریفات و مقررات قانونی صادر شده است.
پس در عرف ثبتی و قانون ثبت سندی رسمی است که مطابق قانون در یکی از دفاتر اسناد رسمی ثبت شده باشد یا پس از طی مراحل و مقدمات قانونی در دفتر املاک به ثبت رسیده باشد.
۱۵-۲ آثار اسناد رسمی در قانون ثبت
قانون گذار در مقابل رعایت تشریفات و مقرراتی که باید در تنظیم سند رعایت شود، اعتبار مخصوصی به آن اسناد داده است که اسناد عادی فاقد آن می باشد و مادام که خلاف آن اسناد ثابت نشده باشد معتبر شناخته می شوند؛ چرا که برای تأمین نظم اجتماعی در کشور باید اعتماد عمومی نسبت به آن اسناد جلب شود.
۱) معتبر بودن محتویات و مندرجات سند رسمی
برابر ماده ۷۰ اصلاحی قانون ثبت «سندیکه مطابق قوانین به ثبت رسیده رسمی است و تمام محتویات و امضاهای مندرجه در آن معتبر خواهد بود، مگر اینکه مجعولیت آن سند ثابت شود. »
سند رسمی که تشریفات را طی کرده و ثبت دفتر املاک شد ، دولت دارنده سند مالکیت را به رسمیت خواهد شناخت. منظور از محتویات سند عبارات و امضاهائی می باشد که در سند نوشته شده است و از امور مادی است و منظور از مندرجات سند مفاد عباراتی است که در سند قید شده است و از امور معنوی است و معتبر ندانستن مندرجات سند به نحوی از انجاء توسط مأمورین قضائی یا اداری موجب انصال موقت از شش ماه تا یک سال می باشد. (همان ماده) و این را می توان ضمانت اجرای اسناد رسمی شمرد.
لازم به ذکر است که ماده ۱۳۰۵ قانون مدنی، تاریخ تنظیم سند رسمی را بر علیه شخص ثالث معتبر می داند همچنین دعوی که مخالف با مفاد و مندرجات سند رسمی باشد به شهادت قابل اثبات نمی باشد. ( م. ۱۳۰۹ ق . م.)
۲) حدود اعتبار اسناد رسمی
اسناد دارای اعتبار یک سانی نیستند و از لحاظ موضوع متفاوت می باشند، اصولاً هر نوشته ای علیه کسی که آنرا امضاء کرده است و همچنین قائم مقام قانونی وی معتبر است، اما برخی اسناد رسمی نظر به مصالح اجتماعی نه تنها نسبت به طرفین و قائم مقام قانونی آنها معتبر است، بلکه نسبت به اشخاص ثالث نیز دارای اعتبار کامل می باشد. ماده ۷۲ قانون اصلاحی ثبت اشعار می دارد : در کلیه معاملات راجع به اموال غیرمنقوله که بر طبق مقررات راجع به ثبت املاک ثبت شده است نسبت به طرفین معامله و قائم مقام قانونی آنها و اشخاص ثالث دارای اعتبار کامل و رسمیت خواهد بود. »
اعتبار معاملات مزبور پس از ثبت در دفتر املاک نسبت به اشخاص ثالث مبتنی بر اصلی است که ماده ۲۲ قانون ثبت تاسیس کرده و آن مالکیت کسی است که ملک مطابق قانون به نام او در دفتر املاک ثبت گردیده و یا کسی را که ملک مزبور به او منتقل و این انتقال نیز در دفتر املاک به ثبت رسیده است. بنابراین معامله راجع به ملک غیرمنقول ثبت شده، مادام که در دفتر املاک ثبت نشده است، نسبت به اشخاص ثالث معتبر نخواهد بود و اعتبار آن منحصر به طرفین معامله و قائم مقام آنها می باشد. [۲۰]
نگارنده با نظر فوق موافق نسیم زیرا اگر ملک غیرمنقولی ثبت شده باشد (یعنی مشمول ماده ۲۲ قانون ثبت باشد) و ملک به غیر انتقال یافته باشد و این انتقال در دفتر املاک بنا به دلایلی از قبیل سهل انگاری متصدی دفتر املاک ثبت نشده باشد، نباید نسبت به اشخاص ثالث معتبر باشد ؟! و چنانچه این انتقال در دفتر املاک ثبت شده ولی به امضاء رئیس ثبت یا مسئول دفتر املاک نرسیده باشد آیا این انتقال نزد شخص ثالث معتر نخواهد بود؟
به نظر می رسد وقتی ملکی سابقه ثبتی در دفتر املاک داشته باشد ولی پس از انتقال به دلایلی فوق ثبت نشده باشد نیز باید در نزد اشخاص ثالث معتبر باشند به عبارتی نزد اشخاص ثالث نیز دارای اعتبار می باشند.
۳) قدرت اجرایی اسناد رسمی
سندی که قانون ثبت به آن سند رسمی می گوید بدون حکم دادگاه قابل اجراء است و اگر اختلاف یا اشکال یا اشتباهی در تنظیم آن باشد حسب مورد در اداره کل امور اسناد سازمان ثبت یا در هیأت نظارت و شورای عالی ثبت مطرح می شود و چنانچه هر یک از مأمورین دولت اعم از قضات و کارمندان دولت از اعتبار دادن به اسناد ثبت شده استنکاف نمایند در محکمه انتظامی یا اداری به مجازات اداری محکوم خواهند شد و چنانچه از محل آنها به صاحبان سند خسارتی وارد آید به میزان خسارات وارده نیز محکوم خواهند شد. (م . ۷۳ قانون اصلاحی ثبت. )
ماده ۹۲ ق.ث. مدلول کلیه اسناد رسمی راجع به دیون و سایر اموال منقول بدون احتیاج حکمی از محاکم عدلیه لازم الاجراء است؛ مگر در مورد تسلیم عین منقولی که شخص ثالثی متصرف و مدعی مالکیت آن باشد. ماده ۹۳ ق.ث. نیز اشعار می دارد ؛ کلیه اسناد رسمی راجع به معاملات املاک ثبت شده مستقلاً و بدون مراجعه به محاکم لازم الاجراء است.
با بهره گرفتن از مواد مذکور ، فقط در مورد اسناد رسمی می توان اجرائیه صادر نمود که در آن سند رسمی شده باشد، در غیر این صورت قابل صدور اجرائیه نخواهد بود.
یادآوری: صدور اجرائیه به جز اسناد رسمی که تعهدی در آن سند رسمی شده و نیز در مورد مهریه و تعهداتی که ضمن ثبت ازدواج و طلاق رجوع شده نسبت به منقول و سایر تعهدات مواردی دیگر نیز قابل صدور اجرائیه می باشند (از قبیل چکهای صادره، قبوض اقساطی، که خارج مورد بحث ما می باشند.)
تبصره: سند رسمی (ثبت شده) از چنان اعتباری برخوردار است که بدون حکم دادگاه لازم الاجراء است و در مرحله دادرسی نیز دارای این مزیت است که بدون تودیع خسارت احتمالی به درخواست خواهان دادگاه مکلف به صدور قرار تامین خواسته می باشد. ماده ۱۱۰ قانون آئین دادرسی مدنی می گوید : در دعاوی که مستند آنها … همچنین در مورد دعاوی مستند به اسناد رسمی … خوانده نمی تواند برای تأمین خواسته خسارت احتمالی خود تقاضای تامین نماید.»
در مورد طلب یا مال مورد معین که هنوز مؤعد آن نرسیده است در صورتی که حق مستند به سند رسمی و در معرض تضییع یا تفریط باشد می توان درخواست تأمین نمود. (م. ۱۱۴ . آ.د.م)
از دیگر امتیازات اسناد لازم الاجراء می توان به عدم شمول مرور زمان اشاره کرد و اینکه صدور اجرائیه در هر زمان امکان پذیر می باشد.
ب) تعریف سند عادی و اقسام آن
قانون مدنی سند عادی را تعریف نکرده است ولی از آنجائیکه اسناد رسمی را در ماده ۱۲۸۷ تعریف نموده است ؛ پس می توان گفت که هر سندی را که رسمی نباشد ، قانوناً سند عادی است. ( ماده ۱۲۸۹ قانون مدنی).
استاد دکتر جعفری لنگرودی معتقد است:
«هر سندی که فاقد شروط سند رسمی باشد مانند سفته، برات، چک، اسناد عادی غیرتجاری، سند عادی محسوب می شود.»[۲۱]
مرحوم امامی نیز در تعریف سند عادی می گوید :
«سند عادی عبارت است از نوشته ای که به وسیله افراد تنظیم شده، بدون آنکه مأمور رسمی طبق مقررات قانونی در آن مداخله داشته باشد.»[۲۲]
تعریف سند عادی:
از مدلول مواد ۱۲۸۴ و ۱۲۸۹ و ۱۲۹۳ قانون مدنی می توان نتیجه گرفت که سند عادی عبارت است از نوشته ای که به وسیله افراد عادی یا به وسیله مأمور رسمی فاقد صلاحیت یا مأمور صلاحیتدار اما بدون رعایت مقررات قانونی تنظیم شده باشد.
پس هرگاه سردفتری که مأمور صلاحیتدار رسمی محسوب می شود سند را تنظیم نماید اما آن را امضاء ننموده باشد چون ترتیبات قانونی را رعایت نکرده است پس سند عادی محسوب خواهد شد یا اگر کفیل دفترخانه ای که سردفتر آن منفصل شده است سند جدیدی را تنظیم کند هرچند ترتیبات قانونی را رعایت کرده و به امضاء متعاملین نیز رسیده باشد بازهم سند رسمی نخواهد بود به نظر سند عادی محسوب خواهد شد چرا که کفیل مربوطه صلاحیت نداشته که سند رسمی جدیدی تنظیم نماید.
۱۶-۲ اقسام اسناد عادی
۱) اسناد عادی که افراد امضاء یا مهر نموده اند :
نوشته جات بدون امضاء در عرف حقوقی ما به عنوان یک سند به معنی واقعی کلمه قابل قبول نیست برای اینکه ؛ نوشته ای برعلیه شخصی وقتی سند منسوب به او محسوب خواهد شد که امضاء مهر یا اثر انگشت وی در سند محرز شده باشد. والا علیه او موثر نخواهد بود اگرچه نوشته تمام به خط او باشد چرا که نوشته ناتمام است (بدون امضاء) و چنین نوشته ای کاشف از قصد انشاء و اراده جدی نویسنده آن نمی باشد و این در مورد افراد بی سواد که فقط امضاء کردن (یا اثر انگشت زدن) را می دانند کاملاً محسوس می باشد.
چه بسا شخصی قصد انشاء مطلبی را داشته و با خط خود آن را تمام کرده لیکن با خودداری از امضاء قصد خود را متوقف نموده است.
۲) دفاتر تجاری
دفاتر تجاری که بر طبق قانون تجارت تنظیم می شود اگرچه در عرف تجاری به دفاتر رسمی مشهور است. اما از نظر حقوقی و قانونی جزء اسناد عادی محسوب می شوند زیرا مأمور رسمی که امروزه توسط ثبت شرکتهای اداره ثبت اسناد صورت می گیرد آن را در شمار اسناد رسمی به حساب نمی آورد. لیکن قانون بنا به اهمیت موضوع آن ، از لحاظ نظم امور تجاری اعتبار خاصی به دفاتر تجاری داده است.
دفاتر تجاری بر دو نوع است : دفاتر رسمی – دفاتر عادی
۱-۱۶-۲ دفتر تجاری رسمی
براساس ماده ۶ قانون تجارت هر تاجری به استثنای کسبه جزء، مکلف است دفاتر ذیل را داشته باشد.
در آیهی «ولقد صرفنا للناس فی هذا القرآن من کل مثل» خداوند به مشرکان خرده گرفته که چرا از امثال فراوان موجود در قرآن بهره نمیگیرند تا هدایت گردند. این آیه به بعدی از اعجاز قرآن، یعنی اشتمال آن بر انواع مثل به منظور هدایت خلق، اشاره میکند.[۱۵۸]
در آیه {ذهب الله بنورهم}، منظور از “نور"، همان آتش است اما خداوند آن را تمثیلی برای نور ایمان میآورد که این نور در دلهای منافقان خاموش شده است. در این آیه علاوه بر آرایه تمثیل، ایجاز بدیعی هم صورت گرفته است به گونه ای که هر دو معنا را در بر داشته باشد. این اسلوب تا زمان نزول قرآن، نزد عرب سابقه نداشته و از اعجاز قرآن کریم به شمار میآید.[۱۵۹]
ذیل آیه {أَوْ کَصَیبٍ مِّنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْق} حال منافقان به حال قومی تشبیه شده است که در شب تاریک، در سرزمینی که باران میبارد،حرکت میکنند و اهل آن سرزمین در خانه های خویش با آسایش نشسته و هیچ ضرری از رعد و برق متوجه آنان نبوده بلکه منفعت عایدشان میشود.اما منافقان که با پای پیاده قدم برمی دارند،از بارش این باران و رعد و برق، ضرر میبینند. ابر باران زا (صیب) استعاره ای است از قرآن و هدایت اسلام و اختلاط نفع و ضرر به باران و ابر تمثیل شده است به منظور بیان این اختلاط، تمثیلی نیکوتر از آن، نمیتوانست به کار برده شود و از بدیعترین تمثیلهای قرآن به شمار میرود.[۱۶۰]
ذیل آیه ۴۱ سوره بقره {مَثَلُ الَّذِینَ اتخََّذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتخََّذَتْ بَیتًا وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیوتِ لَبَیتُ الْعَنکَبُوتِ} کسانی که به جای پرستش خداوند، بتها را به خدایی اتخاذ کرده و عبادت میکنند، هیچ سودی عاید آنان نمیشود. اینان گمان باطل دارند که این بتان، آنان را از شر و عذاب و عقوبت الهی در امان میدارد آن گونه که عنکبوت نیز برای خویش خانه ای ساخته و گمان میکند از آسیب در امان خواهد بود درحالیکه این تارها با کوچکترین حرکت، پاره میشود. در این آیه تمثیل بدیعی که از ابتکارات قرآن است به کار رفته است.[۱۶۱]
در آیه {و نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید} بشر عادی از درک احاطه علم لایزال خداوند بر احوالات وی، عاجز است. لذا خداوند تمثیل بسیار زیبا و بدیعی را برای القای این معنا به کار گرفت و قرب و احاطه خویش را به قرب رگ گردن تشبیه و تمثیل نموده و با این مثال بیان میکند انسان با وجود نزدیکی رگ گردن به او، اما به دلیل پنهانی بودن آن در زیر پوست، نمیتواند این نزدیکی را حس کند، این چنین از درک قرب و احاطه علم خداوند هم ناتوان است.[۱۶۲]
۲-۳-۳. تشبیه
سخندانان پذیرفتهاند که تشبیهات قرآنی، مبین ترین تشبیهاتی است که در کلام عرب یافت میشود. این تشبیهات، جامع محاسن و نکات بدیعی بوده و رساترین بیان در ارائه فن ترسیم معانی شناخته شده است.[۱۶۳]
ذیل آیه { و جعلنا الیل لباساً} ابن عاشور در اینکه چرا شب به لباس تشبیه شده است سه وجه را بیان میکند: ایشان اشاره میکند که در شب، تاریکی زمین را فراگرفته و دید اندک میشود و همانگونه که لباس وی را استتار میکند ، شب نیز، انسان را پوشانده و استتار میکند. و انسان در شب میتواند به اموری دست زند که در روز به دلیل روشنایی و دید خوب، نمیتوان به آنها دست زد.
یا اینکه وجه شبه تشبیه شب به لباس در نرمی و راحتی و آسایش است، زیرا با تاریکی شب، کار و فعالیت کنار گذاشته میشود و اعصاب انسان آرام گرفته و خواب به چشم آمده و سبات حاصل میشود.
یا اینکه وجه شبه در محافظت است. پس همان طور که لباس انسان را از خطر و ضرر سرما و گرما و یا آسیب احتمالی دیگر حفظ میکند، شب نیز انسان را از خطرات و تجاوز محافظت مینماید. زیرا عرب چنین عادت داشت که شبانه هجوم نمیبرده و غارت نمیکرده و آن را به صبح موکول میکردند. لذا صبح هنگام که هجوم و یورش اتفاق میافتاد، مردم فریاد بر میآوردند «یا صباحاه، صبحهم العدو». [۱۶۴]
۲-۳-۴ .تضاد (طباق)
از دیگر آرایههای بدیعی که در قرآن کریم به کار رفته است، صنعت تضاد یا اطباق است که ابن عاشور برای آن نمونههای فراوانی را شاهد مثال میآورد. برای نمونه ذیل آیه ۷ سوره روم مینویسد: بین دو واژهی “یعلمون” و “لا یعلمون” تضاد وجود دارد و آیه، دو کلمه متضاد را کنار هم جمع کرده است.[۱۶۵] همچنین است آیه ۱۰۲ سوره بقره که خداوند متعال میفرماید: {و لقد علموا لمن اشتراه ماله فی الآخره من خلاف و لبئس ما شروا به انفسهم لو کانوا یعلمون} که “شروا” به معنای فروختن با “اشتروا” به معنای خریدن متضاد هستند و در یک آیه به کار رفتهاند.[۱۶۶]
خداوند در آیات ۵۱ و ۵۲ سوره سبأ بین کلمات “قریب” و “بعید” صنعت تضاد و طباق را به نیکی به کار برده است. همان گونه که در آیاتت ۱۹تا ۲۲ سوره فاطر هم بین کلمات “اعمی” و “بصیر"، “ظلمات” و “نور"، “ظل” و “حرور” و “احیاء” و “اموات"، آرایهی تضاد و طباق وجود دارد.[۱۶۷]
در آیه ۲۸ سوره محمد: {ذَالِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُواْ مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَ کَرِهُواْ رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ} بین مفردات “السخط” و “الرضوان"، و “الإتباع” و “الکراهیه” تضاد و طباق وجود دارد. البته بین این آیه و آیه قبل {فَکَیفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَئکَهُ یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ}[۱۶۸] آرایه لف و نشر مرتب وجود دارد. اشاره میشود که ملائکه از صورت و از جلوی این منافقان خواهند زد زیرا به دشمنی باخدا و خشم او روی آوردند. و همچنین از پشت سر، آنها را ضربه خواهند زد، چون از به دست آوردن رضایت خداوند کراهت داشتند و کراهت مستلزم روی گردانی و پشت کردن است.[۱۶۹]
سوره نجم آیه ۴۳ بین “ضحک” و “بکاء” و آیه ۴۴ بین"حیات” و “موت” و آیه ۴۶ بین"ذکر” و “انثی". آیه ۳ حدید بین دو وصف اول و آخر[۱۷۰]
وصف رسول اکرم (|) در آیه {هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبین}[۱۷۱] به اینکه در میان امیین مبعوث شده مماثلی است مبنی بر اینکه خود آن حضرت هم فردی از این قوم و امی بوده است و این از ایجازهای بدیع قرآن کریم است و از سوی دیگر اشاره دارد به اینکه پیامبر (|) در میان قوم خویش آیات خداوند را ب ایشان میخواند و ایشان را تزکیه داده و کتاب و حکمت میآموزد. در این اوصاف تحدّی به معجزه امی بودن رسول اکرم (|) صورت پذیرفته است.یعنی آن حضرت با وجود اینکه امی بوده اما همانند تمام انبیاء غیر امّی، تمام اموری که آنان مأمور به وحی به امت خویش بودند، تمام و کمال ایفا کرده است. در وصف امی بودن و نیز تلاوت و تعلیم کتاب و حکمت و نیز تزکیه نفوس نوعی از تضاد و طباق به کار رفته است.[۱۷۲]
در آیه۲۰ قلم بین “اصبحت” و “صریم” تضاد و طباق وجود دارد. اصبحت کالصّریم: أصبح از ریشه صبح ، به معنای صبح کرد، و"صریم” از “صرم” در معنای پشت سر گذاشتن به معنای شب است.گاهی هم به معنای شب و هم به معنای روز میآید، چون هرکدام از آنها دیگری را پشت سر میگذارند. [۱۷۳]
آیه ۷۹ نحل: {أَ لَمْ یرَوْاْ إِلىَ الطَّیرِ مُسَخَّرَاتٍ فىِ جَوِّ السَّمَاءِ مَا یمْسِکُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فىِ ذَالِکَ لاََیاتٍ لِّقَوْمٍ یؤْمِنُون} یک جمله استینافیه است. انکار مشرکان و عدم بهرهگیری از دلایل و آیاتی که رویت میکنند، این سؤال را در شنونده ایجاد میکند که آیا عدم بهره برداری از دلالت رویت پرنده عمومی است و همه مردم چنین هستند که در جواب میفرماید نه مؤمنان با دلایل فراوان به رویت پرنده در آسمان استدلال کرده و به آیات الهی ایمان آورند. بین انکار مشرکان در عدم رؤیت تسخیر پرنده و بین اثبات همین رؤیت برای مؤمنان تضاد و طباق وجود دارد. همچنین بین نفی عدم رؤیت مشرکان “أَلَمْ یرَوْاْ” و تأکید اثبات رؤیت مؤمنان “إِنَّ” هم تضاد وجود دارد. و بین ضمیر “یرَوْاْ” که به مشرکان برمیگردد و عبارت “قَوْمٍ یؤْمِنُون” هم تضاد دیگری است که در آیه وجود دارد. در مجموع خداوند به سه تضاد و طباق به زیبایی اشاره کرده است. و این سه بلیغترین تضادهایی هستند که میشد بیان کرد.[۱۷۴]
۲-۳-۵ . مجاز
در آیه {وَ نَحْشُرُهُ یوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى}[۱۷۵] اعمی مجاز و تمثیلی است به حالت حسی از کسی که از نظر معنوی در دنیا به اسباب هدایت و نجات بی توجه است و این اعمی همان غضب الهی و دور نمودن ان شخص از رحمت ایزدی است.[۱۷۶]
در کلام {وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیباً}[۱۷۷] اسناد اشتعال به سر مجاز عقلی به کار رفته است، زیرا اشتعال از صفات آتش است که پیری بدان تشبیه شده است. در این عبارت، ایجاز بدیعی رخ داده است. در واقع اصل نظم آیه چنین بوده: «اشْتَعَلَ الشیب فی الرَّأْسُ». ابن عاشور میگوید در این آیه معانی ارزشمندی است که اهل بلاغت بدان اشاره کردهاند که صاحب الکشاف و المفتاح به آنها اشاره کردهاند.[۱۷۸]
۲-۳-۶. تقدیم و تأخیر (حصر یا قصر)
خداوند با حصری که در عبارت {لَّهُ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فىِ الْأَرْضِ}[۱۷۹] میآورد، عقاید مشرکان و بت پرستان را باطل میکند و این از بلاغتهای معجر قرآن است.[۱۸۰]
اشاره به تقدیم و تأخیر در آیه ۴۰ سوره توبه: {فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ وَ أَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها} از معجزههای غیر قرآنی پیامبر اکرم(ص) سکینه یا همان اطمینان و آرامشی است که در هنگام ورود پیامبر اکرم(|) و همراه ایشان بر قلب مبارک آن حضرت نازل شد. این تقدیم و تأخیر سبک بدیعی است تا دلالت داشته باشد بر اینکه، این یاری و عنایت در زمان و شرایطی به وقوع پیوست که امکان نداشت این یاری برای کسی دیگر در همان شرایط اتفاق افتد، مگر به اذن خداوند. این یاری خود معجزهای خارقالعاده بوده است. نکتهی قابل ذکر این است که تقدیم و تأخیر موجود در این آیه موجبات حیرت و سردرگمی مفسران در تفسیر این آیه شده است و بسیاری از آنان ضمیر مجرد در علیه را به ابوبکر منتسب کردهاند، با این که همین مفسران قطعاً بر این باورند که ضمیر منصوب در “أیده” به خود پیامبر اکرم (|) بازمیگردد. ابن عاشور معتقد است، هیچ لزومی ندارد که عبارت “انزل الله سکینیه علیه” را در ادامه عبارت “لا تحزن” در نظر بگیریم و به این ترتیب قائل شویم که خداوند سکینه مذبور را بر ابوبکر نازل کرد، بلکه تقدیم کلام چنین است که خداوند پیامبر را یاری رساند و سکینه را بر ایشان نازل کرد و او را با لشکریانی حمایت کرد.[۱۸۱]
در {الله نور السماوات والارض} اینکه فرمود، خداوند نور است مجاز به کار رفته است. زیرا خداوند جسم نیست و جوهر و عرض ندارد و کسی در این باره تردیدی ندارد.[۱۸۲]
در {الَّذِینَ هُمْ فىِ صَلَاتهِِمْ خَاشِعُون} تقدیم “نماز” بر “خاشعون” به این منظور است که بیان کند مؤمنان اهتمام شدیدی بر نمازهای خود دارند. ایجاز رخ داده است و اعجاز قرآن پا برجاست.[۱۸۳]
۲-۳-۷. مقلوب مستوی
ابن عاشور یکی دیگر از نوآوریهای اعجاز قرآن، قول خداوند متعال، در آیه {کُلٌّ فی فَلَکٍ}[۱۸۴] میداند. در این عبارت، حروف آن از ابتدا به انتهاء و برعکس به یک شکل خوانده میشود. و مثل آن است عبارت: {وَ رَبَّکَ فَکَبر}[۱۸۵] و هر دو عبارت از هفت حرف تشکیل یافته و این نوع را سکاکی مقلوب مستوی مینامد که از انواع قلب به شمار میرود.[۱۸۶] اهل ادب ذکر کردهاند که قاضی فاضل بیسانی، عماد کاتب را ملاقات کرد و هنگامی که خواست سوار شود تا از نزد او بازگردد، عماد به او گفت: «سر فلاکبا بک الفرس» (حرکت کن که اسب با سوار کاری تو هیچ گاه بر زمین نخورد). قاضی نیز به فراست دریافت که عماد از محسن قلب استفاده کرده است. سپس به طور بدیهی او نیز بیان کرد: «دام علا العماد» (پایدار باشی) که در این عبارت نیز آرایه قلب موجود است .[۱۸۷]
این نکته که ابن عاشور بان میکند شاید از نظر ذوقی، جالب توجه باشد اما درواقع باید گفت که حروف آیه کل فی فلک، از راست به چپ، و از چپ به راست به یک شکل خوانده نمیشود و یک لام( لام مشدد کل) در صورت خواندن از چپ به راست، کم است.
۲-۳-۸. تفنن در نقل، با بیانها و واژگان متعدد
در آیه {فلما جاء السحره قالوا لفرعون أ إن لنا لأجرا إن کنا نحن الغالبین} خداوند به منظور بیان استفهام موجود در آیه، از همزه استفهامی استفاده کرده است اما هنگامی که همین حکایت را در آیه ۱۱۳ سوره اعراف بازگو میکند، عبارت موجود را با حذف همزه استفهام ذکر کرده تا اسلوب حکایت متنوع شده و حکایت ملال آور و تکراری نباشد.[۱۸۸]
خداوند برای بیان احوال منافقان، در دو آیه مختلف {یکاد البرق یخطف أبصارهم}[۱۸۹] و نیز آیه {یکاد سنا برقه یذهب بالأبصار}[۱۹۰]، از یک معنای مشابه با الفاظ و تعابیر متفاوت یاد میکند. تفاوت این دو آیه با توجه به اقتضای مکان قرارگیری آنها در سور قرآن، در این است که در “خطف” معنای چیرگی و تسلط بر منافقان نهفته است درحالیکه عبارت “یذهب بالأبصار"، تنها، معنای از بین رفتن سو و دید چشمان را منتقل میکند. آیه موجود در سوره بقره، چون در مقام تهدید منافقان که ظاهراً اظهار به اسلام کرده ولی در اصل بدان کافر و منکرند، نازل شده است لذا تعبیر به “یخطف ابصارهم” بهتر و مناسبتر است. همانگونه که مشاهده میشود این دو عبارت در تعداد حروف و شمار واژگان بسیار به هم نزدیک هستند اما هر کدام بار معنایی ویژهای دارد. این خود، نمونه ای از بلاغت و اعجاز قرآن و شیرینی نظم وبیان آن میباشد.[۱۹۱]
۲-۳-۹ .حسن مطلع و حسن ختام بدیع آیات
علمای بلاغت از دیرباز حسن مطلع و حسن ختام در هر سوره را از محسنات بدیعی قرآن دانستهاند؛ بدین ترتیب که هر سوره با مقدمه ای ظریف آغاز میگردد و با خاتمهای لطیف پایان مییابد. گویند: ضرورت بلاغت اقتضا میکند که سخنور سخن خود را با ظرافت تمام به گونهای آغاز کند که هم آمادگی در شنونده ایجاد کند و هم اشارتی باشد به آنچه مقصود اصلی کلام است. این نحو شروع در سخن با نام “براعت استهلال” خوانده میشود. یعنی ورزیدگی و هنرمندی در جلب نظر شنونده در آغاز سخن.[۱۹۲] سورههای قرآن دارای آغازی زیبا و جذاب هستند که این خود از شکلهای گوناگونی برخوردار است که هرکدام از بلاغت و زیبایی خاصی بهرهمند هست ازجمله، افتتاح برخی سورهها باحروف مقطعه در سورههایی مانند: بقره، آل عمران، اعراف؛ افتتاح برخی از سورهها با حمد وثنای الهی، مانند:فاتحه، انعام، کهف؛ افتتاح برخی سوره ها با تسبیح و تنزیه خداوند، مانند: اسراء، حدید، حشر؛ افتتاح برخی از سورهها با خطاب قرار دادن مؤمنان یا پیامبر(|)، مانند: نساء، حج، مائده؛ افتتاح برخی از سورهها با قسم، مانند: یس، صافات، زخرف؛ افتتاح برخی از سورهها با استفهام و سؤال، مانند: انسان، نبأ، غاشیه؛ افتتاح برخی از سورهها با عبارات شرطیه مانند: واقعه، منافقون، تکویر؛ افتتاح برخی از سورهها با عبارات تهدیدآمیز مانند: توبه، نحل، انبیاء.[۱۹۳]
ابن عاشور در تفسیر التحریر و التنویر به این مبحث هم پرداخته است . به عنوان نمونه بیان میکند: آیه {تبارک الذی نزل الفرقان}[۱۹۴] شروع بی نظیری است که در ابتدای سوره مبارک فرقان جای گرفته است و از دیگر ویژگیهای بلاغی قرآن کریم، نوآوری در شروع آیات است که کمتر موردی شبیه به آنها در کلام بلیغان عرب، یافت میشود. این شاعران و بلیغان، اشعار خویش را غالباً با یک اسم یا کلمه ای که همراه با یک حرف زائد باشد، آغاز مینمودند. مانند شعر “لخوله أطلال ببرقه ثهمد” که حرف زائد لام ابتدای اسم خوله قرار گرفته است. یا شعر معروف “قفا نبک” که حرف زائد الف در انتهای فعل امر قف قرار دارد.»[۱۹۵]
انتها و فواصل آیات قرآن هم از متممات فصاحت کلام الهی و از اعجاز آن میباشد.[۱۹۶] ذیل آیه {لیکون الرسول علیکم شهیداً} علت مقدم شدن جار و مجرور (علیکم) بر شهیدا میتواند به این دلیل باشد که با قرار گرفتن شهیدا در انتهای آیه و وجود مد در آخر آن، برای وقف مناسبتر باشد و این از بدیعیات فصاحت کلام مقدس خداوند میباشد.[۱۹۷]
در قرآن کریم علاوه بر شروع و ختام بی نظیرسورهها، ارتباط ناگسستنی هم بین آن دو، در برخی سوره ها مشاهده میشود؛ به عنوان مثال، برخلاف سرگذشت دیگر پیامبران که به صورت بخشهای جدا در سورههای مختلف پراکنده شده است، داستان حضرت یوسف(×)یکجا، در سوره یوسف بیان شده است. این ویژگی به این دلیل است که تفکیک بخشهای این داستان با توجه به وضع خاصی که دارد، پیوند اساسی آن را از هم میبرد و برای نتیجه گیری کامل باید یکجا ذکر شود و داستان خوب حضرت یوسف(×) و تعبیری که پدر برای آن ذکر کرد که در آغاز سوره آمده است بدون ذکر پایان داستان، مفهومی ندارد. از این رو در اواخر این سوره میخوانیم هنگامی که حضرت یعقوب وبرادران حضرت یوسف به مصر آمده و در برابر مقام پر عظمت او خضوع کردند حضرت یوسف(×) رو به پدر گفت:{وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْویلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بی إِذْ أَخْرَجَنی مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَ بَیْنَ إِخْوَتی إِنَّ رَبِّی لَطیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیم}[۱۹۸] (گفت: «پدر! این تعبیر خوابى است که قبلًا دیدم پروردگارم آن را حقّ قرار داد! و او به من نیکى کرد هنگامى که مرا از زندان بیرون آورد، و شما را از آن بیابان (به اینجا) آورد بعد از آنکه شیطان، میان من و برادرانم فساد کرد. پروردگارم نسبت به آنچه مىخواهد (و شایسته مىداند،) صاحب لطف است چرا که او دانا و حکیم است.) این نمونه، پیوند ناگسستنی آغاز وپایان این سوره را بیان میکند.[۱۹۹]
۲-۳-۱۰. عادات قرآن
ابن عاشور در آیات فراوانی که در جهت بشارت و انذار مردم نازل شده است، بیان میکند، از عادت قرآن این است که در آیات، بعد از بشارت به انذار، و بعد از انذار به بشارت میپردازد.[۲۰۰]
ابن عاشور ذیل آیه {أقم الصلاه لدلوک الشمس إلی غسق اللیل و قرآن الفجر} بیان میکند از اصطلاح قرآن، این است که خطاب برخی آیات به پیامبر اکرم (|) بوده اما مراد، عموم امت مسلمان میباشد، مگر اینکه دلیلی بر اختصاص آن به نبی اکرم (ص) وجود داشته باشد.[۲۰۱]
به نظر میرسد منظور ابن عاشور در اینجا، از تعبیر” اصطلاح قرآن"، شیوه و اسلوب بیانی قرآن باشد. قطعاً خطاب خاص قرآن که مراد از آن عام باشد، نمیتواند به عنوان اصطلاح به کار رود اما با عنوان عادت و روش قرآن، میشود این نمونه را مثال آورد.
۲-۳-۱۱. تناسب
از دیگر مباحث مربوط به اعجاز بلاغی قرآن کریم مبحث “تناسب” است که خود بر دو دسته “تناسب در آیات"و ” تناسب در سور” قابل تقسیم است.
الف) تناسب آیات
یکی دیگر از ویژگیهای قرآن، وجود تناسب معنوی میان آیات هر سوره است حتی اگر چه این آیات، یکجا نازل نگشته و به صورت پراکنده با فاصله های زیاد یا کم نازل شده باشند. زیرا پراکندگی در نزول آیات که به جهت مناسبتهای گوناگون بوده، طبیعتا اقتضا میکند میان هر دسته آیاتی که به مناسبتی نازل گشته با دسته دیگر که به مناسبت دیگری نازل گشته است، رابطه و تناسبی وجود نداشته باشد و این پراکندگی در نزول، بایستی در چهره مجموع آیات هر سوره به خوبی هویدا باشد در صورتی که با دقتی که دانشمندان به ویژه در عصر اخیر، در محتوای سرتاسر هر سوره انجام داده اند، به این نتیجه رسیدهاند که هر سوره هدف یا هدفهای خاصی را دنبال میکند که جامع میان آیات هر سوره است و امروزه به نام ” وحدت موضوعی” در هر سوره خوانده میشود. همین وحدت موضوعی است که وحدت سیاق سوره را تشکیل میدهد و مسأله اعجاز در همین نکته است که پراکندگی در نزول، عدم تناسب را اقتضا میکند، با آن که تناسب و وحدت سیاق در هر سوره به خوبی مشهود است و بر خلاف مقتضای طبع پراکندگی در نزول میباشد![۲۰۲] برخی در جهل آشکار هستند که بیان میدارند بین آیات قرآن هیچ ارتباطی وجود ندارد و هر آیه مستقل از آیه دیگری است؛ در واقع این همان حیله برخی مستشرقان است که با چنگ زدن به این داعیه ها سعی دارند این مطلب واهی را القا کنند که قرآن کریم کتابی محکم ومنسجم نبوده و نامفهوم است. این امر برخی از مستشرقان و مسلمانان را برآن داشته تا سختی چیدن آیات قرآن به ترتیب نزول را به دوش کشند.[۲۰۳] در این میان علمایی بودند که به تناسب آیات و سور پرداخته و تألیفاتی نیز در این باره دارند. علمایی مانند زرکشی(متوفی۷۹۴ه) در کتاب “البرهان فی علوم القرآن” به این موضوع توجه داشته و با عنوان “معرفه المناسبات بین الآیات"مطلب نگاشته است.[۲۰۴] سیوطى آغاز توجه به علم مناسبات را به شیخ ابوبکر نیشابورى (م. ۳۲۴ ق.) نسبت داده است.[۲۰۵]
ابن عاشور همان گونه که در مقدمه التحریر والتنویر اشاره نموده است مانند “بقاعی” و"فخر رازی” به تناسب آیات و ارتباط و انسجام آنها اهمیت میدهد ایشان هرگاه مفاد آیهای در ظاهر با دیگر آیات مجاور همخوانی نداشته باشد، بیان میکند: «مکان قرارگیری این آیه نیز مفاد آن پیچیده است » اما با این حال باز تلاش میکند به این ارتباط و انسجام دست یابد. از نظر او بین محمل قرار گرفتن آیه و معنای آن اتصال وجود دارد. لذا میگوید: «ابتدا به مکان قرارگیری آیه، سپس به معنای آن میپردازیم زیرا بین محل آیه ومعنای آن، تلازم و همبستگی موجود است.».سپس احتمالات مختلف را ذکر میکند.[۲۰۶]
ذیل آیه ۲۳۸ سوره بقره ابن عاشور پیرامون تناسب آیات بیان میکند در انتقال آیات قرآن از غرضی به غرض دیگر لزومی وجود ندارد که حتماً بین آنها ارتباط محکمی وجود داشته باشد. زیرا قرآن کتاب درسی نیست که حتماً مبوّب بوده و مسأله آن از هم جدا و دارای فصل بندی باشد، قرآن کتاب موعظه و مجموعهای از آنچه برای هدایت و اصطلاح و تعلیم و تربیت امت لازم است، میباشد.[۲۰۷] ابن عاشور با این که در اینجا بیان میدارد: لزومی به ارتباط بین آیات و تناسب آنها وجود ندارد. اما با این حال موارد بسیاری از تناسب در قرآن را بیان و به ارتباط موجود بین آیات اشاره دارد.
درباره علت و مناسبت واقع شدن آیه {اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ}[۲۰۸]، بعد از آیه {وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَیکمُْ ءَایاتٍ مُّبَینَاتٍ}[۲۰۹] میگوید چون آیات قرآن نور است خداوند در سورهی نساء، آیه ۱۷۴ میفرماید: {وَ أَنزَلْنَا إِلَیکُمْ نُورًا مُّبِینًا} و یا میفرماید: {قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ}[۲۱۰]. از نظر ابن عاشور محل قرارگیری این آیه از جهاتی عجیب است. از جمله اینکه، خداوند هنگامی که درباره احکام سخن میگوید، سخن خداوند بلافاصله به موضوع و غرض دیگری منتقل میشود که این روش، میتواند از شیوههای ارشاد و موعظه و برهان باشد.[۲۱۱]
{وَ هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیلَ لِباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً}[۲۱۲] مناسبت انتقال از احوالات سایه و روشنی به احوالات شب و روز، روشن است. زیرا شب شبیه سایه است در اینکه هر دو تاریکی هستند که پشت سر نور ایجاد میشوند.[۲۱۳]
در اینجا لباس نعمت و ستر بودن شب، بر نعمت خواب و آرامش آن پیشی گرفته است. برخلاف آیات ۸ تا ۱۱ سوره نبأ: {وَ خَلَقْنَاکمُْ أَزْوَاجًا} {وَ جَعَلْنَا نَوْمَکمُْ سُبَاتًا} {وَ جَعَلْنَا الَّیلَ لِبَاسًا} {وَ جَعَلْنَا النهََّارَ مَعَاشًا}زیرا در این آیات نعمت خواب نسبت به نعمت ستر بودن شب از اهمیت بیشتری برخوردار است. زیرا مناسبت نعمت خواب با نعمت خلق ازواج شدیدتر است. پس این دو آیه مجاور یکدیگر قرار گرفتهاند.[۲۱۴]
ابن عاشور بیان میکند برای آیه {قُلِ ادْعُواْ الَّذِینَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلَا یمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنکُمْ وَ لَا تحَْوِیلا}[۲۱۵] تفسیری که دلچسب باشد ندیدم و سردرگمی مفسران از فهم معنای دقیق آیه و کشف تناسب و ارتباط بین این آیه با آیات دیگر، از اقوالشان پیداست و نیازی به ذکر آنها در اینجا نمیبینم و میتوان این اقوال را در تفسیر “طبری” و “قرطبی” دید. آنچه به نظر میرسد این است که این آیه، جملهی معترضهای است بین آیه {وَ لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِینَ عَلىَ بَعْضٍ وَ ءَاتَینَا دَاوُدَ زَبُورًا}[۲۱۶] و آیهی {أُوْلَئکَ الَّذِینَ یدْعُونَ یبْتَغُونَ إِلىَ رَبِّهِمُ الْوَسِیلَهَ }[۲۱۷]. خداوند در اثناء آیه ۵۵ همین سوره به پیامبران افضل خویش اشاره داشته و با این سخن به مشرکان که با بهانهجوییهای خویش دنبال علت انتخاب حضرت محمد (|) به پیامبری و اهلبیت او به امامت و ولایت بودهاند، پاسخ قاطعی داده و میفرماید: خداوند به هر آن کس که در بین آسمانها و زمین است آگاهتر است. در ادامه با بیان آیه ۵۶ هم پاسخ دیگری به مشرکان میدهد که قول باطلشان این بار چنین بود که بتها را به بهانهی نزدیک کردن آنان به خدا میپرستیدند. اما خداوند با ابطال ادعاهای آنان، از هر فرصتی استفاده نموده تا آنان را ارشاد کرده و موعظه نماید[۲۱۸]
در آیه {تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الحَْکِیمِ}[۲۱۹] خداوند خود را با دو صفت عزیز و حکیم توصیف میکند، تا اشاره به این باشد که آنچه نازل کرده است نیز این دو صفت را دارا هستند. قرآن عزیز است همانگونه که در آیه ۴۱ فصلت آمده است {وَ إِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیز} عزیز یعنی به وسیلهی حجتهای روشن خویش بر همهی کسانی که آن را رد و تکذیب میکنند غالب است و نیز بر تمام کتب دیگر برتری دارد. همچنین بر تمام بلیغان عرب چیره بوده و آنان را از معارضه با حتی سورهای کوتاه بازداشته است. همچنین مانند نازل کنندهاش حکیم است. حکیم یا به معنای حاکم آمده است که در این صورت یعنی قرآن با حجتهای خویش بر مخالفان و معارضان حاکم و مسلط است و با تفصیل و بیان خود بر دیگر کتب آسمانی غالب است. یا اینکه حکیم به معنای محکم و متقن است. قرآن مشتمل بر بیانی است که احتمال هیچ خطایی در آن راه ندارد. یا به معنای حکمت است که یعنی قرآن دارای معانی حکمت آمیز است. این معانی که از آیه برداشت میشود، اشارهای است به اینکه قرآن با بلاغت الفاظ خویش و با اعجاز علمی خویش، معجزه است. زیرا علومی را در بر دارد که مردم به آن علم نداشتند.[۲۲۰]
ابن عاشور ذیل آیه {إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلىَ الْأَرْضِ زِینَهً لهََّا لِنَبْلُوَهُمْ أَیهُُّمْ أَحْسَنُ عَمَلًا. وَ إِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَیهَْا صَعِیدًا جُرُزًا}[۲۲۱] مینویسد: مناسبت این آیه در این مکان بسیار پوشیده است و مفسران از بیان آن عاجز ماندهاند. برخی از تفسیر آن سکوت اختیار کرده و برخی اندک تلاشی کردهاند که تفاوتی با سکوت گروه قبل ندارد، ولی آنچه به نظر میرسد این است که این آیه تسلّی خاطری برای نبی اکرم (|)، در رابطه با اعراض و روی گردانی مشرکان میباشد. و اینکه خداوند به آنها زینتها و نعمتهای دنیوی را عطا کرده و مهلت داده است تا شکر گذار شوند و آنها که کفران نعمت کنند خداوند آنها را از ایشان سلب میکند. و این تعریفی است قحطی ۷ ساله که پیامبر (|) از خداوند درخواست کرد، بر مشرکین قرار دهد. مانند درخواست قحطی حضرت یوسف(×)[۲۲۲]
در سورهی سبأ دو آیه مشابه و با مضمون واحد، تقریباً بلافاصله از هم میآیند. یعنی آیه ۳۶ و ۳۹: {قُلْ إِنَّ رَبىِّ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ وَ یقْدِرُ} که تنها در انتهای آیات باهم تفاوت دارند. اولی (آیه ۳۵) در رد مشرکان نازل میشود که به داشتن اموال و اولاد فراوان خویش فخر میفروشند و ادعا میکردند از اهل عذاب نخواهند بود و دومی در جهت ترغیب و تشویق مؤمنان است تا اموال خویش را در راه خداوند انفاق نمایند. همانطور که ملاحظه میشود، یک عبارت واحد برای اهداف مختلف در قرآن به کار گرفته میشود و این از وجوه اعجاز قرآن است که یک کلام واحد شایستگی داشته باشد خطاب به دو گروه مختلف شود و غرضهای متفاوتی از آن برداشت گردد.[۲۲۳]
قرار گیری آیه {وَ یدْعُ الْانسَانُ بِالشرَِّّ دُعَاءَهُ بِالخَْیرِْ وَ کاَنَ الْانسَانُ عجَُولًا}[۲۲۴] در این مکان و نیز دریافت معنای آن از نظم و سیاق و الفاظ آن پیچیده به نظر میرسد. مفسران هم در این باره، مطلبی که به جان بنشیند، ایراد نکردهاند. ابن عاشور میگوید: «آنچه ایشان از این آیه برداشت میکنند این است؛ آیه قبل که اشتمال بر بشارت و انذار دارد و بیان میکند، کافران وقتی آیات انذار را میشنیدند، آن را به سخره گرفته و میگفتند: «این وعده کی میرسد اگر راست میگویید»[۲۲۵] بدین ترتیب آّیه مورد بحث به این آیه عطف شده و اشاره میکنید. این وعدهای که کافران به دنبال آن هستند، زمان معینی دارد. و مراد از انسان در این صورت شخصی است که به آخرت ایمان ندارد. همان طور که خداوند میفرماید: {وَ یقُولُ الْانسَانُ أَ إِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیا. أَ وَ لَا یذْکُرُ الْانسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ یکُ شَیا}[۲۲۶] و اطلاق انسان بر کافر در قرآن بسیار به کار رفته است.[۲۲۷]
در آیه ۲۶ سوره بقره { إنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْىِ أَن یَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَهً فَمَا فَوْقَهَا} (خدا از اینکه به پشه و یا کوچکتر از آن مثل بزند شرم نمىکند)، تناسب آیه را با آیات قبل توضیح میدهد و بیان میکند، شاید در ظاهر متناسبی بین این آیات دیده نشود، اما در آیات قبل خداوند، این کتاب را مورد ستایش قرار داده و اعجاز آن را متذکر میشود و مسألهی تحدی را پیش میکشد. با دقت و تأمل در تناسب این انتقال موضوع، در مییابیم که آیات قبل بلیغان را به آوردن یک سوره مثل قرآن فراخوانده و آنان بعد از عجز خویش، سعی در طعن و خردهگیری از آیات و مثالهای آن میکنند و به مردم چنین القا میکنند که در قرآن معانی سخیفی به کار رفته است. پس نمیتواند کلام الهی بوده و معجزه باشد. اما خداوند تعالی با ذکر تمثیلات بدیع و بیانات بلیغ در این آیه میفرماید که خداوند از این که به پشهای حقیر مثال آورد ابائی نداشته و به تمسخر منافقان هیچ اعتنایی نمیکند.[۲۲۸]
ب) تناسب سورهها
در میان مذاهب اسلامی احناف و مالکیه معتقدند در صورت باز کردن درب حرز از طرف سارق و یا نقب آن حرز باطل نمی شود
حد نصاب در نظر مذاهب اسلامی به جهت اختلاف روایات مختلف شده است.عموم مذاهب اسلامی، جز امامیه، قحط سالی را مصداقی از اضطرار معرفی نموده اند.
احناف معتقدند درصورتی که سرقت در سرزمین کفر واقع شود حدی ندارد. شخص در زمان ربودن تا زمانی که قاصد نباشد سارق (حدی) تلقی نمی شود.
گفتار سوم:حد سرقت:
یکی دیگر از آثار اثبات سرقت قطع دست است. قطع در لغت به معنای بریدن، پاره کردن و جدا کردن است.[۱۸۸]
برخی بر اساس معنای لغوی سرقت به تفسیر دیگری از آیه سرقت پرداخته اند، در نظر ایشان قطع به معنای بریدن و جدا کردن دست نیست بلکه قطع به معنای بریدن و زخمی کردن دست است و قطع دست افراد به جرم سارقی حکمی غیر انسانی ناعادلانه و غیرقابل قبول است. دلایلی که برای سخن خویش بیان نموده اند:با توجه به آیه سرقت:
وَ السَّارِقُ وَ السارقه فاقطعو ایدیهما جَزاءً بِما کسبا نکالا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهِ عزیز حکیم[۱۸۹]
دستهای مرد سارق و زن سارق را ببرید، کیفری بدانچه خود فراهم کردند، شکنجه ای ازنزد خداو خدا عزتمند حکیم است.
یقیناً اهل قرآن تصدیق خواهند کرد که موضوع جداسازی دست از اندام بندگان خدا به جرم سرقت با روح لطافت و رحمانیت و رافت خداوند مهربان که در سراسر قرآن کریم به وضوح آشکار و محسوس می باشد مطلقا سازگارنیست. و شاید به دلیل ملاحظه ی همین ناسازگاری آشکار بوده است که برخی از متفکران اسلامی، با عنوان کردن شرایط بسیار، عملا اجرای چنین حکمی را غیرممکن نموده اند.
با نگاهی دوباره به قرآن کریم و تامل دقیق در آیاتی که موضوع (قطع ید) در آن عنوان شده است، به وضوح در می یابیم که معنای قطع ید در قرآن صرفا ایجاد بریدگی بر روی دست سارقان می باشند و نه جدا کردن دست آنها.
نمونه عملی و الگوی اجرا شده ی (قطع ید) در قرآن کریم که خداوند در واقع نحوه ی اجرای قطع دست سارقان را در این آیه به ما می آموزد، نحوه ی قطع ید زنان مصری پس از رویت جمال زیبای یوسف (سلام الله علیه) در آیات ۳۱ و ۵۰سوره مبارکه یوسف است.
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَهٍ مِّنْهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلاَّ مَلَکٌ کَرِیمٌ
« پس هنگامی که آن زن مکر آنان را شنید پی ایشان فرستاد و برای هر یک بالشی فراهم کرد و به هر کدام از ایشان کاردی داد و گفت بر ایشان برون آی پس آنگاه که او را بدیدند بزرگش شمردند و دستهای خویش را بریدند و گفتند بخدا هرگز این بشری نباشد او به جز یک فرشته گرامی نیست.»
چنانچه ملاحظه می کنیم بدون هیچ شک و تردیدی زنان مصری با دیدن آن جمال زیبا دستان خود را از بدنشان جدا نکرده اند، بلکه فقط دستان خود را بریده اند.
حال با توجه به این آیه کریمه، باید از آنانی که قطع ید سارق را به مفهوم انفصال و جداسازی کامل دست از اندام سارقان دانسته اند پرسید چگونه و بر اساس کدامین استدلال علمی و قرآنی است که (قطع ید) در این آیه به معنای برش دست و در آیه ای دیگر به معنای جداسازی کامل دست از اندام بندگان خدا می باشد؟
به علاوه با تامل در دیگر آیات مربوطه در قرآن کریم به وضوح در می یابیم که مفهوم قطع دست و پا از دیدگاه قرآن کریم چیزی به جز همان ایجاد بریدگی نیست و موضوع جدا کردن کامل دست و پا مورد نظر خداوند رحمان نبوده است .
مثلا تهدید به قطع دست و پای ساحران توسط فرعون نیز به معنای ایجاد بریدگی بوده است
لا قَطَّعْنَ ایدیکم وَ ارجلکم مِنْ خِلَافٍ ثُمَّ لاصلبنکم اجمعین[۱۹۰]
« همانا دستها و پاهای شما را از خلاف هم می برّم و سپس همه تان را به صلیب می کشم »
چنانچه می بینیم در تهدید فرعون ابتدا سخن از قطع یک دست و پا و سپس به صلیب کشیدن آنهاست.
حالا می دانیم که اولا لازمه به صلیب کشیدن افراد بند کردن هر دو دست آنها به صلیب می باشد و دیگر اینکه چنان چه قطع به معنای جداسازی دست و پای آنها می بود در این صورت باید بپذیریم که فرعون می بایست جسد آنان را به صلیب می کشیده چرا که یقینا ساحران پس از جدا شدن دست و پایشان می مردند و به صلیب کشیدن جنازه ی ساحران آن هم با یک دست به کلی مغایر با معنا و مفهوم به صلیب کشی است. لذا می بینیم که این آیه تاییدی است بر مطالب فوق.
و دیگر اینکه با تامل در آیه ی ۳۳ سوره مبارکه مائده نیز به وضوح در می یابیم منظور از قطع دست و پای کافران حربی در آوردگاه نبرد نیز بیانگر مفهومی به جز ایجاد بریدگی بر دست و پای آنان نبوده است.
إِنَّمَا جَزَاء الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأَرْضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُواْ أَوْ یُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ یُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ.
با تامل در این آیه کریمه نیز در می یابیم مفهوم قطع ید از دیدگاه قرآن همان ایجاد بریدگی است . چرا که بدیهی است نتیجه ی عمل مجاهدی که در آوردگاه نبرد از چپ و راست بر دست و پای کافرین محارب شمشیر می کشد نیز چیزی به جز همان ایجاد بریدگی نخواهد بود و یقیقنا او به طور طبیعی در آن بحبوحه جنگ خونین و بی امان فرصت جداسازی کامل دست و پا دشمنان محارب را نخواهد داشت.
لاَ یَزَالُ بُنْیَانُهُمُ الَّذِی بَنَوْاْ رِیبَهً فِی قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ[۱۹۱]
« آن بنایی که بنیان کردند همواره مایه شک در دلهایشان است مگر آنکه دلهایشان قطع شود ( پاره پاره شود) و خدا دانای حکیم است.»
لذا چنانچه می بینیم کلمه (قطع) به تنهایی در بردارنده مفاهیم گسترده، عمیق و گوناگونی است.
مثلا در بعضی از آیات کریمه کلمه قطع در مقابل کلمه وصل آمده است(سوره مبارکه بقره آیه ۲۷و رعد آیه ۲۵).اما توجه داشته باشیم که بسیاری از موارد مانند قطع رحم و … پس از قطغ نیز دوباره قابل وصل خواهد بود هر چند قطع در اینگونه آیات به معنای نوعی جداسازی باشد.
نکته ی مهم دیگر اینکه همین مقدار مجازات برای سارق هم در واقع جز تهدیدی به منظور جلو گیری از وقوع این جرم (مگر برای سارق حرفه ای اصلاح ناپذیر) نیست.
ودر آیه بعدی خداوند در اجرای این حکم (در صورت توبه و اصلاح) صرف نظر می کند(فَانِ اللَّهِ یتوب علیه )لذا این که گفته شده موضوع بخشش مربوط به روز قیامت است و حاکم شرع موظف به اجرای حکم هست نیز منتفی می باشد.[۱۹۲]
فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ[۱۹۳]
« ولی آن کس که توبه کند پس از ستمگریش و شایستگی گزیند بپذیرد خدا توبه او را و خدااست آمرزنده مهربان.»
اما آنچه در تمام مذاهب اسلامی به چشم می خورد اجرای حد به صورت قطع در مورد سرقت است؛
زیرا کلام فقها تنها بر مبنای اطلاق کلام الله نیست، بلکه روایات بسیاری هم در مورد حد سرقت به صورت قطع وارد شده است که بر حد سرقت به صورت قطع و بریدن تاکید می کنند.
مبحث دوم:کیفیت اجرا و مسقطات حد سرقت
گفتار اول: کیفیت اجرای حد سرقت:
فقهای مذاهب اسلامی در مورد چگونگی اجرای حد بر سارق اختلاف نظر دارند که به آن می پردازیم.
بند اول: محل قطع در فقه مذاهب اسلامی
مذاهب اسلامی در این مورد سه گروه شده اند:
گروه اول شامل احناف، حنابله[۱۹۴]، امامیه[۱۹۵] و هستند که محل قطع را در سرقت اول دست راست و در سرقت دوم پای چپ قرار داده اند و درنظر ایشان در سرقت سوم به بعد حدی بر سارق نیست بلکه سارق محکوم به حبس ابد است تا این بمیرد و یا توبه کند.
دلایلی که احناف حنابله بیان نموده اند:
قرآن:
در آیه سرقت فاقطعوا ایدیهما تنها دست راست قصد شده است به دلیل قرائت عبداللّه بن مسعود (رض) که ایدیهما را ایمانها بیان کرده است.
سنت: از رسول خدا(ص) نقل شده است که ایشان فرمودند:« که در سرقت اول دست سارق را قطع کنید و در سرقت دوم پای سارق را قطع کنید.»[۱۹۶]
سارقی را نزد حضرت علی (ع) آوردند در بار اول دست او را و در بار دوم پای او را قطع کردند و در سرقت سوم ایشان حدی بر او جاری نکردند و فرمودند: من از خداوند شرم دارم اگر دست او را قطع کنم چطور غذا خورد و چطور مسح کند و اگر پای او را قطع کنم چطور راه برود، پس او را (با چوبی) زدند و حبس کردند.[۱۹۷]
استدلال عقلی:
این اسندلال تنها در مذهب احناف و حنابله بیان شده است بدین صورت که قطع دست چپ و یا پای راست باعث فوت جنس منفعت از منافع نفس می شود و شخص از نعمت دست و پا بالکل محروم می گردد و این خود مانند هلاکت نفس است و صلاحیت ندارد که به عنوان حد در سرقت استفاده شود.[۱۹۸]
ادله ای که در فقه امامیه مطرح شده روایاتی است از امامان معصوم(ع) که به چند مورد اشاره می کنیم [۱۹۹]: الف.حلبی از امام صادق (ع) در مورد سرقت سارق نقل کرده که ایشان فرمودند:« دستش را قطع کنید (در سرقت اول) و سپس پای او را قطع کنید و در صورت تکرار سرقت او حبس کنید و نفقه او را از بیت المال مسلمین بدهید.»
ب.از حضرت علی (ع) روایت شده که ایشان دست راست سارق را در سرقت اول و در سرقت دوم پای چپ او را قطع می کردند و در سرقت سوم او را حبس می کردند.
در مذهب امامیه این مطرح شده است که هرگاه سارق در زندان و یا در خارج از آن (خروج به خاطر حاجتی باشد) اقدام به سرقت کند به دلیل نصوص وارده سارق کشته می شود.
گروه دوم شافعیه[۲۰۰] و مالکیه[۲۰۱] اند که قائل به قطع هر دو دست و هر دو پا هستند،دست راست در سرقت اول، پای چپ در سرقت دوم، در سرقت سوم دست چپ ودر سرقت چهارم پای راست قطع می شود.و در بار پنجم سارق تعزیر می گردد؛ زیرا گناهی انجام داده که در آن نه حدی و نه کفاره ای است در نتیجه حبس می گردد تا این که اظهار توبه نماید و یا این که بمیرد.