آگاهی از نظام سیاسی جاهلیت از جهاتی چند حائز اهمیت است:
الف. به درک و فهم صحیح آیات قرآن کمک میرساند.
ب. میزان تأثیر و تأثر نظامها سیاسی صدر اسلام از یکدیگر را روشن میسازد. مقایسه جریانهای سیاسی پس از پیامبر(ص) و دوران جاهلیت نشان میدهد پس از رحلت پیامبر(ص) بسیاری از مؤلفههای نظام سیاسی جاهلیت بازتولید شده است، همچنان که استنطاق قرآن نیز نشان میدهد برخی از «مؤمنان ضعیف الایمان» حامل میراث جاهلی بودهاند و پس از رحلت پیامبر(ص) در راستای اهداف سیاسی از آن بهره جستهاند.
ج. تحلیل دقیق بسیاری از راهبردهای سیاسی بعد از پیامبر(ص) در رابطه با حدیث را روشن میسر میسازد.
نظام سیاسی جاهلیت
در نظام سیاسی جاهلیت، از فرمانروایی با عنوان “ریاست” یاد میشد و شرایطی نیز برای دست یابی به آن در عرف سیاسی وجود داشت.
ریاست در جاهلیت
یکی از مهمترین موضوعات در نظامهای سیاسی، مسئله تغییر جریانها و رجال سیاسی است؛ نظام سیاسی عصر جاهلیت نیز از این امر مستثنا نیست؛ در ادامه خواهیم دید هر قبیلهای که قدرت و شوکت بیشتری داشت ریاست را به دست میگرفت و سایر قبایل نیز تمکین مینمودند و در صورت عدم تمکین سنت منافره به رقابت پایان میداد و بازنده برای همیشه طرد میشد.
جایگاه البیت
بررسی تاریخ سیاسی جاهلیت نشان میدهد یکی از مهمترین شرایط لازم برای دستیابی به ریاست تعبیر «البیت»[۹۴] است، زبیری برای اشاره به معنای ریاست در فرزندان عبد مناف میگوید: «وکان البیت فی ولد عبد مناف»[۹۵]
صاحب «الإکلیل» که به نسبشناسی قبیله «همدان»- که سالها دارای موقعیت ممتاز در میان قبائل بوده است- میپردازد در مورد فرزندان «مالک بن ملاله»[۹۶] و ریاست پس از وی میگوید: «فأولد مالکُ عمراً وطفیلاً وأبا نمارهَ وکان سیداً جواداً فارساً شجاعاً، ورأسته همدان بعد أبیه».[۹۷]یعنی: «فرزندان مالک، عمرو، طفیل و أبانماره بودند که ابانماره سروریِ بخشنده و سوارکاری شجاع بود [و بدین سبب] قبیله همدان پس از پدرش وی را به ریاست برگزید». این مطلب نشان میدهد که جنگاوری و شجاعت مؤلفه معنادار در انتخاب أبا نماره از میان فرزندان مالک بوده است اما آنچه سبب برتری قبیله وی درمیان سایر قبایل شده است دستیابی به جایگاه «البیت» است که مرهون سوابق شناختهشده آنهاست:
سوابقُ قومی لیس یُدرک فخرها * عن الساده الغرّ القماقمه الزهر
لنا البیتُ منها والرئاسهُ والحجى * وإرث المعالی والجسیم من القدر[۹۸]
ابن حزم جایگاه ریاست را با تعبیر «البیت و عدد» در اثر خویش مشخص می کند وی در نخستین کاربرد که به ذکر فرزندان فهر بن مالک به عنوان غالب، محارب و حارث میپردازد ازآنرو که قاعدتاً از میان فرزندان وی تنها یکی پس از وی به ریاست و جانشینی میرسد در مورد غالب میگوید: وفیه البیت والعدد (نعنی بالبیت حیث ما ذکرناه الشرف، وبالعدد الکثره).[۹۹] وی در مورد عبدمناف میگوید: «فولد قصی بن کلاب: عبد مناف، وفیه البیت والشرف وعبد العزّى؛ وعبد الدار»[۱۰۰] چنانکه پس از عبد مناف، در میان فرزندان وی مقام البیت به هاشم میرسد: «فولدَ عبدُ مناف بن قصى: عمرو وهو هاشم، وفیه العدد والشرف والمطّلب؛ وعبد شمس؛ ونوفل»؛[۱۰۱] بنابراین در فرهنگ جاهلی هر یکی از عشیرههای ممتاز قبیله که به جایگاه «البیت» میرسید حائز شرایط ریاست قبیله میشد.
ابن خلدون خصلتی را که به سبب آن ریاست حاصل میشود قابل سنجش نموده و در فصل یازدهم از تاریخ خود با عنوان «فی أن الرئاسه لا تزال فی نصابها المخصوص من أهل العصبیه»، به عصبیت به عنوان یگانه شاخص ریاست اشاره می کند، وی تأکید می کند که هرچند هر یک از عشیرهها دارای عصبیت یکسانی به سبب قبیله مشترک بودند لیکن هر عشیرهای بهتنهایی از عصبیتی برخوردار بود که جایگاه ویژهای بدان میبخشید و«اهل بیت»[۱۰۲] خاصِ آن قبیله شناخته میشد.[۱۰۳]
ابن خلدون در ادامه عصبیت را به معیارهای قابل سنجشتر تقسیم نموده و در فصل «فی أن البیت والشرف بالاصاله والحقیقه لأهل العصبیه» به تبیین معنای «البیت» میپردازد و میگوید: «ومعنى البیت أن یعدّ الرّجل فی آبائه أشرافاَ مذکورین یکون له بولادتهم إیّاه والانتساب إلیهم تجلّه فی أهل جلدته»[۱۰۴] یعنی:«معنای البیت این است که فرد در پدران خود بزرگانی را بر میشمارد که به سبب اینکه آنها او را به دنیا آوردهاند و به آنها منتسب است در میان دیگران اظهار بزرگی کند». این تعریف وی معیار شرف را مشخص می کند؛ از آنچه ابن خلدون در مورد ارتباط ریاست با عصبیت و البیت بیان میکند میتوان دریافت که ریاست سیاسی در جاهلیت مربوط به قبیلهای بود که به سبب نسب اشرافی، برتری داشت.
راز تالیف کتب انساب نیز در این نهفته است که نوعی جریان شناسی سیاسی (حداقل مربوط به دوران جاهلیت) است. در اهمیت علم انساب همین بس که ابنحزم در مقدمه کتاب «أنساب» مینویسد: «فأما الفرضُ مِن علمِ النَّسَبِ، فهو أن یَعلمُ المرءُ أنَّ محمداً- صلى الله علیه وسلم- الذی بعثه الله تعالى إلى الجنِّ والإنسِ بِدین الإسلام، هو مُحَمد بن عبد الله القُرَشیِّ الهاشمیِّ، الذی کان بِمکهَ، ورَحَلَ منها إلى المدینه. فَمَن شَکَّ فی محمد- صلى الله علیه وسلم- أهو قرشی، أم یمانی، أم تمیمی، أم أعجمی، فهو کافرٌ، غیرُ عارفٍ بِدینه».[۱۰۵] یعنی:«مقدار ضروری و واجب در خصوص آگاهی از علم انساب این است که فرد بداند حضرت محمد(ص) که خداوند ایشان را با دین اسلام بر جن و انس برانگیخته است، محمد بن عبدالله و منسوب به بنیهاشم از قریش است که [ابتدا] در مکه بود و سپس از آن جا به مدینه هجرت نمود و هر کس نداند که محمد (ص) قریشی، یمانی، تمیمی و یا اعجمی است، کافر است و نسبت به دینش آگاهی ندارد».
ملاک «نسب» که ابن حزم بدان میپردازد تا بدان جا دارای اهمیت است که چنانچه کسی از آن اطلاع نداشته باشد؛ توانایی شناخت خلیفه را نخواهد داشت: «ومِنَ الفرضِ فی عِلم النَّسب أن یَعلم المرءُ أنَّ الخِلافهَ لا تجوزُ إلّا فی وُلدِ فَهر ابن مالک بن النضر بن کنانه؛ ولو وَسَعَ جَهلُ هذا لأمکنَ إدعاءُ الخلافه لمن لا تَحِلَّ لهُ؛ وهذا لا یَجُوزُ أصلاً».[۱۰۶]یعنی: «مقدار ضروری و واجب در خصوص آگاهی از علم انساب این است که فرد بداند خلافت جز در فرزندان فهر بن مالک بن النضر بن الکنانه جایز نیست و اگر ناآگاهی از چنین امری جایز بود امکان داشت کسی که شایسته نبود ادعای خلافت میکرد و چنین چیزی اصلاً جایز نیست». فهر بن مالک قریشی جد دهم پیامبر(ص) است.[۱۰۷] مراد از این که خلافت نباید جز در خاندان فهر باشد اشاره به قبیله قریش دارد.
جایگاه کعبه در شرافت «البیت»
در نگاه نخست چنین به نظر میرسد که اساساً در جامعه جاهلی دین مولفهای تاثیرگذار برای شرافت بخشی و دستیابی به جایگاه «البیت» نیست؛ هر چند ظاهر امر این موضوع را تایید می کند و در تاریخ جاهلی نیز به تلاشهایی برای دستیابی به شرافت با تکیه بر دین بر نمیخوریم، لیکن واکاوی دقیق نشان میدهد بدون کعبه اساساً مسیری برای رسیدن به شرافت جاهلی وجود نداشته است، یافتههای زیر به خوبی به این حقیقت گواهی میدهد.
پس از امر الهی، حضرت ابراهیم به همراه اسماعیل پایههای خانه کعبه را بنا نهاد و آنجا را مکانی برای عبادت خویش و حج مردم قرارداد، پس از ابراهیم خداوند اسماعیل را به پیامبری برانگیخت وی امور کعبه را ساماندهی میکرد تا اینکه درگذشت و در حِجر به خاک سپرده شد و فرزندش «قیذار» را بهعنوان جانشین خویش بهعنوان متولی کعبه قرارداد، این امر پیوسته نسل به نسل منتقل میشد تا اینکه میان فرزندان اسماعیل و داییهای وی از جرهم که تولیت کعبه میان آنها تقسیمشده بود نزاع درگرفت، فرزندان اسماعیل به سبب خویشاوندی با «جُرهم» و رعایت حرمت کعبه و جلوگیری از خونریزی کنار کشیدند؛ اما جرهم خود در رقابتی دیگر از بنوحارثه پس از خونریزی شکست خورد و بدینصورت تولیت کعبه از خاندان اسماعیل بهعنوان میراث معنوی خارج شد و جرهم نیز از تولیت کعبه برکنار شدند و بنا بر رسم جاهلیت تبعید شدند.[۱۰۸] بنابراین کعبه به بنوحارثه بهعنوان ابزاری برای مفاخرت و سلطه بر دیگران تبدیل گشت و دین ابراهیم به عبادت بتان تغییر یافت و نزاع بر سر کعبه پیوسته با جنگ و خونریزی همراه بود تا اینکه با ازدواج قصی با دختر «حلیل بن حبشیه خزاعی» که در آن زمان متولی کعبه بود، زمینهی ورود وی به عرصه حاکمیت فراهم شد، قصی در کنار حلیل ماند تا فرزاندن وی عبدالدار، عبدمناف، عبد العزی و عبد قصی متولد شدند و با فرزند و مال به شرافت دستیافت. بعد از مرگ حلیل ادعا کرد که قریشیان فرزندان اسماعیل هستند و به کعبه و مکه سزاوارترند؛ لذا با فراخواندن سایر اقوام قریش به جنگ خزاعه پرداخت، پس از جنگ و خونریزی شدید در هردو جبهه، به حکمیت روی آوردند و «یعمر بن عوف» که به عنوان حکم انتخاب شده بود، گفت: «أَنَّ قُصَیًّا أَوْلَى بِالْکَعْبَهِ وَأَمْرِ مَکَّهَ». [۱۰۹]
از آن چه گفته شد به نظر میرسد که کعبه نقش تعیینکننده در حکمرانی بر مکه داشته و قصی توانست با برنامهریزی، مدیریت مکه را به دست گیرد؛ طبری می نویسد وی اقوام خویش را از اقصی نقاط به مکه فراخواند و [بدون اینکه سابقهای در فرمانروایی داشته باشد] قوم خود و اهالی مکه را به فرمانبری از خود درآورد مکه را به چهار قسمت تقسیم کرد و در هر قسمتی گروهی از قریش را مسکن داد، و هر قومی از قبیله قریش را بر یکی از امور مکه که با محوریت کعبه بود مسلط نمود بدین صورت وی امور مهم مکه مانند حجابت(پردهداری کعبه)، سقایت (فراهم نمودن آب حاجیان)، ندوت(مسئول جلسات مشورتی) و لواء(پرچمداری) را به دست گرفت [و بدین صورت] تمامی شرف مکه از آن او شد… تمام امور ازدواج، مشورت و بستن پرچم برای جنگ و بسیاری از امور دیگر از خانه وی آغاز میشد.[۱۱۰]
برخلاف قصی که قدرتی بلامنازع بود، نزاع بر سر میراث پادشاهی قصی پس از مرگش آغاز شد و درنهایت با موازنه قدرت در دو گروه با پایان رسید در گروه نخست همپیمانان عبد مناف در قالب حلف مطیبین و همپیمانان عبدالدار در قالب پیمان احلاف قرار داشتند و قدرت قصی بدین صورت تقسیم شد که سقایت و رفادت به عبد مناف و حجابت و ریاست دارالندوه به عبدالدار رسید.[۱۱۱]
سیادت هاشم در جاهلیت
نزاع در میان فرزندان عبد مناف نیز مانند پدرانشان صورت گرفت و این بار نیز با مصالحه خاتمه یافت و هاشم سقایت و رفادت را به دست گرفت و لواء(پرچمداری) برای برادرش باقیماند.[۱۱۲]
این تقسیم بهخوبی نشان میدهد هاشم دارای جایگاه ویژه و منحصربهفردی بوده است. داشتن پست رفادت و میزبانی حاجیان جایگاه وی را در ایام حج برجسته مینمود و شهرت وی را افزایش میداد.
هاشم نخستین کسی بود که سفرهای تابستانی و زمستانی را پایهگذاری نمود و برای رونق اقتصادی قریش پیماننامههای تجاری به امضاء رساند.[۱۱۳] تعبیر به “سنت” از کار هاشم نشان میدهد که این کار وی مورد استقبال دیگران نیز قرار گرفته است.
فعالیتهای هاشم سبب شد امیه فرزند عبدالشمس نسبت به وی حسد ورزد و تلاش کند مانند وی عمل نماید؛ لیکن از این کار عاجز ماند؛ بنابراین مورد شماتت برخی از قریشیان قرار گرفت، خشمگین شد و از عموی خویش هاشم درخواست منافره[۱۱۴] نمود، هاشم در ابتدا به سبب سن و مقام خویش این کار را خوش نمیداشت اما در نهایت بر سر پنجاه شتر و ده سال خروج از مکه برای بازنده، کاهنی خزاعی بهعنوان داور، هاشم را برتر شمرد، شتران میان مردم تقسیم شد و امیه به مدت ده سال تبعید شد و این نخستین دشمنی بود که میان هاشم و امیه رخ داد و کینه آن میان فرزندان هاشم و بنیامیه باقی ماند.[۱۱۵]
برای دومین بار منافره عبدالمطلب بن هاشم بهعنوان شخصیتی یگانه که امتیازاتی چون شرافت منحصربهفرد، کشف چاه زمزم و عملکرد مناسب در مقابل ابرهه را داشت و حرب بن امیه در ماجرایی مشابه بیشازپیش بر عداوت بنی امیه و بنی هاشم دامن زد.[۱۱۶] و ظهور پیامبری از بنیهاشم بر وسعت عداوت آنان افزود.
اصولاً طبق سنت جاهلی که مورد تأیید ابن حزم نیز هست، پس از پیامبر(ص)، فردی از خاندان بنیهاشم از نظرگاه جایگاه «البیت»(شرافت) باید بهعنوان خلیفه قرار انتخاب شود. به خصوص که پیامبر(ص) نیز به سبب وجود چنین گفتمانی در دوران جاهلیت با تأکید بر آیه تطهیر «اهلبیت»[۱۱۷] خویش را معرفی نمود[۱۱۸] و به بهانههای مختلف آن را شایستهی مقام خلافت دانست، شایستگیای که در قرآن صراحتاً امری معنوی و در قالب پاکی از رجس معرفی شده است. هرچند با گفتمان رایج جاهلیت نیز همسو است. لیکن همانطور که در تبیین روایت «الأئمه من قریش» خواهیم دید برای تعیین خلیفه پس از پیامبر(ص) نهتنها معیارهای معنوی رعایت نشد بلکه حتی مطابق سنتهای جاهلی نیز رفتار نشد و بنیهاشم که دارای موقعیت «البیت» بود در عملکرد شتابزدهی سقیفه کنار زده شد.
نظام سیاسی در آستانه بعثت پیامبر(ص)
نظام سیاسی در آستانه بعثت پیامبر(ص) را با دو رویکرد برون مبتنی و درونمتنی[۱۱۹] که مکمل یکدیگر هستند میتوان مورد بررسی قرار داد، رویکرد برونمتنی مبتنی بر تاریخ سیاسی آستانه بعثت پیامبر(ص) است و به درک درستی از اهمیت ظهور پیامبر(ص) در آن شرایط کمک می کند و فهم دقیقتر از آیات قرآن که مقارن با آن شرایط است را میسر میسازد.
رویکرد برونمتنی
در رویکرد برون متنی فضای نزول مورد در عرصه های مختلف واکاوی جدی قرار می گیرد.
شرایط سیاسی قریش
قبل از قصی به قریش، بنی نضر گفته میشد که در اطراف مکه پراکنده بودند. قصی توانست با جمع آوری آنها در مکه نظامی یکپارچه تاسیس نماید.[۱۲۰] لیکن پس از وی به تدریج نزاع بر سر قدرت سبب تجزیه قریش به گروه های مختلف شد که بر اساس منافع مشترک با یکدیگر پیمان میبستند و حول پیماننامهها با یکدیگر به رقابت میپرداختند، رقابتی که مبتنی بر منافع اقتصادی به دست آمده از کعبه و قراردادهای تجاری بود. فراوانی سنت منافره به درستی گویای از هم گسیختگی درونی تیرههاست که با عنوان کلی قریش خودنمایی میکرد.[۱۲۱]
نابسامانی اوضاع داخلی قریش با نظام اقتصادی مبتنی بر تجارت در کنار امپراتوری روم و ایران شرایط خاصی را برای قریش ایجاد نموده بود؛ موقعیت استراتژیکی عربستان جهت اهداف تجاری بیشک مورد توجه ایران و روم نیز بود.
عثمان بن حویرث از شرایط داخلی قریش استفاده نمود و به فرمانروای شام که در آن زمان تحت سلطه روم بود مراجعه نمود و پیشنهاد پیوستن قریش به امپراتوری روم را ارائه نمود و اعلام کرد که قریش را به تبعیت از دین وی درخواهد آورد.[۱۲۲] اقدام عثمان بن حویرث تنها متأثر از شناخت شرایط داخلی نبود بلکه وی بهخوبی از شرایط فرامنطقهای نیز اطلاع داشت.[۱۲۳]
بعثت پیامبر(ص) آغاز ورود به حیات سیاسی
اوضاع داخلی قریش، موقعیت استراتژیکی عربستان و حضور دو امپراتوری قدرتمند در اطراف آن ضرورت نظام اجتماعی یکپارچه -مانند آن چه در زمان قصی بود – را برای قریش دوچندان مینمود.
سران قریش با اقدام عثمان بن حویرث بهشدت مخالفت نمودند و با اعطای رشوه به کارگزار قیصر در شام او را در رایزینی هایش ناکام گذاشتند.[۱۲۴]
مخالفت سران قریش با راهبرد عثمان بن حویرث، تلاش برای حفظ موقیعت اقتصادی در مقابل بیگانگان بود؛ آنچه سران قریش میخواستند و در آن زمان لازم بود به دست آوردن هویتی مستقل بود تا توان ایستادگی در مقابل دو قدرت بزرگ روم و فارس را داشته باشد تا به سرنوشت حبشه دچار نشوند و منافع اقتصادی آنها با رفتن زیر سلطه امپراتوری روم از دست نرود.
دلایل تمایل سران قریش به سیادت پیامبر(ص)
بنابر آنچه گفته شد، سران قریش تمایل داشتند تا از درون انقلابی برای ایجاد یک دولت یکپارچه صورت پذیرد تا منافع آنها آسیب نبیند؛ در چنین شرایطی پیامبر اسلام مبعوث گشت. در این شرایط مهمترین زمینهها و دلایل ورود پیامبر(ص) به سیاست از این قرارند:
پیامبر (ص) فردی از بیرون نظام اجتماعی مکه نبود، بلکه برخاسته از بطن قریش و به خصوص از بنیهاشم بود که جایگاه منحصربهفردی در قریش داشت. بنابراین گزینه مناسبی بود تا سران قریش رابه اهدافشان برساند.
حضرت رسول فردی بود که سلامت، صداقت و امین بودن وی از قبل بعثتش زبانزد مردم بود.[۱۲۵]
ظهور پیامبری از قریش که آثار آن را از اهل کتاب میشنیدند،[۱۲۶] راهی برای درمان جامعه بود. و میتوانست همگرایی در میان عقاید مختلف قریش ایجاد نماید و بحرانی که در عقاید حاصل شده بود را سامان بخشد و از نابسامانی درونی قریش جلوگیری نموده و در مقابل دو امپراتوری روم و ایران هویت مستقل از قریش ارائه نماید. این حقیقت را از مواضع سران قریش نسبت به پیامبر(ص) میتوان استنباط نمود؛ عتبه پس از ملاقات با پیامبر(ص) بهعنوان بهترین گزینه پیشنهادی به سران قریش برای برون رفت از بحران پیش رویشان میگوید: «با آنچه محمد میگوید میتوان حکمرانی را به وی سپرد و عرب را بر دیگران سیادت بخشید زیرا عزت او عزت تمام عرب است و شما(سران قریش) بهواسطه او میتوانید سعادتمندترین مردم شوید»[۱۲۷]