که تا باشه جان به حضرت پرانی
سنائی در این بیت عرفانی و حکمی می گوید : یاران روحانی ، آنها که در عالم ارواح با یکدیگر انس و الفت دارند . « هرم بن حبّان به اویس قرنی گفت : سلام بر تو ای اویس ، اویس گفت : مرا از کجا می شناسی ؟ ( و آنها پیش از آن یکدیگر را ندیده بودند ) گفت : روحِ من روحِ ترا شناخت زبرا ارواح مومنان یکدیگر را همان گونه می شناسند که اسبان به بوی آشنا را از بیگانه » مراجعه شود به تعلیقاتِ اسرار التوحید ۲/۷۷۲
چو مرگت بود سایق، اندر رسی تو
به جمع عزیزان عقلی و جانی
۱۶-۱-۴ مسلمانان مسلمانان
این قصیده که مجموعه ای است از اندیشه های مرکزی شعر حکیم سنائی و یکی از طولانی ترین قصاید اوست، کاملاً یادآور ساختار مجالس وعظ روزگار اوست که گوینده، مسلمانان حاضر در مجلس را مخاطب قرار داده و از غربت اسلام شکایت سر می کند و سپس تمام مظاهر این غربت را در یک یک پدیده های اجتماعی از قبیل «یونان زدگی» (= همان غرب زدگی) و سست شدن اعتقادات مردم نسبت به «سنّت» و دیگر مظاهر اخلاقی «سلف صلح» یاد آور می شود. در نسخه قدیمی کابل محل سرودن شعر دقیقاً تعیین نشده است فقط گفته شده است «آن دیار» که اشارت دارد به سرخس و حوالی آن، و چون در دیگر موارد نام شهر را به صورت دقیق یا با اشارت «آن خاک» «آن بقعه» و امثال آن دارد، و در اینجا می گوید: «آن دیار» شاید نیشابور منظورش باشد، در آن صورت این قصیده را نیز حکیم در نیشابور سروده است و باز در آن گویی زمینه ای فراهم می کند برای هجوم بر شاعر فیلسوف نیشابور، حکیم عمر خیام. در بخشهای آغازی این قصیده نیز وفور تعبیرات فلسفی از قبیل «حکمت شرعی» و «هوس گویان یونانی» و «علّت اولی» و «جوهر ثانی» و «عقل کل» و «نفس کلّی» و «نفس هیولانی» و «حکمت یونان» و «ذوق ایمانی» نسبت به دیگر شعرهای او تا حدی مؤید این حدس می تواند باشد.
مسلمانان مسلمانان، مسلمانی مسلمانی !
ازین آئین بی دینان پشیمانی پشیمانی !
مسلمانی کنون اسمی است بر عرفی و عاداتی
دریغا کو مسلمانی دریغا کو مسلمانی؟
فرو شد آفتاب دین، بر آمد روز بی دینان
کجا شد درد بودردا، و آن اسلام سلمانی؟
جهان یکسر همه پر دیو و پر غولند و امّت را
که یارد کرد جز اسلام و جز سُنّت نگهبانی؟
بمیرید از چنین جانی کزو کفر و هوا خیزد
ازیرا درچنان جانها فرو ناید مسلمانی
سنائی در این بیت با شکایت و تندخویی می گوید : چهرۀ انسانی را پرده ای و نقابی برای نَفس شیطانی قرار مدهید .
مسازید از برای نام و داد و کام، چون غولان،
جمال نقش آدم را نقاب نفس شیطانی
سنائی در این به عبارت فلسفی پرداخته است و ما آن ها را تشریح کرده ایم .
علّت اوُلی ، کنایه از ذات باری تعالی است که بر همه چیز تقدّم ذاتی دارد . و می تواند کنایه از عقل اوّل باشد ، بنابر آنچه در تصّور جهان شناسانۀ فلسفیِ قدما وجود دارد . یا قلم در تعبیرات دینی و عرفانی .
و جوهر ثانی : گویا جوهر ثانی را در مقابل جواهر ملکیّه ، عقلیه به کار برده که بیشتر متعلق به عالم ساده اند .
شود روشن دل و جانِتان ز شرع و سنّت احمد
از آن کز علّت اُولی قوی شد جوهرِ ثانی
سنائی در این بیت زٌهد و عرفان بیان می دارد : روشنایی جان شما نتیجه شرع است نه نتیجه جسم شما همان گونه که روشنایی ماه از خورشید است و نه از آسمان .
ز شرع است این نه از تَنتان درونِ جانتان روشن
ز خورشید است نز چرخ است جِرمِ ماه نورانی
در این بیت اخلاقی و دینی بیان می دارد : در این جهان پر از عیب ، نمی توانی جهان غیب را مشاهده کنی زیرا هیچ کس به چشم سر و دیده مادّی نتوانست نقشِ نبّوت را ببیند و مادام که گرفتار این جهانی رهایی نداری ، همان گونه که کژدم نمی تواند از درون پنگال خود را نجات دهد.
نبینی غیب آن عالَم درین پُر عَیب عالم، زان
که کس نقش نبّوت را ندید از چشم جسمانی
بیرون کُن طوقِ عقلانی ، بسویِ ذوق ایمان شو
چه باشد حکمتِ یونان به پیشِ ذوقِ ایمانی ؟
کی آیی همچو مار چرخ، ازین عالم برون تا تو،
بسان کژدم بی دم درین پیروزه پنگانی؟
در بیت اخلاقی می گویند : به خوبی . ضرب المثل تو زیرا خبر داری که پیش از این سامانیان به نیکی و ساسانیان به بدی مثل و افسانه بودند . پس تو خوب باش تا خوب بمانی !
فسانه ی خوب شو باری چو می دانی که پیش از تو
فسانه ی نیک و بد گشتند سامانی و ساسانی
سنائی در این بیت اخلاقی با تأکید می گوید : سپیدی مویِ تو از آن روی پر نورِ حق است که آن سپیدی ( همچون شکر ) شربتِ دردمندی شود وگرنه اگر از سرلاف است آن نور نیست که نیران و آتش است .
ز بهرِ شربت درد است شیبت پر ز نورِ حق
گر از لاف است نیرانی است آن شیبت نه نورانی
در این بیت دینی و اخلاقی اشاره دارد به تعبیر قرآنی « نَسقِیکُم مِمّافی بُطُونِهِ مِن بَینِ فَرثٍ و دَمَ لَبَناً خالصِاً (۶۶/۱۶) ما از میان سرگین و خون شما را شیر پاک می نوشانیم . پس چرا ما در غفلت هستیم ؟
به سبزه ی عشوه و غفلت نهاد خود مکن فربه
که فربه فرث و دم گردد ز پختن یا ز بریانی
سنائی در این بیت حکمی و عرفانی می گوید با آمدن مرگ ، حجاب از برابر دیدگان تو بردارند که « لَقَد کُنتَ فی غَفلَهٍ مِن هذا فَکَشفَنا عَنکَ عِظائکَ فَبَصُرکَ الیوم حَدید ۲۲/۵۰ » تو از این غافل بودی ، و ما پرده از برابرِ چشمِ تو برداشتیم ، پس اینک چشمانِ تو بینا و تیزبین است .
تو ای ظالم! سگی می کن که چون این پوست بشکافند
در آن عالم سگی خیزی، نه کَهفی بلکه کَهدانی
سنائی در این آموزۀ اخلاقی بیان می دارد : انسان از مردان شکسته و متواضع کمتر آزار می بیند زیرا سگ در آنجاست که آبادانی است ، پس در جایی که فروتنی و کاستن از خویش باشد ، ویرانی خواهد بود و سگی دیده نخواهد شد و چون وجودِ مردان فروتن به منزلۀ ویرانه ای است ، گنج را باید در آنجا جست.
ز مردانِ شکسته، مرد، خسته کم شود زیرا
که سگ آنجاست کاباد است و گنج آنجا که ویرانی
در این بیت سنائی با آوردن اصطلاحات نجوّمی ، کیوان ستارۀ زحل است که آن را نحس بزرگ می خوانند و ستارۀ « مردم سفله و خسیس و زاهدان بی علم و موصوف به صفاتِ مکر و کینه و حمق و جهل و بخل » است . یعنی وقتی که ستارۀ کیوان ترازو دار شد عالم را قحط خواهد گرفت . سنائی ، این قصیده را گویا قبل از ۵۲۲ سروده است و در آن اشارت دارد به حادثه وقوع کیوان در میزان که منجّمان آن را پیش بینی کرده بودند و می گفتند انقلابی عظیم روی خواهد داد و موجب قتل و غلا خواهد شد .
تو ای نحس، از پس میزان از آن جز قحط نندیشی